قوم گرایی را با قوم گرایی نمی توان پاسخ داد

۲۴ دی, ۱۳۹۱
قوم گرایی را با قوم گرایی نمی توان پاسخ داد

آرزومند ترقی و تعالی، هیچگاه نباید از نظر دور دارد. از این رو انتشار بیانیه‌هایی چون “منشور کانون مبارزه با نژاد‌پرستی و عرب‌ستیزی در ایران” (3 خرداد 1390) را نیز به‌رغم بی‌اطلاعی از جدیّت بنیانگذاران این کانون در پیگیری این هدف، اینکه آیا اقدامی‌است مقطعی در ایجاد یک عنوان خبری گذرا در میان رشته‌ای دیرینه از تبلیغات سیاسی و یا جد و جهدی اساسی و ماندگار، در چارچوب یادآوری و تذکر یک‌چنین مضمونی می‌توان اقدام بهنگام و مثبتی ارزیابی کرد.

 

اگر چه بنا به مجموعه‌ای از دلایل تاریخی و فرهنگی -‌از جمله حضور و استقرار طیف پررنگ و متنوعی از این “دیگری” در ترکیب جمعیتی فلات ایران از دیرباز الی یوم حاضر و فراهم شدن اسباب همزیستی آنها در این ادوار- دیگرستیزی یکی از خصوصیات اصلی ایرانیان نبوده و نیست، اما همانند بسیاری از دیگر ملل، فارغ از یک‌چنین عوارضی هم نیست؛ و آنهم نه فقط در سطح عوام که قاعدتا استعداد پذیرش و بروز عوارضی از این دست را بیشتر دارند، بلکه در میان خواص تحصیلکرده نیز به‌گونه‌ای که در کتاب جویا بلوندل سعد، “عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران” (تهران 1382) بحث شده‌است نیز -متاسفانه- نمونه‌هایی از آن دیده می‌شود. با اینحال “منشور کانون مبارزه با نژادپرستی و عرب‌ستیزی در ایران” را سند جامع و گویایی برای تحقق اهداف مورد نظر نمی‌بینم. از همان خشت اول، یعنی طرح و تعریف موضوع، متن این نوشته دستخوش کاستی‌هایی مهم و اساسی‌است تا چه رسد به ادامه کار که در خطوط بعدی این یادداشت به جوانبی از آن اشاره می‌شود.

ریشه‌یابی این پدیده یکی از این کاستی‌هاست. آمده‌است: “اواسط دهه بیست سده گذشته، [که] جامعه ایران شاهد برآمدن خاندان پهلوی بود که سرآغاز روزگاری سیاه برای همه مردم، به ویژه خلق‌های غیرفارس بود. “ممالک محروسه ایران” جای خود را به “کشور شاهنشاهی ایران” داد و اندیشه مبتنی بر “زبان واحد، ‌نژاد واحد و ملت واحد” جای تنوع ملی، قومی و زبانی را گرفت. طی هشتاد و پنج سال گذشته – به استثنای برخی دوره‌های کوتاه – زبان و فرهنگ و تاریخ مردمان غیرفارس در معرض یورش باستان‌گرایان و نژادپرستان قرار گرفته‌است. در واقع دگرستیزی، وبیش از همه، عرب‌ستیزی به بخشی از سیاست و ایدئولوژی شاهان پهلوی و سیاستمداران وابسته به حاکمیت – و برخی از فرهنگ‌مداران و سیاستمداران مخالف رژیم – بدل گردید”. همانگونه که در بخشی از این بیانیه نیز به نحوی گذرا خاطر نشان شده‌است، آنچه در خلال تلاش‌های متأخر ایرانیان برای تبدیل یک دولت‌-‌ملت جدید و امروزی یعنی همان “برآمدن خاندان پهلوی” به تعبیر منشور، به صورت دگرستیزی و عرب‌ستیزی بروز کرد، جز بازسازی و بازپردازی مجموعه‌ای از پیشداوری‌های تاریخی و دیرینه چیز دیگری نبود و رسیدگی به این موضوع نیز بدون تأکید بر این ریشه تاریخی راه به جایی نمی‌بَرَد.

در این بحث به جای تأکید بر تصویری نادرست و اغراق‌آمیز از موضوع “برآمدن خاندان پهلوی” و نگرش حاکم در این دوره، بیش از هر چیز دیگر باید به همان “میراث تاریخی ضد عربی شعوبیه” پرداخت. یعنی همانی که در منشور به صورتی بسیار گذرا بدین‌گونه مطرح شده که: ” شهروندان عرب اهوازی هیچ گناهی مرتکب نشده‌اند تا تاوان میراث تاریخی ضدعربی شعوبیه و اختلافات سیاسی و جغرافیایی حاکمان ایران با فرمانروایان کشورهای عربی را بپردازند و زیر آوار سنگین تاریخ و جغرافیا احساس خفگی کنند”. همین میراث تاریخی است که بستر اصلی گرایش‌های متأخر و جاری عرب‌ستیز را تشکیل می‌دهد و در کنار شعوبیه که نهضتی بود بر ضد تفاخر و تبختر حاکمان عربِ نوقدرت در قبال مردمان حوزه‌های فتح شده، دیگر جنبه‌های کمتربحث‌شده آن را نیز باید مورد توجه قرار داد.بخش اصلی ادبیات شعوبیه، همانگونه که در آثار راهگشایی چون “نهضت شعوبیه، جنبش ملی ایرانیان در برابر خلافت اموی و عباسی”، حسینعلی ممتحن (تهران، چ 2، 1383) نیز آمده‌است، به زبان عربی بود و تنها در پی “دو قرن سکوت” و برآمدن دوره جدیدی ازنوزایی ادب فارسی در خراسان و ماوراءالنهر بود که رگه‌هایی از این گرایش ضد عربی با رگه‌هایی از ترک‌ستیزی -یعنی تقابل با اقوام نورسیده بعدی- توأم شد و به‌تدریج زمینه‌ای فرهنگی و تاریخی فراهم آورد که بررسی انتقادی آن می‌تواند زمینه مناسبی باشد برای پالایش ایران معاصر از هرگونه گرایش نژادپرستانه و دیگرستیز. در کنار این شعوبی‌گری ادبی جا دارد از نوعی شعوبی‌گری مذهبی نیز یاد کرد که اگرچه پاره‌ای از دیگر گروه‌های ایرانی چون کردها و گروه‌های ترک‌زبان را به دلیل گرایش به تسنن بی‌نصیب نگذاشته ولی بار اصلی آن بر تأکید بر برتری ایرانیان مسلمان نسبت به اعراب استوار است. در پاره‌ای از این احادیث و روایات گردآوری شده -چه صحیح و متواتر باشند و چه ضعیف و سقیم- در اشاره به عرب‌ها اوصاف و تعبیراتی می‌بینیم که در چنته هیچ “شووینیست فارسی” یافت نمی‌شود. به عنوان مثال می‌توان به آثاری چون “رابطه ایران با اسلام و تشیع” به قلم محمد محمدی اشتهاردی (تهران، 1378) یا “ایرانیان در قرآن و روایات” به قلم سید نورالدین ابطحی (تهران، 1383) مراجعه کرد.

در توصیف پدیده عرب‌ستیزی از اصطلاحاتی چون رگه و گرایش استفاده شد زیرا بر این باوریم که به رغم اهمیت موضوع و لزوم نادیده نیانگاشتن آن‌ها، در تمامی این ادوار تاریخی و فرهنگی، هیچگاه جنبه‌ای غالب و حاکم نداشته‌اند. اصولا در یک کشور مسلمان از لحاظ دینی و اینچنین متأثر از زبان و ادب عرب از نظر فرهنگی، “عرب‌ستیزی” جز وجهی کمرنگ و حاشیه‌ای جنبه دیگری نمی‌‌ تواند داشته باشد ، هرچند که همین وجه کمرنگ و حاشیه‌ای نیز زیبنده ملت ایران نیست و باید با تمامی وجوهِ بروز آن مقابله کرد.و در تأکید بر این وجه کمرنگ و حاشیه‌ای نیز چه نمونه‌ای گویاتر از نگاه توأم با احترام سیدحسن تقی‌زاده -یکی از بنیانگذاران دوره مورد تأکید و توجه “منشور”،یعنی همان “از اواسط دهه بیست سده گذشته …” – نسبت به عرب‌ها در مجموعه خطابه‌ای که تحت عنوان “تاریخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام و قبل از آن “که در اواخر دهه 1320 در دانشکده معقول و منقول ایراد کرد و تفاوت‌های آن با عرب‌ستیزی نویسندگانی چون صادق هدایت که حتی در یکی از آخرین نوشته‌های خود نیز تقی‌زاده را به خاطر انتقادهایش از فرهنگ ایران باستان مورد حمله قرار داده‌بود. این نکته را ماشاالله آجودانی در کتاب ارزنده خود “هدایت، بوف‌کور و ناسیونالیسم” (لندن، 1358) که یک نقد جدّی بر دیگرستیزی برخی از روشنفکران آن دوره نیز محسوب می‌شود، به تفصیل مورد بحث قرار داده‌است (صص. 94- 97).همانگونه که خاطرنشان شد عرب‌ستیزی در ایران از پیشینه و پیچیدگی خاصی برخوردار است و محدود کردن آن به یک دوره محدود راه به جایی نمی‌بَرَد.

بر همین اساس، رویارویی با آن نیز مستلزم تلفیق این نگاه انتقادی با یک رویکرد گسترده‌تر انتقادی نسبت به جوانب نامطلوب تاریخ و فرهنگ این سرزمین است و مبارزه با جهل و خرافات به معنای اعم کلمه، عنایت و توجه به تاریخ و فرهنگ دیگر کشورها، از جمله کشورهای همسایه لازمه یک‌چنین تلاشی است و دست شستن از ستیزه‌جویی با جهان و به‌ویژه جهان پیرامون نیز ضرورتی دیگر..به‌رغم همدلی با بسیاری از نکات مطرح شده در این منشور و همچنین انبوهی از دیگر نکات مطرح نشده در این نوشته همانند نوعی حسادت نسبت به رفاه و آبادانی مردمان برخی از کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس و دیگر موارد مشابه که معمولا در سایه “اختلافات سیاسی و جغرافیایی حاکمان ایران با فرمانروایان کشورهای عربی” از یک بستر مناسب جهت دوام و بقا نیز برخوردار می‌شوند، ارائه یک‌چنان تعریف تنگ و باریکی از “نژاد‌پرستی و عرب‌ستیزی” را برای رویارویی با یک چنین پدیده‌ای متناسب ندیده، طبیعتا” از یک‌چنین طرح مسئله ناقص و ابتری، برآمدن راهکارهایی مؤثر را نیز نمی‌توان انتظار داشت.

بار دیگر تکرار کنم: “قوم‌گرایی” را با “قوم‌گرایی” نمی‌توان پاسخ گفت