یکم- جدایی طلبان: این دسته قانون اساسی را قبول نداشته و بر علیه نظام سیاسی، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور بسته به تواناییهایشان دست به هر کاری می زنند. آنها خود را در تقابل با ملت ایران قرار داده اند و عرصه حضور خود را حتی بصورت مسلحانه و یا همکاری با دولت های متخاصم تعریف کرده اند. اکثریت قریب به اتفاق نیروهای سیاسی قانونگرا در ایران بر این باور اند که باید با این دسته مرزبندی قاطعی داشت.
دوم- جریانهای فدرالیست (یا خودمختاریطلب): این دسته خواستار جدایی از ایران نیستند اما در پی آن اند که قانون اساسی را تغییر داده و نوعی تمرکز زدایی و تغییرات اساسی در تقسیمات کشوری و سازماندهی سیاسی فضا بر اساس گروهای جمعیتی قومی به وجود آورند. موضع این تشکلها و جریانها نسبت به نظام سیاسی عمدتا تخاصمی است. برای نمونه میتوان به کنگره «ملیت های ایران» اشاره کرد. این جریانها ممکن است مشی مسلحانه داشته باشند مانند کومله و حزب دموکرات کردستان و یا مشی سیاسی را برگزینند.
سوم- هویت طلبها: جریان هویتطلب یا کنشگران مدنی- قومی جریانی هستند که خواستار تقاضاهای فرهنگی و حداقلی در چارچوب قانون اساسی اند. مشی این افراد سیاسی و مطالبه گرانه و بعنوان مثال خواستار آموزش زبان مادری و تغییر سیاست های زبانی اند. در نگاه اول، آنها نه تجزیه طلب اند، نه مشی مسلحانه دارد و نه با قانون اساسی مخالفتی دارند.
سوال آیا این تقسیم بندی درست است؟ آیا می توان با تکیه بر مفروضات این تقسیمات قضاوت کرد و آن را مبنای کنش سیاسی مانند همکاری، حمایت، اتحاد، ائتلاف، مرزبندی و… قرار داد؟ در پاسخ میتوان گفت این تقسیمات شکلی و بدون توجه به محتوا است و متاثر از ادبیات بولتن های سیاسی- امنیتی دهه ۱۳۷۰ و اوایل دهه ۱۳۸۰ است. ایراد عمده تقسیمات فوق آن است که بدون توجه به محتوا و دیسکورس جریانها و یا افراد، به صورت «شکلی» آنها را بررسی کرده است. در حالی که از لحاظ عینی و در عالم واقعیت تفکیک بین سه گروه بالا مشکل است. چه بسا این تفکیک، نوعی تقسیم نقش تاکتیکی برای سیاست ورزی در فضای کنونی است. در ذیل اجمالا به برخی از دلایلی اشاره می شود:
۱- کنش های «واگرایانه» که اعم از هر سه دسته است، دارای پیچیدگی ها و حساسیت های مضاعفی هستند که بر استراتژی و اهداف اعلامی و اعمالی آنها موثر واقع میشود. یکی از این شرایط پیچیده ارتباط این گروهها با دولت های متخاصم و استراتژی های حاکم بر آن دولت ها است. برای مثال میتوان به یک تجربه عینی و تاریخی اشاره کرد. جریان فرقه دموکرات پیشه وری در سال های ۱۳۲۴-۱۳۲۵ که با ائتلاف حزب توده و ادغام شاخه ایالتی توده در فرقه به وجود آمد، خودمختاری طلب بود یا تجزیه طلب؟
وقتی بیانیه ۱۲ شهریور فرقه را بخوانیم، خواهیم دید که فرقه از خودمختاری صحبت میکند. هنگامی که روزنامه رسمی فرقه را مطالعه میکنیم مدلولهایی هم در خصوص خودمختاری و هم در خصوص تجزیه طلبی مشاهده می کنیم. فرقه برای خود اسکناس متفاوتی چاپ کرده بود ( قرینه گرایش به جدایی) و می دانیم که در همه کشورهای فدرال یا ناحیه ای ( یعنی کشوری که یک یا دو منطقه خودمختاری دارد) واحد پول یکسانی حاکم است. فرقه ارتشی جداگانه داشت و ماموران دولت مرکزی را با کمک ارتش سرخ، از آذربایجان بیرون کرده و اجازه دخالت نمی داد. از سوی دیگر با آوردن مهاجران قفقازی و ترکیب برخی از عناصر بومی با آنها گروهی به اسم فدائیان فرقه ساخته بود که مهمات و اسلحه خود را از ارتش سرخ دریافت می کرد.
از سوی دیگر پیشه وری در سخنرانی های خود گاهی از خودمختاری سخن می گفت و گاهی آذربایجان را با ایرلند و هند ( نشانه جدایی) مقایسه می کرد! این وضعیت متناقض و پاندولی و نوسان بین دو رویکرد محصول چه بود؟ به نظر می رسد این وضعیت بیش از هر چیز محصول سیاست خارجی دوگانه اتحاد شوروی بود که کنترل فرقه را بر عهده داشت. در اتحاد شوروی وزارت خارجه و مسکو عجله ای برای تجزیه آذربایجان از ایران نداشتند و بیشتر نگاهی ابزاری به فرقه دموکرات داشته و خواستار حفظ وضعیت خودمختاری بودند. اما در باکو میرجعفرباقراف نگاهی دیگر داشت و قصد داشت هر چه زودتر آذربایجان از ایران جدا شده و قلمرو حاکمیت اش به عنوان جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی، گسترش پیدا کند. بازتاب این وضعیت در داخل ایران نیز این بود که فرقه در نوسان بین خودمختاری و تجزیه به سر می برد. بنابر این تجربه نشان میدهد، گروههای واگرا با توجه به وابستگی های خود ممکن است مجبور شوند سیاست های متناقض و تغییر یابنده ای را اتخاذ کنند.
مثال بارز دیگر، در این خصوص حزب کومله زحمتکشان در کردستان ایران است. هنگامی که اساس نامه و منشور کومله در خصوص فدرالیسم در ایران را می خوانیم به موارد «هوشربایی» برخورد می کنیم. کومله خواستار فدرالیسم قومی در ایران است. اما مدلی ارائه می دهد که در آن ارتش، نیروهای نظامی، امنیتی و انتظامی دولت مرکزی بدون هماهنگی و رضایت دولت ناحیه ای کردستان، اجازه حضور در منطقه را ندارند! در این مدل نظام آموزش کردستان باید خودمختار و بر اساس زبان کُردی شکل بگیرد و کردستان سهم مناسب و قابل توجهی از درآمد و منابع نفتی کشور را در اختیار داشته باشد. فدرالیسمی که کومله مد نظر دارد، حتی از تجزیه نیز بدتر است زیرا دقیقا استعمار و استثمار ایران را مد نظر قرار داده است: حکومت محلی هیچ چیز به حکومت مرکزی نخواهد داد، حتی اجازه عبور و مرور نیروهای انتظامی در کنترل حکومت محلی کومله است اما همه چیز از منابع نفتی و منافع اقتصادی ایران دریافت خواهد کرد! این نمونهها بیانگر وجود ابهام در بین دسته اول و دوم است.
۲- دلیل دوم، اشتراکات گفتمانی سه گروه فوق است. دسته سوم ( هویت طلب) همانقدر برای قاضی محمد، پیشه وری یا شیخ خزعل به عنوان قائد اعظم اهمیت قائل است که دسته نخست. هر سه گروه، قائل به ملت های موازی در ایران هستند و ملیت ایرانی را نمی پذیرند. هر سه گروه زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی، ملی و مشترک مردم رد می کنند، هر سه گروه خصومت عجیبی با مبانی وجودی ایران از دولتمداری گرفته تا بزرگان ادبی آن من جمله فردوسی، شاهنامه، حتی مفهوم ایران دارند.
هر سه گروه نشان داده اند که حاضر اند با خصم خارجی همراهی یا سکوت کنند. مانند اینکه دیدیم که حزب دموکرات کردستان و کومله، زمانی متحد صدام حسین بودند و حتی چشم خود را به کشتار کردهای هم میهن و کردهای عراقی توسط حزب بعث بستند! دیدیم که قاسملو با روزنامه های فرانسوی مصاحبه میکرد و قتل عام کردها توسط صدام را شایعه و اخبار نادرست می نامید؟ دیدیم که همه این دستجات در خاک عراق و زیر حمایت حزب بعث قرار داشتند؟ و متاسفانه دیدیم که هیچ یک از هویت طلبان کُرد در زمانی که صدام به صورت تمام عیار در جنگ ایران بود حاضر به نقد این کارنامه نشدند.
همین مساله در مورد پان ترکیست ها نیز صادق است. بعنوان مثال محمدتقی زهتابی که از وی به عنوان بنیانگذار پان ترکیسم در ایران یاد می شود، در دهه ۱۳۵۰ خورشیدی و پیش از قرارداد الجزایر در بغداد و زیر سایه حزب بعث فعالیت میکرد و بسیاری از آثارش در بغداد منتشر شده اند. یا محمود پناهیان کتاب سه جلدی خود را در بغداد و با حمایت مالی بعثیها نوشته است. تکلیف احزاب الاحوازی و گردان های محیالدین آلناصر در این خصوص نیز روشن تر از بقیه است. امروز وقتی با یک هویت طلبی صحبت می کنیم، اجمالا مشکلی با صدام حسین و یا همکاری رهبران شان با حزب بعث و دولتهای متخاصم دیگری ندارند.
۳- دلیل دیگر اینکه جریان های سه گانه فوق به ویژه دسته اول و سوم که در ظاهر تفاوت زیادی با یکدیگر دارند، در مقام مرزبندی با هم نبوده اند. هویت طلبان مدعی اند که تجزیه طلب نیستند و فقط خواستار یک سری حقوق هستند. اگر واقعا چنین است چرا بین خود و تجزیه طلبان قائل به تفکیک نشده و مرزبندی نکرده اند؟ چرا نقدی در مضار تجزیه طلبی و تشکل های مشابه از ناحیه هویت طلبان دیده نشده است؟ بر عکس چرا همین هویت طلبان سایر جریانهای تجزیه طلب پیش از خود، مانند پیشه وری و… را تقدیس می کنند؟
۴-به دلایل بالا این نگرانی پیش میآید که نکند تقویت گروه سوم یعنی هویت طلبی، بیشتر نوعی تاکتیک سیاسی برای نفوذ در گروهها و احزاب ملی باشد؟! تا بتوانند با استفاده از ظرفیت این تشکلها در قدرت سهیم شوند و سپس ایده های حداکثری را در موقع مقتضی پیش ببرند!
۵- این گمان تقویت میشود که نکند تقسیم بندیای به نام هویت طلبی برای فرار از پیامدهای قضایی تجزیه طلبی ایجاد شده است. قومگراها برای اینکه از تعقیب قضایی در امان بمانند، میگویند در حال فعالیت قانونی و مدنی هستند. اما آنها میتوانند اسب تروای دو گروه فوق محسوب شوند اما سعی دارند در حوزه عمومی از برخی جملات و کلمات استفاده نکنند. اگر به گذشته نزدیک نگاه کنیم، افرادی که تا چند سال پیش تحت عنوان گروه سوم ( افراد آرام) فعالیت می کردند (در قالب فعال دانشجویی، روزنامه نگار محلی و…) اکنون در اروپا و امریکا در تشکل های تجزیه طلب فعالیت دارند. بدیهی است در فضای دانشگاهی یا مطبوعات کشور، هیچکس صریحا نمی تواند از تجزیه جغرافیایی ایران حمایت کند.
۶- ممکن است واقعا در میان جریان سوم افرادی وجود داشته باشند که قائل به تجزیه طلبی یا خودمختاری و تغییر ساختار جغرافیای سیاسی کشور نباشند، اما این افراد معمولا در حاشیه و غیر تاثیرگذارند و فاقد رسانه و نفوذ گفتمانیاند.
۷- یکی دیگر از مشترکات دسته سوم ایمان قاطع به قتل عام و ژنوساید اقوام همسایه توسط دولت هایی است که دوست یا همسود تلقی می شوند. برای مثال همه جریان های پان ترکیست اعم از هویت طلب و تجزیه طلب، از قتل عام ارامنه در عثمانی حمایت و سعی در تطهیر دولت ترکیه دارند. آنها، در حالی که از حقوق بشر سخن میگویند و یا از آسیمیلاسیون گلایه دارند، به کشتارها و تبعیدهای سازماندهی شده کردها در ترکیه بی توجه اند و در پارهای موارد آن را مفید میدانند. مثال بارز این رویکرد، مطالب منتشر شده در سایت یولپرس و هفته نامه آچیق یول ارومیه است که در یک صفحه کشتار کردهای ترکیه و سوریه توسط ترکیه و اشغال شمال سوریه را، خوب اما «ناکافی» دانسته است و در ستونی دیگر از حقوق بشر و حقوق اولیه انسان ها، داد سخن سر داده است!
۸-حساسیت کم نسبت به خشونت یکی دیگر از مولفه های هر سه طیف است. چگونه می توان از آتاترک یا صدام حسین دفاع کرد و در عین حال از ناسیونالیسم ایرانی انتقاد نمود. صدام و آتاترک خشن ترین اقدامات را در خصوص کردها، یونانیها و سایر اقلیت های خود به کار برده اند. چگونه می توان از اصطلاح محمره برای خرمشهر استفاده کرد ( نامی که در سالهای اشغال خرمشهر توسط بعثیها روی این شهر گذاشته شده بود) اما در عین حال ادعای هویت طلبی هم داشت؟ تنها نگاهی به رسانه هایی که مدعی هویت طلبی در خوزستان هستند نشان میدهد که آنها، در حمایت قاطع از صدام حسین و ارزش های بعثی از خود بعثیون تندتر عمل می کنند.
۹-هویت طلبها مانند تجزیه طلبها خود را ایرانی و حتی آذربایجانی یا خوزستانی نمی دانند. آنها اصرار دارند که باید با نامِ ملی و رسمیِ اتباع دولت های همسایه شان (ترکیه و یا کشورهای عرب) خطاب شوند. اگر هویت طلب آذربایجانی با عنوان آذری/ آذربایجان خطاب شود فورا بر آشفته خواهد شد و خواهد گفت من آذری/ آذربایجانی و در نتیجه ایرانی ( البته جمله اخیر تقدیر گرفته می شود و معمولا گفته نمی شود) نیستم. بلکه من «تُرک» هستم.
اگر به فرهنگ لغات روابط بین الملل رجوع کنیم خواهیم دید که TURKISH به صورت رسمی تنها و تنها برای اتباع دولت ترکیه به کار برده می شود. حتی ترکزبانهای قفقاز و آسیای میانه نیز با عناوینی چون قرقیز، ترکمن، قزاق و… خود را متمایر کرده اند و اندک شخصیت ملی برای خود قائل شده اند. اکنون هویت طلبان ما، چه اصراری دارند که خود با نام اتباع دولت خارجی و از قضا همسایه، کُدگذاری کنند؟! آیا قصد دارند با اصصطلاح من در آوردی IRANIAN- Turkish تابعیت دو گانه بگیرند؟ همین مساله در خصوص هویت طلبان عربزبان نیز صادق است.
۱۰-هویت طلبان، مانند تجزیه طلبان، وفاداری جدی به «دولت ملی» خود ندارند. در منازعه سیاسی بین المللی حاضر نمی شوند تا از دولت ایران حمایت کنند،در نتیجه هیچ «تکلیفی» نیز برای خود به عنوان شهروند ایران قائل نیستند. البته این امر مانع آن نیست که خواستار «حقوق» هم باشند. غافل از اینکه شهروندی در تعریف حقوقی، رابطه دو سویه فرد با یک دولت ملی است که متضمن «حق و تکلیف» است. اگر فرد خواستار حقوقی از دولت است باید خود را مکلف به تکالیفی بداند که بدیهی ترین آن وفاداری ملی است.
به بیان دیگر یک هویت طلب، خود را با نام ملت همسایه کُدگذاری میکند، از حضور در زیر سایه صدام حسین ( بزرگ ترین دشمن تاریخی ایران) ابائی ندارد، اظهار می دارد که لازم نیست علاقه اش را به ایران در هر فرصتی «جار بزند»، به گرگ خاکستری و یا تقدیس سایر حیوانات به عنوان یک دین شمنی علاقه دارد و در نتیجه مذهب اکثریت اعضای کشور را رد می کند، از قتل عام عثمانی ها در تبریز و خوی چیزی نمیگوید و حتی چنگیز مغول و تیمور لنگ را به عنوان سمبل معرفی می کند، حتی به هویت جغرافیایی آذربایجان هم وفادار نیست و در حال برساخت هویت دیگری است، خواستار باخت تیمهای ملی ایران است، به زبان فارسی ، قانون اساسی و بزرگان دولتمدار ایرانی احترام نمی گذارد، حتی نام ایران را نیز بر نمی تابد و نگران همسو شدن با جریان های ضد ایرانی نیست، اما در عین حال خواستار همه نوع حقوق و امتیاز از دولت- ملت ایران است.
جمع بندی: در مجموع دیدگاه های مبتنی بر قومیت در ایران در صدد احقاق حقوق نیستند بلکه بیشتر دست مایه تضعیف همبستگی ملی ایران هستند. این دیدگاهها مبتنی بر «عاطفهگرایی و دوری از عقلگرایی یا همان بنیادگرایی» است. این دیدگاهها بیشتر بر انکار دیگران بنا شده است. برای نمونه افراد قومگرای کُرد، آذری و عرب زبان ها منکر هر امر ایرانی و حتی خود ایرانیت هستند.
این خط فکری مهم زمینه را حتی برای وفادار نماندن به دولت- ملت ایران و چارچوب حاکمیتی آن آماده می سازد. زیرا چیزی که فاقد اصالت باشد نیازمند وفاداری هم نیست. این تفکر برای ورود به جامعه و عمومی شدن به نرم افزارهایی نیاز دارد. جریان های تجزیه طلب برای اینکه به لحاظ گفتمانی «منزوی» نشوند لاجرم به افراد و نیروهایی نیاز دارند که دستکم بخشی از اُمهات گفتمان واگرایی را در جامعه گسترش دهند. در صورتی که اگر هویتگرایان دغدغه حقوق داشته باشند میتوانند در چارچوب حقوق برابر شهروندی، التزام به عقلانیت، اخلاق و قانون فعالیت خود را سازمان دهند.