بیانات در دیدار گروه کارکنان نمایش صدا- 1371
ما از داستانگویی چه قصدی داریم؟ چرا گفته میشود «برای فرزندانتان داستان بگویید»؟ چرا داستان اینقدر مورد توجهی همهی حکمای دوران تاریخ و از جمله اسلام است؟ چون داستان، در چهرهی قهرمانهایش، درس زندگی میآموزد. در داستان، هر انسانی میتواند کمال مطلوبها و راههای زندگی خودش را پیدا کند. لذا چنانچه بنا شود راه غلط به ما نشان بدهد، از آن فلسفهی خودش دور افتاده است و دیگر ارزش ندارد. بنابراین، باید روی این نقطه تکیه کرد که بعضی از داستانها ارزش ندارد. و اما، در همین «مثنوی» – که دیدم باز مواردی را شما ذکر کردید – یا در «منطق الطیر» شیخ عطار(۵)، داستانهای زیادی وجود دارد. در همین «هزارویک شب» معروف که دنیا را پر کرده و گمان میکنم هر جایی که پای فرهنگ بشری رفته، اسم هزارویک شب هم وارد شده است، داستانهای بسیاری، از جمله «علاءالدین و چراغ جادو» و از این قبیل وجود دارد.
واقعاً هزار و یک شب مجموعهی عجیبی است و پر است از داستانهای خوب. یا همین «چهل طوطی»؛ که البته روایتهای مختلفی دارد و بعضی از روایتهایش، خیلی شیرینتر و منطقیتر و متینتر است و میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
در یکی از همین برنامههای شما – قصههای آخر شب، ساعت ده – یکی از داستانهای بلند ایرانی – «سووشون (۲)» – را شنیدم که چیز خوبی بود. از این نوع داستانها داریم؛ اما اینها با آن داستانهایی که اروپاییها یا روسها یا بعضی از امریکاییها نوشتهاند، قابل مقایسه نیست. در موضوعاتی چون تئاتر و رمان بلند، دستمان خالی است و چیزی نداریم. لکن درعینحال، ایران مایههای داستانی خیلی خوبی دارد. نمونهاش، همینهایی که شما برشمردید. مثل «خمسهی» نظامی (۳)؛ که چهار قسمتش قصه است. به جز «مخزن الاسرار» مابقی آثار نظامی همچون «لیلی و مجنون»، «خسرو و شیرین»، «اسکندر نامه» و «هفت پیکر»، قصه و داستان است.
یا مثلاً شاهنامه، از اول تا آخر مجموعهای از داستانهای بسیار زیباست. در شاهنامه داستانهای بلند میشود پیدا کرد. مثلاً همین داستان «رستم و اسفندیار» که شما درنظر گرفتهاید، داستان بسیار مهمی است. نمیدانم راجع به داستان رستم و اسفندیار چه کار کردهاید؟ انشاءالله که چیز خوبی از آب درآمده باشد. داستان رستم و اسفندیار، داستانی است که جنبههای ارزشی در آن زیاد است. اسفندیار در شاهنامه، چهرهی بسیار زیبایی است که حتی از رستم زیباتر است. در همین داستان رستم و اسفندیار که شما نگاه کنید، میبینید اسفندیار جنبهی ارزشی و دینی دارد و یک متعصب دینی است. اسفندیار، یک آدم متدین مذهبی خیلی فعال است که در دنیا راه افتاده برای اینکه آیین یکتاپرستی را گسترش دهد. در داستان رستم و اسفندیار، بالاخره رستم تقلب و بدجنسیای کرده؛ اما اسفندیار، نه! رو راست به میدان آمده و برطبق عقیدهی خودش میجنگد؛ چون به او گفتهاند که ایشان – رستم – مخالف دستگاه سلطنت است. تقصیری هم ندارد. دیگران تقصیر دارند که او را فرستادهاند. اما رستم – با همهی عظمتش – در این قضیه، با تقلب وارد ماجرا میشود. این داستان را نگاه کنید: یک داستان بلند است. یعنی اگر ما نویسندهی زبردستی داشتیم، میتوانست رمانی مثل رمانهای تاریخی – مثل همین نمایشنامههای شکسپیری – بر اساس آن بنویسد. نمایشنامههای شکسپیر(۴)، داستانهایی تاریخی است که او آنها را به این شکل زیبا درآورده و غالباً هم از دیدگاه خود آنها، «ارزشی» است
میخواهم عرض کنم که مزاج ذهن ایرانی، یک مزاج داستان پرداز است. نمونهاش همین شاهنامه است که اگر از اول تا آخر آن را نگاه کنید، میبینید واقعاً سرشار از داستان است. البته همهی داستانهایش به نظر ما لزومی ندارد که مطرح و گفته شود. چه لزومی دارد؟ برخی داستانهایش بیخود است و چون جنبهی آموزشی ندارد، گفتن ندارد.