شعله های آتش سوزانی که از سدهی هفتم هجری به اینسو از باختران سرزمین چین و ماچین از بیابان های مغولستان سربرآورده بود و برجان کتابخانه های بخارا و چاچ و نیشابور و ری و اصفهان افتاده بود، از پس چندین و چند سده دامن فرا کشید و خرامان خرامان به آذربایجان و همین شهر تبریز خودمان رسید و سرانجام بر خرمن دانشگاه ادبیات آن افتاد. البته مرا میبخشید که اینگونه از تاریخ و گذشته ها سخن میگویم. اما من دست کم بعنوان یک آذربایجانی سخت می توانم در این ماجرا خاموشی گزینم. راستش را بخواهید هیچ نمیتوانم.
در خبرها آمده بود دولت پس از مطالعات گسترده و در راستای همبستگی ملی و برآورده ساختن نیاز آموزش به زبان مادری ایرانیان و مطالبه های برحق هم میهنان تصمیم گرفته است، در سال تحصیلی پیش رو اجازه دهد یک رشته بنام زبان و ادبیات ترکی آذری در مقطع کارشناسی در دانشگاه تبریز راه اندازی شود. پس از اندکی، آن هنگام که ویژگی های کلی و سرفصل درسها و منبع ها و متن های مربوطه که قرار بود به عنوان زبان مادری برای گروهی از علاقمندان به زبان و ادبیات آذری در دانشگاه تبریز تدریس شود، از دل خبرهای دیگر بیرون آمد، به یکباره روشن شد که آن مطالعات گسترده چیست و این برداشت دولت از همبستگی ملی چگونه چیزی است و تدریس به زبان مادری برای ما آذربایجانیها چگونه باید باشد. پنبه ای که وزیرخانه علوم از کتیبه های مغولی اورخون ینیسئی و متن کتابهای جادویی اویغوری و قزاقی و غیره برای تدریس زبان مادری رشته بود، به همه چیز می مانست مگر زبان و ادبیات آذربایجانی.
در آنچه که به عنوان ویژگی های کلی، برنامه و سرفصل درسها برای دوره کارشناسی زبان و ادبیات ترکی آذری به تصویب شورای گسترش آموزش عالی رسیده و مبنای کار وزارت علوم قرار گرفته است، مقرر است این سرفصلها بعنوان درسهای پایه برای دانشجوی رشتهی زبان و ادبیات ترکی آذری تدریس گردد: کتاب مجهول الهویه ای بنام ده ده قورقود، کتیبه های ناشناس مغولی بنام کتیبه های اورخون ینیسئی، مثنوی عجیب و غریبی بزبان قرقیزی بنام قوتادقوبیلیق، کتیبه های دوردست و ناشناخته مغولی بنام کتیبه کولتکین، کتاب بیگانهای بنام دیوان اللغات ترک، دیوان نامانوس و بی پایه ای بنام دیوان برهان الدین احمد قاضی. و منابعی از همین دست. بیشتر این اثرها ریشه مغولی، قرقیزی، قزاقی و اویغوری دارند و برای مردم آذربایجان ما بطور کامل ناآشنا هستند و اغلب مردم حتا نمی توانند نامهای آنها را نیز بر زبان آورند. چه برسد به اینکه بخواهند متن های نامفهوم آنها را بعنوان زبان مادری خود بخوانند.
پرسش سرنوشت ساز این است: چه روی داده است که دولت گرامی در شرایطی این چنین بغرنج که ناگزیر است سنگینی دشواریهای ناشی از فقر عمومی و فساد گستردهی اداری و رانتخواری مزمنشدهی فرااداریِ درونکشوری را از یکسو و سختیها و دشواریهای ناشی از پیوندهای درست و نادرست سیاسی نااستوار و بغرنج برونکشوری و دیگر مساله های گفتنی و نگفتنی را از دیگرسو بر گردهی خود داشته باشد، حاضر شده است به یکباره دست به چنین ماجراجوییای نسنجیده و شتابزده بزند؟ آیا همهچیز بابت یک مشت کاغذ افسونگر از رای بیشتر از سوی هم میهنان برای پرکردن همان صندوق جادویی است که هرچه از اینسو بیشتر در آن چپانده شود، از آنسو بشکل قدرت افزونتر بیرون میتراود؟ شاید در یک حساب سرانگشتی تنها همین انگیزهی بسیار مهم در گرفته شدن چنان تصمیمی کارگر بوده باشد. اما به باور من همه ماجرا نه این است.
این، بیگمان گامی بسیار مهم است در راهی بی سرانجام. بیشتر گام های شتاب آلود و تند و تیزی که اکنون در چنین راهی دور و دراز و پر از سنگلاخ برداشته میشود، از یک نقطهای ناروشن اما در زمانی نزدیک به روزگار ما آغاز گردید. همه و یا بیشتر آنها را امروزه میتوان در درون تلاش هایی گسترده ای ارزیابی کرد که از چندی پیش بویژه از آغازین دوران ریاست جمهوری آقای سید محمد خاتمی بگونهای مهندسی شده در این آب و خاک برای طرح گونهای از یک گفتمان ناایرانی به راه افتاده است. این گفتمان می کوشد تا برای مردم آذربایجان هویتی جدای از هویت تاریخی آن قایل گردد و تاریخ او را در پیوند با تبارهای مردمانی ناشناخته از جغرافیاهای دوردست توضیح دهد. راست تر آن است که گفته شود دامنهی گفتارهایی که از آن زمان در پارهای از مطبوعات این سامان، دربارهی سرزمین و مردم آذربایجان و خود ویژگی های آن و موضوعهای مهمی چون: قومیت، هویت، زبان و همانند آنها به انجام رسیده بود، اکنون پس از گذشت این همه سال و ماه به گونهی نگران کنندهای گسترده شده و در پارهای از رسانههای گروهی به همسایگی بحثهایی چون: جدایی خواهی و جداسری رسیده است.
در این میان موضوع زبان مردم آذربایجان چنان اهمیتی یافته است که دیگر گفتارهای همگون در همان باره در سایه روشن گونهای از هوچی گری های عوام فریبانه از یادها رفته است.
به همان اندازه فضای فرهنگی و سیاسی کشور ما نیز از چندی پیش و بنابه انگیزه های سیاسی،انتخاباتی اما بگونهای تبآلوده تر به گفتگوهایی از این دست آغشته گردیده است. گویی جدای از این مساله ها، و از آن میان مسالهی زبان، در این سامان فرهنگ و سیاست را هیچ دشواری دیگری در کار نیست. آنهایی که به پیگیری چنین گفتارهایی علاقه نشان میدهند، کم و بیش نشان دادهاند که سودجوییها و ماجراجوییهای زودگذر سیاسی برایشان بمراتب هزاران بار بیشتر از مصالح ملی و کشوری ارزش و اهمیت دارد. آنها حتا توانستهاند با تکیه بر تجربه های جریان چپ نو از یکسو و سازماندهی های قدیمی و برجای مانده از تشکیلات زیرزمینی بقایای پیشه وری و فرقه دموکرات آذربایجان از دیگرسو به بازتولید نوعی از یک ادبیات گریز از مرکز نیز دست یابند.
این نوع نگاه در بازتولید متن های ادبی که در عین حال جدای از بازتولید نوعی از ادبیات حزبی و ایدولوژیک در جمهوری آذربایجان در دوران حاکمیت شوروی ها چیز دیگری نیست، در یک مسیر بیراهه و بدور از واقعیت های جاری، می کوشد تا فرهنگ، تاریخ، ادبیات و زبان مردم آذربایجان را در پیوند تمامبند با تبارهای ناایرانی و زبان و ادبیات و تاریخ آنها توضیح دهد. در عین حال این نگاه وارونه بر این نکته نیز پافشاری می کند که تبار و فرهنگ مردم آذربایجان شباهت چندانی به دیگر بخشهای تبار و فرهنگ ملت ایران ندارد. این نگاه همچنین، گونه و گویهی نوینی از یک زبان نامانوس ترکی را پدید میآورد و تجویز میکند و رواج میدهد و با تحت تاثیر قرار دادن و به چالش کشیدن گونه های رایج میکوشد تا گویشوران آذری را به پذیرش گونه و گویه تازه ای از نوعی زبان معیار رایج در کشورهای ترکیه و جمهوری آذربایجان وادار کند. در این نگاه وارونه زبان مردم آذربایجان در پیوند تاریخی با گروه زبانهای ترکی و مغولی و کره ای و تبتی و گروه زبانهای اورال آلتایی بازگو میگردد و تاریخ ادبیات آن نیز از کتیبه های مغولی اورخون ینیسئی و متنهای اویغوری و قزاقی و قیرقیزی از چین و ماچین میآغازد و به طیفی ناشناس از یک ادبیات همروزگار در نوشتهها و سرودهایی از چهرههایی ناشناختهتر در منطقه قفقاز و ماورا آن همانند: جلیل محمدقلیزاده، سیدعظیم شروانی، میرزا علی اکبر صابر، ملاپناه واقف، و دیگران میرسد. همچنین در این نگاه شگفت انگیز شبکه واژگانی ترکی و تاتاری و حتا مغولی، جزیی از ذخیره های ادبیات آذری درشمرده میشود.
افزون بر اینها در سایهی بی تدبیری هایی که از نشانههای همیشگی مهتران و کارگزاران فرهنگ این آب و خاک در دوران ماست، دراز هنگامی است که زمینهی حساسیتهای ملی برای رویارویی با یورشهای فکری و فرهنگی دشمنان تاریخی این سرزمین از راه فهم درست و همه جانبه و در عین حال نشانه شناسانهی آن تا حدودی از میان رفته و در اثنای آن شرایط لازم برای کنشهای ایران ستیزانه در سرزمین آذربایجان توسط جنبش های قومگرا از راه جعل تاریخ و فرهنگ از هر حیث آماده گردیده و در این باره گوی و میدان هر دو بدانها سپرده شده است. آشکار است که طرح بحثهای از پیش برنامهریزی شدهای از این دست، دیگر با واکنشهای حساسیتبرانگیزی که نهادهای سنتی و طبقه های اجتماعی و مدنی در ایران همواره بطور غریزی و عرفی با آن به مبارزه برخاسته میبودهاند، روبرو نمیشود. چنانچه از مدتها پیش، پارهای از مطبوعات پیرامونی در شمال باختری کشور بیآنکه با مقاوت چندانی از سوی همان نهادها روبرو شوند، با حمایت شگفتانگیز اما ضمنی نهاد دولت یا بخش هایی از آن، بطور مرتب بر آتش تنور این موضوع دمیده اند تا آستانهی حساسیت عمومی نسبت به وابستگیهای قومی در سرزمین آذربایجان را هراندازه که بتوانند بالاتر برند. در این جا بیشتر موضوعهای مربوط به تاریخ، تبارشناسی قومی، آیینها، جغرافیای انسانی آذربایجان و از آن میان مسالهی زبان مردم آذربایجان و دامنهی گفتگوهای پیرامونی، جدای از آن که از اندازهی یک بحث دانش پژوهانه و فرهنگستانی بیرون میرود، در عین حال مساله گاه به چنان رنگ پری از هوچیگری و غوغاسالاری و تودهگرایی و سیاست زدگی و عوام فریبی آلوده میشود که چندی است که هر نوع گفت و شنود همگانی مبتنی بر علم و رای و پژوهش را در این باره با سختیها و بازدارندهگی های اسفانگیزی روبرو کرده است.
در موقعیتی این چنین بغرنج که همهی مولفههای عملکننده هرکدام با هدفهایی جدا ولی برآیندی یکسان، دست به دست هم داده و بسی کوشیدهاند تا موضوعی این چنین سرنوشت ساز و حساس و حیاتی را از حالت یک گفتگوی علمی بیرون آورده و چهرهای ساختگی و به عاریه گرفته شده و نادرست و پر پیرایه و دگرگون شده از آن را با تحریک احساسات عموم به میان تودهها ببرند، جای گفتارهای دانشمندانه و بیطرفانه و فرهنگستانی از هر زمان دیگر تهی تر و انجام آن نیز از هر هنگام دیگر، بایسته تر بنظر میرسد.
هرچند از مدتی پیش و تنها در سایه حساسیت های آنی برخاسته از حس واکنش نسبت به یورش جریانهای جداییخواه، گفتگو پیرامون سرزمین آذربایجان و خودویژگیهای تاریخی و جغرافیای انسانی و فرهنگ و آیینها و باورها و راز و رمزهای او به یکباره در روزگار ما قلمروی گستردهای یافته است، ولی ناپیوستگی و از هم گسستگی بحثهای سودمند و بیطرفانه و در عین حال علمی در این باره به ویژه تا آن جا که باید با گروه مردمان پژوهشگر و اهل نظر در کشور ما در پیوند دمادم باشد، نتوانسته است آن را در چارچوب ضابطهای ملی و بر پایه اندیشهای چفت و بستدار ساماندهی کند. از دیگرسو گفتگو پیرامون زبان مردم آذربایجان و ویژگی های ساختاری، آوایی و واژگانی آن نیز چنان در هالهای از دروغپراکنی و فرهنگسازی و دگرگونی راستیها و برآورده کردن ناراستی ها و حتا جعل ادبیات و تاریخ همراه شده که هرگونه گفتار دانشپژوهانه در اینباره را به یکباره به حاشیه رانده است. بگونهای که نه تنها نام و نشان آذربایجان و سیمای راستین تاریخ و فرهنگ و مردمان او بلکه از آن میان واقعیت های در پیوند با زبان کنونی او نیز چندی است کهیک بار دیگر در هالهای از گرد و غبار هوچیگری و عوام فریبی اندود گردیده و لاجرم دست تحریفگران و تاریخسازان و شعبده بازان خودی و بیگانه برای ترسیم چهرهای ساختگی و سراپا بدروغ از همهی خودویژگیهای آن باز گذاشته شده است. بیگمان یکبار دیگر روزی فرا خواهد رسید که برای زدودن همه آن گرد و غبارها از چهرهی آذربایجان و زبان و فرهنگ او دستها بسوی افق های روشنتری دراز گردد و انگشت حساسیت این بار بگونه ای هوشمندانه تر برروی واقعیت های زبانی مردم آذربایجان گذاشته آید. اینکار در عین حال جدای از ما آذربایجانیان چه کس دیگری را میزیبد؟
این واقعیتها اما کدامند؟ زبان کنونی ما آذربایجانیها از چه ویژگیهایی برخوردار است؟ آیا با گروه زبانهای ترکی (به معنای اعم و اخص آن) و گروه زبانهای اورال آلتاییک از جمله زبانهای مغولی و اویغوری پیوستگی هایی دارد؟ آیا این پیوستگیها تا اندازهای هستند که بتوانند او را از ویژگیهای زبانهای ترکی برخوردار سازند؟ تا چه اندازه میتوان آن را با گروه زبانهای ایرانی و خانواده زبان های هند و اروپایی در پیوند دانست؟
گمانی نیست که نمی توان در مجالی این چنین تنگ از عهده پاسخگویی به همه آن پرسش ها برآمد. اما برای آنکه دانسته شود که زبان کنونی مردم آذربایجان از چه ویژگیهای آوایی، ساختاری و واژگانی برخوردار است، چند نکته را بیپرده باید بر زبان آورد. پنهان نیست که زبان دیرین مردم آذربایجان در گذشته های دور شاخهای از زبانهای ایرانی بوده که با زبانهای پهلوی و فارسی میانه پیوستگیهایی داشته و آذری نامیده میشده است. زبان محاوره ای ترکی اندکی پس از درآمدن ترکان سلجوقی و سپس در دوران صفویه و از آن پس در دوران قاجار و به تدریج به آذربایجان راه یافته و پس از آمیزش با شبکه واژگانی بومیِ آذری به شکل کنونی درآمده است. این گفتار آنگاه شنیدنی تر میشود که دریابیم زبان رایج مردم آذبایجان هنوز نیز ساختار کهن خود در جملهسازی و تا حدودی نظام آوایی و از آندو بالاتر بخش ارزشمندی از شبکه واژگانی خود را همچنان نگهداشته است. چنانچه زبان کنونی مردم آذربایجان از نظر ساختاری دارای ویژگی های هند و اروپایی بوده و ساختمان و اندام جمله های آن نه تنها کوچکترین همانندی با زبانهای اورال آلتاییک مانند زبانهای مغولی، کرهای، ژاپنی و ترکی ندارد، بلکه جملهسازی در آن بشیوهی رایج در همهی زبانهای هند و اروپایی از جمله زبان فارسی انجام میپذیرد. همچنین از نظر شبکه واژگانی نیز زبان کنونی مردم آذربایجان دربرگیرندهی دامنهی لغات ارزشمندی از مصالح ایرانی است که بخش عمدهی آن را شبکه واژگانی زبان ژرفبنیاد آذری برمیسازد و آن را از ثروتی عظیم سرشار مینماید. این واژه ها در عین حال گنجینه بسیار ارزشمندی از یک ثروت ملی را نیز به نمایش می گذارند که در آینده حتا میتوانند برای زبان فارسی نیز به مثابه یک تکیه گاه بزرگ برای یافتن برابرهای مناسب بکار آیند.
در گویش کنونی مردم آذربایجان هشت واکه وجود دارد که عبارتند از: آ، ای، او، اِ، اُ، اَ، آو، او. هرچند پارهای از این واکه ها صورت بیرونی ندارند و تنها بصورت ذهنی مورد توجه گویشوران قرار میگیرند، اما کاربرد عمومی هرکدام از آنها با آموزه ها و تجربه های شفاهی مردم پیوستگی دارد. از نظر آواشناسی واکهها، زبان مردم آدربایجان در ظاهر با نظام آوایی زبانهای ترکی غربی دارای همگونی و همانندی واکهای است. با اینحال بواقع این دستگاه آوایی زبان پهلوی است که در زبان مردم آذربایجان کارکرد دارد. همه واکه های هشت گانه موجود به همان شکل و حتا بیش از شکل کنونی در زبان پهلوی بوده و حتا بخش هایی از آن نیز از میان رفته است. از دیگرسو علیرغم آنکه در زبانهای ترکی و از جمله در ترکی غربی پس از نخستین واکه در اندامهای فعل یا واژه، واکه های بعدی هر واژه و واکه های پسوندهای افزوده نیز می بایست متعلق به همان گروه واکه باشند، در گویش مردم آذربایجان همگونی واکهای آنچنان مراعات نمیشود و واکههای دوم و سوم بی درنگ تغییر مییابند. هرگونه تلاش زبانشناختی برای تجزیهی ساختار آوایی بیشتر واژهها و کارواژه ها (فعلها) در زبان کنونی آذری با این مانع ساده روبروست که بگونه دقیق نمیتوان برای آنها ساختار و قاعدهی ثابتی ارایه کرد. از همانرو از نظر آواشناسی واکه ای اگرچه اندام های واکهای در زبان آذری کنونی بصورت فرضی بیهمانند به نظام آوایی زبان ترکی (به معنای اعم و اخص آن) نیست اما در عمل از نظر همگونی آوایی نمیتوان چنین همانندیای را سراغ گرفت. به دیگر سخن، هماهنگی واکهای که از ویژگیهای زبانهای ترکی و بویژه ترکی غربی است و در خلال آن و بربنیاد یک قانون دقیق آوایی، واکههای عنصرهای صرفی، پیوند تنگاتنگی با فرجامین واکه هر واژه یا هر فعل دارد، در گویش کنونی آذری این قانون آوایی چندان نگریسته نمیشود. بنابر این همانگونه که هر زبانی دارای دستگاه واکهای منحصربفردی است که کم و بیش بدان تعلق دارد، دستگاه واکهای زبان رایج مردم آذربایجان نیز بیشتر از آنکه از یک نظام آوایی ترکی پیروی کند، وابستگی خود به یک نظام آواشناسی کهن پهلوی را به نمایش میگذارد.
این وابستگی آنگاه افزون تر دیده میشود که وجه ساختاری زبان مردم آذربایجان را از نظر بگذرایم و موضوعهایی چون: جمله سازی و جزءهای برسازندهی جمله مانند: فاعل، قید زمان، قید مکان، پساوندها، پیشاوندها، اسم و در نهایت فعل را در یاد آوریم. در همه اینها کمابیش از نظر شکل و ساختمان (مورفولوژی) و از نظر جملهبندی یا نحو (syntax) همانندی های کامل زبان کنونی مردم آذربایجان با خانوادهی زبانهای هند و اروپایی و از آن میان گروه زبانهای ایرانی بروشنی دیده میشود. از آنجایی که جمله سازی در هر زبانی از پیش فرض ها و پیشزمینه های خاصی برخوردار هست و هر زبانی از منطق فکری ویژهای پیروی میکند و گویشوران هرزبان آنگونه سخن میگویند که میاندیشند، در زبان کنونی آذربایجانی منطق فکری که بعنوان پس زمینه ذهنی گویشوران کارکرد دارد، از یک چارچوب هند و اروپایی و ایرانی بهره میگیرد نه چیز دیگر. به بیان ساده تر، نقشهی اولیهای که گویشور آذربایجانی برای پیاده کردن ساختمان جمله ها و ترکیب بندیهای اسمی و همچنین فعلها و صفتها در گویش روزانه ی خود بکار میبرد، بطور کامل با ساختار و اندامهای جملهسازی در زبانهای هندواروپایی و از آن میان زبانهای ایرانی مطابقت و سازگاری دارد نه گروه زبانهای ترکی. برای نمونه در زبانهای هند و اروپایی و از آن میان در زبان فارسی، عنصر بنیادین جمله (کارواژه، فعل) بطور نسبی در آغاز جمله جای می گیرد و عنصرهای بعدی با ابزار پیونددهنده بشکل حلقه های زنجیر به همدیگر می پیوندند و اگر یکی از آنها گسیخته گردد، سازمان و ترتیب جمله فرو می پاشد
امروزه در زبان رایج مردم آذربایجان مادههای لفظی و معنوی از واژههای آذری بسیار دیده میشود که در نوع خود گنجینهی پربهایی بشمار میرود. بگونه ای که تقریبا همه نام های پیشهها و اصطلاح های کشاورزی و دامداری و خانه داری و حتا فنی و بیشتر نامها و نشان های جغرافیایی دارای ریشه ای ایرانی هستند و واژگان ترکی در گویش کنونی مردم آدربایجان از سی درصد مجموع واژگان موجود در این زبان فراتر نمی رود. گذشته از اینها بسیاری از تعبیرها و زبانزدها و مثلها نیز برگردان تعبیرها و مثلهای فارسی و بطور کلی ایرانی است. این عنصرها و ماده ها را (خواه آذری و خواه فارسی) کم و بیش در چند محور میتوان دسته بندی کرد:
الف: واژگان مشترک فارسی و آذربایجانی.
ب: واژههای عربی مفرس رایج در زبان فارسی که در گویش کنونی مردم آذربایجان کاربرد دارد.
ج: واژههای کهن آذری که از زبان دیرین مردم آذربایجان برجای مانده و با زبانهای پهلوی و فارسی میانه در پیوند است.
زبان کنونی مردم آذربایجان از یکسو بخاطر ویژگی های ساختاری و واژگانی و تاحدودی آوایی خود و نیز بدلیل برخورداری از بخشی از ویژگیهای زبان ژرف بنیاد آذری که امروزه آگاهی های هرچند محدود اما سودمندی دربارهی نحو، دستور زبان و ویژگی های واژه شناسی آن در دست هست، و از دیگرسو بخاطر داد و دهش طولانیای که در طول سده های فراوان با زبان و ادب فارسی داشته و حتا بسیاری از اثرهای گرانبها و ارجمند مربوط به آن در همین خطه و توسط سرایندگان و گویندگان آذربایجانی آفریده شده است، وابستگی ها و پیوستگی های شکلی و جوهری گسست ناپذیری با گروه زبان های ایرانی دارد. همچنین با توجه به اینکه بیشترینهی مادهها و عنصرهای برسازندهی لفظی و معنوی زبان آذری از مادهها و عنصرهای ایرانی ساخته شده است و ساختمان و جوهره آن نیز بطور کلی با زبان فارسی همانندی دارد، میتوان گفت که زبان کنونی مردم آذربایجان با آنچه که خانواده زبانهای ترکی (بعنوان شاخهای از گروه زبانهای اورال آلتاییک) نامیده میشود، متفاوت است. تا جاییکه زبان آذری برای ترکان و زبان ترکی مردم آذربایجان کاملا مفهوم نیست. از همین رو آنچه را در حال حاضر مردم آذربایجان به آن سخن میگویند، با اندکی تسامح میتوان گویش یا زبان آذری و یا زبان کنونی مردم آذربایجان دانست.
گمانی نیست که در صورت آورده شدن متن های ناشناخته بعنوان متنهای ادبی از جغرافیاهای فرهنگی دور دست مانند متن های اویغوری، مغولی، ترکمنی، قزاقی، قرقیزی و همانند آنها و تدریس یکایک آنها بعنوان متنهای پایه برای زبان و ادبیات ترکی آذربایجانی در دانشگاه ها و ادبستان های آذربایجان، ماجرای وحشتناکی روی خواهد داد. از یکسو گنجینه بسیار ارزشمندی از شبکه واژگانی آذری که اکنون حکم یک ثروت ملی را برای همگان ملت ایران به نمایش می گذارند، به شتاب از میان خواهد رفت و جای خود را به واژه های نوپرداز و نارس و نامانوس و نامفهوم مغولی و اویغوری و تاتاری که غالبا یا از گورستانهای مغولستان و بیابان های سینکیانگ نبش قبر شده و سر از سفرهی هفترنگ زبانهای نوبنیاد ترکی غربی درآورده اند و یا در عرض همین چند دههی گذشته توسط آکادمی های ترکیه جعل شده اند، خواهد داد. از دیگر سو با تغییر وجه ساختاری و همچنین تغییر در نظام آوایی زبان آذری، از این پس گویشور آذربایجانی ناگزیر خواهد بود عادتهای تاریخی خود را رها کند و زبان زیبای خود را با همهی گویشها و سلیقه های آن در سرتاسر خطهی آذربایجان از حوزه گویش بیرون براند و به زبانی نازیبا و نامانوس و ناشناخته که نه ساختار آن را میشناسد و نه با واژه های عجیب و غریب و نارس آن آشنایی دارد، سخن بگویید. درست در همین نقطه سرنوشت ساز هست که تغییر ذایقه بزرگ روی خواهد داد و آنگاه به بیسوادی طیف کلانی از مردم برای مدتهای طولانی خواهد انجامید.
اگر نزدیکبینی آزمایشگاهی و غیرواقعی و آرمانی شده زبان را رها کنیم و طبیعت و واقعیت های آن را همانگونه که هست، وارسی نماییم درمی یابیم که زبان و یا گویش خود پیوستاری است که میتواند در عین حال چندگونگی و چندچهرگی یک زبان و یا یک گویش را نیز در آن واحد به نمایش بگذارد. همچنین اگر از هوچیگری ها و غوغاسالاریهای عوامفریبانه که از بیماریهای ویژهی سیاستمداران در دورانهای انتخاباتی است، بپرهیزیم، می بینیم که تغییر ذایقه در سطح موضوع مهمی همانند زبان در جایگاه یکی از استوانه های تاسیسات اجتماعی بخویخود میتواند پیامدهای درازدامن ناشناختهتری داشته باشد. چرا که بقول هایدگر انسان در جریان کنش فعالیت تغییر میکند نه در محیط ضد عفونی شدهی دکارتی که از ارزشها تهی است و همه چیز را صاف و دقیق و ساده و یک وجهی می انگارد.
چرا که زبان امری نادقیق و فازی FUZZY) است. در جامعه شناسی زبانی باید از آرمانگرایی نظریههای صورتگرا پرهیز کرد و واقعیتهای بیرونی را پذیرفت. جدای از این هرنوع آرمانگرایی برای زدودن زبان کنونی مردم آذربایجان از واژه های کهن آن و هرگونه تلاش برای دگرگونی های بنیادهای ساختاری آن و هر اقدامی برای دور کردن آن از بستر تاریخی و خود ویژگی های ایرانی آن و هر حرکتی برای بیگانه کردن و مغولی کردن آن بیتردید نه تنها با واقعیت های زبانشناسی تاریخی و تطبیقی بلکه با ارادهی مردم آذربایجان و ملت ایران نیز منافات دارد.
با همه اینها، ماجرای بزرگی روی داده و شعله های آتشی مزاحم و بیگانه بر جان خانهی فرهنگ ما پاچیده است. آیا می توان از آن آموخت؟ به باور من بله می توان. یورش دوم مغولی آغاز شده است. مدتها است که آغاز شده است.
کمربندها را استوار باید کرد.
ن.همرنگ، اردبیل