شرق: ١. چندی است موضوع تشکیل فراکسیون ترکزبانان یا ترکنشینان محل گفتوگو شده است. چکیده سخن اندیشمندان و کوشندگانی که به نام و محتوای این فراکسیون منتقد هستند، این است که نماینده مردم یک منطقه در مجلس شورا، در کنار وظیفه پیگیری خواستهای مردم منطقه خویش، باید نگاهی ملی و در جهت حل مسائل کشور داشته باشد و این بخشبندی نمایندگان به قومیتهایشان – با این فرض که به طور طبیعی چنین حرکتی ایجاد انگیزه و حق برای دیگر وابستگان به اقوام هم خواهد کرد تا فراکسیون قومی خویش را تشکیل دهند -میتواند به اصل نمایندگی آنان و نگاه ملیشان آسیب وارد کند و سرآغاز رسمیتبخشیدن به شکلگیری پروژه «من -دیگری» درون ملت ایران شود؛ موضوعی که پیش از این با غیریتسازی در بسیاری موضوعات (تاریخ، زبان، هنر، نمادها و اسطورهها و…)، بهویژه در میان بخشی از ترکزبانان کشور آغاز شده است. نگرانی منتقدان هنگامی تشدید میشود که جدا از گفتمان حامیان تندرو این فراکسیون، چندی است (دقیقا از یک سال آخر دوره پیشین مجلس شورای اسلامی) اطلاق هویت ملی به اقوام ایرانی و ملتخواندن آنان در جایگاههای رسمی آغاز شده است و طبیعتا قراردادن این دو موضوع در کنار هم چشمانداز روشنی را نوید نمیدهد، بهویژه آنان که با تاریخ ایران و جهان آشنا هستند، از زاویه پیامدهای چنین حرکتی است که آن را برنمیتابند.
از سوی دیگر، موافقان میانهرو تشکیل این فراکسیون، پیگیری مطالبات قومی را در تعارض با مطالبات ملی نمیبینند و حتی آنها را مکمل یکدیگر میدانند و بر این نکته پا میفشارند که برخی مطالبات است که اگر پیگیریاش گروهی و قومی انجام شود، نتیجهبخش است. به سخن دیگر، خواستها و مشکلاتی وجود دارد که تنها از آن قومیتی خاص است و مشکلات و خواستی ملی نیست و طبیعتا همگان به آن نظر ندارند؛ پس بهتر است که در محفلی قومی درباره آن اندیشیده شود تا بهتر و مؤثرتر پیگیری شود.
٢. اما پرسش اینجاست: در واقع، کدام خواستها و مشکلات هستند که ویژگی قومی دارند؟ این پرسشی است که از تنیچند از فعالان قومی که میشناختم پرسیدهام و شوربختانه جز در یک مورد، پاسخی منطقی نگرفتهام. در واقع، همه مشکلاتی که از آنها یاد میشود، همه در زیر نام «حقوق شهروندی» میگنجند و جنبهای همگانی و ملی دارند. همه مشکلاتی که در شمال غرب کشور و دیگر مناطقی که در آنها ترکزبانان ما زندگی میکنند، وجود دارد، مشکلاتی هستند که در دیگر جاهای کشور نیز وجود دارد؛ فقر، بیکاری، تخریب میراث فرهنگی و محیطزیستی و… طبیعتا هر نمایندهای ضمن تلاش برای حل مشکلات منطقه و حوزه انتخابیه خودش، باید بکوشد راهکاری ملی نیز برای حل مشکلات بیابد؛ هرچند ممکن است به خاطر ویژگیهای آبوهوایی در روشهای پاسخ به مشکلات، اختلافهایی جزئی در برخی منطقهها وجود داشته باشد. برای نمونه، در رأس مشکلات محیطزیستی مناطق ترکزبان و آذربایجان، خشکشدن دریاچه ارومیه قرار دارد که مشکلی کاملا ملی است؛ هم روند شکلگیری این معضل بزرگ از خطاهایی سرچشمه گرفته که در سراسر ایران پیاده و پشتیبانی شدهاند و هم پیامد آن که به زیستناپذیرکردن پهنه وسیعی از کشورمان و درنتیجه کوچ بخشی از هممیهنانمان میانجامد، «ملی» هستند. برخی به امنیتیشدن اعتراض به بیتوجهی به این دریاچه اشاره میکنند که من هم از آغاز جزء مخالفان آنگونه برخوردکردن بودم، هرچند نگاه امنیتی در آن مقطع داشت به سراسر ایران شیوع پیدا میکرد و اصولا فعالان مدنی در دولت قبل در صف مقدم چنین برخوردهایی بودهاند (و در نتیجه، فعالان فرهنگی در مناطق آذرینشین چون سازماندهی و پیگیری بیشتری داشتند، آنهم در برابر معضلی بزرگتر و پیشچشمتر که خود سبب تهییج مردمانی بیشتر میشد، در صف نخست چنان برخوردی قرار داشتند)، که خوشبختانه در دولت کنونی این نگاه به مقدار زیادی تغییر کرده و بهویژه به خود موضوع دریاچه تاریخی ارومیه توجهی خاص شده است – جدا از آنکه دیوانسالاری کشور تا چه حد صادقانه برای حل این موضوع میکوشد که طبیعتا من و همه فعالان حوزه محیط زیست پشتیبان همکارانمان در خود منطقه، که پیگیر اجرای درست زندهکردن این دریاچه هستند، هستیم. بشخصه، هنگام گردهمایی انجمنهای محیطزیستی در تبریز (شهریور ١٣٩۴)، پیشنهاد دادم موضوع دریاچه ارومیه به نماد تخریب محیط زیست و همه فعالان محیطزیستی تبدیل شود و در کنار پیگیری تخریبهای محیطزیستی منطقه خود، با همدیگر، پیگیر این موضوع هم باشیم تا ضمن بالابردن گستره تأثیرگذاریمان، ارزیابی درستی از توان ملی خودمان هم داشته باشیم (کاری که سالها پیش گروه خودمان در موضوع اعتراض به آبگیری سد سیوند و نجات پاسارگاد داشت و از همه فعالان میراث فرهنگی خواسته بودیم این موضوع را نماد تخریبهای میراثی بدانند تا با متمرکزکردن همه توانمان روی پروندهای که اعتبار و پشتیانی وسیع ملی و تا حدودی جهانی دارد، آن را به سرانجامی نیکو برسانیم تا در نهایت، این پیروزی، ما را در پیگیری موارد غیرمعروف هم دلگرم کند). از این رو، به همراهی تنیچند از دوستان ساکن در منطقه، پیگیر اجرای برنامهای ملی و با حضور انجمنهای محیطزیستی سراسر کشور در کنار دریاچه ارومیه بودم که شوربختانه نتوانستیم مجوزهای امنیتی لازم را به دست آوریم.
کوتاه کلام آنکه جز در یک مورد – زبان مادری -بشخصه تفاوتی میان مشکلات هیچکدام از ایرانیان نمیبینم. موضوع زبان، از آنجا که بخشی از نمایندگان پیوسته به فراکسیون از مردمان نقاطی جز شمال غرب کشور هستند و با توجه به نامی که در گام نخست به این فراکسیون داده شده بود، به نظر میرسد محور کلیدی این اجماع باشد (ناگفته نماند تفاوت دیگری هم میان مشکلات بخشی از ایرانیان با اکثریت آنان وجود دارد که چون شامل اکثر هممیهنان ترکزبان ما نمیشود و در نتیجه به موضوع بحثمان ارتباطی پیدا نمیکند، از آن درمیگذرم؛ که همانا مباحث دینی است. امیدوارم این تبعیضها هرچه زودتر برطرف شود تا آنچه امروزه «حق شهروندی» مینامیم، بهراستی، همچون آغاز شکلگیری کشور در این سرزمین و همانگونه که هگل آن را نوری میدانست که بر همه یکسان میتابید، باز چنان شود).
٣. اما این موضوع زبان دقیقا چیست که بهانه و دستاویز حرکتهایی از ایندست میشود و تاکنون چه راهحلهایی در پاسخ به این موضوع داده شده است. موضوع زبان، موضوعی است که در نگاه نخست، بهراحتی، با عموم مردم ارتباط و نزدیکی پیدا میکند و هر فردی که با مبانی ایندست مباحث آشنا نباشد – از جمله بخشی از دولتمردان – با این سخن که کسانی در این کشور آموزش را به زبانی غیر از زبان مادریشان میبینند، همراهی میکند. درواقع، این موضوع قدرت تهییج دارد و ازاینرو نهفقط برخلاف نظر اکثر هماندیشانم همیشه موافق طرح موضوع و بحث درباره آن بودهام تا آگاهی دربارهاش گسترش یابد، بلکه امروزه – با توجه به حضور قدرتمند رسانههای همگانی و مردمی مانند شبکههای اجتماعی – به نظر میرسد این کار به ضرورتی ملی تبدیل شده باشد. به سخن دیگر، رسانههای تخصصی، چه نوشتاری و چه برنامههایی خاص در شبکههای اندیشهای تلویزیون، آنهم با درگیرکردن کارشناسان این حوزه، باید این موضوع را طرح کنند تا واقعا آنچه به صلاح ملت ایران است، انجام شود و اگر تردیدهایی در زمینه کارهای در جریان وجود دارد، برطرف یا بهینه شود.
چون قصد دارم بهزودی مفصلا به این موضوع بپردازم در اینجا کوتاه فقط طرح بحثی خواهم کرد. در همه کشورهای مدرن که زاییده دولت- ملتسازی پس از انقلاب بزرگ فرانسه هستند، زبانی واحد برای ارتباط میان مردمان یک کشور وجود دارد که آموزش رسمی بر پایه آن قرار دارد و چون دولتها متولی امور ملی هستند، همّ خود را بر گسترش و تعمیق آن میگذارند. تثبیت چنین زبانی در سرزمین ما بسیار پیش از آنکه چنین حرکتی در کشورهای یادشده، آنهم عموما با خشونت و سرکوب زبانهای دیگر، شکل بگیرد، با روالی فرهنگی و مورد پذیرش فرهیختگان جامعه انجام شد. اینکه در پی شکلگیری آموزش نوین در ایران سختگیریهایی در اجرای آن به عمل آمد، چیزی از فراقومی و پیشینهدار بودن زبان فارسی نمیکاهد و نمیتواند بهانهای برای فروکاست جایگاه این زبان باشد. این زبان، درواقع، زبان میانجی اقوام ایرانی است؛ نقشی که در هزار سال گذشته ایفا میکرده است. از سویی دیگر، این زبان گنجینه تجربههای زیسته ملت ایران است و نزدیک به همه اندیشمندان ایرانی، از هر کجای این آبوخاک که بودهاند (آبوخاکی فراتر از مرزهای سیاسی ایران) تجربههای مختلف خود در حوزههای دانشی، تاریخی، عرفانی، دینی، هنری، ادبی و… را در ظرف این زبان ریختهاند؛ همچنانکه در مواردی زبانهای قومی نیز دربرگیرنده بخشهایی از این تجربه عظیم فرهنگی بودهاند. در یک کلام آنکه، ایرانی برای ارتباط در سطح، یعنی در گستره ایران و حتی گاهی فراتر از مرزهای ایران، که البته روزگاری بسیار گستردهتر بود و امید داریم باز چنان شود، نیازمند زبان فارسی است و هم ارتباط در عمق و پیوستن به نیاکان خویش، یعنی شناخت تاریخ و فرهنگ و هنر و ادب و دانش و… خود. پس طبیعی است همه ما برای آگاهی از خویشتن تاریخیمان و پیوستهبودن به زنجیره هویتیمان ناگزیریم در کنار زبان مادریمان، بر این زبان بهراستی ملی هم چیره باشیم. اگر در این فرض نهاده شده همسو باشیم و بپذیریم ایرانی باید بر هر دو زبان مادری و ملی خود چیرگی داشته و از درونمایه هر دو بهخوبی سیراب شده باشد تا بهکمال هویتش را محکم و آگاهانه بنا کند، آنگاه پرسش اینجاست آموزش چگونه باشد که چنین هوده و مطلوبی حاصل شود؟
۴. نمایندگانی که در فراکسیون یادشده گردهمآمدهاند دراینباره نیندیشیدهاند، یا دستکم به آنچه اندیشیدهاند، مکتوب نکردهاند. به سخن دیگر، طرح و برنامهای در این زمینه ندارند، چراکه تاکنون، فقط، سخنانی کلی همچون لزوم آموزش به زبان مادری را از زبانشان شنیدهایم؛ وضعیتی که همین اکنون به سادگی میتوان حدس زد پاسخگوی سؤال طرحشده در بند پیش نیست، یعنی هنگامیکه آشکارا از تلویزیون ملی میبینیم فلان ساکن شهرستان یا روستایی که زبان قومیاش متفاوت از فارسی است در بیان نظر خود به زبان فارسی تا چه اندازه ناتوان است، پس پیشبینی اینکه اگر آموزش هم به زبان فارسی نباشد نتیجه چه میشود، چندان سخت نیست. درحالیکه آن فرد بهنظر میرسد بر زبان قومی خود مسلط باشد. صدالبته این سخن به معنای نادیدهگرفتن کاستیهایی که میتواند وجود داشته باشد، نیست. اگر این سخن موافقان آموزش زبان مادری درست باشد که دانشآموختگان مدارس ما توان خواندن و نوشتن به زبان مادریشان را ندارند، باید دراینباره کاری کرد. اما طبیعتا این به معنای آن نیست که به خاطر دستمالی، قیصریه را به آتش بکشیم و برای رسیدن به چنین هدفی، راهی را پیش گیریم که فراگیری زبان فارسی را در مناطق قومی به مخاطره بیفکند. بهگمانم، همانطور که سالها پیش دراینباره از سوی انجمنمان (انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز) بیانیهای صادر کردیم، اصل پانزدهم قانون اساسی بهخوبی پاسخگوی این نیاز است و با گردآوری فولکلور و ادبیات محلی در هر نقطهای از کشور بهدست پژوهشگرانی بومی که میتوانند در قالب بنیاد ایرانشناسی یا فرهنگستان بزرگ زبانهای ایرانی سازماندهی شوند و آموزش آن در کنار زبان و ادب فارسی، میتوان به این هدف دست یافت و بهویژه این نگرانی را هم برطرف کرد که مبادا با آموزش رسمی زبانهای دیگر، همان بلا را بر سر تنوع گویشی و زبانی ایران بیاوریم که زبان فارسی معیار بر سر لهجهها و گویشهای دیگر فارسی آورد و درواقع، با حرکت یادشده، میتوان گامی دقیق برای حفظ این میراث ارجمند برداشت.
۵. در یکی از کانالهای تلگرامی تندرو حامی فراکسیون یادشده، خواندم که در نقد سخنان یکی از منتقدان تشکیل فراکسیون که گفته بود فراکسیون شمالغرب را داشتیم و چه نیازی به فراکسیون ترکزبانان بود، نوشته بود آن فراکسیون چه گُلی بر سر مردم زد؟ و میشود همین پرسش را از خود آن حامیان داشت که چرا گمان میکنید با این فراکسیون، نتیجهای بهتر خواهید گرفت؛ درحالیکه بازیگران اصلی آن همان چهرههای همیشهدرصحنه پیشین هستند؟ اصلا این مطالبات چیست و آیا واضح و روشن، صورتبندی و تدوین شده است تا بهتر بتوان دربارهشان سخن گفت؟ یا مطالبات مدنظر همان سخنانی است که سالهاست از سوی افرادی با آیدیهای جعلی در شبکههای اجتماعی بازپخش میشود که فارسها، زبانشان را به ما تحمیل کردند، محیط زیست و میراث فرهنگی و موسیقی ما را نابود کردند و مانع برپایی صنایع در این بخش از کشور میشوند و…؟ جدا از آنکه این گفتمان، برخلاف ظواهر پرزرق و برق و شعارهای خودستایانهاش، آشکارا آذربایجانیها را بسیار ناتوان مینمایاند که در شأن این هممیهنان ما که نقش اصلی را در تاریخ معاصرمان بر دوش داشته و دارند، نیست [همچنانکه به گمان من در دوران بسیار دوری که به اسطوره میزند مردمان جنوب شرق ایران – بلوچها و سیستانیان و… – همین نقش را بر دوش داشتند و در بخش بزرگی از تاریخ باستان این نقش مهم بر عهده مردمان غرب و جنوب غرب سرزمینمان – کردها، خوزیان و فارسیان – بوده و در دوران میانه یا اسلامی این خویشکاری و وظیفه را مردمان شمال شرق میهنمان – خراسانیان – به انجام رساندند]؛ در واقع میکوشد به سرخوردگی بیشتر مردمان آن سامان دامن بزند. به گمان من، گفتمانی که پشتسر فراکسیون ترکزبانان قرار گرفته، برخلاف بسیاری از نمایندگانی که صادقانه در پی خدمت به موکلان خود در این فراکسیون گردهمآمدهاند و شاید همسو با شماری از چهرهها که به نظر میرسد فرصتطلبانه دنبال منافع سیاسی شخصی هستند و با وجود ذکاوتشان اینگونه مینماید که توان درک منافع کلان گفتمان یادشده را – شاید به دلیل ناآشنایی با تاریخ – ندارند و این امکان هست که همچون میرجعفر پیشهوری زمانی از کرده خویش پشیمان شوند که دیگر راهی برای بازگشت نداشته باشند، گفتمانی خیرخواهانه نیست؛ چراکه آشکارا بر طبل غیریتسازی میکوبد و آب به آسیاب مطالباتی غیرواقعی و مبهم میریزد و افکار عمومی را تهییج کرده و به دنبال خود میکشد که در نهایت، سرخوردگیای پیش خواهد آورد؛ سرخوردگیای که تبعاتش را، در پی سالها کنارهگیری بخشی از توان بالقوه فعالان اجتماعی – سیاسی آن دیار از بدنه فعالان کشوری، میتوان پیشبینی کرد و این اصلا مطلوب جامعه بزرگ ایرانی نیست.
ازاینرو و از آنجاکه موضوع زبان هم جزء حقوق شهروندی است، به بدنه فراکسیون پیشنهاد میکنم نام آن را به فراکسیون «حقوق شهروندی» تغییر دهند تا با گردهمآوردن دیگر نمایندگان همسو در سراسر ایران، بتوانیم مشکلات را ریشهای حل کنیم که صدالبته اگر هم به موانعی که میتوان آنها را پیشبینی کرد، برخورد، به خاطر ذات ملیبودن این خواستها، سبب خارجشدن سررشته امور از دستان نمایندگان خواهان سربلندی کشور و افتادنش به دست چهرههایی که همیشه در تاریکی ایستادهاند، نشود… . فقط با بودن در کنار هم است که میتوان آمال مشروطهخواهان را به کمال به بار نشاند.