28مرداد و ایده های دموکراتیک

۲۸ مرداد, ۱۳۹۲
28مرداد و ایده های دموکراتیک

بران ناسزا و تهمت زخم می‌زنند. بسیاری قهرمانش می‌خوانند و عده‌ای فتنه نشان!
هر سال در سالگرد وقوع کودتا درباره‌اش حرف‌های زیادی گفته می‌شود و نیز تاکنون ده‌ها جلد کتاب و انبوه مقاله درباره‌اش نوشته شده اما آنچه بیش از ضرورت سخن گفتن درباره 28 مرداد ضروری است، سخن گفتن و نوشتن درباره تحلیلگران و به اصطلاح، سیاسی‌نویسان امروزینی 28 مرداد است که در تخریب محمد مصدق و ایده او کوتاه نمی‌آیند.

 

حالا چند سالی هست که بعضی‌ها دیوار کوتاه‌تر از مصدق نیافته‌اند، البته حق هم دارند، سیاست‌زدایی چنان شده که در هر دکانی سکه رایج است؛ به قول یوسف اباذری – که خود چوب سیاست‌زدایی می‌خورد- این دکان‌ها تغییر نام داده‌اند؛ از دکان شده‌اند سنگر! یک «آزادی» و «دموکراسی»و «حقوق‌بشر» را هم که اگر به پسوند سنگر بنشانیم دیگر کار تمام است! دنیا، چنان است که بهشت! در تمام این پسوند‌ها اما وجه وقیحی نهفته است، وجهی که رخ نمی‌کند! (آنها که وعده بهشت می‌دهند شما را جز به جهنم نمی‌رسانند، ولی متاسفانه این «آنها» خود «ما» هستیم که وعده بهشت می‌دهیم، بهشتی بهشت‌تر از آن بهشت‌های پیشینی! ) جمله اول این ترکیب وجه نمایان سیاست به اصطلاح آزاد این روزها و سال‌های اخیر است و جمله دومش، وجه وقیح و غیرنمایان آن!
امروز 28 مرداد 1392 برابر است با شصتمین سالگرد وقوع کودتای سیاه 28 مرداد. همان کودتایی که بی‌تردید دموکرات‌ترین و ملی‌گراترین دولت تاریخ معاصر ایران را به زیر افکند و برای سال‌های طولانی ایران را در مسیر واپسگرایی هولناکی قرار داد. اما در ایران آنچه ماند خاطره‌ای تلخ بود از آن واقعه، حتی وقتی که محمدرضا پهلوی می‌کوشید در سالگرد کودتا با «قیام ملی» خواندن ِ آن روز شرم‌آور، به خاطره‌ای شیرین بدلش کند! اما نشد که نشد که نشد! 28 مرداد یکی از مهم‌ترین جرقه‌های انقلاب 57 در ایران شد و مصدق که حتی جسم بی‌جانش هم در دیوارهای حصر احمدآباد – برخلاف وصیت‌اش- دفن شد نامی زنده در تاریخ معاصر ایران و جهان ماند.

سال‌ها گذشت تا مادلین آلبرایت از آن سوی جهان پیامی بدهد و برای نقش داشتن آشکار و نهان دولت ایالات متحده در کودتای ضد دموکراتیک 28 مرداد در ایران، عذرخواهی کند. پیامی که پی رنگ خودانتقادی داشت و از واقعیتی تلخ خبر می‌داد که توانست دل‌های بسیاری را شاد کند از این‌که استعمار نوین شرمنده از عمل خود سر به زیر افکنده است. تا اینجای ماجرا فرخنده بود هرچند که آب رفته را به جوی باز نمی‌گرداند. اما تاسف‌انگیز آنجا بود که عده‌ای از روشنفکران حرفه‌ای وطنی، تازیانه برداشتند و افتادند به جان مصدق! از مصدق‌السلطنه خواندن او گرفته تا شارلاتان و پوپولیست خطاب کردنش! در سیاست، بی‌کیاست نشانش دادند، در عمل رادیکال، در ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیست و در مسلک پوپولیست! به جرم آن‌که مقاومت کرد، امتیاز نداد تا بقای قدرتی بستاند و سر تسلیم فرود نیاورد که بماند. این‌ها چه کسانی بودند؟ همان‌هایی که انبوهی از مبارزات پیش از انقلاب 57 را تخطئه می‌کردند با چوب رادیکالیسم یعنی در واقع هر نوع ایده مقاومت را تخطئه می‌کردند! گفتند که مصدق را هوای قدرت بیچاره کرد و توهم مگالومنیا! آخر چه کار داشت به اشرف پهلوی؟! -‌شاه در سایه را منظورشان بود- چه کار داشت که مجلس را منحل کند؟- دزدگاه را منظورشان بود – چه کار داشت که پنجه در پنجه استعمار انگلیس بیندازد؟! چه کار داشت که شرکت نفت را خلع‌ ید کند؟! چه کار داشت که کارگران مفلوک آبادان را نجات بدهد؟! و… گفتند او بود که اقتصاد ایران را نفتی کرد و‌ شاه را به خشونت عریان کشانید و قس علیهذا… اما‌ ای کاش پیش از گفتن این حرف‌ها یک‌بار به وجدان خود رجوع می‌کردند که در کدام مسیر گام گذاشته‌اند؟! در مسیر تئوریزه کردن و مشروعیت بخشی به سیاست‌زدایی که این روزها گریبان خودشان را هم گرفته است. این روشنفکران حرفه‌ای که به خیالشان به نقد واقع‌بینانه تاریخ همت گمارده‌اند، شاید نمی‌دانستند که در حال تخریب ایده مقاومت دموکراتیک هستند.

تخریب همان ایده‌ای که حضورش باعث می‌شد انسان اجتماعی، اجتماعی بماند و در پستوی محافل خصوصی درنغلتد. مصدق، اشتباهاتی کرد که اگر مرتکب آن‌ها نمی‌شد شاید به سرنوشتی آنچنان گرفتار نمی‌آمد، اما در روشی دموکراتیک اشتباه کردن، بسا بهتر از آن سیاست‌بازی‌های دلقک‌گونه‌ای است که در همین تاریخ معاصر ایران نمونه‌هایش را کم نداریم. مصدق وقتی در دادگاه نظامی فریاد زد که من نخست‌وزیر قانونی ایران هستم، می‌دانست که تاریخ درباره او چه قضاوتی خواهد کرد. او به آرمان دموکراتیک مشروطه پشت نکرد هرچند که سالی پس از قیام 30 تیر در 28 مرداد مجبور شد از پشت بام خانه‌اش بگریزد تا به چنگال اوباش قدرت – که بخش مهمی از نیروهای سیاسی یک حکومت اقتدارگرا هستند – نیفتد.

درست است که بعضی خطاهای سیاسی و دلخوشی به نیروهای اجتماعی که مصدق به آن پشت گرم داشت سبب شد شرایط برای وقوع کودتای استعمار– ارتجاع مهیا شود لیکن آنچه اهمیت داشت این بود که حاکمیت ملی دشمنانی پرشمار داشت آنچنان که در همه دوران‌های اخیر. حالا 60سال از وقوع کودتای 28 مرداد می‌گذرد که بعضی آن را عزاداری و قیام ملی! می‌خوانند اما کمتر کسی از ایده مقاومت دموکراتیک سخن می‌گوید. حق هم دارند! ما باید ایده‌های دیگری را مصرف کنیم؛ همان ایده‌هایی را که روی بیلبوردهای خیابان به خوردمان می‌دهند! در عصری که اقتصاد آزاد سوغاتش را به همه جای جهان و به همه ذهن‌ها برده است و پیغامش این است که «بگذارید کسانی زندگی کنند که می‌توانند زندگی کنند» ایده مقاومت دموکراتیک، ایده‌ای واپس‌گرایانه قلمداد می‌شود و فرجامی تلخ دارد. مصدق از منظر اینان- روشنفکران حرفه‌ای – 60سال پیش مقاومتی بی‌دلیل کرد آن هم با ایده‌ای دیکتاتورمآبانه! اما چرا هنوز هم طعم آزادی و فضای دموکراتیک آن روزگاران پابرجاست و چرا یک مقاله استخوان‌دار بی‌ناسزاگویی در این‌باره که مصدق جز آن راه دموکراتیکی که رفت راه دیگری داشت، نوشته نشده است. گناه مصدق ظاهرا این بود که آرمان مشروطه و نیز حاکمیت دموکراتیک ملی را پاس می‌داشت.