علوم انسانی، در عالیترین سطح، آگاهی ملی و در سطح دیگر، تأمل درباره مسائل و مصالح عمومی ملت است. آنچه در ارتقاء علوم انسانی بهطور خاص و پیشرفت آموزش عالی بهطور عام باید در نظر داشت، نسبت نهاد دانشگاه با آگاهی ملی و مسائل عمومی ایرانیان است. علوم انسانی اگر در غفلت از خودآگاهی و مسائل ملی ایران گسترش یابد، سرمایهگذاری عمومی در آن خشت بر آب زدن خواهد بود و امید به ارتقاء کمّی آن بستن، گره بر باد زدن. ازاینرو، امروز، ارتقاء علوم انسانی باید ناظر بر تحول در کیفیت آن باشد.
اگر موضوع اصلیِ علوم انسانی ناظر بر آگاهی ملّی و مصالح عمومی است، دولت (بهمعنای قوای نظام حکومتی و دستگاههای کشوری و لشکری، نه صرف قوه مجریه) نیز، اصولاً، نهاد متولی تأمین مصلحت عمومی است و بالاترین مصلحت عمومیْ صیانت از وجود کشور و تعالی آن است.
بر این اساس، در شرایط خطیر کنونیِ کشور، بالاترین وظیفه دولت و علوم انسانی کوشش برای صیانت از وجود ایران است.
سرزمین ایزدنشان ایران که ما لحظهای کوته از تاریخ آن را گرفتهایم، میراث سدههای پرفراز و نشیب ملتی تاریخی است؛ میراث مردمی که به گاه خطر، چون آرش، جان خویش در کمان کرد و همچون آریوبرزن تا آخرین قطره خون راه بر دشمن بست.
ایرانیان در سرگذشت پرتلاطمشان بارها ایلغار مهاجمان خونخواری را دیدند که کمر به نابودی خاک و فرهنگ ایران بسته بودند. اما، نسل در نسل ایرانیان توانستند روح و فرهنگ ایران را با وجود زخمهای بسیار، پاسداری کنند و آتشی را که نمیرَد، همیشه در دل خود زنده نگه دارند. ما اکنون میراثخوارانی هستیم که در برابر گذشتگان و آیندگان مسئولیم و این خاکِ گران نهچنان میراث خواریست که آن را تسلیم «قضا و قدر» و «کنام پلنگان و شیران» کنیم.
اکنون، گویی چهار شبح نابودی بر آستانه ایستادهاند و وجود کشور را تهدید میکنند؛ مقابله با آن دو وظیفه مشترک دولت و دانشگاه است.
یکی از این اشباحْ فساد اداری-سیاسی است. غایت دولت و حکومت تأمین مصلحت عمومی ملّت است، لیکن وقتی غالب کارگزاران کشور دل در اندیشه و دست در کار منافع خصوصی خود باشند و مصلحت عمومی را قربانی منافع دون خود کنند ــ آنهم به وجه شگفتانگیزی که ما کنون در کشور خود میبینیم ــ دیگر چه کسی متولی کشور و منافع ملت باشد؟ شبح دوم بحران زیست محیطیِ کمبود آب است. مردمی که بیش از دو هزار سال با مشقت فراوان آب را از ژرفای زمین استخراج میکرد، با قنات آن را هدایت میکرد و چرخ آسیابِ اقتصاد و اجتماع خود را میگرداند، چگونه است که در کمتر از پنجاه سال بخش عظیم ظرفیتهای آب سرزمیناش به فنا میرود؟ عامه مردم اگر ندانند، صاحبمنصبان و مدیران عالی کشور نیک میدانند که چشمانداز آینده منابع آبی کشور سخت تیره و تار است ــ و این بحران چه لطمات سنگینی میتواند بر حیات اجتماعی و اقتصادی و سرزمینی ایرانیان برجای گذارد.
شبح دیگر، بحران اقتصادی، بیکاری و نابرابری است که هرچه میگذرد بر جمعیت کثیری که در فقر و سرخوردگی و ناامیدی فرومیروند، میافزاید و دور نیست که جمعیتی بیگانه از فضایل و مصالح عمومی را شکل دهد ــ بیراه نیست که بزرگان گفتهاند از دری که فقر وارد شود، ایمان بیرون میرود.
سرانجام، شبح چهارم قومیتگرایی و بنیادگرایی قومی است که چندسالی است چون عارضهای شوم به جان کشوری افتاده است که هیچگاه به چنین دردی دچار نبود. در برابر غیرت مردمی که خاک میخوردند و خاک نمیدادند، نه ارتش سرخ استالین را رسید که بخشی از خاک ایران را بالا کشد و نه ارتش بعث صدام را. ولی، اکنون، چندسالی است که بنیادگرایان در شعبه قومگرایی، با شعبدههای فراوان و طرح مباحثی واهی، کوشیدهاند که میان آحاد ملّت ایران، تخم نفرت و کینه بکارند، و با برچیدن قبح شعارها و نمادهای ارتجاعی قومگرایانه، ایرانیان را از یکدیگر بیگانه کنند؛ ایرانیانی که طی سدههای طولانی، گرچه کثرت درونی خود را در صورتهای اجتماعی-فرهنگی مختلف و زیبای آن حفظ کردند، وحدت خود را بالاتر از آن پاس داشتند.
امروز بر متولیان دولت، زعمای جامعه و خاصّه بر اصحاب علوم انسانی است که به ایران و آینده آن بیاندیشند که بالاتر از حیات و سربلندی این میراث کهن، وظیفهای متوجه ایرانیان نیست؛ و اگر دانشگاه ما دانشگاه ملّی باشد و دولت ما مسئول، باید مهمترین اولویت خود را حفظ و نجات ایران بدانند.
بسیار سخن گفتم در تعزیت تو
آوخ که نگریاند کس را سخن من- بهار
بهزاد عطارزاده، 22 /11/1396
کتابچه سخنی با رئیس جمهور، دوره نهم جشنواره فارابی، 1396