محسن آزموده، اعتماد: بحث از ملت و ملیت این روزها در سراسر جهان و به خصوص در خاورمیانه داغ است. علل و عوامل متفاوتی را نیز برای این امر میتوان بازجست؛ ناکارآمدی دولتهای ملی از برآوردن خواستها و مطالبات متنوع گروهها و اقشار متشکل شان، قدرت گرفتن نیروهای گریز از مرکز، بحرانهای ریز و درشت در خاورمیانه که اکنون اثراتش به سراسر جهان گسترده شده است و… تا جایی که به ایران باز میگردد، بحث از ملیت ایرانی و ملی گرایی ایرانی نیز مدافعان و مخالفان زیادی دارد. حکمتالله ملاصالحی، استاد گروه باستانشناسی دانشگاه تهران از چهرههایی است که شناختی ژرف و عمیق از تاریخ کهن ایران زمین و دانشی گسترده نسبت به پیشینه این مرز و بوم دارد. او در گفتوگوی حاضر با بیان دیدگاههایش درباره پیشینه ایران به عناصر مقوم این ملت میپردازد و در این زمینه از دیدگاههای سید جواد طباطبایی فیلسوف سیاسی دفاع میکند:
نخست بفرمایید از دید تاریخی آنچه به آن هویت ایرانی و ایران گفته میشود؛ چه سابقهای دارد و نخستین ظهورات و بروزات تولد این هویت را در کجای تاریخ میتوان باز جست؟
ایران یک نام نیست. ملت ایران هویت و ملیت ایرانی و میهن دوستی ایرانیان نیز مفاهیم انتزاعی برساختههای مفهومی ذهن و فکر و عقل و فهم و وهم این یا آن سردار نظامی و مردسیاسی یا اندیشمند و دانشمند و مورخ و ایرانشناس و باستانشناس نیستند. ممکن است جامه معانی و فحاوی نو دردوره جدید برتن کرده باشند یا جعل مفهومی شده باشند لیکن مصادیقشان هزارهها پیشتر وجود داشته و درفرآیند یک حرکت وحیات و تقدیر و تجربه تاریخی مشترک مردمان ایران زمین مرحله به مرحله و به تدریج شکل پذیرفته و چهرهاش را آشکارکرده و درتاریخ جهان افق گشوده است. بیتوجهی و سهلانگاری به عقبه تاریخی و پیشینه تاریخ و فرهنگ و حیات مدنی و معنوی و تجربه و تقدیر تاریخی مشترک مردمان ایران زمین بالمعنی الاخص و تاریخ و فرهنگ و حیات مدنی و معنوی مردمان هر سرزمین و جغرافیای تاریخی دیگر مسبب مغالطههای تاریخی بسیاری شده و کژفهمیهای خطرخیز بسیاری را نیز دامن زده است.
آیا میتوانید مثالی در این زمینه ارایه فرمایید؟
کشور یونان درهمین جغرافیای سیاسی معاصرش نمونه خوبی است. درسال١۴۵٣میلادی قسطنطنیه پایتخت و پایگاه مسلم امپراتوری روم شرق یعنی بیزانس به دست سلطان محمد فتح میشود، سرزمینی که امروز یونانش میشناسیم. درآن تاریخ یکسر به اشغال ترکان عثمانی درمیآید. یونانیان دچار چنان غفلت و فراموشی تاریخی شده بودند که از سلطان محمد فاتح به عنوان «اسکندرثانی» در آتن استقبال کردند! حتی از یاد برده بودند که درقلب شهرشان آتن ویرانههای معبد پارتنونی هم وجود دارد. معبدی که سدهها پس از عصر زرین کلاسیک هلنی، یونانیان مسیحی ازآن برای اجرای مراسم دینی خود چونان کلیسای مقدس استفاده میکردند. پس از ورود ترکان عثمانی مدتی نقش مسجد را نیز برشانه گرفت و بخشهایی هم انبار باروت شد و بعد هم الگین انگلیسی بخشهای مهمی ازنقش برجستههای آن را به انگستان یا بریتانیای کبیر آن زمان منتقل کرد. پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی کشورها و دولتهای ملی بسیاری از پیکر تکه پاره شده امپراتوری با طراحی و مهندسی و مدیریت قدرتهای جدید قاره غربی سر برکشیدند که یونان از جمله آنها بود. طراحی جغرافیای سیاسی و دولت یونان به شکل جدیدش کمتر از دو سده است که تاسیس شده و به وجود آمده است. چقدر ابلهانه و به دور از واقع بینی و مغالطه آمیز است که گفته شود یونان و هویت و ملت و ملیت و میهن دوستی یونانیان وعالم هلنی مولود و جعل تاریخ دوره جدید است و قدرتهای غربی آن را برای مطامع و منافع خود به وجود آوردهاند. البته ممکن است درباره شیخنشینهای کرانههای جنوبی خلیج فارس بشود چنین داوری کرد وگفت اما درباره کشوری مثل یونان با آن همه پیشینه تاریخی و مدنی و معنوی وفکر وفلسفه هم میتوان اینچنین داوری کرد و اینچنین سخن گفت؟
پس اینکه گفته میشود، دولت-ملتها در دوران جدید پدید آمدهاند، چطور میتوان ارزیابی کرد؟
در اینکه تحولات عظیم و بیسابقه و توفانی و توفنده و نفسگیر تاریخی و سیاسی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی و علمی و فنی و اجتماعی و اقتصادی سدههای متاخر درجوامع اروپایی علی الخصوص جوامع اروپای غربی نقش تعیینکننده در تاسیس دولت- ملت و مرزبندیهای سیاسی کشورهای جدید ازجمله یونان داشتهاند محل تردید نیست. لیکن یونان و مصر و ایران و هند و چین که ساخته و پرداخته بازیگران و قدرتهای سیاسی ونظامهای استعماری دوره جدید نیستند. ایران که امارات و ابوظبی و کانادا واسترالیا وآلاسکا وایسلند و نیوزلند نیست. معنای واژه را ببینید نیوز-لند یعنی سرزمین جدید. میهندوستی و مهینخواهی و هویت وملیت و مدنیت و معنویت وحیات و تقدیر تاریخی مشترک یونانیان و ایرانیان که مساله دیروز و امروز نیست. ساخته و پرداخته ذهن و فکر طراحان و مهندسان و مدیران نظامها و قدرتهای سیاسی مسلط دوره جدید که نیست. ممکن است در دوره جدید دستخوش تحولات ونابسامانیها وقبض و بسطها و فراز و فرودهای جدی تاریخی و سیاسی و فکری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی فراوان هم شده باشند، لیکن دوره جدید آنها را جعل نکرده است. حتی اگر یک وجب خاک از ایران و یونان برای ایرانیان و یونانیان درتاریخ به جای بماند، باز سقراط و افلاطون و ارسطو و اُریپید و اسخیل و آریستوفان همچنان فرزندان برآمده در عالم هلنیاند، همانگونه که اشورزرتشت و کورش بزرگ و مغان حکیم و بزرگمهر و شیخ شهید شهابالدین سهروردی و فارابی و فردوسی و بوعلی و مولوی و سعدی و حافظ و صدرای شیرازی فرزاندان برآمده درعالم ایرانیاند. توجه و انگشت تاکید و مهر تایید نهادن روی چنین واقعیت مسلمی اذعان به راستی و درستی اتفاقی است که افتاده و واقعیتی که روح تاریخی یک ملت را معرفت و منظر او را از هستی از جهان از واقعیت مرگ و زندگی از منطق و خرد و حکمت چیزها از حس و ذوق و ذایقه زیباشناسی او ازهر واقعیتی بیان و عیان میکند و دربرابر ما چونان توماری از تجربه تاریخی و حیات مدنی و معنوی یک عالم بازمیگشاید و بازمی نماید؛ اینکه ادعای مالکیت و فخرفروشی و ناسیونالیسم و فاشیسم و نژادپرستی نیست. اشورزرتشت و کورش بزرگ و فردوسی حکیم و شهابالدین سهروردی و سعدی و مولوی وحافظ و صدرای شیرازی فرزندان برآمده از عالم ایرانی و تقدیر تاریخ و حس و حیات و تجربه تاریخی مدنی و معنوی مشترک ایرانیاند. روح ایرانی، تجربه تاریخی و حیات و حضور و حس معنوی و ذائقه فکری وذوق هنری و زیباشناختی و در یک کلام معرفت و منظر و فهم و و هم ایرانیان را چه مزدایی و چه مسلمان از هستی از جهان از واقعیت مرگ و زندگی در آثار جاویدان وجهانی همین چهرههای تابناک میتوان و میباید دید و زیست و دانست و فهمید. میتوان در جغرافیای پرچین و شکن چنین عالمی غنی و پرمایه از خرد و حکمت وذوق و زیبایی و هنر و هنرمندانگی و عرفان و اشراق وعقبه تاریخی وپیشینه مدنی ومعنوی، زاد و زیست و به آن تعلق خاطر نداشت؟ میتوان درجامعه گرگهای عالم مدرن بیدفاع در برابر متجاوزان و زیادهخواهانی که از درون و بیرون وحدت ملی و انسجام و اقتدار و اعتبار مدنی و معنویاش را نشانه گرفتهاند، رهایش کرد و خاموش نشست و زنگهای مخاطرات پیشارو را درجهانی اینچنین خطرخیز و مخاطرهانگیز که از هر سوی شنیده میشود؛ نشنید یا نشنیده از کنارش گذشت؟ ایران زمین، سرزمین آلاسکا و کانادا و استرالیا نیست. بورکینافاسو هم نیست. کشورخواندههای جدید التاسیس ساخته و پرداخته طراحان و مهندسان قدرتهای جهانی دوره جدید نیست. ایران و ایرانی بودن و هویت و ملیت ایرانی ساخته و پرداخته دیروز و امروز نیست. این حس، این هویت، این میراث و تجربه و تقدیر و حیات و خاطره و تذکر و تعلق خاطر تاریخی و مدنی و معنوی مشترک باهمه تنوع وتکثر و رنگارنگیاش در فرآیند یک تجربه و حیات و تقدیر تاریخی مشترک دیرینه و دیرپا و درازآهنگ در گستره و پهنه و پهنگاه جغرافیای فراخ و پرچینشکن و باز و فراخ هم طبیعی هم تاریخی به وجود آمده وجامعه تحقق برتن پوشیده است.
ایرانیان ازچه زمانی و کی به این حس وتجربه و هویت تاریخی مشترک خویش بیدار و حساس میشوند؟
پاسخ به این پرسش به چیدن مقدمهای هرچند فشرده وکوتاه نیازدارد. سدههای پایانی هزاره چهارم و آغازین هزاره سوم پیش از میلاد در مناطق غرب آسیا و اندکی در یک جغرافیای فراختر که اصطلاحا به آن هلال حاصل خیزاطلاق شده است یعنی از کرانههای خلیج فارس تا آنسوی کرانههای دریای اژه و شبهجزیره بالکان با زنجیرهای از تحولات عظیم و سنگین تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی و اقتصادی مواجه هستیم؛ تحولاتی که اصطلاحا انقلاب شهرنشینی به مفهوم باستان شناختی آن اطلاق شده است. انقلابی که هم مدارک و شواهد باستان شناختی هم مستندات ومنابع مکتوب تاریخی مهر تایید بر آن مینهند. اتفاقا ایران یکی از کانونهای مهم و چه بسا پیشتاز چنین تحولاتی در همین هزارههای مهم و سرنوشت سازاست. باستانشناسان آثار و شواهد ومدارک بسیارغنی و فراوانی را ازجوامع شهری مفقود و متروک این دوره کشف کردهاند که مجال ذکر یکی یکیشان در اینجا نیست. تنها چند نمونه شاخص را خدمت شما نام میبرم. مارلیک درگیلان، حسنلو در آذربایجان غربی و زیویه و ماناییها درکردستان و مانند اینها را درهمین جغرافیای رشته کوههای البرز و زاگرس و فلات مرکزی میبینیم.
این شواهد و قرائن باستانشناسی و منابع و مکتوب و مستندات تاریخی همه موید این واقعیتاند که ایرانزمین یکی از کانونهای تاثیرگذار در آن هزارههای مهم و تحولخیز در غرب آسیا بوده است. با وجود اینها همه این جوامع شهری و تمدنهای مهم عهد باستان همچنان اسطورهای و پاگانیستی یا مشرکانه بسته در حصارفرهنگ بومی و منطقهای خود مانده بودند و هنوز شواهد و قرائنی که موید نوعی حس مشترک نوعی آگاهی به تجربه و تقدیر تاریخی و هویت فرهنگی و مدنی و معنوی مشترک به مقیاس یک جغرافیای وسیع سرزمینی و تاریخی و فرهنگی و سیاسی و مدنی و معنوی فراتر از مرزهای منطقهای باشد در تمام این دوران نسبتا دراز آهنگ و طولانی که چند هزاره را دربر گرفته است و شامل میشود در میان مردمان آن دیده نمیشود. بر آمدن چنین حسی و بیدار شدن چنین آگاهی تاریخی، مرادم آگاهی به یک تجربه و تقدیر و حیات تاریخی مشترک و واحدی که مردمان ساکن دریک جغرافیای سرزمینی را چونان یک پیکر واحد چونان یک نظام سیاسی واحد چونان یک دولت- ملت یا دولت-شهر و به مفهوم اخص ملی آنکه دربحث ما مورد نظر است و دریک کلام چونان «ایرانشهر» یک سلسله تحولات عظیم معنوی وخیزشهای عمیق فکری و سیاسی و فرهنگی را میطلبید و به آن نیاز مبرم و مسلم داشت که در تمام آن دوران دیرینه و دیرپا و دراز آهنگ پیش از تاریخ و عصر مفرغ و عصر آهن تا میانه هزاره نخست پیش از میلاد دیده نمیشود و اتفاق نیفتاده است. سدههای میانی هزاره نخست پیش از میلاد نهتنها در ایران که از هندوچین و خاور دور گرفته تا آنسوی کرانههای دریای اژه و بخشهای یونانی شبهجزیره بالکان سرآغاز چنین تحولات عظیم و سرنوشتساز مدنی و معنوی و فکری و فرهنگی است. تعبیر کارل یاسپرس در طرح فلسفه تاریخش از این هزاره سرنوشتساز و کمربند تحولخیز «دوره محوری» در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما است. در میان ایرانیان این بیداری وجودی و بعثت یا رستاخیز روحانی و حرکت به سوی افتتاح تاریخی نو و بر صحنه آمدن عالم و آدمی نو با زرتشت اتفاق میافتد. تاریخ نبوی ما درپرتو خدای واحد و کتاب و کلام واحد با او افتتاح میشود و سرانجام به دولت قرآن و اسلام متصل میشود و میپیوندد. این میراث مشترک نبوی تنها به ایرانیان محدود نمیشود بلکه میراث مشترک همه ملل و مردمان خاورمیانه به مفهوم جامعتر است. هم یهودیت نبوی یعنی بنی اسراییل هم مسیحیان هم زرتشتیان و مسلمانان همه بر خوان ضیافت یک میراث مشترک نبوی دست کم در این سه هزاره اخیر گرد آمدهایم. هویت خاورمیانه و تقدیر و تجربه تاریخی ملل خاورمیانه بیش از همه نبویست و به این میراث همچنان رجوع دارد. همچنان آن را بازخوانی میکند. همچنان به آن تعلق خاطر دارد. جایگاه ایران و عالم ایرانی دراین میانه ویژه است.
جلوس و برآمدن کورش و تکوین نخستین دولت- ملت ایرانیان در زمان هخامنشیان خاصه در آن هزاره به غایت آشوبناک و پرخون و ننگین نیاز به کلام و کتاب و پیامی داشت که از سرچشمه میتراوید و از سرچشمه وجود چونان باران رحمت میبارید که با زرتشت اتفاق افتاده بود. این گشودگی عظیم وجودی و رستاخیز عظیم روحانی و برآمدن آدمی نو بر صحنه تاریخ و حرکت به سوی انفتاح و افتتاح تاریخی نو را شما هم در معماری هخامنشیان، هم یونانیان آن زمان میبینید. زیگوراتهای سومری و عیلامی از درون فروبسته و کدر هستند. هنوز آن گشودگی وجودی و رستاخیز عظیم روحانی در این جوامع اتفاق نیفتاده است. معماری بناهای عصر هخامنشی از درون به بیرون گشوده میشوند. دژ و قلعه نیستند به دور خود حصار نمیکشند. به سوی جهان از درون به بیرون چونان تومار گشوده میشوند. ترس و تجبر نقش برجستههای آشوری در نقش برجستههای هخامنشی جای خود را به آرامش و امنیت و سکینت معنوی و روحانی درونی داده است. منشور کورش منشور برآمدن عالم و آدمی نو است بر صحنه تاریخ. دقت ریاضی نظم هندسی و استواری و قامت خوشتراش به آسمان افراشته ستونهای معماری و مهندسی بناهای هخامنشی تصویری کالبدی شده از هندسه خرد و حکمت متعالی ایرانی است. در یونان نیز این گشودگی وجودی و رستاخیز فکری و هندسه «لوگوس» یا خرد یونانی را در معماریاش در اشکال کالبدی شده و پیکرتراشی و پیکرنگاری یونانیان نیز میبینیم.
عناصر اساسی برسازنده آنچه این هویت فرهنگی تاریخی را پدید آوردهاند، کدامند؟ به عبارت دیگر آیا تعلق سرزمینی موجب ایجاد حس وحدت میان این عناصر متکثر و متنوع است یا زبان یا دینی خاص یا مجموعهای از آداب و رسوم؟
رویکردها و ابزارهای تاریخی و فلسفی ما در تبیین و تفسیر و ردیابی و رصد لایههای نهان و نامرئیتر اتفاقات معنوی و زلزلههای وجودی و رستاخیزهای روحانی و خیزشهای فکری و مدنی که در درون تاریخ یک دوره یا یک ملت یا مردمان یک جغرافیای تاریخی و فرهنگی افتادهاند و میافتند نه مکفیاند و نه همیشه قانعکننده. با این همه بیرون از تاریخ و بیرون از آنچه در درون تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما اتفاق افتاده چیزی درباره رستاخیزهای روحانی و خیزشهای فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی انسان نمیتوان گفت. این همان طبیعت پارادوکس و خلاف آمد عرف تاریخمندی و حضور تاریخمند انسان در جهان است. نه بیرون از تاریخ میتوان معنای این حضور رازآمیز را فهمید و نه صرفا در حصار تاریخ و هر آنچه تاریخی و در تاریخ افق گشوده است. اتفاقا به ایران و هویت و تجربه و تقدیر تاریخی و میراث مشترک ایرانیان که میرسیم آنقدر شواهد و مدارک و منابع و مواریث مدنی و معنوی زنده نه موزهای، در دست است که انسان غافلگیر میشود. شواهد و قرائن و مصادیق واقعیتهای زنده و ملموسی که در درون فرهنگ و زندگی ما در ذوق و ذائقه ما از چیزها درزبان و ادبیات ما در آداب و ادب و نحوه معاشرت و مراودت ما ایرانیان. در یک جمعبندی کلی میتوان عناصر مشترک هویت ایرانی یا فرهنگ و حس غالب بر فرهنگ و زندگی ایرانیان را فهرستوار اینگونه برشمرد: شاعرانگی، عاشقانگی و اشراق، اشرافیگری و ادب، حماسه و سوگمندی، نوعی بازی یا رابطه دیالوژیک مرموز میان خرد و خیال یا خردورزی و تخیل، نوعی بازبودگی از درون به بیرون نه از درون به درون بلکه گشودگی از درون به بیرون. تصادفی نیست که ما چونان چینیان دیوار و حصار به دور خود نیفراشتیم. با وجود آنکه در یک جغرافیای باز بیحصار تقدیر مردمان این سرزمین رقم خورده است و ایمن از هجوم مهاجمان و حمله متجاوزان نبوده است. نخستین دولت- شهر متمرکز ایرانیان که در زمان هخامنشیان بنیاد میپذیرد دیوار و حصار به دور خود نمیکشد. حرکتی بازدارد و به سمت تاریخی به حرکت درمیآید که آهنگی جهانی دارد. نکتهای که هگل فیلسوف آلمانی نیک آن را دریافته بود. کاش معلمان فلسفه ما هم به چنین فهم عمیقی از تاریخ و فرهنگ ایرانی در آن عصر و هزاره سرنوشتساز دست مییافتند. اتفاقا اهمیت اندیشههای دکتر جواد طباطبایی در همین جاست که دست به یک بازخوانی عمیق تاریخ و فرهنگ ایران با اتکا به سنت و خرد و اندیشه ایرانیاش میزند.
دکتر جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی، طرح بحث از اندیشه ایرانشهری در تاریخ ایران میکنند و از هویت ملی ایرانیان پیش از شکلگیری دولت- ملتهای جدید به عنوان امری خلافآمد یاد میکنند. آیا با این ارزیابی موافقید؟
ایشان نه از سر ذوق سخن میرانند نه در مقام خطیب خطابه میخوانند نه از سر روشنفکری روشنفکرمآبانه قلم میزنند نه خود را بر منبر وعظ میبیند نه ایدئولوگ هستند و نه یک ایدئولوژیست متعصب و متصلب در حصار ایدئولوژی خود و نه در اشتیاق به اهتزاز درآوردن و برافراشتن دوباره پرچم امتهای واحده اعتقادی از کف رفته در سراسر کره ارض هستند. تاریخ فرهنگی و فرهنگ تاریخی و مدنی و معنوی ما ایرانیان خود گواه بر سه هزاره تداوم دولت شهری ایرانیان چونان یک ملت با میراثی مشترک است. این جهان و پهنگاه عظیم تاریخی امروز از درون و بیرون بهشدت و به طرز بیسابقه در معرض تهدید جدی است.
دکتر طباطبایی خطرات پیشاروی ملت و میهن و مردم ما را به عنوان یک ملت میبیند. تاریخ ایران را یک بار دیگر به بازخوانی فراخواندهاست. به هر روی چه آنانکه با نظرات طباطبایی همسو باشد و چه سر ناسازگاری و مخالفت داشته باشند این واقعیت را نمیتوان انکارکرد که او تومار یک بازخوانی اصیلی را که بر حجم سنگینی از مدارک و شواهد باستانشناختی و مستندات و منابع تاریخی تکیه زده است، در برابر ما میگسترند. بازخوانی و رجوع تاریخی که بیش از هر زمان به آن نیاز داریم. تعلقخاطر طباطبایی به ریشههایش به میراثش اصیل و عمیق است و روشنگرانه نه روشنفکرانه و روشنفکرمآبانه. زبان او زبان فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی نیست. لیکن تعلق خاطر او به ریشههای مدنی و معنوی ایرانیاش همان قدر اصیل است که تعلق خاطر حافظ.
دیدگاههایی را که امروز هویت ملی را در برابر هویت قومی قرار میدهند چگونه ارزیابی میکنید؟
در آوردگاههای خطرخیز تاریخ چالش هست، توطئه هست. فشار در درون و فشار از بیرون هست. منافع و مطامع قدرت هست. دست و پنجه فشردن با اندیشههای رقیب هست. باید آماده رویارویی بود. خلأ فکری و فرهنگی و حفرههایی که پس از انقلاب در جامعه ما به وجود آمد. بدخواهان و دشمنان ملت و میهن ما فعال شدند و فرصت را غنیمت شمردند و کوشیدند میان فرهنگ ملی و قومی ملت و مردم میهن ما دوپارگی و شکاف و قهر افکنند. در مواردی از بلاهت و خوابآلودگی نودولتیان جامعه استفاده بردند و از بیرون مرزها نیز حمایت و هدایت و تقویت میشدند و همچنان نیز میشوند، توفیق یافتند حفرهها را عمیقتر و مغاکها را وسیعتر کنند و شکافها و شقاقها را بیشتر و بیشتر دامن بزنند. به صراحت خدمت شما عرض میکنم در کمتر کشوری شما همدلی و همسویی و همنوایی میان فرهنگ ملی و قومی را میان مردمش زنده و مستحکم و منسجمتر از جهان ایرانی و میان ایرانیان میتوانید ببینید. من هم درعراق وسوریه و لبنان خود را درخانه و میهن و فضای معنوی خویش میبینم، هم در افغانستان و ازبکستان و تاجیکستان. این همان چیزی است که ناسیونالیزم به مفهوم متجدد برآمده از تحولات دوره جدید آن را نمیبیند و نمیفهمد. من همانقدر که در اردبیل و تبریز و سنندج و اهواز احساس میکنم در جغرافیای واحد میهن خویشم که در شهر اصفهان و شیراز و مشهد و زابل و زاهدان و کرمان و یزد و مشهد. این نیز همان چیزی است که قومگرایی افراطی ساخته و پرداخته ذهنهای بیمار آن را نمیبیند و نمیفهمد. چنین است قوت و روح زنده و جاری یک فرهنگ در یک ملت که تن و جان مردمانش را با همه تنوع و رنگارنگیشان به هم درمیتند و صورت میبخشد.
به نظر شما امروز بحث ایران چه ضرورتی دارد و برای اینکه به خطای ناسیونالیستهای افراطی دچار نشویم چه باید بکنیم.
شناخت ایران یک ضرورت است و مسوولیتی به غایت سنگین و خطر نهاده بر شانه همه ما. تاریخ را ملتهای پیروز مینویسند. ملتهای شکست خورده قادر به نوشتن تاریخ خود نیستند. قومگرایان و ناسیونالیستهای افراطی اغلب شناخت عمیق و فهم درستی از واقعیتها، رویدادها و تحولات تاریخی که در درون و بیرونهای کشور و میهنشان اتفاق میافتد، ندارند. هر دو در طریق تفرقه و تحریف واقعیتها و انزوای فکری و تعصب مشابهتهای بسیار با هم دارند. تاریخ را مدام میباید بازخوانی و بازآفرینی کرد. در آوردگاه میباید برای همیشه ماند.
توضیحی در مورد شماره پیشین سیاستنامه
در شماره گذشته به مناسب سالروز هفتم آبان ماه پروندهای با موضوع «دیالکتیک ملیت و مدنیت»منتشر شد. این پرونده بازخوردهای متفاوت و گاه متضادی را در پی داشت. تعدادی از مخاطبان «سیاستنامه» نگاهی انتقادی داشتند و تعدادی دیگر از نگاهی تشویقی و حمایتی برخوردار بودند. این پیامهای متعدد و متفاوت از طریق تلفن روزنامه و کانال صفحه «سیاستنامه» روزنامه اعتماد به دبیر گروه و سردبیری روزنامه منتقل شد. اما آنچه لازم به توضیح است اینکه «سیاستنامه» همیشه سعی داشته محلی برای بحثهای جدی در عرصه اندیشه باشد؛ بحثهایی که حتیالامکان سعی کردهایم نگاهی جامعالاطراف به آن داشته باشیم و از زوایای مختلف به آن بپردازیم و البته جانب انصاف را فرو نگذاریم. البته طبیعی است که در چنین مباحثی همه مخاطبان لزوما نظر یکسانی نداشته باشند و اساسا اختلاف آرا را نهتنها امری طبیعی بلکه لازمه مباحث فکری و روشنفکری میدانیم. ضمن اینکه «سیاستنامه» این آمادگی را دارد که از نظرها و انتقادات صاحبنظران و اساتید این حوزه برای هرچه پربارتر شدن پرونده «دیالکتیک ملیت و مدنیت» استفاده و آنها را با افتخار منتشر کند. از قضا در همین شماره امروز هم گفتوگویی با آقای دکتر حکمتالله ملاصالحی منتشر شده که با نگاهی هگلی به وجوه مثبت ناسیونالیسم ایرانی پرداخته و تاکید میکند که هویت ایرانی به هیچوجه یک مساله انتزاعی و غیرواقعی نیست.