تجمع اعتراضی تعداد محدود از مردم تبریز در میدان نماز با نام گردهمایی خودجوش در حمایت از مردم مسلمان قره باغ در روز پنجشنبه، اولین و آخرین تجمع از این دست نیست. نگاهی کوته بینانه نسبت به موضوعات قومی از سر نادانی و احساسات.
شرکت کنندگان در این تجمع شعارهایی در حمایت از مسئله قراباغ و توهین به سایر مردم ایران زمین نمودند که در جای خود تعجب آمیز است. بر مبنای گفته های معاون سیاسی امنیتی استانداری آذربایجان شرقی، این تجمع، فراخوانی اینترنتی در فضای مجازی برای حمایت از تمامیت ارضی جمهوری آذربایجان بود است که با تدبیر پلیس، مدیریت و پایان یافت.
در تـاریخ آذربایجان، سابقه حرکت های قومی از قدمت چندانی برخوردار نیست. در حالی که تبریز قطب فرهنگی و ملی گرایی ایرانی محسوب میشود، چند صباحی است که با بوجود آمدن هویتهای جدید پیرامون مرزهای آذربایجان در آن سوی ارس، برخی از روشنفکرنماهای بی دانش، خواب نما شده و افکار پوسیده پان ترکیسم را برای ایران زمین و مردم آذربایجان نسخه می پیچند. این نعره کشیهای خیابانی برخی از جاهلان، تنها صدای زخمهای ایران زمین که گویی همدمی ندارد. سیدجواد طباطبایی تبریز بی راه نمی گوید؛ ایران در ایران تنهاست. سیاسی شدن مسئله زبان و عمده کردن آن برای جداسازی بخشی از جمعیت ایران از پیکره مـلتـی یـکپارچه و با هویت واحد ایرانی – اسلامی، ناشی از تحرکات و فعالیت های عده ای از روشنفکران غیر آذری است. تاریخ آذربایجان و پـیشینه ناسیونالیسم آذری گـویـای دو نـکـتـه مـهم و اساسی است، اول اینکه به لحاظ تاریخی از سابقه چـنـدانـی بـرخوردار نیست و دوم این که قومیت گرایی آذری منشاء داخلی نداشته و یک پدیده غیر بومی خارجی است.
از اواخر دوران قاجار، شهر بادکوبه در سـواحل غربی دریای مازندران، مرکز فعالیت های سیاسی منور الفکران قومی قفقازی و عده ای از هموطنان آذری بوده است. گروهی از ایرانیان آذری در فعالیت های سیاسـی در روسیـه و ایـران شرکت کـرده و هسته هـای اولیه تـشکل هایی را بـوجـود آوردنـد کـه بـعـدها حرکت خود مختاری طلبانه و جدایی خواهانه سـالهـای 25 ـ 1324 را در خلال این رفـت وآمـدهـا با ارتش سرخ در آن سوی ارس برنامه ریزی شد. این مسئله یکی از عـلل مـطـرح شـدن و شـکـل گـیـری گـرایشات قومگرایانه افراطی در آذربایجان می بـاشـد. مـطـابـق آمـار در بـرخـی از مـنـابـع مـوجـود، در سـالهـای دهـه اول قـرن بـیـسـتـم، پـنـجـاه درصـد کـل کـارگـران مـسـلمـان در شیروان و آران را ایرانیان تـشکیل می دادند. علاوه بر کارگران، تعدادی از فعالان سیاسی که در اثر فشار حکومت قاجار ناچار به ترک ایران و مهاجرت به بادکوبه شدند، در بدنه جریان قومگرایی جذب و ادغـام شـدنـد. به این افراد عده قلیلی دیگر را نیز باید افزود که به انحاء مختلف از ایران طرد شـده و پـس از مـهـاجرت به عثمانی با تئورسین های پان ترکیسم ارتباط برقرار کرده و بـعـدهـا عـلایـق نـژاد گـرایـانـه را وارد ایـران کـرده انـد. بـه هـر حال این قشر به هنگام بازگشت به داخل ایران، سهم عمده ای در ظهور گرایش های قومی در آذربـایـجـان ایـفـا کـردنـد. طـرح انـدیـشـه خـودمختاری سیاسی آذربایجان ایران، به ویژه در سالهای 25 ـ 1324 عـمـدتـاً نـتیجه فعالیت فعّالان غیرآذری بوده است. در این زمینه می توان به جریان های چپگرا نظیر حـزب تـوده اشـاره کـرد کـه از انـدیـشـه خـودمختاری آذربایجان از طریق تشکیل شوراهای منطقه ای حمایت می کردند.
عدّهای از اندیشمندان برآنند که وجه دیگر پیدایش فرقۀ دموکرات، پان ترکیسم و بازگشت به ریشههای تاریخی آن است. بـراساس ایـن دیدگاه، فکر الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان مستقل در منطقۀ قفقاز، از قبل وجود داشته است. این اندیشه برای نخستین باردر زمان حکومت «مساوات»، به رهبری محمّد امین رسول زاده پیدا شد. در مـاه ژوئن 1918، سـران حـزب دموکراتیک اسلامی مساوات، دولتی در قـفقاز پدیـد آوردنـد که بخشی از منطقۀ بادکوبه و شیروان و آران را که بر آن فرمان میراندند، «جمهوری آذربایجان» نامیدند. (رضا،1371 الف:13-6) در واقع هدف اصلی این حزب، در زمان تأسیس در بادکوبه (1911 میلادی)، ایـجاد یـک کـشور اسلامی بزرگ و واحد به رهبری ترکان آسیای صـغیر بـود. (همان:17-13) به عبارت دیگر، حزب مذکور از سیاست «پان ترکیسم» پیروی میکرد و طرفدار وحدت همۀ ترکزبانان جهان در «ملّتی واحد» بود. همین دلیل، شـیخ مـحمّد خـیابانی به جای عنوان آذربایجان، اسم «آزادیستان» را برای آذربایجان ایران گذاشت تـا بدین ترتیب اوّلا بر پیوند ناگسستنی آذربایجان و ایران تأکید کند و ثانیا مخالفت خود را با رژیم مساواتیها در بادکوبه نشان دهد. (مرادی مـراغهای،1381:14) بی دلیل نیست امروزه نیز برخی اسلامگرایان بر این طبل می کوبند.
با گذاشتن نام «آذربایجان» بر بخشی از قفقاز، این اندیشۀ تـازه عـنوان شـد که گویا آذربایجان سرزمینی است دو نیم گشته که بخشی در شمال و بخشی در جنوب رود ارس قرار داد. چیزی نـگذشت کـه ابتدا در قفقاز، سپس در ایران، دو واژۀ «آذربایجان شمالی» (مقصود سرزمین ترکزبانان قفقاز) و «آذربایجان جنوبی» (منظور آذربـایجان تاریخی و راسـتین) مـطرح شد. (همان:88،101 و 134)
چندی بعد، مؤلّفان شوروی در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان، اعلام داشتند که آذربایجان هیچگاه بخشی از ایران نبوده و بهطور مـوقّت و در نـتیجۀ اردوکشیهای استیلاگرانه ایرانیان به اشغال آنها درآمده است. (رضا،1371 ب:6) این ادعا، در واقع بـهانهای بـرای روشـنفکران آذربایجان شوروی فراهم کرد تا مسئلۀ الحاق آذربایجان ایران به شوروی را تبلیغ کنند. در همین راستا،کمیتهای تشکیل شد که هدف اصلی آن، یکی کردن آذربایجان ایران با آذربایجان قـفقاز بـود. این کمیته، عقیده داشت که قومیّت و ملّیّت آذربایجان ایران و آذربایجان قفقاز (ارّان) بـه کـلّی از ملّت فارس مجزّا است؛ بنابراین باید ایـن دو قـسمت بـاهم متّحد گشته، یک حکومت جمهوری شوروی تشکیل دهـند. (صـدری و نیکبخت،1386:20) این واژگان را این روزها در برخی از تریبونهای رسمی کشور و کلام برخی از روشنفکرنماها نیز می شنویم.
با توجه به ملاحظات بالا، طرح نقشۀ تأسیس فرقۀ دموکرات آذربایجان از سـوی میر جـعفر باقروف، دبیر اوّل حزب کمونیست آذربـایجان شـوروی، پس از مشورت بـا استالین و تـأیید مـسکو و اجرای آن توسّط فرد مستعدی بـه نـام سید جعفر جوادزاده معروف به جعفر پیشهوری، کلید خورد. باقروف مدّعی تـصرّف آذربایجان ایران بود و آن را «آذریـایجان جنوبی» مـیخواند. وی منتظر فرصت برای اجرای طـرح خـود بود که شرایط خاصّ حاکم بر ایران پس از اشغال متّفقین، این فرصت را فراهم کرد. وی زمـانی گـفته بود که اگر پنج میلیون آذربـایجانی جـنوبی بـه سه میلیون آذربـایجانی شـمالی ملحق گردد، ما دارای جمهوری هـشت میلیونی خواهیم بود که در آن، وی جایگاه و نقش برجستهای دارد. (طبری، 1366:67-66) ایاز مطلباف نیز بعدها همین سیاست احمقانه را در پیش گرفت و خیلی زود به خاک تاریخ پیوست.
به رغم این حقایق، نباید دربـارۀ ایـن عامل هم مبالغه کرد؛ زیرا پس از سـقوط آذربایجان و دسـتگیری محمّد امـین رسـولزاده، رسـالت تبلیغات و تحرّکات کسانی مـثل رسولزاده در راستای بسترسازی برای الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان قفقاز را بلشویکها به عهده گرفتند و میرجعفر بـاقروف، رئیـس جمهور آذربایجان شوروی، مهرۀ استالین محسوب مـیشد کـه در واقـع پس از مـشاوره بـا او، مأمور اجرای طـرح تـشکیل فرقۀ دموکرات آذربایجان شد. در واقع رهبری اصلی فرقۀ دموکرات، نه در دست پیشهوری، بلکه در دست باقروف بود کـه از طـریق ایـادی خود در ایران آن را کنترل میکرد. درجریان حاکمیّت ایـن فـرقه، او طـوماری بـا امـضای دسـتنشاندههای خود در ایران، که بسیاری از آنان را مهاجران تشکیل میدادند (البته به نام مردم آذربایجان) به استالین ارسال نمود و از او خواهش کرد که آذربایجان را به شورش ملحق سازد. (مرادی مراغهای،1381:395)
استالین مـیخواست از مسئلۀ آذربایجان به عنوان وسیلۀ فشار علیه دولت ایران، درجهت به دستآوردن امتیاز نفت شمال استفاده کند. حدود دو سال قبل از آن نیز شورای کمیساریای اتحاد جماهیر شوروی به منظور ایجاد این باور در مردم آذربایجان که آنها ملّیتی جدا از سایر ایرانیان دارند و در نتیجه، فراهمکردن زمـینه بـرای جدایی آن از بقیۀ ایران، به اقداماتی از قبیل چاپ حد اقل هفتهای سه شماره روزنامه به زبان آذربایجانی و توزیع آنها در میان اهالی توسّط نظامیان، تأسیس چـاپخانهای بـه نام «تبریز» برای چاپ آثـار نـویسندگان و شعرای آذربایجانی، اجرای برنامههای تئاتر و کنسرت، دایرکردن کلاسهای زبان آذربایجانی و ایجاد کتابخانه دست زده بود. (حسنعلی،1383:37-35) صدور دستور محرمانۀ استالین مبنی بر «تأسیس مؤسّسات صـنعتی شـوروی در شمال ایران» نیز در هـمین راسـتا، قابل توجیه است.
بدین ترتیب، گرچه مسئلۀ الحاق آذربایجان ایران به شوروی به دوران قدیم و قبل از دولت اتّحاد جماهیر شوروی باز میگردد و گروههایی مثل «مساواتیها»، ترکان عثمانی و به ویژه شخص باقروف در دوران معاصر، بـه دنـبال فرصت برای اجرای این طرح بودهاند، ولی تشکیل فرقۀ آذربایجان و حوادث متعاقب آن را باید اساسا ناشی از طرح استالین به تلافی استنکاف دولت ایران از اعطای امتیاز نفت شمال به آن دولت دانست. شرایطی که امروز با نام دین و به نام زبان آذری در حال سواستفاده از احساسات مردم آذربایجان به خصوص جوانان آذری است، ادامه همین نقشه پلید پان ترکان عثمانی و کمونیست های ترک زبان است که در سایه قره باغ پنهان شده است.
همان گونه کـه گرایشات مـارکسیستی در نـیمه اول قـرن گذشته از روسیه بـویژه از منطقه قفقاز راه نفوذ خود را بـه داخل ایران باز کرد، علایق نژادپرستانه و قومیت گرایانه نیز در تعاملات ایرانیان مقیم منطقه قفقاز، آذربایجان شوروی و ترکیه وارد مناطق آذری نشین کشور شد. یعنی؛ نیروهای غیر ایرانی و غیر آذری در تحولات آذربایجان ایران سهم بیشتری داشته اند. بنابراین، منشاء قومیت گرایی را باید در آن سوی مرزهای آذربایجان جستجو کرد و تلاش کرد با درایت فرهنگی، همگونی مردم ایران را سر منشا قرار داد. قومگرایان و تجزیهطلبان اگر با خود و مردم آذربایجان صادق بودند، فراخوان حضور در جبهه قرهباغ صادر کرده و مدارک مبارزاتی خود را در این جبهه منتشر کنند. گرچه نقش بیبدیل فرماندهان ایرانی بر همگان مبرهن است و اگر آن فرزاندان بابک و آرش در سالهای آغازین جنگ، در جبهه قرهباغ نبودند، بادکوبه را نیز باد برده بود.
منابع
الموتی، ضیاء الدین، (1370)، فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران:جنبشهای چپ، تهران: انتشارات چاپخش.
مرادی مراغهای، علی،(1381)، از زندان رضا خان تا صدر فرقۀ دمـوکرات آذربـایجان: بررسی زندگی و آراء سیّد جواد جوادزاده، تهران: نـشر اوحدی.
طبری، احـسان، (1366)، کـژراهه:خـاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران: انتشارات امیر کبیر.
صدری، منیژه و رحیم نیکبخت، (1386)، پیدایش فرقه دموکرات آذربـایجان بـه روایت اسناد و خاطرات منتشر نشده، تهران: مؤسّسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران.
رضـا، عنایت اللّه، (1371 ب)، «ترکان،پان ترکسیم و پان تورانیسم»، اطّلاعات سیاسی-اقتصادی، خرداد و تیر، شماره 58-57، صص 17-6.
رضا، عنایت اللّه، (1371 الف)، «آذربایجان و ارّان» (آلبانپای قفقاز)، اطّلاعات سیاسی-اقتصادی، فروردین و اردیبهشت، شـماره 56-55، صـص 13-6.
حسنلی، جمیل، (1383)، فراز و فرود فـرقۀ دمـوکرات آذربـایجان به روایت اسناد محرمانۀ آرشیو اتّحاد جماهیر شوروی، ترجمۀ منصور هـمامی،تهران: نشر نی.