
«ایران» مفهومی است که با توجه به اصول برخاسته از آن می بایست در چارچوب فرهنگی، نه نژادی و پدید آمده از سوی غلبۀ یک گروه بر دیگران، فهمیده شود. «ایرانزمین» والد مفاهیم مختلفی در پیرامون خود گشت؛ یکی از آنها را میتوان در چارچوب معنای «ایرانیان» به معنی مردمانی که در طول تاریخ این مِلک، مُلک و حکومت و دولت ساختهاند، و مستوجب رخ دادن رویدادهای تاریخی شدند، فهم کرد.
گفته شد که ایران به معنای مفهومی فرهنگی است، تا سیاسی و نژادی، از همین روی مادامی که در عرصۀ علوم انسانی و اندیشه سخن رانده میشود، بایست به این موضوع توجه داشت که مراد از «ایران» این ایران محصور در مرزهای سیاسی فعلی و قطعه قطعه شده نیست. قدرت فرهنگی ایران که ریشه در اساطیر دارد و سپس در متونی چون اوستا و در ادامۀ آن وارد اندیشۀ شاهنشاهی ساسانی شد، چنان ستبر است که نقاط پیرامونی آن هرچند که اکنون بناءِ بر قوانین سیاسی و بینالملل ملّتی دارای دولت به حساب میآیند، امّا در کنشهای اجتماعی و فرهنگی بدون آنکه بخواهند عمل به اجرای «آنِ ایرانی» میکنند.
زبانی که در جمهوری موسوم به آذربایجان سخن گفته میشود، مادامی که میخواهد به عنوان زبان ملّی حامل موضوعات تاریخی و فرهنگی گردد، ایرانی میشود. در همان جمهوری برای برساختن نمادهای ملّی مجبور به روی آوردن به ایرانیترین نمادها، اشخاص و مفاهیم میشوند. نمونۀ بابک خرمدین که یکی از رهبران جنبشهای ملّی ایرانیان برابر سیطرۀ اعراب بود از سوی ایشان به عنوان نماد ملّی معرفی میشود؛ از این نمونهها بسیار است، و میتوان به ثبت جهانی تار – در بیتدبیری مسئولین میراث فرهنگی ایران در یونسکو و مقابلۀ جمهوری آذربایجان با نامگذاری کلیساهای ارامنۀ آذربایجان بابت استفاده از نام «آذربایجان» بر آن پرونده اشاره کرد، که مسئولین ایرانی آنگونه که در نقدها آمد از نام تاریخی «آذربایجان» گذشتند و اجازۀ مصادرۀ نام «آذربایجان» را به جمهوری واقع در آنسوی اَرس دادند، واینگونه حکم مشروعیت استفاده از نام «آذربایجان» برآن سرزمین را در نهادی فرهنگی و جهانوطن صادر کردند – نیز در این مورد اشاره کرد. رجوع به مفاهیم ایرانی توسط مکانهای جدا شده از ایران، این موضوع را نشان میدهد که این به اصطلاح کشورهای جدیدالتأسیس هنوز ذیل ایران تعریف میشوند.
این سرزمینها با اینکه بیرون از ایران سیاسی هستند، امّا درون «ایرانشهر» و «ایرانِ بزرگِ فرهنگی» قرار دارند. این مکانها مادامی که بخواهند مفاهیم، شخصیتها و نمادهای ایرانی را از مضمونی، که حامل آن هستند، تهی کنند، آن برآیندهای ایران را مبدل به «ابژه»ی گردشگری میکنند، درست شبیه به کاری که نگاه جهانوطن یونسکو با مادّۀ تاریخ بسیاری از کشورها به نام و عنوان ثبت جهانی میکند. آرامگاه شاعران فارسیزبانی چون نظامی در گنجه و مولانای بلخی در قونیه برای اهالی این مرزهای جدیدالتأسیس همین کارکرد را دارد: از«مولانا» فقط رقص سماع را میفهمند، و از«نظامی» قدم زدن در حوالی مقبره برایشان دلنشین است. آنگاه که گروهی از ایشان بخواهد سطح خود را از برخورد گردشگری با آن مفاهیم که در سطح گردشگری مسروقاتی بیش نیستند، بالاتر ببرد، ناخواسته ایرانی میشوند، چرا که موضوعات ملّی آنها که شهرهاند ایرانی اند، فیالمثل مولانا که از شاعران ملّی ترکیه معرفی میشود، شاعری فارسیزبان است و هر آنکس که بخواهد از دایرۀ تنگ عوامانۀ گردشگری در برخورد با مولانا بیرون جهد بایست فارسی بخواند، و این موضوع خود یکی از جلوههای قدرتمند «ایرانی» است؛ یعنی تا بخواهند اندکی بیشتر بفهمند، ایرانی میشوند. «ایران» وحدتی است از کثرات و برخی از این کثرتها که چون نقطۀ گریز از مرکز عمل کردند نیز، هنوز محض نیاز به فرهنگ به نقطۀ جاذبه و وحدت «ایران» نیازمند هستند. برای فهم «ایران» بایست به مادّۀ تاریخ «ایران» ورای قرائتهای غرب بازگشت و قدم در راه موضوعی به نام «ایران» گذاشت.