نسیم بیداری، آذر 1397: سالار سیفالدینی در یک کلام پژوهشگر است. حوزه مطالعاتی او اقواماند. آنچه برای تمامیت ارضی ایران حیاتی بوده و هست. این متخصص جغرافیای سیاسی تاریخ اقوام بهویژه آذربایجانی را که خود برآمده از آنجاست به خوبی میداند و معتقد است مخالفان اصلی فرقه مردم آذری بودند و این روزها دیگر داستان فرقه دموکرات آذربایجان به پایان رسیده است. متن گفتگوی نسیم بیداری با او را در ادامه بخوانید.
+آیا فرقهگرایی پیش از ظهور گروههای تجزیهطلب وجود داشته است یا مفهوم جدیدی در ادبیات سیاسی است؟
مفهوم منفی فرقه یک فرآیند جدید در زبان فارسی است، در قدیم فرقه مفهوم بدی نداشته است. یعنی فرقه را بهمعنی حزب به کار میبردند. مثلا میگفتند: «فرقه دموکرات». هنگامی که آنها به خودشان فرقه میگفتند. مقصود همان حزب دموکرات بود و یا «فرقه عدالت» داشتیم که همان حزب کمونیست بود که در انزلی و ارومیه کنگره داشتند و پیشهوری و کاویان و بسیاری دیگر از اعضای مهم فرقه دموکرات در آن فعال بودند.
در ترکیه در اواخر عمر عثمانی از کلمه «فرقه» استفاده منفی نمیکردند. اما بار منفی برای واژه فرقه جدید است و ناشی از تحولات زبانی. امروزه تا اندازه زیادی، فرقه را در معنای غیرسیاسی بهکار می بریم. مثلا میگوییم فرقههای زیرزمینی، عرفانی یا شیطانپرست هستند. یعنی قبلا در معنای سیاسی استفاده میکردیم و منظور حزب، گروهک، سازمان و … بود. بنابراین فرقه در آن زمان بار منفی نداشت که بخواهیم فرقه دموکرات را در ذیل فرقهگرایی که امروز از آن تلقی منفی داریم، استفاده کنیم.
+حزب دموکرات آذربایجان در چه بستر بینالمللی و منطقهای شکل گرفت؟
21 آذر 1324 زمانی اتفاق میافتد که جنگ جهانی دوم تمام و ایران اشغال شده است و صحنه جهانی در حال تجربه کردن یک آرایش جدید ژئوپولیتیک است. مثل یک نقطه عطف در شطرنج است که هر کدام از بازیگران مهره های خودشان را میچینند و یا خانه هایی را تسخیر می کنند. جغرافیای سیاسی جهان در اغلب موارد پس از جنگهای بزرگ تعیین شدند. جنگها بودند که جغرافیای سیاسی جهان را تعیین کردند. جنگهای سی اروپایی منجر به قرارداد وستفالی شد. جنگهای ناپلئونی در کنگره وین منجر به ظهور چند دولت– ملت تازه دیگر شد. پس از جنگ جهانی اول، جغرافیای سیاسی جهان تغییر کرد. امپراطوری های ارتش- مجارستان و عثمانی فروپاشید و کشورهای جدید ظهور کرد. پس از جنگ جهانی دوم یکبار دیگر صحنه ژئوپلیتیک تغییر کرد. کشورهای پیروز، تعیینکننده آرایش جغرافیایی بودند.
در این شرایط خطر نازیسم و فاشیسم از بین رفته و قدرت جدید و مهیبی به اسم کمونیسم در حال ظهور است. استالین بهعنوان یک رهبر اقتدارگرا در اوج قدر است. در این شرایط کشورهای بیطرف همسایه در معرض سقوط قرار داشتند. احزاب بلشویک مانند حزب توده در ایران، قصد براندازی دولت های مستقر و ایجاد یک نظام سوسیالیستی متمایل به شوروی را در برنامه کاری ثبت کرده بودند. یونان و ترکیه هم در معرض سقوط قرار داشتند. چرچیل در سخنرانی معروف خود در 16 مارس 1946 چنین گفت:
« از بالتیک تا آدریاتیک پرده آهنینی دور تا دور قاره اروپا را فرا گرفته است که تمامی پایتختهای باستانی در مرکز و شرق اروپا را دربر میگیرد…»
بلافاصله جنگ سرد آغاز شد و دکترین ترومن اولین اعلامیه امریکا در جنگ سرد بود. ترومن در آن سخنرانی معروف خود در سال 1946 گفت کمونیسم متحدان ما را تهدید میکند، ترکیه، هند و یونان در حال سقوط هستند. جرج کِنان کاردار سفارت امریکا در مسکو در سال 1946 سیاست سد نفوذ شوروی یا کانتین منت را مطرح کرد. اساس این نظریه بر این اصل ژئوپلیتیکی استوار بود که باید از توسعه کمونیسم به منطقه «ریملند» که در نظریه اسپایکمن مفهوم سازی شده بود جلوگیری کرد. ایران هم یکی از مهمترین کشورهای حوزه ریلمند (حاشیه دریاها) بود. در این شرایط شوروی نیروهایش را برخلاف تعهدش تخلیه نمیکرد و ایران نیز قادر به رویارویی نظامی با شوروی نبود.
اشغال شمال ایران توسط اتحاد شوروی و طرح تجزیه آذربایجان و کردستان، سبب پیدایش یک تئوری عمده ژئوپلیتیکی شده که بعدها الگوی امریکا در شرق آسیا شد به نام تئوری دومینو. این تئوری همانند کانتینمنت یک توجیه جغرافیایی داشت. بر اساس آن کشورهای همسایه با اتحاد شوروی همانند مهرهه ای دومینو برای سقوط به یک تلنگر نیاز داشتند و اگر یکی از آنها سقوط میکرد، بقیه نیز ساقط می شد. بر این اساس عملیاتهای کودتا و براندازی توسط احزاب کمونیست در کشورهای همسایه اعم از ایران، ترکیه و یونان مقدمه نفوذ جهانی شووری بود. پس اگر ایران در دام کمونیسم میافتاد، ترکیه و سپس یونان در نوبت بودند.
+آیا میتوانیم بگوییم که فرقه دموکرات واکنش شوروی به جلوگیری از این بلوکسازی بوده است؟
خیر! بلوکسازی از طرف شوروی آغاز شد. کمونیستها کشورهای اروپای شرقی را بهصورت اقمار مسکو درآوردند. سپس امریکاییها و بریتانیایی ها به آن واکنش نشان دادند. واکنش غرب در برابر کمونیست، استراتژی سد نفوذ یا کانتینمنت بود. علاوه بر اینکه اتحاد شوروی برای سایر مناطق شمالی ایران مانند خراسان و گیلان هم برنامههایی داشت.
+پس چرا فقط در آذربایجان موفق می شوند؟
فقط آذربایجان نبود. بخشهایی از کردستان هم بود که جمهوری مهاباد و قاضیمحمد را در آنجا داشتند که البته بخشی از شمال ایران و ایالات آذربایجان بود. ولی مرز ما با قفقاز جنوبی بهصورت سنتی فعالترین مرز بود. مرز ترکمنستان آنقدرها فعال نبود. در قفقاز جنوبی مرزهای خیلی وسیع و متنوعی داریم. آبی و خشکی حدود 800 کیلومتر است. یعنی از آستارا تا کوههای آرارات مرز داریم. مردم از صدسال پیش به شهرهای بزرگ ماوراء قفقاز مانند باکو، گنجه، تفلیس، ایروان و… آمدوشد داشتند. فعالان کارگری و بعدها کمونیستهای ایرانی در صنایع نفتی باکو مشغول بودند. آنجا کارگران ایرانی داشتیم. بنابراین آذربایجان به دلیل همسایگی با منطقه ای پویا بهنام ماوراءقفقاز در خط مقدم مقابله با کمونیسم بود. مازندران و گیلان در صفوف بعدی قرار داشتند.
از همان بدو اشغال شمال ایران ارتش سرخ سعی کرد که آذربایجان را جدا کند، ولی این اقدام به آسانی ممکن نبود. بنابراین یک سازمان اقماری به اسم فرقه دموکرات بهوجود آوردند تا به نیابت از شوروی این کار را انجام دهد.. مثل اتفاقی که چند سال پیش در اوکراین رخ داد.
+حرف شما را نمیپذیرم که فقط یک عامل خارجی مؤثر بوده است. بسترهای بیشتری برای چنین حرکتی داریم.
هیچ گاه یک پدیده اجتماعی را نمیشود به یک عامل تقلیل داد. قطعا بسترهایی هم در داخل داشت؛ حزب توده نقش مؤثری داشت. صمد کامبخش بر پیشهوری خیلی تأثیر داشت. اصلا ورود شخص پیشهوری به این داستان مهم است. خیلی زودتر از پیشهوری در کردستان قاضیمحمد را جذب کرده بودند. اما رد اعتبارنامه پیشهوری در مجلس چهاردهم از طرف حزب توده (بهخاطر تسلیت درگذشت رضاشاه در روزنامه «آژیر») پیشه وری را مأیوس کرد. از آنطرف، میرجعفر باقراف، رفیق قدیمی او در باکو دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان شوروی شده است و میخواهد قلمرو خود را به آذربایجان ایران توسعه بدهد. باقراف به پیشه وری پیشنهاد فرقه دموکرات را میدهد. روانشناسی پیشه وری در اینجا خیلی مهم است. از طرف دیگر، حزب توده به دستور مسکو مجبور میشود که شاخه ایالتی را در آذربایجان در فرقه دموکرات ادغام کند. کشور هم درگیر ناآرامی است. بخشی عوامل داخلی اینها هستند.
+ادعای فرقهایها مخالف صحبت شماست. آنها فرقه را ادامه راه ستارخان و خیابانی میدانند. میگویند، میخواستند که مینیاتوری از یک حکومت موفق را در آذربایجان آزمون کنند و بعد آن را به ایران تسری بدهند.
بله! دو بحث داریم. عدهای میگویند که فرقه دموکرات اصلا تجزیه طلب نبود. خودمختاری و خودمدیریتی میخواست. عدهای میگویند که تجزیه طلب بود و به صورت مرحله ای جلو میرفت. یعنی اول خودمختاری و بعد تجزیه میخواستند. اولا خودمختاری باید در قانون اساسی بیاید که ما در قانون اساسی مشروطه چنین چیزی نداریم. دوما، حکومت های محلی فاقد ارتش، پول ملی و… هستند. در کدام حکومت خودمختاری، نیروهای ارتش و انتظامی حکومت مرکزی قتل عام می شود و پادگان شهر را تصرف میکنند؟ در کدام حکومت محلی، مأموران دولت مرکزی را اعدام میکنند؟
علائم و سیاستهایی که فرقه از خود نشان میدهد، متناقض است. یعنی مرامنامه آنها قابل مناقشه است. بقایای آنها الان میگویند که تجزیه طلب نبودیم. اما در عمل رفتار دیگری از خودشان نشان دادند. سیاستهای اعلامی و اعمالیشان فرق داشت. همانطور که پانترکیست های امروزی، یک سیاست اعلامی دارند و گاه خود را پایبند به چارچوبها می دانند و در عمل چیز دیگری است. این تناقض تا جایی از شوروی هم نشأت میگیرد. مرحوم عنایتالله رضا میگوید که وزارت خارجه شوروی سیاست خودمختاری و امتیاز گرفتن از ایران را در پیش داشت. اما میرجعفر باقراف سیاست جدایی طلبی داشت. فرقه هم در این میان، سردرگم بود. اگر نشریات فرقه را نگاه کنید، یک روز میگوید که خودمختاری میخواهیم. روز دیگر میگوید که مثل هند و ایرلند راه خودمان را جدا میکنیم. بنابراین، یک تناقص بین خودشان وجود داشت.
از سوی دیگر زمانی که کشور اشغال شده است، زمان مناسبی برای درخواست خودمختاری نیست. آن هم در زمانی که شهر و استان تحت اشغال نیروهای خارجی باشد. سربازان فرقه لباس فرم ارتش سرخ را می پوشیدند. اسلحه و مهمات و ملزومات را از شوروی یعنی نیروهای اشغالگر می گرفتند. در شرایط جنگی و حتی شرایط عادی نام این کار خیانت به کشور است.
+ وقتی تجهیزاتی نداشتند، ناچار بودند.
این نشانه وابستگی است. تجهیزات نداشتند. اما قرار نیست که زیر پرچم کس دیگری برود.
+آیا کوتاهی حکومت مرکزی ایران در دادن امکانات برای دفاع نبود؟
یعنی میفرمایید، حکومت مرکزی به فرقه دموکرات امکانات میداد تا کشور را تجزیه کند؟
+فرقهایها میگویند که حکومت مرکزی به داد ما نرسید. از تبریز تا تهران 22 روز در راه میماندند و شاهان نمیخواستند که منطقه ولیعهد قوی باشد و امکانات به او نمیدادند. این نگاه منجر به فکر جداییطلبی در مردم شد.
اینها برای زمان قاجار است از تبریز تا تهران هم 22 روز راه نبود. اصلا بحث مردم نیست. وقتی بحث اشغال خارجی است، باید این تحلیل را بیاوریم که آیا مردم با خارجیها در اشغال منطقه همکاری کردند. آیا سندی هست؟ چنین چیزی نیست. طبیعتا آنها این را خواهند گفت. اما اولا که هر مجرمی میگوید که تحت شرایط بدی قرار گرفته و مرتکب جرم شده است. مثلا ممکن است مقتول هم مقصر بوده باشد. آیا این باعث این میشود که بگوییم او بری از مجازات است؟!
+یعنی انتقادی به سیاست دولت مرکزی وارد نیست؟
دولت مرکزی هم کوتاهی داشته است. منتهی هیچ کوتاهیای دلیل بر ارتکاب جرم نیست. تجزیه طلبی همکاری با قوای خارجی جرم است. اتفاقا در واقع، حکومت وقت در مجازات فرقویها کوتاهی کرد. سران فرقه وقتی میخواستند از ایران فرار کنند، اموال مردم اعم از دارای شخصی و عمومی را غارت کرد.
بیریا و پیشهوری پولهای بانک ملی را غارت کردند، چند هزار رأس دام بردند. درست در زمان قحطی شوروی در جنگ جهانی دوم چند هزار تخته فرش نفیس که از خانههای مردم جمع کردند بردند. اینها را از کجا آورده بودند؟! فرشهای خانه مردم بود.
وقتی فرقه رفت گورستانهایی از قربانیان آنها پیدا شد. قبرستان اعدامیهای در غرب تبریز نزدیک فرودگاه تبریز در غرب شهر (پاسداران امروزی) است. جایی که دورترین نقطه آن زمان به مرکز بود. نیروهای دولتی از شرق وارد شهر میشدند، بنابراین فرقویها و ارتش سرخ، سازوکارهای امنیتی و سرکوبشان را در غرب شهر بنا کرده بودند. مخالفان فرقه دموکرات فورا زندانی و کشته میشدند و در آنجا دفن میشدند. بزرگترین مخالفان فرقه مردم بودند. اگر مردم آذربایجان با آنها مخالفت نمیکردند یا علیه آنها در 21 آذر 1325 قیام نمیکردند، ارتش وقت با دشواری زیادی روبرو میشد. اما بسیاری از سران فرقه دموکرات پیش از رسیدن ارتش توسط خود مردم کشته شدند.
+پس این فرض درست است که در چنین شرایطی فردی با مشخصات پیشهوری احساس میکند که باید به داد خود و مردم منطقه برسد؟
نه؛ درست نیست. پیشه وری با این تصمیم احساس همه رفتارهای مثبت در کارنامه اش را خراب کرد و در تاریخ بهعنوان یک خائن مطرح شد. تاریخ که با اما و اگرها نیست. اینها از شیخ محمد خیابانی و ستارخان برای خودشان سابقهای میساختند و میگفتند که پیرو آنها هستیم. ابدا اینطور نبود. عملکرد شیخ محمد و ستارخان جلوی چشم ماست. اظهارات آنها، کتابها و کارهای آنها جلوی چشم ماست. فرقوی ها میخواستند برای خودشان سابقهای درست کنند و گرنه خیلی از گروهها هستند که خودشان را به مسیح، بودا و اسلام وصل میکنند و میگویند که چیزی را که مسیح، اسلام و بودا میگوید، انجام میدهیم. اما جنایت میکنند. اینها که در شعار مشخص نیست. آن چیزی که ستارخان میخواست عظمت ایران بود. فرقه، عظمت ایران که سهل است، تمامیت ارضی ایران را به خطر انداخت. خودمختاری یکطرفه ایجاد کرده بودند. خودمختاری باید در قانون اساسی مجلس ملی کشور طی رفراندوم مشخص شود.
+استناد آنها به قانون انجمنهای ایالتی ولایتی است.
قانون انجمنهای ایالتی ولایتی کاملا فرهنگی-اجتماعی است. اصلا ربطی به سیاست ندارد. اصلا در زمان فرقه دموکرات بهدلیل تغییر قانون تقسیمات کشور، این قانون خودبهخود منسوخ شده بود. چون دیگر ساختار ایالت، ولایت، بلوکات و بلدی در آن زمان باقی نمانده بود در حالیکه در آن قانون کشور به 4 ایالت و 12 ولایت تقسیم میشد. در قانون تقسیمات کشور 1316 کشور به 10 استان و 49 شهرستان تقسیم شد و عناصر تقسیمات کشور به کل تغییر کرد.
ولی حتی اگر قانون تقسیمات کشوری در 1316 تغییر نمیکرد، باز قابل استناد برای این گروه نبود. براساس مواد 87 تا 104 قانون انجمنهای ایالتی مصوب 1325 ق. این انجمنها از وضع قانون و مداخله در امور سیاسی منع شده بودند. ماده 88 این قانون میگفت: «ایجاد قانون از وظیفه انجمنهای ایالتی خارج است» در اصل 103 آمده بود: «در کلیه امور معاشی و اداره انجمن ایالتی میتواند رأی خود را اظهار کند، لیکن در امور سیاسی حق مذاکره ندارد».
+دولت مرکزی میپذیرد که استاندار داشته باشند و بعد از توافقی که با دولت میکنند میپذیرند…
آن بحث دیگری است که در چارچوب قانونهای انجمن ولایتی نیست. در قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی اصلا استاندار نداشتیم. آن مذاکرات، بلکه بخشی از تمهیداتی است که پس از توافق قوام و استالین برای خروج نیروهای ارتش سرخ انجام شد. دولت به فرقه دموکرات فرصت داد تا تسلیم شود و یا وجه قانونی بهخود بگیرد که زیر بار نرفتند. میدانید که نیروهای ارتش سرخ اردیبهشت 1325 از ایران خارج میشوند. عملیات نجات آذربایجان آذرماه است. ششماه فاصله است. بماند که بعدها قوام به خاطر این ششماه فاصله استیضاح و برکنار شد. مسئله این بود که قرار بود در کشور انتخابات پارلمانی برگزار شود، اما حاکمیت ما بر بخشی از کشور متزلزل شده بود و قانونا امکان برگزاری انتخابات در این شرایط نبود. بنابراین عملیات نجات آذربایجان برای اعاده حاکمیت ایران انجام شد که یکی از صفحات زرین تاریخ ماست. هر دولت دیگری هم بود، این کار را میکردند. اعمال حاکمیت ملی حق دولتها است. این از اصول حقوق بین الملل است؛ درست است که فرقه از سال 1325 سعی کرد حیات خودش در قالب استانداری پیش ببرد، اما این اقدامی صوری بود. اگر وزیر کشور پیشهوری را از استاندازی عزل میکرد، حاضر به تمکین بود؟
+یعنی دروغ میگویند که ساختمان، اپرا، تئاتر و کارخانه ساختند یا خیابانها را آسفالت کردند؟
کدام ساختمان؟! ارگ تبریز که زمان قاجاریه بود. فرقه یکسال منطقه را کنترل کرد. به نظر شما در عرض یک سال با امکانات آن موقع آن همه عملیات عمرانی ممکن بود؟ اصلا با کدام بودجه میتوانستند عملیات عمرانی بکنند؟ از تهران که بودجهای نمی رسید. شوروی هم درگیر بازسازی پس از جنگ و قحطی داخلی بود.
البته شوروی دستگاه تبلیغاتی قوی در منطقه داشت. بخشی از این تبلیغات مستلزم برخی کارهای نمایشی بود که عبارت بود از اقدامات کمخرج و صوری. مانند اپرا، تئاترهای کودکانه و مسخره. برگزاری نمایشگاه هنری شوروی که گزارشش در روزنامه های فرقه هست و یا آسفالت بی کیفت.
+گویا هنرستانهایی ساختند.
هنرستان که نه. یک سری کارهایی در حوزه اپرا، انجمن دوستی ایران و آذربایجان و شوروی کردند. شورویها کارهای تبلیغاتی میکردند. یک اصطلاحی دارند که مخفف آن GUPP است. یعنی “اداره کل تبلیغات سیاسی” GUPP که وظیفهاش در ارتش سرخ تبلیغ و ترویج بلشویسم و نظام کمونیستی بود. این اداره در سراسر سرزمینهای تحت اشغال شوروی پس از جنگ جهانی دوم از جمله شرق اروپا و سپس ایران دایر شد. گوپچی های ارتش سرخ در ایران عمدتا شرق شناسان نظامی بودند و وظیفهشان مصادره تاریخ و فرهنگ در مسیر خدمت به تبلیغات کمونیستی بود. از بین معروفترین گوپچی های شوروی در ایران و تبریز می توان به میرزا ابراهیم اف، سلیمان رستم و مدینه گلگون اشاره کرد که توسط ارتش سرخ به تبریز اعزام شده بودند تا به یاری فرقه پیشه وری بیایند.
مدت کوتاهی پس از اشغال آذربایجان و غائله فرقه، هیأتی به رهبری یکی از دبیران حزب کمونیست آذربایجان شوروی به نام عزیز علیاف (پدر زن حیدر علیاف یعنی پدر بزرگ الهام علیاف) با دعوت فرماندهی نیروهای ارتش شوروی در ایران، به تبریز آمدند تا در چارچوب GUPP با روشنفکران و منتفذین تبریز وارد تعامل شوند و تبلیغات سیاسی را در مسیر اهداف مسکو، کانالیزه کنند. این همه تبلیغات آن نهاد بود. بیشتر کارهایی که آنها میکردند، تأسیس رسانه یعنی مجله در سطح منطقه بود که مشخصا برای اداره تبلیغات ارتش سرخ بود. سالها پیش سرگرد ابراهیم نوروزاف (ارتش سرخ)، از بازیگران حوادث فرقه دموکرات در کتاب مهم «رازهای سر به مهر» افشا کرد که همزمان با ورود ارتش سرخ به ایران، دهها روزنامهنگار اهل شوروی نیز وارد تبریز شدند. به گفته نوروزاف، خود وی مأمور انتشار روزنامهای به زبان ترکی در شهر ارومیه بوده است.
جمیل حسنلی میگوید پیش از روی کار آمدن فرقه دموکرات، مسأله تأسیس دانشگاه در تبریز در جلسات کمیساریای شوروی مطرح و چنین نتیجهگیری میشود که باید بلافاصله پس از تشکیل فرقه دموکرات، دانشگاه تبریز تأسیس شود و استادان این دانشگاه لزوما از باکو به تبریز اعزام شوند. چون وقت و زمانی کافی نداشتند، تابلوی دانشسرا عالی تبریز را که از زمان رضاشاه ساخته شده بود برداشتند به جایش تابلوی «تبریز اونیورسیته سی» گذاشتند.
+کتابهای مدرسهای برای آموزش زبان ترکی تألیف کرده بودند!
یکی از اقدامات منفی فرقه هم همین بود. اصل دعوا این است که چرا این کار را کردند. این کتاب در باکو تدوین شده بود که هیچوقت هم تدریس نشد. یکی از اساسیترین اقدامات فرقه دموکرات انهدام کتابهای درسی دانشآموزان مدارس آذربایجان بود. فرقه دموکرات در راستای اجرای سیاستهای فرهنگی شوروی، کتابهای درسی دانشآموزان را که به زبان رسمی کشور ـ فارسی ـ چاپ شده بودند، جمعآوری و در میدان مرکزی شهر به آتش کشید. سپس کتابهای درسی خودش را آورد.
+یعنی داشتن زبان محلی برای شما بهعنوان یک آذربایجانی در اولویت نیست؟
مسئله شخصی نیست که نظر من مهم باشد. وقتی در مورد تاریخ و موجودیت کشور صحبت میکنیم، به عنوان تحلیلگر باید از شخصیکردن مسئله پرهیز کنیم. مسئله اصلی در اینجا موجودیت ایران است. فرقه دموکرات زبان فارسی را ممنوع کرد و کتابهای مدرسه به زبان آذربایجانی با محتوای ارزشهای حزب بلشویک چاپ کرد. این کتابها هم شاید فقط چندماه فرصت تدریس پیدا کرد. کتابها وسط سال چاپ شد. چون فرقه اواسط 1324 کنترل شهرها را غصب کرد.
+در خشونتهای دو جانبه انتقامگیری شخصی یا متشکل بود؟
گروههایی داشتیم که متشکل بودند. ذوالفقاریهای زنجان در رأس آن بودند. شاهسونها و یمینی ها هم بودند. مردم آذربایجان علیه فرقه بهصورت زیرزمینی متشکل شده بودند این گروهها به خودشان میگفتند «وطنخواه». برخی از رهبران آنها به تهران آمدند و به شاه گفتند که یا همین جا ما را بکش یا به ما اسلحه بده تا آذربایجان را نجات بدهیم. مردمان آنجا نه بهخاطر انتقام شخصی، بلکه به خاطر حس وطن خواهی شان فعالانه مقابله میکردند. اگر مسئله نسل طلایی آن دوره شخصی بود، منافع شخصیشان ایجاب می کرد که در کنار ارتش سرخ بایستند.
کریستوفر سایکس میگوید که وقتی ارتش ایران به تبریز رسید، مردم آنقدر شعف داشتند که کم مانده بود بچههای خود را قربانی کنند. چه برسد به گوسفند! شبستری و جاوید خودشان را تحویل قوای ارتش دادند. قاضی محمد هم که قبلا تسلیم شده بود. عدهای هم فرار کرده بودند. اگر یکدرصد حس میکردند که پایگاه مردمی دارند، میایستادند و فرار نمیکردند. پایگاه مردمی نداشتند. مردم اصلا آنها را نمیخواستند. 30 درصد قوای نظامی فرقه دموکرات، قفقازی بودند. یعنی مردم آذربایجان نبودند.
ریچارد کاتم به نقل از راساو، میگوید این تعداد با محاسبه اعدامهای دادگاههای نظامی، به بیش از ۵٠٠ نفر میرسد. کلنل پایبوس، وابسته نظامی بریتانیا، در شرح ملاحظاتش بعد از شکست فرقه، با تأکید مینویسد: بعد از ورود ارتش به منطقه کشتاری صورت نگرفت.
حتی اگر انتقام شخصی هم بوده باشد، نشان میدهد که فرقویها و نیروهای متجاسرین به مردم ستم میکردند که با کوچکترین اتفاقی مردم به انتقام قیام کردند. اتفاقا آمریکا و انگلیس آنموقع در تبریز کنسولگری داشتند. گزارشهای بسیار دقیقی دارند. میگویند که وقتی ارتش وارد شد، از کشتار مردم جلوگیری کرد. چون مردم به جان متجاسرین افتاده بودند. اگر دولت و قوای ارتش اجازه میدادند و مانع نمی شدند، مردم محلی تا آخرین نفر آنها را مجازات میکردند. چون پتانسیل خشم عظیمی وجود داشت. بیشتر اعضای کابینه و رهبران فرقه از ایران فرار کردند. اما از آن تعداد که ماندند، اگر تسلیم قوای دولتی می شدند و به دست مردم نمیافتادند، نجات پیدا میکردند. تنها رهبر مهم فرقه که توسط دادگاه نظامی مجازات و اعدام شد، فریدون ابراهیمی بود که خودش را دادستان متجاسرین مینامید و با این عنوان بسیاری از مردم و مخالفان را کشته بود. «به آذین» در خاطراتش نقل میکند که وقتی به دیدنش در تبریز رفته بود، لباس ارتش سرخ به تن داشت و شور انقلابی در سر. ابراهیمی هم به جرم قتل مردم شاکی خصوصی داشت.
اتفاقا آن دسته از سران متجاسرین که به شوروی گریختند بیشتر آزار و اذیت دیدند. پیشهوری که فورا تصفیه شد، بیریا سالها در زندان و سیبری بود و برخی دیگر هم تبعید شدند به آسیای میانه. خود میرجعفر باقراوف به جرم خیانت تیرباران شد که بازیگر و طراح اصلی او بود. آتاکشیوف، سفیر وقت شوروی در ایران به 25 سال زندان محکوم شد.
اما در ایران، مجلس در سال 1327 قانون عفو متجاسرین را تصویب کرد. بر اساس آن کسانی که جزء فرقه بودند، اگر بهصورت اختصاصی جرمی مثل سرقت، قتل و … مرتکب نشده باشند و جزء کابینه متجاسرین هم نبودند، عفو عمومی میگرفتند. به این ترتیب بسیاری از فرقویها نجات پیدا کردند. از سوی دیگر اعضای کابینه و رهبرانی که باقی مانده بودند مانند علی شبستری، سلام الله جاوید، یوسف عظیما (وزیر دادگستری)، رضا رسولی (وزیر اقتصاد) عفو ملوکانه از طرف شاه گرفتند و بعد از یکی دو سال حبس آزاد شدند. برخی دیگر هم از طرف دادگاه جنگ به جرم خیانت اعدام شدند، مانند داداش تقیزاده و میررحیم نوعی. یکانی و و کبیری توسط وطنخواهها کشته شدند. پس ما چند دسته از متجاسرین را داریم: آنهایی که به شوروی فرار کردند که سرنوشتهای متفاوتی داشتند، آنهایی که در ایران ماندند هم چهار نوع سرنوشت داشتند: یا توسط دادگاه جنگ بهدلیل آدمکشی و غارت و خیانت به کشور طبق قانون وقت اعدام شدند، آنهایی که عفو عمومی شامل حالشان شد و آنهایی که عفو ملوکانه شامل حالشان شد و دسته آخر آنهایی که توسط مردم یا گروه های وطنخواه مجازات شدند.
همه مجازاتهای صورت گرفته بهجز کشتاری که مردم آذربایجان از فرقه کردند طبق قانون بود و متجاسرین از قانون مطلع بودند و حتما هزینه های قانونی اقدامات شان را مد نظر داشتند. البته قانون عفو عمومی مانع اجرای قانون مجازات مقدمین علیه استقلال کشور، مصوب 1310 شد. یکی از انتقادهای جدی به حکومت پهلوی این است که فرقویها را به درستی مجازات نکرد و در برابر آنها ملایمت نشان داد.
+یعنی حکومت پهلوی فضای منطقه آذربایجان را امنیتی نکرد؟
ذهنیتی ایجاد شد. مسئله مهم کنترل نشدن قضیه یعنی برخورد حقوقی نکردن با آنها بود. یعنی فقط در دادگاه جنگ کمتر از هزار نفر محاکمه شدند. این برخورد باعث شد که بخشی از بدنه فرقه باقی بماند و به فعالیت ادامه بدهند. مثلا وزیر دادگستری آنها زندگی خوبی داشت و در جلسات سیاسی تبریز شرکت میکرد. شبستری و جاوید در تهران فعال بودند. سلام الله جاوید طبابت میکرد. نشانه خاصی بعد از 21 آذر نداریم که فعالیتهایشان بیش از انتظار کنترل شود. یعنی ارتش همچنان به بومیگزینی ادامه داد. قوای ارتش، استاندار و فرماندار را از جاهای دیگر نیاوردند. یعنی بی اعتمادی از طرف حاکمیت در منطقه اعمال نشد. حتی در حکومت پهلوی دوم از سال 25 تا دهه 50 حدود هفت نخست وزیر از تبریز بود. محمود جم، حسنعلی منصور و پسرش تا حکیمی و کسان دیگر. بنابراین امنیتی شدن منطقه رخ نداد، اتفاقا آن داستان باعث شد که به آذربایجان و تبریز توجه بیشتری بشود.
+چگونه آذربایجان را توسعه دادند؟
تراکتورسازی تبریز و صنایع آذربایجان یکی از مظاهر صنعتی شدن منطقه بود. پدر صنایع آذربایجان تقی توکلی است که در مصاحبهای با مجله کارخانهدار میگوید که در دهه 40 و 50 حکومت اصرار دارد که تبریز را به قطب صنعتی کشور تبدیل کند.
فراموش نکنید که در آن سالهای دهه بیست حرکت هایی از این دست با سیاست مشت آهنین از سوی حکومتها سرکوب میشدند. در 1938 شیخ سعید پیران و کردهای علوی در شرق ترکیه قیام میکنند. آتاترک شخصا آن را سرکوب میکند. دخترخوانده اش یکی از خلبان هایی بود که مردم را بمباران میکند. بیشتر از 10 هزار نفر تبعید شدند. چند هزار نفر کاملا نابود شدند. منطقه درسیم ترکیه نه مانند آذربایجان منطقه مرزی بود و نه شیخ سعید مانند پیشه وری به شوروی وابستگی داشت. ابعاد قیام شیخ سعید خیلی خفیف تر از غائله فرقه دموکرات بود. در فرقه دموکرات تجزیهطلبی، حمایت ارتش سرخ و مسائل بینالمللی را داریم. اما داستان ترکیه در یک شهر کوچک است که به مرز هم راه ندارد. ببینید با آنها چه برخوردی کردند؟! آن زمان حزب کمونیسم در آمریکا ممنوع بود. با این وجود، طبق آنچه فرقه میگوید فقط 500 اعدامی در آذربایجان داریم. میگویند که اینها از طرف دادگاه های جنگ محاکمه شدند و چون خیانت کردند اعدام شدند. یعنی حکومت وقت نمی خواست که آذربایجان را مجازات کند.
+چرا همیشه تبریز نقطهای است که باید مراقب بود تا شورشی یا اختلافی ایجاد نشود؟
ناحیه آذربایجان در یک موقعیت استراتژیک قرار گرفته است که امروز با چهار کشور همسایه است. قبلا با دو امپراطوری بزرگ تاریخ یعنی روسیه تزاری و عثمانی همسایه بود. دهلیزهای جغرافیایی منطقه را از لحاظ عملیات نظامی فوقالعاده با ارزش کرده است. عابر مهم آسیا، اروپا و خطوط ارتباط با دریای سیاه باعث شده یک گره مواصلاتی در ناحیه بهوجود بیاید. شش دهلیز مهم در کل منطقه وجود دارد که تنوع جغرافیایی دارند. در طول تاریخ مدون ایران یعنی از دوره حکومت هخامنشی تا دوران معاصر 79 حمله نظامی از دهلیزهای مختلف این ناحیه به ایران صورت گرفته است که در مقایسه با ناحیههای دیگر، بیشتر تعداد است.
تبریز یک استان مرزی است. سه یا چهار بار عثمانی آنجا را با خاک یکسان کرده است. چند بار روسها حمله کردند. در زمان قاجار چندین بار روسها آنجا را اشغال کردند. مردم را کشتند. تبریز همیشه ناآرام بوده است. آخرین بار قبل از جنگ جهانی دوم، ارتش عثمانی تبریز را اشغال کرد و شیخ محمد خیابانی را به قارص در شرق ترکیه تبعید کرد. در جنگ جهانی دوم باز هم تبریز اشغال شد. تبریز بهخاطر موقعیت جغرافیایی و همسایه هایی که دارد، همیشه در خط مقدم دفاع از ایران بوده است. این نتیجه جبر جغرافیایی است. از طرف دیگر، نیروها و مکانیسمهایی در داخل وجود دارند که منتظرند دشمن به پشت دروازهها برسد تا درها را باز کنند. سرویسهای اطلاعاتی شوروی سابق، سپس همسایه ها همیشه در تبریز فعال بودند، پول پخش میکردند و نشریه چاپ میکردند. یکروز در شکل و هیأت کسانی مانند تقی رأفت که برای تشکیلات مخصوصه عثمانی کار میکرد، یکروز در قالب فرقه دموکرات پیشه وری، یکروز در قالب پانترکیست ها. ستون پنجم دشمن همیشه در تبریز حاضر است، برای همین باید مراقب بود.
+یعنی بهخاطر موقعیت ژئوپلیتیکی تبریز یک خطر برای هویت ملی است؟
خیر! تبریز دروازه یا قلعه اصلی ما در برابر تهاجمات طرف مقابل است. تبریز پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. اصلا بحث ناسیونالیسم مدرن در ایران در دارالسلطنه تبریز متولد شد. زمانی که وهن بزرگ شکست در جنگهای ایران و روس ذهن عباس میرزا را مشغول کرده بود. امیرکبیر، میرزا تقی خان، میرزای بزرگ سپهسالار و … از نقاط مرکزی ایران به تبریز میرفتند تا تبدیل به رجل شوند و در تهران بتوانند کشور را اداره کنند. تبریز قلعه اول ما در برابر عثمانی بوده است، همانطور که ارزروم قلعه عثمانیها در برابر صفوی بود. عثمانیها مستقیم خوی را میگرفتند و بعد به تبریز میآمدند. در جغرافیای نظامی می گوید، خط اول دفاعی. تبریز خط اول دفاعی ما بود. بدیهی است که اگر مراقب نباشیم، دشمن اولین کارش نفوذ به داخل قلعه و جنگ روانی است. اتفاقا خطر که نیست، بلکه ستون فقرات همگرایی ملی ایران را تبریزیها و آذریها نگه داشتهاند.
+فرقویها دلیل شکلگیری این حرکت را اشتباهات دولت مرکزی مانند ایرانگرایی افراطی میدانند!
هر دولت به کشور خودش گرایش دارد و این امر طبیعی است. من دولتی را نمیشناسم که به هویت کشور دیگری گرایش داشته باشد. البته فرقویها انتظار داشتند که دولت ایران به هویت اتحاد شوروی و یا روس گرایش داشته باشد که خب انتظار بیجایی است. نمیتوان دولتها متهم کرد که چرا به خودشان گرایش دارند!
آنها یک داستانی برای خود تراشیدهاند تا همه اعمال خیانتآمیزشان را توجیه کنند موضوع هم از داستان تأسیس دولت مدرن در دوره رضاشاه آغاز میشود. بلاخره برای اقداماتشان باید یک توجیهی بیاورند. اما نمیگویند که در دوره مظفرالدین شاه بود که دولت، آموزش به زبانی غیر از فارسی را ممنوع کرد. یا شیخ محمد خیابانی بود که مدارس تبریز را در دوره کنترل خودش بر این شهر، کاملا تک زبانه کرد و حتی در ساعت های غیردرسی مدارس اجازه نمی داد کسی غیر از فارسی صحبت کند.
وقتی دولت مدرن آید، یکسری اقداماتی برای نظمبخشی به جامعه را آغاز میکند. در ایران این روند بهصورت محدود در برخی حوزهها انجام شد. مثلا یکسانی سازی لباس. برقراری امنیت و تقسیمات کشوری و یکسان سازی وزن ها، آموزش و پرورش رایگان و حکومت متمرکز که هم نیاز جامعه بود و هم آرزوی روشنفکران و نخبگان. خود پیشهوری از کسانی بود که زمانی طرفدار سفت و سخت حکومت متمرکز بود و در روزنامه حقیقت مقالات محکمی در این باره دارد. مسئله دیگر، سرکوب یاغیها و توجه به زبان فارسی به عنوان زبان ملی بود. رضاشاه اشتباهات زیادی داشت از جمله این که جنگ دوم و موازنه قوا را به گونهای مدیریت کرد که منتج به اشغال کشور شد. اما حکومت متمرکز و سیاستهای زبانی، قطعا یکی از اشتباهاتش نبود. البته باید گفت که این اقدامات کاملا در راستای ادغام (انتگراسیون) بود نه سیاست یکسانسازی (آسیمیلاسیون) که این دو مفاهیم متفاوتی هستند که باید تفکیک کرد. یک نکته را هم در نظر داشته باشید، سازمان سیاسی دولت در دوره پهلوی اول ضعیف و شکننده بود و تازه درحال شکل گیری بود. یکسان سازی نیازمند زمان، دستگاه های عریض و طویل دیوانی و اداری است که آن زمان مفقود بود. پس ادعاهایی که هست، تماما محصول خیال است. حاکمیت وقت اگر میخواست هم نمیتوانست یکسانسازی کند. اصلا سند سیاست گذاری قومی در زمان رضاشاه نداریم. مثلا محمود افشار در نامه خصوصی نوشته است که اگر همه به فارسی صحبت کنند، خیلی خوب است. این که دولت نیست. یک روشنفکر است.
+خاطرات آقای براهنی از مدرسه در زمان پهلوی را شنیدهاید؟
براهنی خیلی حرفها گفته است. همه حرفهایش هم معتبر نیست. مثلا در زمان شاه با پلیبوی مصاحبه کرده و گفته ساواک من را به پنکه سقفی بسته بود و در حالی که میچرخیدم به من تجاوز میکردند. بیشتر فعالیتهای براهنی جنبه پروپاگاندا و اغراق داشت.
+به این روایتها استناد میکنند.
بله. اما روایت تاریخی نیست. سندیت ندارد، فقط داستانسرایی است. همانطور که گفتم بخشی از پروژه اداره تبلیغات سیاسی ارتش اتحاد شوروی بود. نکته قابل توجه این است که حتی ترکیه هم از حرکت فرقه دموکرات پیشه وری حمایت نکرد. چون میدانستند که کاملا وابسته به شوروی هستند. حتی در اسناد وزارت خارجه، روزنامههای وقت ترکیه آرشیو شده است که نشان میدهد با فرقه مخالف بودند.
+اگر فرقویها به سازمان ملل میرفتند…
به سازمان ملل نرفتند. اولین شکایت در سازمان ملل، شکایت ایران از شوروی بود که ایران را اشغال کرده و کشور را تخلیه نمیکند.
+میگویند که پیشهوری نامهای به سازمان ملل نوشته که در آنجا درباره این وضعیت صحبت کند؟
احتمالا نوشته باشد. اما تا جاییکه میدانم، حسن تقی زاده تبریزی، نماینده سازمان ملل بود. اگر پیشهوری نامهای نوشته باشد، مبنایی نداشت. زیرا سازمان ملل سازمان دولتهاست نه احزاب و یا افراد. بماند که سازمان ملل در اینجا از حق حاکمیت ایران دفاع کرد.
افراد نمیتوانند حضور پیدا کنند. اما نامهای از پیشه وری به استالین داریم که در اواخر عمر فرقه نوشته شده است. متجاسرین وقتی فهمیدند که استالین دست از حمایت ایران برداشته، ناامیدانه از استالین درخواست کمک کردند.
+آیا فرقه بعد از سقوط و فرار فعال میمانند؟
فرقه دموکرات تا دهه 60 میلادی فعال بود اما در این سال به دستور مسکو با حزب توده ادغام شد. البته رادیویی هم داشتند. در دهه 1350 خورشیدی بخشی از بقایای فرقه بهویژه محمود پناهیان (که وزیر جنگ متجاسرین بود) به همکاری با حکومت بعث عراق روی آورد و از شوروی به بغداد منتقل شد.
پس از کشتهشدن تیمور بختیار، پناهیان جای او را میگیرد و گروه تروریستی بهنام «جبهه ملی خلقهای ایران» را تشکیل میدهند. محمدتقی زهتابی از دیگر عناصر فرقوی هم با او به بغداد میرود که دومی بعدها به تئوریسین پانترکیسم تبدیل میشود. این دو در آن تاریخ حقوق استخدامی کلانی از بعثیها دریافت می کردند. بخشی از خروجی فکری آنها محصول پیوند با گفتمان بعثیها نیز هست.