تاریخی-آذربایجان ایران- و سرزمین های آن سوی ارس که از دیرباز تا جنگ های ایران و روسیه بخشی جداناپذیر از خاک ایران بود، ردپای ناسیونالیسم افراطی یا همان شووینیسم به روشنی دیده میشود .
این موضوع تنها شامل رویدادهای سیاسی-اجتماعی نشده و دامان بسیاری از شخصیتهای ادبی ، هنر، فرهنگی، دانشمندان و سیاستمداران و حتی آثار هنری را هم گرفتهاست. بدون استثناء از زمان لشگرکشی اسکند مقدونی به ایران و فرپاشی امپراطوری هخامنشی در جنگ گوگمل در سال331پ.م تا سدهی بیستم، تمام جنبشهای سیاسی-اجتماعی رخ داده در محدودهی جغرافیایی سرزمینهایی که به آنها اشاره شد، جنبشهایی بودهاند درچارچوب رهایی آذربایجان از زیر ستم فئودالها و حاکم ایرانی و به عبارت دیگر فارسها. آنهم آذربایجان که از روزگار پادشاهی مادها شامل آذربایجان تاریخی و سرزمینهای آن سوی ارس می شده است. یعنی آذربایجان واحد که به باور وارونه تاریخنگاران جمهوری آذربایجان، از همان روزگار وجود داشته و آنان پس از جنگهای ایران و روسیه بر این باورند که نیمهی شمالی یعنی«آذربایجان شمالی» از نیمه جنوبی این سرزمین یکپارچه جدا گردیده است.
به همین جهت آنان در سالهای بعد دو اصطلاح ساختگی آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی را وارد ادبیات خود نمودند. سخنی پوچ، بیپایه، واهی و بدون پشتوانهی علمی که در هیچ یک از محافل علمی و آکادمیک جهان خریداری ندارد. متاسفانه در داخل میهنمان نیز گروهی مغرض و گمراه و گروه دیگری از سر ناآگاهی آن را تکرار نموده و در نشریات و دیگر آثار چاپی خود از این دو اصطلاح مجعول به شکلی گسترده استفاده مینمایند.
انقلاب مشروطه ایران و دلاوریهای ستارخان سردار ملی و گرد دلاور ایرانی نیز یکی از همان رویدادهایی است که مورد متوجه وارونه تاریخ نگاران جمهوری آذربایجان قرارگرفته و آنان در کتابهای درسی تاریخ در همه ی دورهها و نیز دیگر پژوهش های تاریخی خود بدان می پردازند.آنان برخلاف فاکتهای غیرقابل انکار تاریخی، ستارخان را قهرمانی مجسم میکنندکه با تمام نیرو و توان خویش برای استقلال و رهایی آذربایجان پیکار نموده است.
از این فراتر این وارونه تارخنگاران ستارخان را رو در روی ایران قرار داده و او را سرکردهی جنبشی که ترکان آذربایجان علیه ستم فارس ها برپا نموده اند می شناسانند. نظر به تکراری بودن بیشتر نوشته ها و همانندی آن ها در این آثار، از ارجاع به تک تک آنها خودداری نموده و در این نوشتار نگاهی خواهیم داشت به پارهای از مهم ترین نوشتهای آنان در این زمینه که پس از فروپاشی شوروی به گستردگی از سوی نهادهای رسمی در جمهوری آذربایجان منتشر و در دسترس دانش آموزان و دانشجویان در تمامی مقاطع تحصیلی قرار میگیرد.
واژگان کلیدی:آذربایجان ایران، جمهوری آذربایجان، ستارخان، انقلاب مشروطیت ،
چهره ستارخان در پژوهشهای تاریخی و کتابهای درسی تاریخ جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991
در آمد
از همان آغاز اعلام موجودیت واحد سیاسی – جغرافیایی به نام جمهوری آذربایجان در سال1918م تا به امروز، ناسیونالیسم به مثابهی حربهای کارا و موثر در پیشبرد سیاستهای الحاق گرایانه ی رهبران و سیاستمداران این کشور جایگاه ویژهای داشته است. اما ژرفای گستردگی آن در ادوار مختلف تاریخی فراز و نشیب داشته. گاه در خفا و پنهانی به ایفای نقشی پرداخته و گاهی نیز با مجوز مقامات حزبی و دولتی به میدان آمده و به شکلی گسترده مورد استفاده قرار گرفته است. مانند آنجه که در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم با اشغال ایران از سوی شوروی به وقوع پیوست و آذربایجان ایران را در معرض خطر جدایی از ایران و الحاق آن به شوروی قرار داد.
بازوی فرهنگی این گرایش در راستای تبیین سیاستهای الحاق گرایانه ی خود نیاز به تبلیغ و ترویج نوع خاصی از نگاه به حوزههای گوناگونی چون تاریخ، ادبیات، جغرافیا، هنر و دیگر حوزهها داشت تا بر پایهی آن توجیهی برای ادعاهای بیپایهی خود داشته باشد. اما نبود فاکتهای معتبر تاریخی همسو با نگاه ایدئولوگ ها و تئوریسینهای جریان الحاقگرا، آنان را وادار نمود تا راه دیگری را برگزینند و آن راه راهی نبود جز از دگرگونی، جعل و حریف حقایق مسلم تاریخی که در راستای اهداف ایدئولوژیک و سیاسی بلند پروازانه پدید آورنده گان آن قرار داشت.
بدین سان آنان بی اعتنا به اعتماد به هرگونه روشی و متدولوژی علمی رایج و معمول مورد استفادهی تاریخ نگارانژ، خود دست به کار شدند و نوعی از تاریخ نگاری را پیشهی خود نمودند که جز از وارونه تاریخ نگاری نام دیگری نمی توان بر آن نهاد. اساساً در برسی تاریخ نگاری در منطقه اران(شروان،گنجه،باکو و..)که امروزه به عنوان جمهوری آذربایجان شناخته می شوند، چهار دوره کاملا متمایز از یکدیگر را میتوان برشمرد:
دورهی اول: از جدایی آن مناطق از ایران در 1827تا1917م؛
دورهی دوم: از تشکیل جمهوری خلق آذربایجان در 1918تا1920م؛
دورهی سوم: ازچیرگی بلشویک ها بر آذربایجان در1920تا1991م؛
دورهی چهارم: از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در 1991تاکنون.
در اینجا قصد نقد و بررسی این چهار دوره را نداریم که خود بحثی است مفصل. اما به دلیل اهمیت دوره چهارم که بسیار بحث برانگیز و چالش برانگیز است و تاریخ نگاری در این دوره و با دستور و رهنمونهای محافل رسمی دنبال می شود، اشاره ای کوتاه و گذرا به آن خواهیم نمود.
در دورهی چهارم هنوز سایهی مکتب تاریخ نگاری شوروی که بر بینش و متدلوژی مارکسیستی استوار است و درحقیقت تاریخنگاری ایدئولوژیک نامیده میشود هنوز وجود دارد، اما شاخهی دیگری از این تاریخ نگاری نه در قالب پیشین بلکه در قالب تاریخ نگاری ناسیونالیستی آن هم از نوع افراطی آن(شووینیسم)-که البته این نیز از همان مقولهی تاریخ نگاری ایدئولوژیک به شمار می آید- به سرعت در حال رشد است.
این نوع تاریخ نگاری گرچه نو و محصول دوران استقلال نیست و هستههای اولیه ی شکل گیری آن به سال های نخستین سدهی بیستم میلادی باز میگردد، اما در دوران استقلال جمهوری آذربایجان بسیار سریع گسترش پیدا کرده و مورد توجه تاریخ نگاران آن جا قرار گرفته است.
در واقع مفاهیم تاریخی منطقه قفقاز در یک سدهی اخیر تحت تاثیر جریانهای گوناگون تاریخ نگاری قرار گرفته است. متدلوژی مارکسیستی و تاریخنگاری ایدئولوژیک بر پایهی ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم و تاریخنگاری ناسیونالیستی مبتنی بر ترک گرایی و آذربایجان گرایی، دو جریان عمده مورد توجه تاریخ نگاران در شوروی سابق و جمهوری آذربایجان بوده است.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال1991م، تاریخنگاری ناسیونالیستی آن هم با تاکید بر ناسیونالیسم افراطی یا همان شووینیسم عظمت طلبانه مورد توجه بیشتر تاریخ نگاران آذربایجانی قرار گرفته و به شکلی گسترده مورد استقبال قرار میگیرد.
اهداف اصلی و اولیهی این نوع تاریخ نگاری هم هیچ نسبیت و سنخیتی با دیگر روشهای علمی و آکادمیک شناخته شده ندارد و کاملاً ابداعی، برساخته و نادرست است و نامی جز وارونه تاریخ نگاری نمی توان بر آن نهاد، بر بنیان های زیر استوار است:
1-قطع کامل پیوند با عناصر ایرانی موجود در پیشینهی تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، هنری و دیگر حوزههای مرتبط با فرهنگ و تمدن مردم آذربایجان.
2-ارائهی هویتی مستقل از هویت ایرانی با تکیه بر عنصر ترک.
3-تلاش در بومی و سومری نشان دادن ترکها به عنوان ساکنان فلات ایران که از هزاران سال پیش در این جا میزیسته اند.
4-تبلیغ و ترویج روحیهی ضد ایرانی در میان آذربایجانیان و در نهایت ایران ستیزی و ایجاد ایران هراسی.
5-ایجاد ارمنی هراسی و سوق دادن موضوع جنگ قره باغ به سوی جنگ میان مسلمانان و مسیحیان.
6-طرح ادعاهای ارضی نسبت به آذربایجان ایران، استانهای مجاور با آن پارهای دیگر از شهرهای ایران.
در این راستا کتاب های تاریخی درسی در وهلهی نخست و کتابهای تاریخی غیر درسی بهترینجای طرح این موضوعات است تا ذهن نوجوانان ،دانش آموزان و دانشجویان و دیگر خوانندگان را متوجه سمت و سوی مورد نظر کنند تا شاید هر چه سریعتر به مقصد برسند.
به همین خاطر پس از فروپاشی اتحاد شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان نهادهای مسئول در این حوزه، گوهی از متخصصین و به اصطلاح پژوهشگران را برای پیشبرد مقاصد خود تعیین نمودند و آنان نیز بی درنگ دست به کار شده و دست به تالیف و تدوین کتابهای تاریخی برای همهی مقاطع تحصیلی زدند.
بدون استثناء در تمامی این کتابها به شکلی روشن و آشکار شش موضوع طرح شده و در بالا پایه و اساس و دستمایهی(وارونه تاریخ نگاران قرار گرفته و به تبع آن بهرهگیری آز موضوعات دیگر مانندآذربایجان و ترک ساختن همهی شاعران، ادبیان، دانشمندان و هنرمندان و… کتابهای تاریخ درسی در مقاطع گوناگون و نیز غیر درسی نوشته میشود.
ناگفته پیداست که در این زمینه کتابهای درسی نقش به سزایی دارند و از همین طریق است که انبوهی از مطالب نادرست و جعلی پیرامون تاریخ آذربایجان تهیه و از راه همین کتابها در ذهن و اندیشه جوانان تزریق میشود و رفته رفته جاگیر شده و به حقیقتی مسلم تبدیل خواهدشد. مسلم است با گذشت سال ها از میان این دانش آموزان، به ندرت فردی به آنچه که در نوجوانی و جوانی درباره تاریخ کشور خود خوانده شک و تردید نماید و سپس در جست و جوی حقیقت برآید.
با مروری بر برنامه دانش آموزان کلاس های یازده تمامی دبیرستانهای باکو درس تاریخ آذربایجان را در ساعتهای زیادی به «آذربایجان جنوبی» و دگرگونیهای سیاسی- اجتماعی آنجا به ویژه در یکصد سال اخیر اختصاص یافته، اهمیت این موضوع از نگاه دست اندرکاران نهادهای ذیربط آذربایجان روشن خواهد شد(محمدوف، غفاروف و…11 ،2009، صص223-234)
در شرح و توصیف رویدادهای انقلاب مشروطیت در آذربایجانایران و شهر تبریز و نقش ستارخان و یارانش در این رویدادها، یکی از مواردی که بسیار جلب توجه میکند اغراق و بزرگنمایی است که سوی نویسندگان این مطالب صورت گرفته است. این بزرگنمایی رویداها هنگامی که در کنار تحریف حقایق و ارائه روایتی دیگر از آنچه به عنوان واقعیت وجود دارد قرار میگیرد، خواننده را با پرسشهای زیادی روبه رو میکند.
اساساً در شرحی که از انقلاب مشروطیت ایران در کتابهای درسی و غیر درسی تاریخ جمهوری آذربایجان داده میشود، اصل بر این است که بدون اشاره به ریشههای این رویداد و خواستگاه نخست آن، آذربایجان و تبریز به عنوان کانون اصلی و فعال انقلاب معرفی میشود.
در این کتابها بدون اشاره به رویدادهای شهر تهران که نخست جرقه انقلاب مشروطیت در آن جا زدهشد،آغاز رویدادها را به گونهای توصیف میکنند که گویا همهی این رویدادها نخست از آذربایجان آغاز شده است. در کتاب درسی دانش آموزان کلاس10جمهوری آذربایجان، در بخشی که پیرامون رویدادهای انقلاب مشروطیت در کتاب به چشم میخورد، تیتر به این شکل انتخاب شده است:
«42.آذربایجان جنوبی، همانند مرکز انقلاب ایران»(ولییف و قوجایف،10،2000،ص365).در همان جا شرحی از فعالیت ستارخان و باقرخان در رویدادهای تبریز داده شده و این گونه وانمود شده که ستارخان و دیگر مجاهدان زیردست او علیه ارتجاع ایران به پا خواسته اند. در این کتاب پس از اینکه ستارخان به عنوان «قهرمان افسانه ای»جنگهای انقلابی معرفی شده (همانجا)، از پیروزیهای او و یارانش چنین یاد شده است:
«این، پیروزی بزرگ انقلابیون در برابر نیروهای ارتجاعی ایران بود»(همان،ص371). این عبارت که به این شکل بیان گردیده و در دیگر آثار تاریخی درسی و غیر درسی تکرار میشود، درصد القای این موضوع است که گویا آذربایجان به عنوان سرزمینی مستقل با دولت بیگانه مرتجعی رو در رو قرار گرفته است. بدون در نظر گرفت این موضوع که آذربایجان جزئی از خاک جدایی ناپذیر ایران است و هر حرکت و اعتراضی در آن جا رویارویی با نیروهای مستبدین در چهارچوب تمامیت ارضی ایران و دستیابی به مشروطیت –که بسیاری از مردم ایران در دیگر شهرها نیز به دنبال آن بودند-صورت میگرفت.
درکتاب درسی تاریخی که برای دانشگاهیان تهیه گردیده، کمابیش با همین رویکرد گفتهشده در بالا رویدادهای انقلاب مشروطیت در آذربایجان«آذربایجان جنوبی» و بهویژه شهر تبریز شرح داده شده است. (نبیادوف و یوسوف اف،1994،صص634-631)
در این کتاب باز هم دربارهی رویداد پارک اتابک که منجر به کشته شدن گروهی از مجاهدان و زخمی شدن ستارخان شد تبریز در برابر تهران قرار گرفت و این تهرانیها هستند که «ستارخان و اطرافیان او را به شکل خائنانه ای مورد تهاجم قرار داده اند»(همان ،ص634).
در یک کتاب به اصطلاح تاریخی که غیردرسی است، نویسنده بدون هیچ اشارهای به علل و ریشهی رویدادهای انقلاب مشروطیت و رویدهای تهران که در حقیقت خاستگاه انقلاب از آنجا بود نوشته:«در سال 1905 در آذربایجان جنوبی انقلاب مشروطه به رهبری ستارخان و باقرخان آغاز شد که در شمال هم به افزایش روح معنوی منجر شد» (آرازاوغلو،1999،ص106) این نویسنده به دلیل تمایلات شدید شووینیستی و پانترکیستی به عمد نقش تهران در انقلاب مشروطه را به فراموشی میسپارد تا به زعم خود ترکان آذربایجان را به آغازگر انقلاب مشروطه در ایران معرفی نماید.
اما این کاملاً نادرست و مغایر نوشته های منابع و مآخذ معتبر تاریخی است که تصویر روشنی از این رویداد تاریخی را به ما ارائه میدهد. احمد کسروی در اثر ارزشمند خود مینویسد(1370،ص125) «در نتیجه کوششهای مردان بخردانهی یکسال و نیم روسیه و همدستان ایشان، مشروطه در ایران پیدا شده، ولی یک تکان دیگر میخواست که آن را روان گرداند و پیش برد، و این تکان را تبریز به گردن گرفت». هم او در جای دیگری از اثرش نوشته: «چنان که دیدم جنبش مشروطه را تهران پدید آورد، ولی پیشرفت آن را تبریز به گردن گرفت.» (کسروی،1370،ص127)
آرازاغلو که یک شووینیست تمام عیار و پان ترکیستی افسار گسیخته است نیروهای بختیاری-که او از آنان به نام قزاقان بختیاری یاد نموده ـ و نیروهای یپرم خان-که باز نیز آنان را از قزاقان یپرم خان نامیده ـ و پلیسهای شاه را عامل حمله به ستارخان و یارانش در پارک اتابک دانسته است. (آرازاوغلو،1999،ص106)
این به اصطلاح تاریخینگار در کنار نام ستارخان نامهای کسان دیگر چون شیخ محمدخیابانی، کلنل محمدتقی خان پسیان، حیدرخان عمواوغلی، شهریار، صمد بهرنگی و…را قرار داده و از آنان به عنوان ترکانی که مزارشان لگدکوب دشمنان است نام برده است. (آرازاوغلو،1999،ص11)
اما اوج شاهکار تاریخنگاری جمهوری آذربایجان دربارهی ستارخان و رویدادهای تبریز در انقلاب مشروطیت را میتوان در کتاب «آتایوردو»(سرزمین پدری)مشاهده نمود، که به دلیل اهمیت آن،به طور مستقل به بررسی آن خواهیم پرداخت اما پیش از پرداختن به نوشته های این کتاب، نخست آن را به شکلی کوتاه معرفی می نماییم.
آتایوردATA YURDU
کتاب آتایوردو (سرزمین پدری) نوشتهی یعقوب محموداف، رافیق خلیل یعقوب و صابر آقایف کتابی است که برای مطالعه دانش آموزان کلاس پنجم دبستانهای جمهوری آذربایجان تالیف شده است. اینکتاب در بردارنده مطالب گوناگونی دربارهی تاریخ، جغرافیا، فرهنگ و هنر جمهوری آذربایجان و آذربایجان ایران که به تعبیر آنان «آذربایجان جنوبی» است میباشد.
نوع نگاه مؤلفان به آذربایجان ایران در این کتاب به گونهای است که گویا آنان از یکی استانها و بخشهای جمهوری آذربایجان سخن میگویند و نه آذربایجان ایران. این کتاب پس از فروپاشی شوروی در سال 1998منتشر شده و تا سال 2002، چهار بار مورد تجدید نظر قرار گرفته و تغییراتی بدان راه یافته است. نسخهی مورد استفاده در این نوشتار چاپ سوم کتاب در سال 2001است.
آنچه که پیرامون ستارخان و باقرخان در این کتاب نوشته شده است، بیشتر به یک رمان فانتزی و داستان خیال انگیز شباهت دارد تا یک اثر پژوهشی مستند و مبتنی بر اسناد و مدارک و منابع و مآخذ موثق تاریخی.
در اینجا نوشته های این کتاب درباره ی ستارخان را که در صفحه های 189-193،آتایوردو گنجانده شده عیناً ترجمه و با اندکی تلخیص می آوریم تا خوانندگان پس از خواندن آن خود در این باره داوری نمایند.
ستارخان
یکی از دلاورانی که مبارزهی بیامان او با بیگانگان ستم پیشه در تاریخ کشورمان خوش درخشید، قهرمان خلق ستارخان است. او سال 1867 در ده محمدخانلی از ولایت قره داغ از مادر زاده شد
…
23 ژوئن سال 1908 بود همهی تبریز به پاخواسته بودند. خلق میخواست به آزادی دست یافته، به ظلم ایران پایان بخشیده و دولت خود را برپا نماید. عصیان به وجود آمده در تبریز پادشاهی ایران را به لرزه افکند. شاه ایران سپاه تا به دندان مسلح خود را به تبریز فرستاد. قهرمانان آزادی تبریز، جوانمردا و فدائیانی که خود را آمادهی شهادت در راه وطن نموده بودند درگیر مبارزهی مرگ و زندگی با سپاه چهل هزار نفری شدند.
……
در این زمان در محلهی «امیرقیز[2]»(امیرخیز) تبریز پیکاری سخت جریان داشت. این پیکارها را ستارخان رهبری می نمود.
……
زمان اندکی به آغاز جلسه شورای نظامی مانده بود. ستارخان که سخت در اندیشه بود در اتاق قدم می زد. باقرخان نیز در برابر پنجره ایستاده بود و به کوچه مینگریست. او نیز غرق در تفکری ژرف بود. ستارخان با خود می اندیشید: «آذربایجان تو کتاب باشکوه و با عظمت و پر بهای زندگی ام هستی، من اگر هزار بار دیگر نیز تو را بخوانم، سیر نخواهم شد.»
سپس او در خیال خود این کتاب را ورق میزد و تاریخ پر از فلاکت و بدبختی مردم را به یاد می آورد. او وحشت از ستمهای شاه را در برابر دیدگان خود میدید. ستارخان به یکباره باقرخان نزدیک شد و با او به گفت و گو پرداخت: ستارخان: آذربایجان ما از گذشته ولایت شکوفایی بود. در اینجا اقتصاد روستایی و صنعتگری گسترش یافته بود. اما در دوران حکومت شاه همه این ها به تاراج رفته است. آذربایجان جنوبی با ثروت خود تمام ایران را میپروراند. غلات ما، گوشت ما و روغن مان به ایران سرازیر می شود، در حالیکه اهلی بومی مان گرسنگی میکشند. آن همه ثروت تاراج میشود و ما گرسنگی گشیدگانیم و بی سواد ماندگان نیز مائیم. بخش گستردهای از مردم ما سواد خواندن و نوشتن را ندارند. حکومت شاه هیچ امکانی را برای تحصیل و بهداشت در اختیار ما نمی گذارد. این که در اختیارمان نمیگ ذارد به یک سو ، به ما حتی اجازهی گشودن مکتب به زبان خودمان و انتشار روزنامه را هم نمیدهد.
باقرخان: میتوان گفت که روستائیان بدون زمین ماندهاند زمینهای آنان را فئودالهای ایران به زور غصب کردهاند. شاهزادگان ایرانی، صاحب منصبان درباری و روحانیون طراز اول نیز همگی خاکهای حاصلخیز ما را تصاحب نمودهاند. روستائیان نیز مجبورند که زمینهای آنان را اجاره نمایند و بخشی زیادی از محصول خود را به عنوان اجاره بهاء به مالک زمین بدهند و در نتیجه بخش کوچکی از محصول برای روستایی باقی می ماند. به همین خاطر نیز در نیمهی زمستان غلاتشان به پایان میرسد و ناگذیر به قرض گرفتن از مالک می شوند.
……
جلادان روسیه و ایران هرگاه در مقابل مبارزهی آزادی خواهانه خلقمان ناتوان ماندهاند، همیشه از خیانت پیشگان ارمنی استفاده نمودهاند. این بار نیز چنین شد و باز هم خیانت پیشگی ارمنیان به کار گرفته شد. پلیس تهران به سرکردگی یفرم داویدیانس به همراه نیروهای قزاق متحد شده در 7 اوت1920، نیمه شب در حالی که ستارخان و فدائیان در خواب بودند به آنان یورش بردند و به هنگام نزاع و تیراندازی ستارخان جراحتی سخت برداشت. پس از نبردی سنگین و نابرابر فرزند قهرمان آذربایجان از سوی قاتلان ایرانی، روس و ارمنی خلع صلاح شدند.
در میان قهرمانانی که در راه خلقمان پیکار نمودند ستارخان جایگاه ویژهای دارد. خلقمان برای ستارخان داستانها و نغمههایی سرودهاست. به خاطر او آثاری مانند رمان و شعر نوشته شدهاست. در تبریز بنای یادبود برای او برپا شده. یکی از کوچه های شهر به نام او مزین شده است. یکی از مشهورترین کارخانه های باکو به نام او نامیده شده است. خاطرهی عزیز ستارخان، روح مبارز و شکست ناپذیر او تا ابد در قلب خلق زنده خواهد بود. خلق آذربایجان و وطن مقدسمان تا زمانی که زنده است، ستارخان نیز زنده خواهد بود.
درپایان
در پایان به پاسخ روشن، قاطع و دندان شکن ستارخان به درخواست پوختیونوف-که از ستارخان خواسته بود با نصب پرچ روسیه بر بالای خانهاش جان و مالش را در امان نگه دارد-اشاره میکنیم تا دهان ژاژخایان و یاوه بافان برای همیشه بسته شود. این پاسخ ستارخان را به عمد از یکی از پژوهشهای تاریخنگاران آذربایجانی در این جا میآوریم:
در چنین اوضاع دشواری که ستارخان و همرزمانش در آن قرار داشتند پوخیتونوف به محله ی امیرقیز و انجمن حقیقت یعنی قرارگاه ستارخان رفت و کوشید ستارخان را به تسلیم شدن راضی کند. او اعلام کرد که از شاه خواهش کرد تا مقامی بزرگ به ستارخان اعطا کند. همچنین پوخیتونوف به ستارخان پیشنهاد داده که پرچم روسیه را بر بالای در خانهاش نصب کند تا جان و مالش در امان باشد، در پاسخ ستارخان با غرور ملی گفته بود:
«جناب سرکنسول،من…زیر بیرق دولت ایرانم و میخواهم که هفت دولت زیر بیرق ایران باشند، شما می خواهید که به زیر بیرق روس پناه ببیم، این کار هرگز شدنی نیست…من هرگز تابع زور و استبداد نخواهم شد.»(حسن زاده،1386،ص88-87)
منابع
3-بنیادف،ضیاء و یوسف اف،ی.ب:آذربایجان تاریخی (انقدیم زامانلاردان xx عصر دک)1 جیلد، عالی مکتب لر اوچون درسلیک. آذربایجان رسپوبلیلکاسی تحصیل ناظرلیگی طرفیندن توصیه ادیلمشدی، آذربایجان دولت نشریاتی،باکی، 1994(به سیریلیک)
4-کسروی احمد،تاریخ مشروطه ایران ،چاپ شانزدهم،1370،تهران امیرکبیر
7-حسن زاده،نریمان،ستارخان و جنبش آذربایجان،مترجم:پرویز شاهمرسی،تهران،1386، شیرازه.
[1].پِژوهشگر تاریخ قفقاز
[2]. نام این محله امیرخیز است و در درستی آن و پارسی بودنش جای هیچ تردیدی نیست. و نام خانوادگی اسماعیل امیرخیزی و علی امیرخیزی که هر دو از این محله برخاسته اند،گواهی این است بر درستی این جای نام. اما پانترکیستها در نوشتههای خود آن را به امیرقیز تبدیل نموده اند تا آن را واژهای ترکی نشان داده و این گونه وانمود سازند که این محله از دیرباز نامی ترکی داشته است. در نقشه ای که کسروی آن را در صفحه ی 761-760 کتابش چاپ نموده و تاریخ “غره شهر رمضان سنه1326″بر آن نقش بسته،نام محله های شهر تبریز که بجز یک مورد محلهی قره اوجاق بقیهی نامها فارسی است به روشنی دیده میشود. نام محلهی”امیرخیز”هم به همین صورت در آن جا قید گردیده است.