از زمانی که اتحاد شوروی در دسامبر 1991 فروپاشید در غرب مقالههایی با این مضمون منتشر شدند که دیر یا زود تنوع زبانی و قومی ایران ، آن را به راه اتحاد شوروی خواهد برد و آن را به چندین دولت تقسیم خواهد کرد. علاوه بر آن باورمندان به این فرضیه بر این باورند که ایالات متحده باید بوسیله منزوی کردن بیشتر ایران از لحاظ اقتصادی و سیاسی و همچنین حمایت از عناصر تجزیهطلب آنرا تشویق به فروپاشی کند.
دیگران در این بین دربارهی یک بازچینش کلی مرزهای خاورمیانه/ غرب آسیا در طول خطوط قومی و طایفهای صحبت میکنند. یکی از این مقالهها «مرزهای خونین» بود که بوسیلهی سرهنگ دوم رالف پیترز در «نشریهی نیروهای مسلح» منتشر شد. اکنون که ترامپ دوباره وعدهی تغییر رژیم در ایران را در آمریکا مورد بحث قرار دادهاست. مقالههای مشابه، زیاد شدهاند.
البته خطر تجزیه برای همهی کشورها وجود دارد و نه فقط ایران، از انگلستان تا اسپانیا، ایتالیا و بطور بالقوه حتی فرانسه، نزول قدرتها باید پدیدار شود. برای مثال اگر کاتالونیا [ در اسپانیا[ مستقل شود اوکیتانیا در فرانسه ممکن است برای پیگیری چنین درخواستی تلاش کند و اگر اوکیتانیا بتواند، چرا بریتانی]در فرانسه[ نه؟
منطقهی باسک]در اسپانیا[ ، کورس] در فرانسه[ و همینطور دیگر مناطق چطور؟ شاید ایتالیا بین شمال و جنوب دو تکه شود و ممکن است بریتانیا به ولز، اسکاتلند، کورنوال و جزیرهی مان تجزیه شود.
البته هیچیک از این رویدادها رخ نخواهد داد، برخلاف کشورهای خاورمیانه، هیچ قدرت منطقهای یا بزرگی به جنبشهای تجزیهطلبانهای از این دست در اروپا کمک نخواهد کرد.
ولی اینجا دلایل دیگری وجود دارند که چرا ایران به راه اتحاد جماهیر شوروی نخواهد رفت! این دلایل با دلایل واقعی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و طبیعت ملت و دولت ایران مرتبط هستند.
شورشهای قومی دلیل سقوط شوروی نبودند
چیزی که اتحاد شوروی را به سمت مرگ سوق داد شورشهای قومی نبودند. بلکه پدیدار شدن «اختلاف» عمیق در داخل رهبری شوروی به دنبال «اصلاحات» میخائیل گورباچف بود.
این فوران جنبشهای ملیگرایانه در اتحاد جماهیر شوروی که از 1989 به پیش میرفت تا حدی بوسیلهی این رقابتهای فرقهای تشویق میشد: اول مخالفت گورباچف با تشریح خطر پروسترویکا (نوسازی) و سپس باز بوسیلهی خود گورباچف برای نشان دادن اینکه بدون آن اتحادیه نمیتواند حفظ شود. بعد حامیان بوریس یلتسین گرایشهای مرکزگریز را تشویق کردند. معروف است که یلتسین اقلیتهای قومی اتحاد شوروی شامل چچن را برای گرفتن اختیارات سیاسی بیشتری که مطالبه می کردند، فراخواند.
با این حال مرگ اتحادیه بدست اقلیتهای قومی صورت نگرفت بلکه بدست یلتسین و جدایی فدراسیون روسیه صورت گرفت.
نخستین بار آنها (روس) در اوایل دسامبر 1991 اعلام استقلال کردند. روشن است که اتحاد شوروی حتی در یک قالب اصلاح شده و لیبرال حفظ نشد. این تصمیم فدراسیون روسیه دیگر جمهوریها را متحیر و سرگردان کرد. برای مثال بنا به گزارشها، نورسلطان نظربایف رئیسجمهور قزاقستان در بهت مطلق پرسید :« روسیه از چه کسی جدا میشود؟» اتحاد جماهیر شوروی بدون روسیه معنی ندارد.
با توجه به تفاوتهای داخل رژیمی برخی تشابهها بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی وجود دارد. با اینحال در ایران تاکنون نه تندروها و نه اصلاحطلبها به سمت دامن زدن به ناآرامیهای قومی برای پیشبرد خواستههایشان نرفتهاند زیرا خواستههای آنها محدود به ایران در داخل مرزهای رایجش است. هیچ میخائیل گورباچف یا بوریس یلتسینی در ایران وجود ندارد.
برخلاف اتحاد جماهیر شوروی ایران یک «امپراتوری مستعمراتی» نیست. ایران در طول تاریخ بلندش بیش از آنچه که به قلمروهایش افزوده باشد قلمرو از دست دادهاست. برخی از اقلیتهای قومی و زبانی ایران ، باقیماندهی هجوم عربها و ترک – مغولان به ایران هستند.
در نتیجه مستعمرهسازی در تاریخ ایران بوسیلهی عربها و ترکها بوجود آمدهاست و نه بالعکس، در نتیجه منطق اجتناب ناپذیرتجزیهی مستعمرات امپراتوری در مورد ایران جواب نمیدهد.
سوتفاهم موضوع ترکیب قومی ایران
یک دلیل برای اغراق در احتمال تجزیهی ایران براساس خطوط قومی، تلفیق دو عبارت ایرانیان و فارسهاست. از آغاز تاریخ ثبت شدهی ایران، واژهی ایرانیان شامل کسانی بیش از فقط فارسها و شامل مادها ، سارماتیها و دیگر گروهها شدهاست. برخی از آنها اکنون دیگر وجود ندارند. این یک واقعیت در روشی که داریوش اول امپراتور هخامنشی خود را معرفی میکند روشن است: «منم داریوش پسر ویشتاسپ، خاندان من هخامنشی هستند، قبیلهام پارسیاست و ملیتم آریایی است» .
پس از اینکه اسکندر بزرگ ایران را فتح کرد یونانیان و بعدها غربیها به ایران با عنوان پرشیا اشاره کردند. هرچند ایران، برای ایرانیان همیشه دور از پرشیا و پارسها بود. ساسانیان (250-651) پس از میلاد به کشور با عنوان «ایرانشهر» اشاره میکردند.
حتی در زمان قاجار(1925 تا 1785) ایرانیان کشور خود را با نام ایران میخواندند. برخلاف یک باور در ایالات متحده رضاشاه پهلوی نام ایران را از پرشیا به ایران تغییر نداد او فقط بر این نکته پافشاری کرد که دولتهای خارجی ایران را به نام درست آن و نه پرشیا (پارس) که فقط نام یک استان در ایران است بخوانند.
در ایران کنونی کردها، لرها، بلوچها مردمان ایرانی هستند. در آذربایجان با وجود ترکی شدن زبان ، درصد خون نژاد ترکی در بین مردم آذربایجان بیش از میزان آن در میانگین ایرانی ها نیست.
زبانهای کردی و بلوچی زبانهای ایرانی هستند. کردی عملا نسبت به فارسی ای که امروزه در تهران بدان سخن گفته میشود به پارسی پیش از حملهی اعراب نزدیکتر است.
منطقهی سیستان و بلوچستان جایی که بسیاری میخواهند جوانه زدن جنبشهای تجزیه طلبانه را از آنجا ببینند، از مکانهای بسیار مهم تجدید ملیت ایرانی پس از تاخت و تاز اعراب است.
«رستم» هرکولِ افسانهای ایرانیان و قهرمان شاهنامه، حماسهی ملی زبان فارسی از سیستان بود. اخیرا یک نوزایی در شاهنامه خوانی در منطقه و در جاهای دیگر ایران رخ دادهاست. فرهنگ و حافظهی تاریخی کُردی با اختصاص دادن آن به «کاوه» آغاز میشود. کسی که پادشاهی مشروع ایران را در زمان هخامنشیان بازگرداند و پرچم او «درفش کاویان» (پرچم پادشاهان) مبنای تاریخ و حافظهی تاریخی ایرانیان است. کردها حتی اگر بخواهند، نمیتوانند از میراث ایرانیان بدون تهی کردن گستردهی خودشان فرار کنند.
ایران به عنوان یک ملت فرهنگی و تاریخی
دلیل دیگر برای استدلال علیه تجزیهی ایران، مطمئنا در عدم وجود یک حملهی نظامی گسترده، این است که ایران بیشتر از آنکه یک کشور بر مبنای قومیت باشد، یک کشور تاریخی و فرهنگی است. آنچه که ایرانیان را متحد میکند «قومیت» نیست بلکه تاریخ، فرهنگ و یک مذهب گستردهی مشترک است. در واقع با اینکه ایران فاتحان و کشورگشایان بسیاری داشته، حفظ شدن مرزهای این کشور چه کوچکتر و چه گستردهتر از مرزهای پیشینِ تاریخی، چیزی کمتر از یک معجزه نیست، این فرهنگ و سنتها، بجای محو شدن بوسیلهی مهاجمانش، فاتحانش را اغواء و مستحیل (هضم) کردهاست.
بهترین نمونه برای ذات «اغواگر» فرهنگ ایرانیها را میتوان در «مغولهای هندو» و تا حدی در امپراتوری عثمانی دید.
اتحاد شوروی هرگز این اندازه جذاب و دارای فرهنگ فراگیر نبودهاست. پروژهی ساختن یک Homo sovieticus (انسان شورویایی) به شکل فجیعی شکست خورد. به علاوه اقلیتهای ایرانی جذب کنندهی دیگری ندارند. یک دولت کُردی هنوز یک سراب است. برای کردها پیوستن به ترکیه یا عراق جذاب نیست، برای آذریهای ایران زندگی تحت لوای الهام علیف رئیس جمهور جمهوری آذربایجان یا رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه خوشایند نخواهد بود. بلوچهای پاکستان وضعیت بسیار بدتری نسبت به بلوچهای ایران دارند.
بعلاوه کشمکشهای داخلی در مناطقی مانند افغانستان ، عراق، سوریه، لیبی و یمن – تنها چند مورد ذکر شده – یک یادآوری جدی برای همهی ایرانیان است که آنها باید از موقعیت مشابه دوری کنند.
بطور خلاصه بنظر میرسد در یک دید هوشیارانه یادآوری میکند که باقیماندن در ایران بهترین بخت برای همهی شهروندان است.
نظر به این واقعیتها، بهترین گزینه برای ایالات متحده تلاش برای پیش بردن تغییر مثبت در ایران از راه تعامل سازنده شامل حوزهی اقتصادی، بیش از دنبال کردن تغییر رژیم بوسیلهی زور یا حتی تجزیهی کشور است. در واقع این اقدام توسل به زور میتواند یک راه مطمئن برای تضمین این باشد که عملا همهی ایرانیان برای حفظ یکپارچگی سرزمینی کشورشان کنار هم میمانند ، آمریکا در دههی 1990 تعاملات سازنده را انتخاب کرد، ایران امروزه خیلی متفاوت است و به احتمال زیاد از روابط غیر خصمانه با ایالات متحده لذت خواهد برد.
دربارهی نویسنده :
شیرین (طهماسبی) هانتر متولد تبریز، استاد پژوهشگر در بخش خارجی دانشگاه جرجتاون است. آخرین اثر منتشر شدهی او: خدا در کنار ما : مذهب، سیاست خارجی و امور بین الملل. _(رومان و لیتل فیلد ، دسامبر 2016)