غائله آذربایجان هر چند در تاریخ به یک سال حکومت فرقه کمونیستی پیشهوری در آذربایجان اطلاق میشود اما در واقع شعاع تاریخی فراتر از آن دوره محدود را در بر میگیرد. این فرقه که دو شاخصه مهم کمونیسم وابسته به شوروی و قومیتگرایی آذری را نمایندگی میکرد، بازخوردهای فراوانی در حوزه ادبیات نیز داشت.
چنانکه رسم حزب کمونیست شوروی بود، این فرقه با ارعاب و تطمیع اهالی هنر و ادبیات برای خود کادر فرهنگی خاصی را پدید آورد، به نحوی که چهرههای بسیاری از روی اجبار یا احیانا فریبخوردگی، در خدمت آن در آمدند. در آن یک سال در تبریز، حکومت فرقه دست به ایجاد انجمنهای هنری بر مبنای ایدئولوژی خود زد.
از جمله در حوزه شعر، محفل «شاعیرلر مجلسی» را پدید آورد که حتی از شعرهای این محفل کتابی چندصد صفحهای نیز به چاپ رسید که شاعران به شکلی بسیج شده و دیکته شده برای استالین و اهداف عجیب و غریب فرقه، شعر گفته بودند.
در این اوضاع و احوال در میان هنرمندان آذربایجان، دو چهره بسیار مهم بودند که با هنر خود، بار بزرگترین موضعگیریها علیه حکومت فرقه را بر دوش کشیدند؛ یکی هنرمند بزرگ آواز ایران، مرحوم اقبال آذر که اتفاقا در آن دوران رئیس بلدیه تبریز هم بود و دیگری شاعر بزرگ تاریخ کشورمان، مرحوم استاد شهریار.
شهریار در آن سالها در تهران ساکن بود. چنانکه میدانید، نگاه و اندیشه شهریار به نوعی نزدیک به آزادیخواهان آذربایجان در دوران مشروطیت بود. آزادیخواهانی که چند شاخصه عمده داشتند؛ گرایش به اصلاحطلبی و تجدد و در همان حال دلبستگی به مذهب (برخلاف روشنفکران تهران که به دلیل وابستگی به محافل فراماسونری و بابی و بهایی، ضدیت و عناد با دین داشتند) و نیز ملیگرایی ویژه بیشتر در تقابل با دخالت دو دولت روس و عثمانی. شهریار چنین مایههایی داشت و بویژه این افکار در اوان دوران شاعریاش که با مشروطه متقارن است به چشم میخورد. در غائله آذربایجان، ناگهان با یک فتنه مواجه میشویم. مسالهای به نام کمونیسم که در پی بهرهبرداری از خلأهای طبیعی یک جامعه سلطنتی با بیعدالتیهای موجود است و مسأله دیگر آتش قومیتگرایی که با بهانه قرار دادن زبان مادری و مسائل تعصبی، به دنبال فاصله انداختن میان تبریز و ایران است. شهریار هر دو مسأله را با شعر خود هدف قرار میدهد اما این ستیزه با کمونیسم و قومگرایی هرگز مانند دیگر شاعران، متعصبانه نیست و در آن یک نوع واقعبینی به چشم میخورد. به عبارت دیگر او چون آذربایجان را میشناخت و از بیعدالتیهایی که دستگاه مرکزگرا در حق آذربایجان روا داشته بود اطلاع داشت، قضیه را از ابعاد مختلف میبیند.
حتی در این شعر که به شادانه فرار حکومت فرقه سروده است، با زیرکی و در قالب الفاظ، در عین حالی که کمونیسم را هجو میکند اما از آنان که در کشور ماندهاند و به ظلم به مردم ادامه خواهند داد (احتمالا فئودالها و دستگاه جور حکومت) با عبارت سندان یاد میکند:
«هان به یغما برده آن ناخوانده مهمان میرود
آن نمکنشناس، بشکسته نمکدان میرود
گرچه بام و در به سر کوبید صاحبخانه را
خانه آبادان که جغد از بوم ویران میرود
از حریم بوستان باد خزانی بسته باد
با سپاه اجنبی از خاک ایران میرود»
و در بیت پایانی مینویسد:
«شر آن کوبنده چکش از سر ما کنده شد
لیک از رو مشکل این کوبنده سندان میرود»
البته قصیده معروف شهریار با مطلع «روز جانبازی است ای بیچاره آذربایجان» را که شأن سرایش آن غائله آذربایجان است باید به شکلی جدی مورد پژوهش قرار داد، چون شهریار نگاه خود به مسأله را که نگاهی بسیار همهجانبه است، در این قصیده بیان میکند.
به طور خلاصه و بر خلاف شاعرانی مثل رهی معیری و امیری فیروزکوهی که در این سالها با شعرهایشان خشک و تر را با هم میسوزانند و رژیم را قهرمان جلوه میدهند، شهریار اما در کنار هجو وطنفروشان فرقه، به شرح واقعبینانه و زیبای مصائب آذربایجان و ستمهایی که در حق مردم آن شده است میپردازد. این قصیده که در حال و هوای فتنه سروده شده و در اوج احساسات ملی ایران، پیامی است از جانب فرزند آذربایجان به مردم آذربایجان. شهریار ابتدا به شرح ستمهایی میپردازد که سرمایهداران و فئودالها بر آذربایجان روا داشتهاند:
«گندمت با وعده جو میبرند و عاقبت
میپزند از خاک اصطبل فلان بهر تو نان»
اما سپس به عنوان اندیشمندی واقعبین از اصل قضیه مردم را آگاه میکند:
«لیکن اینها دشمنان کردند، از ایران مرنج
دوست را قربانی دشمن نشاید کرد هان
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاکآیین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
بیکس است ایران، به حرف ناکسان از ره مرو
جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان»
در واقع این نگاه شهریار، حتی پس از پایان غائله آذربایجان، تداوم مییابد. از آن پس شهریار شاعری ملیگراتر و ایرانگراتر است. برای کورش، فردوسی و تخت جمشید شعر میگوید و مداوم ایرانیت آذربایجان را تا آخرین روز زندگی فریاد میزند. گویی از دستهای پنهانی شیاطین بیمناک است/ وطن امروز