در روزهای گذشته وزارت خارجه آمریکا از دریافت نامه نماینده کنگره در خصوص درخواست وی از جدا شدن منطقه آذربایجان از ایران و پیوستن آن به جمهوری آذربایجان خبر داد. به گزارش شبکه های خبری، حدود یک ماه پیش «دینا رورباکر» نماینده ایالت «کالیفرنیا» نامه ای را به «هیلاری کلینتون» وزیر خارجه آمریکا فرستاد و خواستار حمایت واشنگتن از جدا شدن آذربایجان ایران و پیوستن آن به جمهوری آذربایجان شده بود. این نماینده آمریکایی در نامه خود به سخنان «سیاووش نوروزف»، عضو مجلس آذربایجان اشاره کرده بود که هشت ماه پیش گفته بود حدود 16 میلیون آذری در شمال غرب ایران زندگی می کنند و باید این گروه به جمهوری آذربایجان بپیوندند. این نماینده کنگره در نامه خود خواستار برگزاری همه پرسی در خصوص جدا شدن استان های آذربایجان شرقی و غربی از ایران شد. رورباکر پس از آنکه وزارت خارجه آمریکا وجود چنین نامه ای را تأیید کرد، گفت: من نمی گویم که ما باید جدایی طلبی و یا ادغام با کشورهای دیگر را به رسمیت بشناسیم، بلکه باید یک همه پرسی گذاشته شود تا مشخص شود آیا این واقعا چیزی است که مردم آذربایجان می خواهند یا خیر. این سیاستمدار آمریکایی همان طور که در آخرین بند از نامه خود خطاب به وزارت خارجه آمریکا نوشته، بر این عقیده است که با حمایت کردن از تفکرات جدایی طلبانه در آذربایجان به جای بمباران تأسیسات هسته ای، می توان به ایران «ضربه» بیشتری زد. وی در نامه خود از ایران به عنوان «دشمن مشترک» آمریکا و رژیم صهیونیستی نام برده و از همکاری های نظامی اسرائیل با جمهوری آذربایجان استقبال کرده و خواهان حمایت آمریکا از این همکاری ها شده است.
سالار سیف الدینی، پژوهشگر و فعال آذربایجانی که در حوزه مسائل هویتی مشغول تحقیق است در مطلب زیر به این موضوع پرداخته است:
«کلیه کشورها باید صادقانه و جداً مفاد منشور ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر و این اعلامیه را براساس برابری، عدم دخالت در امور داخلی کلیه کشورها و احترام به حقوق استقلال کلیه ملت ها و تمامیت ارضی آنها مراعات کنند».
بند ٧ اعلامیه استعمارزدایی 1960
یک فرمول بسیار کلاسیک و همیشگی در سراسر جهان برای ایجاد پویش های قومی وجود دارد. ابتدا یک “زبان شناس یا مورخ” به کشف و خلق یک گروه زبانی در منطقه ای خاص دست می زند، سپس یک “روزنامه نگار” این مفهوم زبانی را در معنای نژادی آن به کار می برد و آخر از همه یک “سیاست مدار” از ملیتی واحد بر اساس زبانی مشخص، صحبت می کند که باید به استقلال برسد.
اکنون مدت ها است که پس از فروپاشی شوروی جنبش ها و پویش های قومی بار دیگر از شیشه رها شده اند. سراسر قفقاز و آسیای میانه و اروپای شرقی تحت تاثیر فروپاشی شوروی مرزبندی های خونین قومی را تجربه کردند.
آخرین بار در اواخر قرن بیستم چنین بسیج ها و بلوک بندی های قومی در اروپا شکل گرفته بود. آن چه به عنوان مسئله ملیت ها از آن نام برده می شود محصول همان دوران و استفاده مارکسیست-لنینیست ها از این ظرفیت است. در این معنا ملیت ها همان خرده ملت ها یا ملت های بالقوه ای بودند که آماده تبدیل به یک ملت تمام عیار به شرط تشکیل دولت ملی ویژه خود بودند. این یکی از متداول ترین معنای واژه ملیت در عالم سیاست و نه در معنی حقوقی آن است.
بعد از جنگ اول، ایران نیز از این تقسیم بندی ها مصون نماند. بلشویک ها ملیت های زیادی در ایران کشف کردند. ملیت هایی که لابد به دلیل رشد ناکافی شعور ملی به وجود خود آگاه نبودند و خود را وابسته به ملت ایران می دانستند. از نظر بلشویک ها این آگاه سازی می بایست از طریق کمونیست ها و سوسیالیست ها به خلق ها منتقل شود. این گونه بود که ایران نیز به ملیت های مختلف تقسیم شد. امروزه فعالان قومی در ایران تمامی این سابقه را از یاد برده اند و اطلاعی از چگونگی پیدایش ترم “ملیت ها” ندارند (برداشتی سطحی و عوامانه از مفاهیم جامعه شناسی و علم سیاست نتیجه جز این نمی تواند داشته باشد) به این دلیل با مترادف دانستن ملیت و ملت اغلب از لفظ «ملت های ایران» استفاده می کنند. در طول تاریخ معاصر ترم ملیت ها و خلق های ایران به وفور از سوی فعالان سیاسی چپ، چه در مقالات و چه در جزوه های تئوریک ِ معمول آن دوره مورد استفاده قرار گرفت.
به همین دلیل بود که نسل اول فعالان قومی در ایران (بعد از فروپاشی شوروی) از میان کمونیست های سابق برخاسته بودند. کمونیست هایی که آموزش های تئوریک زیادی در این خصوص دیده و می توانستند بخشی از نیروهای سیاسی را با استفاده از گفتمان التقاطی سوسیالیسم و ناسیونالیسم ِ حاشیه ای جذب کنند. پان آذریسم از آن رو با پان ترکیسم متفاوت است که آمیخته ای از ملی گرایی حاشیه ای (قومی) و سوسیالیسم است، در صورتی که پان ترکیسم در معنای واقعی نسبت نزدیکی با سرمایه داری و ضدیت با کمونیسم و سوسیالیسم دارد. در دهه شصت و هفتاد تقریبا همه معدود فعالان قومی در شمالغرب، کمونیست های سابقی بودند که به نوعی خود را ادامه دهنده مسیر پیشه وری می دانستند. در سال های بعد، جهانی سازی و گسترش ارتباطات، پویش های قومی را نیز تحت تاثیر قرار داد و موجب فاصله گیری آنان از گفتمان چپ شد با این حال میراث نظری که نسل پیشین حامل آن بود مجددا به قومیت گرایان جدید منتقل شد.
بخش بزرگی از مولفه های گفتمان قومی در سراسر جهان مشترک است. همه آن ها معتقدند که نمایندگان یک ملت ستمدیده اند که سرزمین شان مورد اشغال و استعمار قرار گرفته. از اسپانیا تا کردستان ترکیه، از خوزستان تا آذربایجان و چچن همین کلید واژه ها تکرار می شود: ستم ملی،حق تعیین سرنوشت،ملت تحت استعمار،شونیسم و…
هم اکنون دهها جنبش قومی در جهان وجود دارد. در انگلستان،در فرانسه، در اسپانیا،در کانادا،در روسیه و دهها کشور آفریقایی و آسیایی دیگر. اما دولت ها دستکم در ظاهر امر هیچ گاه به وضوح از این جنبش ها حمایت علنی نمی کنند مگر در صورت نقض بنیادین حقوق بشر اما پشت درهای بسته و روی میز استراتژیست ها و سیاست گذاران اوضاع جور دیگری است. در این عرصه جایی برای حقوق و دموکراسی نیست. آن چه واقعیت دارد منافع ملی کشور ها است.
مسائلی مانند هویت،حقوق بشر و رعایت حقوق اقلیت ها هر چند به صورت ذاتی اهمیت دارد ولی در فضای فکری که استراتژیست های غربی در آن سیر می کنند تنها می تواند پوششی باشد برای خط کشی های قومی یا ایجاد بحران در یک منطقه.
اگر با دقت به جغرافیایی که جنبش های قومی جدایی خواه در آن فعالیت می کنند نگاه کنیم خواهیم دید،تنها جنبش هایی مورد حمایت قرار می گیرند که حامل منافعی خاص برای کشورهای صاحب نفود و قدرت باشند. برای نمونه جنبش قومی چچن نه در بعد رسانه ای و نه در بعد سیاسی مورد توجه نیست.ظاهرا غرب و روسیه در این خصوص به توافق رسیده اند که حوزه روس ها فعلا از این امر برکنار باشد. در نتیجه با وجود جنگ داخلی و خونین حمایت زیادی از جنبش جدایی طلبی چچن صورت نگرفت.
در غرب قفقاز گروه قومی کوچکی به نام “آجار” زندگی می کنند که گاه و بیگاه از مسئله آجارستان و حقوق ملی این منطقه سخن به میان آورند. اقلیت آجار در منطقه “باتومی” ساکن اند. ساحلی که این روزها مقصد بسیاری از ایرانی ها است ولی تقریبا هیچ مسافر و ناظر وجود مشکله قومی در باتومی را احساس نخواهد کرد.
تقریبا هیچ کشور مهمی از “مسئله آجار” حمایت نمی کند. کسی نمی خواهد منافع سرمایه داران بزرگی که در این منطقه توریستی و پولساز انباشت شده را تهدید نماید. بحران ها و شکاف های قومی بین چینی ها و مالاها در مالزی برای کسی اهمیت ندارد مگر این که امنیت سرمایه را به خطر بیاندازد. پس اصولا محلی از اعراب برای چنین مسئله ای در رسانه ها نیست. مسئله قومی جزیزه کُرس در فرانسه نیز به همین نسبت مورد بی توجهی است حتی اگر خشونت قومی مسلحانه تا حد ترور وزیر و استاندار را تجربه کرده باشد. مصلحت ها و دلایل در هر منطقه متفاوت است. برخی مناطق فاقد اهمیت استراتژیک هستند و برخی دیگر در حوزه کشوری قدرتمند و صاحب نفوذ.
کدامیک از جنبش های قومی مورد حمایت اند؟
بی شک هر جنبش قومی قابل اعتنایی که در خاورمیانه ظهور و بروز یابد برای استراتژیست ها اهمیت دارد. برای مثال نواحی کردنشین شمال عراق دارای اهمیت ژئوپلتیک و هیدروپلتیک هستند. بحران آینده جهان بحران آب ها است و این منطقه علاوه بر نفت، دارای ذخایر و موقعیت آبی است.حاشیه دریاها نیز چه دریای مازندران و چه خلیج فارس، اهمیت دارد. کشور های جدید و کوچک در مناطق نفت خیز و یا حاشیه دریاها و گذرگاه ها به وجود می آیند. اگر به مناطقی که گروه ها و سازمان های جدایی طلب یا استراتژیست ها طراحی می کنند نگاهی اندازیم خواهیم دید که مرزبندی های قومی جدید که می تواند به صورت بالقوه هر یک کشوری باشند، به نحوی طراحی می شوند که فاقد منابع قدرت یعنی جمعیت،منابع معدنی و انرژی،دست رسی به آب های آزاد و… می باشند. هر یک از مناطق دست کم یکی از این منابع را می تواند در اختیار داشته باشند. برای نمونه کردستان خیالی دارای منابع نفتی است اما جغرافیای آسیب پذیری دارد. بلوچستان خیالی به آب های آزاد دسترسی دارد ولی فاقد منابع انرژی است.
در این میان شمالغربی ایران اهمیت وافری دارد. شمالغرب ایران (آذربایجان) با پنج منطقه مهم همسایه است: ترکیه،جمهوری ارمنستان،جمهوری باکو، نخجوان و قراباغ. جمهوری باکو فاقد مرز زمینی با منطقه نخجوان است. کافی است ایران مسیر زمینی کامیون های این کشور را مسدود کند. در اینصورت وضعیت هر دو منطقه بسیار متزلزل خواهد شد. منطقه ای که با سه کشور مهم و دو منطقه بحرانی و حساس همسایه باشد، اهمیتی فوق العاده در معادلات استراتژیک خواهد داشت. هر دولتی که این منطقه (آذربایجان) را اداره کند دارای ابتکار عمل خواهد بود، ولی اگر این دولت، نوپا و جدیدالتاسیس و فاقد تجربه مدیرتی باشد، صد البته که به کمک ها و مشاوره و یا مداخله قدرت های دیگر محتاج خواهند بود!
نفت،انرژی ، نزدیکی و تسلط بیشتر به دریا و مناطق راهبردی
هیچ جنبشی بهتر از جنبش های قومی با آن خصلت غیر عقلانی،هیجانی و غریزی نمی تواند جوامع را ملتهب کند. اگر کشور-دولتی در خاورمیانه واقع شده باشد ناچار است حتی شب ها با چشم باز بخوابد زیرا اگرچه نژادپرستی ساختاری در اروپا و امریکا سبب ساز نقض حقوق بشر شمرده نمی شود ولی دستگیری چند تروریست مسلح مرتبط با گروه های قومی در عین حمل و نقل بمب جهت کشتار انسان ها خوراک مهمی برای رسانه هاست. عبور چند سرباز القاعده یا طالبان از مرزهای ایران که در بسیاری موارد به دلیل وسعت زیاد قابل کنترل نیست، می تواند حمایت ایران از تروریسم محسوب شود اما استقرار احزاب تروریستی مانند خلق الاحواز،جنبش به اصطلاح دموکراتیک الاحواز و… در انگلستان و کانادا و همین طور تشکیل و کنترل گروه های مسلحانه در این ممالک، حمایت از تروریسم نیست!
بسیاری از سایت های موسوم به جنبش الاحواز تصاویر و فیلم های بمب گذاری خود در خوزستان را با افتخار در سایت اینترنتی رسمی قرار داده اند. این افراد اغلب ساکن انگلستان و کانادا هستند و با نمایندگان و سیاست مداران این کشورها دیدارهای رسمی دارند. پرسش این جا است که آیا این گروه ها مشمول قوانین ضد تروریسم انگلستان،کانادا و امریکا نیستند؟
آیا اقدامات بی.بی.سی فارسی و صدای امریکا در دعوت از میهمانانی که به وضوح به تبلیغ تنفر قومی و نژادی اقدام می کنند و جالب تر از همه عدم دعوت از کارشناسی مخالف، قوانین رسانه ای و ضد تروریسم ایالات متحده و انگلستان را نقض نمی کند؟
مسئله این جا است که هنگامی که پروژه ای شبیه خاورمیانه بزرگ یا هر چیزی مانند آن برای تغییر جغرافیای سیاسی منطقه و ایجاد کشورهای کوچک ایجاد می شود، حقوق بشر و حقوق بین الملل نیز فراموش می شود.
اصل عدم مداخله و خدشه ناپذیری مرزها از اصول هفتگانه حقوق بین الملل محسوب می شوند. ولی سوال اینجا است که یک نماینده کنگره امریکا تا چه اندازه با قوانین و مقررات بین المللی آشنایی دارد؟ پاسخ این سوال هر چه باشد از نظر نگارنده کوچک ترین اهمیتی ندارد. آن چه در یک ماه گذشته از “دینا رورباکر” شنیده ایم را سال ها است در عمل می بینیم. اگر زمانی اتحاد جماهیر شوروی تحت عنوان «مسئله ملی» به تشکیل جنبش های قومی در بسیاری از مناطق و از جمله در ایران دست می زد، امروز بخش هایی از دولت امریکا به ویژه در پنتاگون و لابی جمهوریخواه و گاه دموکرات چنین برنامه ای را پیگیری می کنند.
اما به دو دلیل سیاسی و تاریخی دولت امریکا آخرین دولتی است که می تواند در خصوص اقلیت ها و قومیت ها آن هم ایران (به طور اخص) به این شکل اظهار نظر کند. دلیل سیاسی را در همین سال نزدیک باید جستجو کنیم.
در سال 2007 اعلامیه حقوق بومیان به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل رسید که ضمن آن برای “مردمان بومی” یکسری حقوق، از جمله “خودمختاری” پیش بینی شده بود. تنها سه کشور به این اعلامیه جهانی که بخشی از آخرین مراحل فرآیند حقوقی استعمارزدایی بود، رای منفی دادند، امریکا و کانادا در صدر این لیست کوتاه قرار داشتند. کشوری که از شناسایی حقوق ویژه در خصوص بومیان (با آن جمعیت محدود و غیر خطرناک) که صاحبان اصلی امریکا محسوب می شوند سرباز زند، چطور می تواند در خصوص جدایی یک منطقه در قاره ای دیگر اینچنین اظهار نظر کند؟
دلیل تاریخی را نیز باید در پایان جنگ جهانی دوم دید. هنگامی که نیروهای ارتش سرخ شمال ایران را تحت اشغال خود داشتند و با پوششی که از طریق فرقه دموکرات آذربایجان و شاخه آذربایجان حزب توده به وجود آورده بودند، در صدد تجزیه آذربایجان از ایران برآمدند. در این دوران دولت امریکا در کنار ایران بود و این یک تجربه تاریخی مهم برای دو کشور محسوب می شود.
نخستین مصوبه شورای امنیت در خصوص اشغال ایران صادر گردید. همچنین دولت امریکا نیز در خصوص خروج نیروهای ارتش سرخ از ایران به دولت شوروی اولتیماتم داد.
دینا رورباکر اتفاقا باید بهتر از هر کسی در خصوص رویکرد دولت ایالات متحده در خصوص بحران آذربایجان (1324-1325) آگاهی داشته باشد. نماینده های دولت وقت امریکا در آن سال ها به ویژه در کنسولگری این کشور در تبریز و تهران سرگرم فعالیت هایی برای ایجاد شکاف میان قاضی محمد و پیشه وری بودند. هدفی که در نهایت بدان رسیدند. گزارش های دولت انگلستان و امریکا بعد از خروج نیروهای ارتش سرخ و نجات آذربایجان در 21 آذر حاکی از رضایت مردم آذربایجان از این رویداد است.
نگارنده به آقای رورباکر و مشاورانش پیشنهاد می کند تا در آرشیو سال های 1946 به گزارش های کنسولیار «جرالد اف.بی دوهر» در تبریز که برای سفارت امریکا ارسال می شد مراجعه نمایند. همین طور مطالعه گزارش “کلنل پایبوس” وابسته نظامی بریتانیا در ایران که بلافاصله بعد از 21 آذر به منطقه آذربایجان سفر و گزارش هایی را از منطقه تهیه کرده است برای آقای رورباکر مفید خواهد بود.[1] این گزارش محرمانه به تاریخ 15/1/1947 و شماره 264 از طرف سفیر وقت امریکا در تهران به وزیر خارجه این کشور ارسال شده است. یکی از مهم ترین بندهای این گزارش حاوی این مطلب است که بعد از فرار پیشه وری و نجات آذربایجان:
«بند یک: درفاصله فروپاشی تشکیلات فرقه دموکرات آذربایجان تا ورود نیروهای دولتی در 13 دسامبر / 22 آذر حدود سیصد نفر از دموکرات های سابق توسط مردم خشمگین کشته شدند. حدود سی درصد آن ها قفقازی یعنی از اتباع شورویب ودندکه شناسنامه ایرانی نداشتند. بند دوم: از ورود ارتش به بعدکشتاری صورت نگرفت ».[2]
معروف است که اغلب سیاستمداران امریکایی بر خلاف سیاستگذاران این کشور سطح هوشی و اطلاعات سیاسی و تاریخی اندکی دارند. به این دلیل نگارنده انتظار ندارد تا فردی مانند رورباکر در خصوص رفرندام پیرامون وضعیت آذربایجان سخنی بهتر،منطقی تر و حقوقی تر از این مطرح کند. اما باید به ایشان گوشزد نمود : اولا برای احراز نظر مردم آذربایجان نیازی به رفراندم نیست. اگر آذربایجان خواستار جدایی از ایران و الحاق به قفقاز بود در زمان اشغال ایران توسط ارتش سرخ این اراده را نشان می داد. بی شک مبارزه و انتقام از عناصر فرقه دموکرات پیشه وری توسط خود مردم آذربایجان – وابسته به شوروی- که در گزارش وزارت خارجه ایالات متحده نیز بر آن تاکید رفته، می تواند پیام مشخصی را برای دولت امریکا و برخی از دوستانش در ایران داشته باشد.
دوما در خصوص نفس رفراندم نیز باید ایشان را به مقررات حقوق بین الملل در این زمینه ارجاع داد. در اعلامیه «اصول حقوق بین المللی مربوط به روابط دوستانه و همکاری میان کشورها بر اساس منشور ملل متحد – مصوب 1970»آمده است:
هیچ یک از پاراگراف های فوق مشوق تجزیه و یا خدشه دار کردن جزیی یا کلی تمامیت ارضی و یا وحدت سیاسی دول حاکم و مستقل که براساس اصول حقوق برابر و حق تعیین سرنوشت مردمان خود عمل می کند … نمی باشد و چنین دلالتی نیز ندارد».
همین طور کمیسیون داوری بادینتر نیز در خصوص سوال کشورها در خصوص اعمال حق تعیین سرنوشت از سوی اقلیت های قومی اعلام می دارد:
«در هیچ اوضاع و احوالی،حق تعیین سرنوشت نمی تواند اصل گزند ناپذیری مرزهای کشورهارا دگرگون سازد؛ مگر آن که توافقی در این باره میان دولت های مربوط انجام گرفته باشد».[3]
گذشته از غیرمتعارف و غیر حقوقی بودن پیشنهاد این نماینده سنای امریکا، نگارنده مایل بود تا دینارورباکر می توانست به این سوال پاسخ دهد که نظر وی و دولت امریکا در خصوص برگزاری رفرندام در ایالات جنوبی این کشور و الحاق ایالت های لاتین زبان امریکا به مکزیک چیست؟ آیا بر اساس منطق خود ایشان، شهروندان امریکایی لاتین تبار که اکنون نسل ها است در امریکا زندگی می کنند حق ندارند به همزبان های خود در جنوب بپیوندند؟ انتظار می رود،دینارورباکر بتواند با توجه به اصل تساوی دولت ها در این خصوص اظهار نظر نماید.
قطعا غیر منطقی بودن چنین پیشنهادهایی مورد تایید دولت و کنگره امریکا نیز هست. ولی گذشته از احساسات ناسیونالیستی و ایران دوستانه ای که در میان مردم آذربایجان سراغ داریم، پیشنهادهای کودکانه و ژورنالیستی در خصوص برگزاری رفراندم برای احراز تمامیت ارضی تنها از سوی افراد فاقد آگاهی سیاسی مطرح می شود. هنگامی که چنین جملاتی از سوی یک سیاستمدار امریکایی مطرح می شود، بر قوت برخی فرضیه ها در خصوص سطح دانش سیاسی آن ها افزوده می شود. حتی در فرض برگزاری چنین رفراندمی آن هم صرفا در یک منطقه از کشور(که دستکم بر اساس رای دیوان عالی کانادا در 1998 در خصوص قضیه کبک غیر نافذ است)، از آن جا که قانون اساسی ایران تمامیت ارضی و استقلال کشور را خدشه ناپذیر می داند و از آن جا که نتیجه هیچ رفراندمی نمی تواند مغایر با قانون اساسی باشد، پیش شرط برگزاری چنین رفراندمی تغییر قانون اساسی جهت تغییر پاره ای از اصول مذکور آن (در سطح ملی) از طریق برگزاری رفراندم تغییر قانون اساسی ایران است.
آقای رورباکر شاید شنیده باشند که در ایران برخی از امور مانند همه جهان به روال عادی پیش نمی رود و مملکت گاه به صورت معجزه آسا مدیریت می شود، اما مسئله حیثیت و شرف ملی در این جغرافیا به شانس و معجزه محول نمی شود که اگر این چنین بود این ملت، از پس قرن ها و سده ها و فراز و نشیب های بسیار، موجودیت ملی خود را از دست می داد.
به عنوان یک پژوهشگر و فعال آذربایجانی که در حوزه مسائل هویتی مشغول تحقیق است، باید بگویم که اظهارات دینا رورباکر در میان مردم ما چندان جدی گرفته نمی شود. اگر فعالان قومی نیز- که آمریکا سال ها است از آن ها حمایت مالی و مادی می کنند- دارای اندک بهره ای از هوش و ذکاوت باشند به راحتی می توانند در لابلای سطور نامه رورباکر، تلاش برای استفاده ابزاری از کارت مسائل قومی را بینند. به هر حال بایستی حساب فعالان قومی از مردم آذربایجان تفکیک گردد. فعالان قومی دارای ماهیت فرقه ای اند و ذهنیت غریزی و غیر عقلانی آن ها با مردم عادی و کوچه و بازار فرسنگ ها فاصله دارد. سیاست مداران امریکایی و دولت امریکا می تواند انتخاب کند که به معنای واقعی دشمن ملت ایران باشد، ولی قطعا هزینه این دشمنی برای این دولت اندک نخواهد بود. ایران زمانی متحد امریکا بود و اکنون نیست، اما ایران آینده متحد هیچ کشوری نیست، بلکه متحد قبول می کند. به نظر می رسد برخی در امریکا مطالبی در خصوص نارضایتی ها و مشکلات سیاسی در ایران شنیده اند و تصور می کنند مردم ایران مانند عراق از سربازان امریکایی استقبال خواهند کرد از این رو دست به محاسبات اشتباهی زده اند. ایران کشوری پنجاه ساله نیست و مردم ایران عبور تانک های امریکا از مرزها و خیابان ها را به نظاره نخواهند نشست.
حمایت ایالات متحده از گروه های تروریست و تجزیه طلب در کردستان،خوزستان، بلوچستان و آذربایجان هر روز آَشکار تر می شود. این اقدامات مغایر ارزش های حقوق بشر،مقررات حقوق بین الملل و قوانین داخلی امریکا است. توجه به این جزییات تاریخی و سیاسی به سیاستمداران امریکایی کمک خواهد کرد تا بتوانند درک بهتری از مسائل ایران داشته باشند.
پروژه تغییر جغرافیای سیاسی منطقه چه آن دوره که برنادر لئویس آن را تئوریزه می کرد چه بر اساس طرح خاورمیانه بزرگ، از طرف مردم ایران با نفرت فزاینده علیه امریکا و بدبینی بیشتر همراه خواهد شد. تاریخ نشان داده است که قومیت گرایی در ایران نمی تواند در سطح کلان به خودی خود دارای وزن و اعتباری باشد. بر اساس تجربه های متعدد تاریخی نخستین واکنش منفی در برابر چنین مسائلی از سوی خود آذربایجانی ها مطرح خواهد شد. اکنون که ایالات متحده جانشین شوروی در خصوص به راه انداختن اختلاف های قومی شده است، بد نیست پیش از درآمدن به این کسوت و پوشیدن این جبه، تجربه تاریخی کردستان و آذربایجان در 1324-1325 را مطالعه کند. از میان انبوه شهرهای کردنشین و ایلات و طوایف کرد در ایران هیچ گروهی از قاضی محمد حمایت جدی به عمل نیاورد. قاضی محمد در مهاباد که یکی از کوچک ترین شهرهای منطقه است اعلام جمهوری کرد بدون آن که بتواند حمایت کرمانشاه،سنندج،یاسوج و… را جلب نماید. جمهوری چهل کیلومتری وی حتی پیش از خروج نیروهای روس و با تسلیم قاضی به ارتش پایان یافت. در تبریز پس از خروج نیروهای روس و اعزام ارتش ملی ایران به آذربایجان پیشه وری حتی یک لحظه در خصوص فرار از کشور پناه به شوروی تردید نکرد. رفتاری که مردم آذربایجان با بقایا و فدائیان فرقه دموکرات کردند به قدری تند و خشونت آمیز بود که تا سال ها از خاطره ها فراموش نشد. پس از آن حزب توده پایگاه خود را در سراسر آذربایجان از دست داد به نحوی که حتی در دوران ملی شدن صنعت نفت نیز اقبالی به این حزب در آذربایجان دیده نشد.
امریکایی که به قولی یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران بر سر نقشه ایستاده اند و رنگ ها را پس و پیش می کنند و زبان را جای همه چیز می گذارند، می توانند درس های بزرگی از همین تاریخچه یکساله فرقه دموکرات و میراث استالین بیاموزند.
[1]- نگارنده گزارشی جامع از این اسناد در دست انتشار دارد که احتمالا در شماره آتی کتاب ماه تاریخ منتشر خواهد شد.
[2]- در این خصوص مراجعه شود به کتاب کُردها و فرقه دموکرات آذربایجان گزارشهایی ازکنسولگری امریکا در تبریز – دی 1323- اسفند 1325 ، ترجمه کاوه بیات.
[3]- در خصوص مسئله اقلیت و حق تعیین سرنوشت مراجعه شود به کتاب اقلیت ها و حقوق بین الملل،دکتر ستار عزیزی
منبع: دیپلماسی ایرانی