کسانی که تنها روی روابط اخیر ایران-آمریکا تمرکز میکنند، مشکلات را ناشی از ایدئولوژی و سیاست های جمهوری اسلامی در منطقه می دانند. آنها ادعا می کنند که آمریکا مشکلی با ایران قبل از انقلاب نداشته و بنابراین با ایران بعد از تغییر این رژیم نیز مسألهای نخواهد داشت.
با این حال، در طول ۲۵ سال گذشته در ایران دیدگاهها، سیاستها و بازیگران میانهرویی ظهور کردهاند. اما هربار ایران به سوی آمریکا دست دراز کرده، پس زده شده است. برعکس، آمریکا تنها زمانی به ایران رو کرده که به آن «نیاز» داشته است، مانند جنگ خلیج فارس در ۱۳۶۹ و یا پس از ۱۱ سپتامبر.
این سوال مطرح است که چرا آمریکا نیازی به دستیابی رابطه پایدار با ایران نمی بیند؟
افسانه دوستی آمریکا و ایران در دوران شاه
برخی دید نوستالژیک و افسانهای به این روابط در دوره شاه دارند. حال آنکه آمریکا هرگز شاه را یک متحد حقیقی مثل ترکیه یا عربستان سعودی نمیدانست.
به عنوان نمونه، علیرغم پیشنهاد شاه، آمریکا امضای قرارداد امنیتی با ایران را رد کرد. به ایران کمک های مالی بسیار کمی کرد و آماده بود که تغییرات اجتماعی و سیاسی در ایران را آزمایش کند (کاری که در آمریکای لاتین و آسیا و نقاط دیگر خاورمیانه انجام نداد(.
برای مثال فشار دولت کندی به شاه برای اجرای اصلاحات وسیع و یا فشار دولت کارتر برای بهبود حقوق بشر که به سقوط شاه کمک رساندند.
حتی عربستان و اسراییل که حالا ادعای می کنند دلتنگ شاه هستند به صورت فعال به سقوط او کمک کردند. برای مثال، عربستان از قدرت نفتش در سال ۵۴ استفاده کرد تا به اقتصاد ایران آسیب بزند. اسراییل، خشمگین از تلاش شاه برای رسیدن به توافقی با سازمان آزادیبخش فلسطین و حافظ اسد، از حامیانش در آمریکا برای هشدار علیه شاه استفاده کرد.
این رویکرد آمریکا در قبال ایران، نتیجه فقدان «منفعت ذاتی» در این کشور بوده است.
همین امر در مورد بریتانیا نیز صادق است. انگلستان ایران را «سپری» مناسب برای مقابله با امپراطوری روسیه می دانست. بنابراین سیاستش این بوده است که آن را نزدیک به مرگ نگه دارد ولی نکشد.
آمریکا، سیاست انگلیس را در مقابل ایران پیش گرفت: نگه داشتن ایران به صورت نیمه زنده تا مقاومت کافی در برابر شوروی وجود داشتهباشد تا منافع مهمتر آمریکا در منطقه خلیج فارس محافظت شوند.
اما واشنگتن هیچگاه مایل نبود که ایران تبدیل به یک متحد قدرتمند شود، تا بتواند روزی خود آمریکا را به چالش بکشد
.
ایران به عنوان قدرت حایل
با سقوط شوروی، ارزش ایران حتی به عنوان یک دولت ضربهگیر (سپر) هم برای آمریکا از میان رفت. از آن زمان تاکنون آمریکا از پذیرش هرگونه راه حلی برای مساله ایران که شامل تسلیم کامل این کشور نباشد سر باز زده است. برای مثال در سال ۱۳۸۲ ایران پیشنهاد کرد تا تمام مسائل حل ناشده میان دو کشور جهت مذاکره بر روی میز قرار بگیرد، اما آمریکا نپذیرفت.
نهایتا آمریکا نگران تبدیل ایران به یک قدرت منطقه و میانی معتبر است. ابرقدرتها به قدرتهای میانی علاقهای ندارند. قدرتهای میانی میخواهند به آنها به عنوان شریک نگریسته شود و سهم خود را طلب بگیرند. برای مثال شاه می خواست با او به عنوان یک شریک رفتار شود و نه یک پادو.
این مساله درباره رقبای منطقهای ایران نیز صادق است. آنها طرفدار تحریم و حمله نظامی به ایران هستند به این دلیل که با حضور یک ایران قدرتمند احساس عدم آرامش دارند. این ناراحتی تا حوزه فرهنگ نیز گسترده میشود. هنگامی که شهاب حسینی بازیگر ایرانی جایزه بهترین بازیگر را در جشنواره کن پارسال از آن خود کرد، مفسران سعودی او را خطری مهمتر از قاسم سلیمانی ارزیابی کردند!
هر دولتی در ایرانِ متحد، فارغ از ایدئولوژی و جهت گیریهایش، قصد عینیت بخشیدن به پتانسیلهای کشور را دارد تا به عنوان بازیگری مشروع در منطقه و جهان شناخته شود.
دوراهیای که هم اکنون پیش روی آمریکاست این است که آیا آماده است تا نوعی سازش و تفاهم با ایران را بپذیرد؟ و یا ترجیح میدهد مسأله ایران را یکبار برای همیشه از پیش رو بردارد. راه دوم اما برای آمریکا بسیار خطرناک و پرهزینه است و هیچ تضمینی برای موفقیتش موجود نیست.
منبع: وبلاگ شیرین هانتر
ترجمه: ایران ما