جدیدا در برخی از نواحی کشور تحت تأثیر افکار قومگرایانه، ادبیاتی در حال گسترش است که مدیر غیربومی را چیز نامأنوس و نادرستی جلوه میدهد. انگار ایران یک مفهوم ذهنی متشکل از جزیرههای دور افتاده و منفکی است که بهم ربطی ندارند، انگار دعوای بومیان و غیربومیان در قاره آمریکا است، البته مشکل همغیربومی بودن نیست بلکه غیر آن قوم بودن است و این مسئله نشانگر عمق حماقت آموزههای باطل قومگرایان است. گویی که این همه شهید سرافراز آذری،کردزبان و بلوچزبان و لرزبان و فارسیزبان در دفاع از خاک خوزستان شهید شدند نباید میرفتند و جانشان را فدای میهن میکردند چرا که غیربومی آن منطقه بودند، حاشا و کلا اگر چنین باشد.
یکقطعه از سرزمین اصلی مثلا یکاستان همانند ملک مُشاع در مالکیتِ مُشترکِ همه اتباع کشور است. ولو ساکن آن قطعه نباشند.
سکونت فرد یا قومی در جایی، حق بیشتری برای او به نسبت سایر هموطناناش ایجاد نمیکند.
چگونهاست که وقتی مدیری از یک قوم و یک ناحیه در جای دیگری غیر از زادگاهش مأموریت اداری میگیرد موجب مباهات و افتخار آن قوم و ناحیه است ولی وقتی از یک قومدیگر و یا ناحیه دیگر برای آن استان یا شهر مدیری منصوب شود فریاد واویلتا سر داده میشود؟!
نمونه بارز این تفکرات مسموم سالها است گریبان استان آذربایجان غربی را گرفته و در تنگنای توسعهنیافتگی گرفتارش کرده است، اکنون که طلیعه تغییرات مبارکی مشهود است و تلاش میشود مدیران براساس شایستگی انتخاب شوند و نه رانت قومی و محلی، صدای اعتراضی حماقت قومگرایان بالا میرود. کسی نیست بپرسد این همه سال مدیریت یکدست قومیتی چه ثمری جز عقب افتادگی و البته رشد فرقههای قومگرا و پان داشته است؟!