رساله‌ای پس از نود سال:آذری زبان باستان آذربایجان

۱۷ اسفند, ۱۳۹۴
رساله‌ای پس از نود سال:آذری زبان باستان آذربایجان

 
«پس از آنچه گذشت معلوم شد که امروزه مسئله آذربایجان اهمیتی سیاسی به هم رسانیده و حریف از هیچگونه غش و تدلیس تاریخی و قلب ماهیت حقایق برای پیشرفت اغراض باطلۀ خود باکی ندارد اثبات اینکه زبان اصلی آذربایجان تا حدود قرن هفتم هشتم هجری زبان فارسی بوده است ( یا بعباره اخری اثبات اینکه زبان آذری که بشهادت صریح مؤلفین قدما زبان متداول آذربایجان بوده و هنوز نمونۀ از آن در بعضی دهات آذربایجان باقی است شعبۀ از شعب زبان فارسی بوده است) تا چه اندازه برای ایرانیان دارای اهمیت و تا چه درجه اکنون محل احتیاج عمومی است و در حقیقت بمقتضای اذا ظهرت البدعه فلیظهر العالم علمه ابطال این سفسطۀ سیاسی و کشف این تدلیس تاریخی امرزه بر عموم فضلای ایران در شرع سیاست واجب کفائی بلکه واجب عینی است و گمان می کنم که تألیف این رساله اولین قدم جدی است که در این راه برداشته شده است و مؤلف فاضل آن…تا درجۀ مهمی از عهده این امر برآمده است و از این راه خدمت شایانی هم به تاریخ ایران و هم به سیاست و ملیت ان مملکت نموده است.»(همان،ص180-181)

علامه قزوینی سپس دربارۀ اهمیت پژوهشی کسروی نوشته است:

«باری این رسأله مختصر پنجاه و شش صفحه ای از وجنات آن معلوم است که نتیجۀ ماه ها بلکه سال ها زحمت و تتبع است و تقریباً هر سطری از سطور کوچک آن حاکی از مطالعۀ یک کتاب بزرگ است…اگر ایرانیان می خواهند در مقابل دعاوی بی اساس همسایگان کاری بکنند راه کار کردن را آقای سید احمد کسروی بایشان نشان داده است…» (همان، ص 181- 182).

تا پیش از انتشار این کتاب به احتمال قریب به یقین کسی از پژوهشگران نمی دانست که زبان آذری که بسیاری از مؤلفین عرب از سدۀ چهارم هجری تا سدۀ هفتم هجری در آثار خود بدان اشاره نموده اند، زبان رایج در آذربایجان، شهرها و روستاهای آن بوده است(همان، ص 178).

انتشار کتاب کسروی باعث گردید تا چیستی حقیقی این زبان روشن گشته و همین موضوع دگرگونی های بنیادینی در جهان ایرانشناسی و خاورشناسی به وجود آورد وراه درست را پیش پای بسیاری از شرق شناسان که پیش از آن گمان برده بودند که آذری همین زبان کنونی مردمان آذربایجان است هموار نمود.

پس از انتشارکتاب، نخست محمداحمد، دوست کسروی، گفتاری به زبان انگلیسی دربارۀ کتاب نوشته و آن را در روزنامۀ the times of Mesopotamia به چاپ رساند و همو آن را به انجمن آسیایی لندن   The Royal Asiatic Societyکه خود از اعضای آن بود ارائه نمود( کسروی، 2535، ص4). سپس شرق شناسان نامدار سردنیس راس با اندکی تلخیص کتاب را به انگلیسی ترجمه و در ماهنامۀ انجمن به چاپ رسانید و پس از چندی نیز دیگر ایران شناس نامدار روسی میلر آن را به روسی ترجمه و چاپ نمود(همان جا).

بدینسان در زمانی کوتاه آوازۀ این کتاب کسروی در میان خاورشناسان اروپایی پیچید و همین باعث گردید تا بسیاری از آنان دست از باورهای نادرست و نه چندان دقیق خود دربارۀ زبان دیرین مردم آذرباجان کشیده و پی به چیستی راستین زبان مردم آذربایجان در گذشته ببرند.

امسال برابر است با نودمین سال انتشار این اثر ارزندۀ علمی که تأثیر به سزایی در جهان دانش گذاشت و بنیان فرضیۀ علمی ای که هیچ یک از ایران شناسان نه تنها ایرادی بر آن وارد ندانست، بلکه آن را مبنای پژوهشی های نو خود قرار داد و براساس آن فرضیه ها و نظرات پیشین خود دربارۀ زبان مردم آذربایجان را رد، اصلاح و یا تکمیل نمودند.

این به معنای دور بودن کسروی از لغزش و خطا نبوده و پاره ای از دانشمندان البته با پذیرفتن جوهرۀ اصلی کار او که همانا روشن ساختن زبان کهن مردم آذربایجان بود نقدهایی بر پاره ای از اظهارات او داشته اند. اما این نافی کشف مهم کسروی نبوده و پس از گذشت 90 سال از انتشار نخستین چاپ کتاب – که در زمان انتشار با استقبال خاورشناسان و ایران شناسان جهان و محافل آکادمیک رو به رو شد- تا کنون کسی نتوانسته با دلایل علمی و با استفاده از مدرک و منابع تاریخی، ادبی و… اعتبار علمی پژو هش کسروی را به چالش بکشد. برای اینکه اهمیت کار کسروی و میزان درستی آن روشن شود لازم است تا این گفتۀ و.ب . هنینگ، ایران شناس سرشناس را که پیرامون کسروی و کتابش نوشته مرور کنیم:

«… چند قرنی است که شعبه ای از زبان ترکی در ایالات شمال غربی ایران، آذربایجان و زنجان به صورت زبان عامه در آمده است. داستان چگونگی نفوذ تدریجی قبایل ترک نژاد به این مناطق و به تبع آن، عقب نشینی و ناپدید شدن نهایی زبان ایرانی سکنۀ پیشین ناحیه را مورخ ایرانی، سید احمد کسروی، از روی اسناد و آثار تاریخی پی جویی کرده است. جریان مذکور در سدۀ یازدهم میلادی(قرن پنجم هجری) شروع ودر آغاز سدۀ شانزدهم (دهم هجری) به پایان رسیده است.

همه همداستانند – ودر واقع هیچ گونه تردید جدی در این مورد وجود ندارد- که، پیش از ورود ترکان، مردم آذربایجان و زنجان نیز، همانند مردم سایر مناطق ایران، به یکی از زبان های ایرانی گفتگو می کردند. با توجه به نحوه پراکندگی گویش های ایرانی، می توان استنباط کرد که زبان گم شدۀ آذربایجان به کدام گروه از زبان های ایرانی تعلق داشته است. » (هنینگ، 1378، ص315- 316) .

نودمین سال انتشار «آذری یا زبان باستان آذربایجان» بهانه ای است تا در این نوشتار نخست به معرفی کاملی از این اثر ارزنده بپردازیم و سپس مروری داشته باشیم بر سال انتشار آن که به نوشتۀ برخی در راستای سیاست های ترکی ستیزی رضا شاه نوشته شده است.

معرفی کتاب

احمد کسروی تبریزی کتاب خود را در هفت گفتار به شرح زیر تقسیم نموده است:

گفتار یکم، مردم و زبان باستان آذربایگان

گفتار دوم، ترکی چگونگی و از کی با آذربایجان راه یافته؟…

گفتار سوم، چند سخن در پیرامون آذری

گفتار چهارم، نمونه هایی که از آذری در دست است.

گفتار پنجم، آنچه از این نمونه ها بر آید.

گفتار ششم، نمونه هایی که شاید از آذریست.

گفتار هفتم، نمونه هایی از آذری کنونی.

کسروی گفتار یکم اثر خود را با مروری فشرده بر تاریخ آذربایجان تحت عنوان«آذربایگان در آغاز تاریخ» آغاز نموده است و به کوچ آریائیان در هزارۀ دوم و هزارۀ اول پیش از میلاد از خاستگاه اصلی شان به ایران و جای گرفتنشان در آسیا و اروپا اشاره کرده است. او نوشته که سه تیره مادها، پارس ها و پارت ها، هر کدام با بنیاد نهادن سه فرمانروایی بزرگ و نیرومند بر بخش هایی از آسیا فرمانروایی کردند.

مادها شمال غربی ایران را که اکنون آذربایجان و شهرهای همدان، کرمانشاهان، قزوین، اصفهان و تهران در آن محدوده قرار داردگرفتند و این زمین ها به نام آنان سرزمین ماد خوانده می شد که از آن میان آذربایجان«مادخرد» و بخش دیگر«ماد بزرگ» نامیده می شد. کسروی با اشاره به اینکه بومیانی نیز در این سرزمین ها زندگی می کرده اند که با مهاجران در آمیخته اند برنبودن ترکان تا دو هزار سال پیش در این نواحی تأکید نموده و نوشته: «و اگر کسی به تاریخ آشناست این می داند که تا دو هزار سال پیش ترکان از این نزدیکیها بسیار دور بوده اند ودر میانه های آسیا می زیسته اند، و این خود پندار بسیار عامیانه است که کسانی گویند آذربایجان از نخست سرزمین ترکان بوده و هیچ سودی از چنین گفته ای در دست نخواهد بود. »(کسروی، 2535، ص 8-7).

گفتۀ کسروی را بسیاری از منابع ومآخذ دست اول تاریخی و نیز پژوهشی های علمی تأیید نموده است. اما او خود حضور ندارد تا شاهد این باشد که کسانی با طرح همین پندارهای بسیار عامیانه، خام و حتی با طرح ادعاهای مجعول و بی اساس به دنبال چه سودها و بهره برداری هایی هستند که یکی از آن ها همانا حضور چند هزار سالۀ ترکان به عنوان یکی از اقوام بومی(!) در ایران است. او سپس به وجه تسمیۀ نام آذربایجان پرداخته که بر گرفته از نام «آتورپات» ساتراپ آنجا بوده و رفته رفته به آذربایجان تبدیل شده است. کسروی در اینجا نیز با اشاره به کسانی که به نام آذربایجان دست برده اند، همۀ آنها را عامیانه دانسته که: «در بازار دانش ارجی به آنها نتوان نهاد.» (همانجا) و افزوده است که: «بیگمان آذربایجان نام ایرانی است.» (همانجا).

نکته ای که در چندین منبع دست اول و پژوهش های معتبر به آن اشاره شده و چون بسیار روشن و«اظهر من الشمس» است از نام بردن آن ها خودداری می کنیم. در ادامه این گفتار کسروی با بررسی نام های رودها، کوه ها و شهرهای آذربایجان آگاهی های پر بار و سودمندی در اختیار خواننده می نهد و می نویسد که پاره ای از این نام ها چون: تبریز، خوی، سلماس، ارومی، ویجویه و لیلاوا و… معنای روشنی ندارد، اما پاره ای دیگر را از راه دانش زبان شناسی باز نموده است، مانند: مرند، ارونق، مارالان، مایان، مراغه، دیلمگان و…

البته باید در نظر داشت که از نود سال پیش به این سو دانش زبان شناسی به پیشرفت های زیادی دست یافته و پژوهشگران با سود جستن از آن به روشن نمودن پاره ای از ابهامات پیرامون این نام ها موفق شده اند.

دردنبالۀ این گفتار کسروی با اشاره به آرای کسانی مانند: ابن حوقل، مسعودی، ابو عبدالله بشار مقدسی، یاقوت حموی و ماجرای ابوالعلا معری و شاگردش ابوزکریا یا خطیب تبریزی به نوشته های آنان دربارۀ زبان مردم آذربایجان که آذری بوده است پرداخته و شگفتی خود را از نویسندگان«نامۀ دانشوران» که «الاذریه» را «زبان ترکان» ترجمه کرده اند ابراز داشته است( همان، صص 13-10).

گفتار دوم را کسروی با کوچ ترکان سلجوقی به ایران آغاز نموده و نوشته:

« آنچه ما جسته ایم و می دانیم ترکی به آذربایجان از زمان سلجوقیان و از راه کوچ ایل های ترک در آمده. پیش از آن اگر در تاریخ نشانی از بودن ترکان در آذربایجان پیدا کنیم بیگمان جز دسته اندکی نبوده اند و پس از زمانی از میان رفته اند.» (همان، ص 14). او جنگ دندانقان را که در آن سلجوقیان بر سلطان مسعود غزنوی پیروز شدند یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخی برشمرده که نتیجه آن پیروزی، همان راهیابی انبوه ترکان به ایران و عراق و سوریه و آسیایی کوچک است(همانجا).

کسروی افزوده که ترکان در زمان حکومت اشکانیان به مرزهای ایران رسیدند اما اشکانیان و پس از آنان ساسانیان با نیرویی که داشتند از ورود آنان به داخل ایران جلوگیری می نمودند. با سقوط ساسانیان و آمدن تازیان به ایران باز راه ورود ترکان به ایران بسته بود و ساسانیان نیز با گسیل نمودن سیصد هزار سرباز سواره و پیاده، همواره راه بر ورود ترکان به داخل ایران بسته بودند و سلطان محمود غزنوی و پسرش سلطان مسعود نیز با اینکه خود ترک بودند همان رفتار را پیشه کرده بودند(همان، ص 15).

در اینجا کسروی به نکتۀ در خور توجهی اشاره نمود و آن این است که: «اینان[ غزنویان ] اگر چه خود ترک بودند میان ایرانیان بزرگ شده ودربارشان یک دربار ایرانی بود، و اینست راه بروی ترکان باز نمی داشتند.دسته هایی را که خودشان آورده بودند چنانکه خواهیم دید ازآن نیز پشیمانی می نمودند. »(همانجا). او سپس به افزایش تعداد ترکان پس از آن اشاره نموده و با استناد به نوشته های منابع و مآخذ ادعای خود را مستند نموده است.

کسروی با توجه به اشارات تاریخ نگارانی چون: ابن اثیر و ابن بی بی به این نتیجۀ منطقی دست یافته که: « پیداست که زمان سلجوقیان ترکان با نبوهی بسیار بایران و این سرزمین ها آمدند، و این چیزیست که خود تاریخ نیز می رساند. »(ص 16). این اشارات را هنگامی که در کنار دیگر داده های تاریخی قرار می دهیم به روشنی پوچی  و بی پایه بودن سخنان مشتی شبه تاریخ نگار و جاعل را که ترکان را از بومیان سرزمین ایران دانسته و حضور آنان را به هفت هزار سال پیش از این به عقب می برد، در می یابیم.

در ادامه کسروی به بررسی ورود« نخستین دسته های ترکان در آذربایجان» پرداخته و با اشاره به ورود انبوه ترکان در دورۀ سلجو قیان می افزاید سلطان محمود غزنوی به هنگامی که به ماوراء النهر رفته دسته هایی از ترکان در حدود پنجاه هزار تن را با خود به داخل ایران آورده است(ص 17).

سپس کسروی اوضاع«آذربایجان در زمان سلجوقیان» را بررسی نموده و نوشته چون طغرل بیک پادشاهی خود را بنیاد نهاد روز به روز بر پهناوری خاک خود می افزود ودر سال 464 ق نیز به آذربایجان آمد و پس از اینکه سر تا سر خاک آذربایجان به تصرف او درآمد، سپاهیانش که همه از ترکان بودند به خاک آذربایجان سرازیر گشتند. آذربایجان به واسطۀ داشتن چراگاه های فراوان شرایط مساعدی برای زندگانی چهارپاداری داشت وبه همین مناسبت نیز ایل های ترک در اینجا سکنی گزیده و رفته رفته بر تعدادشان افزوده شد. همین دلیلی شد که رفته رفته گوش های مردمان بومی به زبان ترکان آشنا گردید و بیشتر مردم جمله هایی از ترکی را فراگرفتند(ص19). از این زمان نیز نام های پاره ای از آبادی ها ترکی شد و ترکان نام آبادی هایی را که معنای روشنی داشت به زبان خود ترجمه می نمودند مانند: اشگه سو، یالقوز آغاج، استی بولاغ، سکدی(سکدلو)، گردکانلو، قوزلو و قزلجه و مانند این ها که در اصل: آب باریک، یکه دار، گرمخانه، بیدک، گردکانک، جوزان وسرخه بودند(ص19).

با این همه در زمان سلجوقیان زبان اهالی آذربایجان همان آذری بوده و ترکی زبان خود ترکان تازه رسیده بوده است(همانجا)

این وضعیت تا هنگام یورش مغولان به ایران ادامه داشت، اما ورود آنان به آذربایجان بر تعداد ترکان نیفزوده چرا که میان ترکان و مغولان جدایی بوده و این دو زبان یکدیگر را نمی فهمیدند(همان جا). اما به ظاهر و پس از گذشت سه سده تعداد ترکان در آذربایجان رو به فزونی گذاشته، اما نه در تمام آذربایجان.

در دوره ایلخانان آذربایجان تبدبل به صحنۀ تاخت و تاز سرداران مغول شد که هر یک در سودای پادشاهی تیغ از نیام بر کشیده به جنگ و جدال بر خاستند. با یورش توقتمش خان به تبریز در سال 787 ق به منظور جنگ با احمد ایلکانی که امیر ولی استرآبادی را به فرمانروایی تبریز گماشته بود، شهر و مردم آسیب فراوانی دیدند. آنگاه نوبت سپاهیان تیمور رسید و آذربایجان برای مدنی آرام گشت، اما پس از او دوباره آذربایجان عرصۀ تاخت وتاز شد و این بار قره قویونلوها با گروه زیادی از ترکان به آذربایجان آمدند و به دنبال آنها نوبت به آق قویونلوها رسید و اینان دائما در حال جنگ و کشاکش  بودند تا اینکه شاه اسماعیل صفوی در 906 ق در تبریز تاجگذاری و سلسلۀ صفویان را بنیاد نهاد.

کسروی بر این باور است که فا صلۀ 70 ساله از تاریخ مرگ ابو سعید تا به پا خاستن شاه اسماعیل صفوی که تماماً به جنگ و خونریزی و کشا کش بر سر قدرت سپری گشته یکی از دلایل عمدۀ دگرگشتی زبان مردم آذربایجان است. «زیرا در این زمانست که از یکسو بومیان لگد مال و نابود شده اند و از یکسو ترکان بانبوهی بسیار رو باینجا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده(ص 22).

بخش پایانی گفتار دوم از کتاب کسروی به« آذربایجان در زمان صفویان» اختصاص داده شده است. او به درستی یاد آور می گردد که نیای بزرگ صفویان، شیخ صفی خود آذری زبان بوده و دو بیتی هایی از او در درست است. سپس به این نکته می پردازد که به هنگام روی کار آمدن صفویان زبان ترکی در آذربایجان پیشرفت نموده، اما رویدادهایی پیش آمده که« ترکی بیکبار چیره شده و آذری از شهر ها نا پدید گردیده و در بیرونها جزء در چند جا باز نمانده. »(ص 23). یکی از این پیشامدها  این بوده که هواداران صفویان و یاران شاه اسماعیل از ایل های استاجلو، شاملو، تکلو، ورساق، روملو، ذوالقدر، افشار، قاجار و… بوده اند و با ضعف و بی قدرتی تاجیکان یا بومیان فارسی زبان ایران« کار صفویان همه در دست ترکان می بود، و در دربارشان چه در تبریز و چه در قزوین و چه در اسپهان بزبان ترکی سخن گفته شدی و لقب ها و نامها نیز بیشتر ترکی بودی، همچون: قرداش، یولداش و سرداش و عمو اوغلی و قاپوچی و ایشیک آغاسی و ایچ آغاسی و اسمعیل قلی و طهماسبقلی و ایل بیکی و ایلخانی و بیگلر بیگی و خانلر خانی و قارنجه بیک و قور خمس خان و شیخ اغلی و حلواچی اغلی و بسیار مانند اینها. »(ص24).

یکی دیگر از دلایلی را که کسروی باعث پس رفتن زبان آذری و چیرگی ترکی درآذربایجان بر شمرده همانا جنگ های خونین میان صفویان و ترکان عثمانی از جنگ چالدران در 920 ق تا نزدیک به یکصد سال پس از آن در سال 1012 و در دوران شاه عباس است که در این میان بیشترین ضربه بر اهالی بومی و زبان آنان وارد گردیده. «زیرا تاجیکان یا گویندگان آن زبان که ناتوانتر می بودند در این پیش آمد ها بیشتر از دیگران پایمال می شدند و از میان می رفتند. از آن سوی چون عثمانیان ترک می بودند و از این سوی هماودران ایشان نیز جز ترکان نبودند از این رو کارها همه با زبان ترکی می بود و آذری جز در خاندانها به کار نمی رفت و روز بروز از رواج آن می کاست و کم کم فراموش می شد»(ص 25) در پایان این گفتار کسروی خاطر نشان می گردد که اگر چه پراکندگی زبان ترکی در دوران صفویان به بالاترین پایگاه خود رسید، اما با سپری شدن دوران آنان پیشرفت ترکی نیز باز ایستاد و حتی رو به پس رفت تا جایی که در دوران مشرطیت« و پیدایش شور کشور خواهی در ایران و بنیاد یافتن روزنامه ها و دبستان هاکه همه اینها ترکی را باز پس می برد و از میدان آن می کاهد.

در این باره خود آذربایجان پیشگامست و از آغاز جنبش مشروطه یکی از آرزوهای آذربایجانیان برگردانیدن فارسی به آنجا بوده و همیشه در برابر نگارش روزنامه های استانبول و  با کو روی سرد نشان داده اند.»( همانجا).

سومین گفتار کتاب کسروی« چند سخن پیرامون آذری» نام دارد. در این گفتار نخست کسروی بحثی را پیرامون « زبان شمال و زبان جنوب» مطرح نموده و با اشاره به تاریخ چهار هزار ساله زبان فارسی به تفاوت گویش این دو نقطه اشاره کرده و نوشته است: « ایران یا مردم ایر که از ایران ویچ باینجا در آمده اند تیره های گوناگون بوده اند و ما نامهای سه تیره بزرگ را از ایشان که ماد و فارس و پارت باشند می شناسیم. مادان در شمال و فارسان در جنوب و پارتان در شرق نشیمن گرفته بودند و هر سه تیره یکی پس از دیگری بنیاد پادشاهی در اینجا نهاده اند. پیداست که زبان اینان همه یکی بوده و پیداست که پاره ای جداییها در میان بوده… لیکن ما این را نیز دانسته ایم که میان مادان و فارسان یا بهتر بگوییم میان شمال و جنوب، از رهگذر پاره حرفها نیز جدایی بوده . بدینسان آنچه در شمال بیشتر شین بوده در جنوب سین می شده، چنانچه اکنون نیز آنچه در شمال شمیران و شمیرم هست در جنوب به جای آن سمیران و سمیرم می باشد و ما  می توانیم پنداشت که داستان رشته و ریسیدن و فرشته و فرستادن و نوشتن و می نویسیم و مانند اینها که فراوانست از این راه پدید آمده. نیز آنچه در شمال گاف بوده در جنوب جیم می شده چنانکه هنوز هم در شمال گهرام دز و در جنوب پاسخده آنها جهرم می باشد. نیزآنچه در شمال زاء بوده در جنوب دال می شده چنانکه هنوز هم بجای دانم و داماد که از زبان جنوبست در شمال«زانم»(در کردی) و «زوما»(در سمنانی) گفته می شود. اینها چیزهایی است که ما یافته ایم و باشد که چیزهای دیگری نیز بوده.»(ص 28)

در ادامه کسروی بحثی را پیرامون چگونگی پیدایش  نیمزبانها به میان کشیده و به دنبال آن نیز دربارۀ چگونه از میان رفتن جدایی شمال و جنوب مطالبی بیان داشته است. آنگاه کسروی به موضوع زبان همگانی بودن فارسی در آذربایجان اشاره نموده و نوشته: بااینکه در زمان صفویان ترکی زبان دربار بوده اما هم در آذربایجان و هم در دیگر نقاط ایران زبان نگارش بجز از زبان فارسی نبوده است(ص 32). او می نویسد: « این از شگفتیهاست که آذربایجانیان با آنکه از قرن ها زبانشان ترکی گردیده همیشه در نوشتن فارسی را بکار می بردند. نه تنها در کتاب نویسی و چامه سرایی در نامه نوشتن به یکدیگر هم جز آن رابکار نمی بردند و کنون نیز نمی برند… اگر چه گاهی در آذربایجان کتاب ها به ترکی نوشته شده است و برخی شاعران شعرها سروده اند. لیکن اینها بسیارکم و جزاز روی هوس نبوده است… و کوششها ییکه در همان هنگام عثمانیان و قفقاز یان در کشیدن آذربایجان به سوی خود به کار می بردند نتیجه وارونه داد و چنانکه گفتیم آذربایجانیان همیشه برواج فارسی در میان خاندانها می کوشند و در این راه پیشگام می باشند.» (همانجا).

کسروی با اشاره ای به و او و یاء معروف و مجهول و نقاطی که آذری در آنها باز مانده: هرزند، گلین قیه، زنوز، حسنو، این گفتار از کتاب خود را به پایان برده است.

اهمیت اشاره کسروی به واو و یاء معروف و مجهول در این است که او با به کارگیری قواعد زبان شناسی به این نتیجۀ مهم دست یافته که تعداد زیادی واژگان فارسی در زبان کنونی مردم آذربایجان موجود است که این واژگان از زبان آذری به زبان کنونی مردم آذربایجان راه یافته و دلیل آن نیز رعایت تلفظ درست آن واژگان از سوی آذربایجانیان است، واژگانی مانند: دوست(Dust)، شور(Şur)، کور(Kur)، گور(Gur)، زور(Zur)، بیل(Bil)، دیو(Div)، میشه(Mise)، پیشه(Pise)، شیر(Şir) که فارسی زبانان در تلفظ آن ها رعایت درست نکرده، اما آذربایجانی ها با تلفظ درست آن ها را ادا می کنند، مانند: دُست (Dost)، شُر(Şor)، کُر(Kor)، گُر(Gor)، زُر(Zor)، بِل(Bel)، دِو(Dew)، مِشَه(MeŞe)، پِشَه، (PeŞe)و شِر(Şer).

در گفتار چهارم کتاب که« نمونه هایی که از آذری در دست است» نام دارد، احمد کسروی ابتدا به نمو نه هایی پراکنده باز مانده از آذری در چند منبع اشاره نموده و به دنبال آن نیز به «نمو نه هایی پیوسته» باز مانده از زبان آذری اشاره کرده است.

گفتار پنجم کتاب را کسروی« آنچه از این نمونه ها بر می آید» نام نهاده است. در این گفتار نیز کسروی با دقتی بی نظیر و با ژرف نگری، تعدادی واژگان آذری به کاررفته دردو بیتی های شیخ صفی الدین اردبیلی را انتخاب نموده و آنها را به عنوان واژگان آذری ای که در آذری بودن آنها تردیدی نیست معنی نموده است، واژگانی مانند: «آز/ از»، «اسر/ ارس»، «اهرا»، «اویان»، «بوری»، «ته»، «چه»، «چو»، «درده ژر»، «ژاته ، «ژیو»، «کوشن» و…

در همین گفتار کسروی بحثی پیرامون« قاعده های آذری» به میان آورده و با دلایلی علمی و قانونمند و منطبق با قواعد زبانشناسی تاریخی سیر تحول و دگرگونی این واژگان را بر شمرده است.

در گفتار ششم، نویسنده به نمونه هایی که شاید از آذری باشد توجه نموده و نوشته در فاصلۀ میان چاپ اول کتاب تا چاپ دوم، آقای روایی شعر هایی از کشفی، معالی، آدم و خلیفه صادق که در جنگی در تالش وجود داشته برای کسروی فرستاده و کسروی با توجه به ساختار شعرها و واژگانی که در آنها به کار رفته، آنها را هم نمونه ای از شعر های آذری دانسته و دربارۀ این اشعار گفته: «کوتاه سخن آنکه ما نیز این ها را آذری می پنداریم اگر چه بیگمان نمی باشیم و از اینروست که آنها را در گفتار جداگانه ای می آوریم و اگر کسانی به جستجوی بیشتری در باره آذری پرداختند باشد که در پیرامون اینها نیز باندیشه روشنتری رسند.» (ص 56).

در هفتمین گفتار کتاب، کسروی نمونه هایی از آذری کنونی را آورده که عبارتند از: نمونه هایی از زبان خلخال و نمونه ای از زبان هرزند. در پایان کتاب نیز در بخشی به نام«فزونیها»، کسروی به وجه تسمیه و معنی تعدادی نام های شهرها و آبادی های آذربایجان که در کتاب نام آن ها برده شد پرداخته و نکات جالب ودر خور توجهی را گوشزد نموده است.

او نخست از سه جزء تشکیل دهندۀ نام آذربایجان، «آتور» ، «پات» و «گان» آغاز نموده است و پس از شرحی که دربارۀ هر یک از آنها داده به این نتیجه بر آمده است:

(بدینسان«آتور پاتگان» کنونی «آذربایگان» یا «آذربایجان» گردیده و معنی آن نیز «سرزمین آتورپات» یا «آتورپاتی» است و «آتورپات» نام یک سرداری بود.) بدین ترتیب او بر کاملاً ایرانی بودن این نام تأکید می کند. گفته کسروی در باره ایرانی بودن نام آذربایجان  را ده ها پژوهش علمی دیگر که از سوی سرشناسترین خاور شناسان و ایرانشناسان دانشمند ایرانی و غیر ایرانی انجام گرفته کاملا تایید نموده و امروز جای هیچ تردیدی در این زمینه وجود ندارد. تنها گروهی جاعل و شبه پژوهشگر و وارونه تاریخنگار هستند که با دلایلی پوچ و بیهوده و کاملا غیر علمی وتنها بر پایه اغراض سیاسی ویژه ای درست بر خلاف داده های بیشمار تاریخی حرکت نموده و به مخالفت با آن می پردازند. کسروی در ادامه نیز  به نام هایی چون: «آرونق» ، «باکو» ، «بردوا» ، «بردعه» ، «دیلمقان» ، «رویین دز» ، «زرین رود» ، «سرد رود» ، «کارا رود» ، «گریوه» ، «گهرام دز» ، «گیلاندوز» ، «قارقا بازار» ، «مایان» ، «مرند»، و… اشاره نمود و دربارۀ وجه تسمیه آن ها آگاهی های سودمندی در اختیار خوانندگان قرار داده است.

دربارۀ تاریخ و زمان انتشار «آذری یا زبان باستان آذربایجان»

گروهی از شبه پژوهشگران و به اصطلاح تاریخنگاران ایران ستیز و فارسی ستیز – که جز از وارونه تاریخنگار نام دیگری نمی توان بر آنان نهاد- تمایل دارند تا تاریخ انتشار کتاب کسروی را به دوران حکومت رضا شاه در میان سال های 1304 تا 1320خ مرتبط سازند تا بدین وسیله نگارش این اثر را ناشی از سیاست های نا سیونالیستی رایج در آن هنگام قلمداد نمایند. این جهد و کوشش بیهوده و بدون پشتوانه ای است و در نهایت جعل و تحریف حقیقت است تا بدینوسیله نتایج خود خواسته را از این ادعای دروغین بگیرند.

 در یکی از جدیدترین اظهاراتی که در این باره شده  و تکرار سخنان پوچ و بیهوده ای است که از سوی گروهی بی دانش نیز پیشترها عنوان شده، فردی که نوشته هایش هیچگونه اعتبار علمی و سندیت ندارد و هیچ آگاهی و دانشی از زبان شناسی و اتیمولوژی و تاریخ ندارد، دربارۀ زمان انتشار کتاب کسروی نوشته:

« کسروی هنگام سفر به خوزستان با خان بهادر، پیشکار خزعل، که با کنسولگری انگلیس ارتباط داشت، آشنا شد. این شخصی بعد ها نگارش جزوه ی آذری یا زبان باستان آذربایگان را به او سفارش داد و آن را قبل از انتشار در ایران در روزنامه تایمز times معرفی کرد و از این راه نظریه به ظاهر عالمانه وی را در اختیار ایران شناسان سیاسی کار اروپا قرار داد که وارد دائره المعارف اسلام نیز شد.» (صدیق، 1389، ص 51) در ادامه نیز افزوده: «کتاب کسروی به طور کامل اول بار در سال 1317 در تهران انتشار یافت و تا کنون تنها نقطه ی اتکاء تئوریک آذری بازان به شمار می رود.» (همان جا)

از نوشته آقای صدیق به روشنی چنین استنباط می شود که:

    کتاب به سفارش پیشکار خزعل که با کنسولگری انگلیس ارتباط داشته نوشته شده است.
    پیش از انتشار کتاب، همان پیشکار آن را در روزنامه تایمزTimes معرفی نموده است.
    تاریخ انتشار کتاب نیز سال 1317خ در تهران است.

در اینکه یکی از چاپ های« آذری یا زبان باستان آذربایجان» در سال 1317خ  بوده است تردیدی نیست و پاره ای از پژوهشگران در نوشته های خود به این چاپ استناد نموده اند (یارشاطر، 2536، ص 69).

اما آیا نوشتۀ آقای صدیق از روی نا آگاهی و سهو یا اشتباه است؟ به گمان ما چنین چیزی کاملاً بعید و غیر ممکن است و با شناختی که از نوشته های ایشان داریم، کاملاً بعید می دانیم که ایشان از چاپ نخست کتاب در سال 1304خورشیدی و سپس مطالب افزوده به آن در سال 1309  اطلاعاتی نداشته و به یکباره به سراغ چاپ سال 1317خ کتاب بروند و چنین نتیجه گیری نمایند که: « کتاب کسروی به طور کامل اول بار در سال 1317 در تهران انتشار یافت و… »(صدیق، 1389، ص51).

البته ایشان با آوردن عبارت « به طور کامل اول بار در سال 1317…» راه فراری برای خود باز گذاشته است تا بعد استدلال نماید که منظور من چاپ کامل شده اثر نسبت به چاپ نخست آن بوده است، و اگر چه به ظاهر همینگونه به نظر می رسد. اما کیست که با نوشته های ایشان آشنا باشد و چنین استدلالی را بپذیرد.

ایشان به عمد و به منظور القای اندیشۀ خود مبنی بر دستوری بودن نوشتۀ کسروی، و از روی آگاهی هیچ اشاره ای به چاپ نخست اثر نمی کند. در حالی که همین الان نیز پس از گذشت 90 سال از انتشار چاپ نخست کتاب، تسخه هایی از آن در کتابخانه های مراکز پژوهشی و کتابخانه های شخصی وجود دارد و دربارۀ آن نو شته های زیادی از نقد و معرفی وجود دارد که قدیم ترین آن ها نیز از آن علامه محمد قزوینی است که در ابتدا به آن اشاره نموده ایم. پس با اطمینان به اینکه ایشان نمی توانسته از چاپ سال 1304خ  کتاب کسروی بی اطلاع بوده باشند به گفته های خود کسروی دربارۀ چاپ کتاب اشاره خواهیم نمود.

کسروی در «دیباچه» ای بر یکی از چاپ های کتاب (به احتمال چاپ 1321) نوشته:

«بیست و اند سال پیش یک رشته گفتارها در روزنامه های تهران و قفقاز و استانبول در پیرامون مردم آذربایجان و زبان آنجا نگارش می یافت. در عثمانی در آن زمان دسته اتحاد و ترقی بروی کار آمده و آنان باین می کوشیدند که همه ترکان را در هر کجا که هستند با خود همدست گردانند و یک توده ترک بسیار بزرگی پدید آورند و در قفقاز نیز پیروی از اندیشه ایشان می نمودند…

این گفتارها در آذربایجان کارگر نمی افتاد. زیرا آذربایجانیان خواست نویسندگان آنها را نیک می دانستند و با جان فشانیهایی که در آذربایجان در راه پیشرفت مشروطه از خود نموده و جایگاهی که برای خود میان توده ایران باز کرده بود هیچ نشایستی که پیروی از اندیشه دیگران نماید اینست مردم در آنجا کمتر ارجی به آن نگارش ها می نهادند. (ص 2).

« در هجده سال پیش که من به تهران آمدم این گفتگو ها بازار گرمی داشت و چون سخنی از آذربایجان و مردم آنجا میرفت و من برخاسته از آذربایجانم بر آن شدم چگونگی را از راهش جستجو کنم و به نتیجه روشنی رسانم. ولی در آن زمان دسترس به کتاب هایی نداشتم و سپس نیز تا چند سال در مازندران و زنجان و خوزستان می گردیدم تا در سال 1304  به تهران باز گشتم و چون فرصت و کتاب هر دو را داشتم به جستجو پرداختم  و خرسندم که به آسانی توانستم آذری یا زبان دیرین آذربایجان را پیدا کنم و نمو نه هایی از آن بدست آورم و نیز چگونگی رواج ترکی را در آن سرزمین از راه تاریخ بشناسم. اینست دفتری بنام « آذری یا زبان باستان آذربایجان» پدید آوردم که در همان زمان به چاپ رسانیدم و پراکنده گردانیدم که اگر چه نادانانی به زبان درازیها برخاستند لیکن دانشمندان از ارجشناسی باز نایستاند.» ؟(ص 3).

« این ها مرا واداشت که در سال 1309 به هنگامی که چند ماهی بیکار بودم و فرصت داشتم یادداشت های دیگری در پیرامون زبان آذربایجان پدید آوردم و آن دفتر را بگونه دیگری انداختم لیکن چون فرصت چاپ نیافتم همچنان بازماند. سپس نیز بیکبار از آن راه بیرون افتاده و بکوشش های دیگری برخاستم و کمتر یادی از آنگونه نگارش ها  می کردم. تا از دو سال پیش که کسانی آن دفتر را می خواستند و چون از نسخه های آن هیچ باز نمانده پیاپی خواستار شدند که دوباره آن را به چاپ برسانیم و نتیجه آن خواهشهاست که اینک به چاپ این دفتر می پردازیم.» (ص 5).

می دانیم که میان کسروی و شیخ محمد خیابانی اختلافاتی به وجود آمده بود که چون بیرون از موضوع نوشتار ماست بدان نمی پردازیم. به خاطر همین اختلافات کسروی ناگزیر به ترک تبریز و آمدن نهانی به تهران می شود.

به نوشتۀ کسروی، خیابانی در هفدهم فروردین 1298(که البته درست آن 1299 است) به قیام برخاست(2535، ص 97) و او همانگونه که اشاره شد خود را به تهران رساند که شرح آن را نوشته است(همان، صص100- 106). با توجه به دو تاریخ چاپ کتاب« آذری یا زبان باستان آذربایجان» در 1317خ و 1321خ چنانچه عدد 18 را که کسروی اینچنین به آن اشاره نموده: « در هجده سال پیش که من به تهران آمدم» از هریک از این دو تاریخ چاپ کتاب کم کنیم دو عدد 1299 و 1303 به دست می آید.

بر این اساس کاملاً روشن و آشکار است که کسروی در چه زمانی در اندیشه پژوهش پیرامون این موضوع بوده و چاپ کتاب نیز هیچ ارتباطی به «خان بهادر، پیشکار خزعل، که با کنسولگری انگلیس ارتباط داشت» ندارد و نوشتۀ آقای صدیق جعل و تحریف آشکار این موضوع به عمد می باشد.

چاپ نوشته های کتاب پیش از چاپ آن در روزنامۀ تایمز Times نیز باز از همان نوع دروغ بی اساس پیشین است که به منظور  القای دست داشتن انگلیسی ها در چاپ کتاب ساخته و پرداخته شده است.

در این باره چیزی نمی گوئیم و در رد گفته های آقای صدیق و بی صداقتی و مغرض بودن ایشان به این نکته نیز اشاره می کنیم که ایشان نوشته های احمد کسروی در نشریۀ «العرفان» سوریه، در شماره های 2- 6 آن در تاریخ نوامبر 1922- فوریه 1923 تحت عنوان «اللغته الترکیه فی ایران» که برابر است با سال های 1300- 1301خورشیدی، نوشته های «کسروی در پایان عمر» دانسته، که براین اساس«از نظریه آذری برگشته بود»؟!!! (صدیق، 1389، ص132).

آقای صدیق در سر تا سر این به اصطلاح پژوهش علمی خود پیرامون کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان» کسروی، به بسیاری از بزرگان فرهنگ و ادب قارسی به واسطۀ نوشته های آنان پیرامون گویش آذری تاخته و در سر تا سر کتاب خود از الفاظ و عباراتی بسیار تحقیر آمیز و توهین آمیز تا سر حد دشنام دربارۀ آنان استفاده نموده و با طعنه و ریشخند کوشش نموده تا آنان را خوارو کوچک نماید. کلمات و عباراتی مانند:

«جیره خوران رژیم»[رژیم پهلوی]، (ص 100)؛ «مقلدان»، (ص 118)؛ «این اصطلاح قرن ها پیش از ظهور نامیمون آن ها …»(ص 44)؛ «جاعل» و «سر در گم» دانستن دکتر محمد معین(ص 53)؛ «مباحث به اصطلاح علمی این پژوهشگر بسیار خنده دار و مضحک است»[حسینقلی کاتبی]، (ص 124)؛ «مقلد هلند نشین» [تورج اتابکی]، (ص 128)، «در این استنتاج ابلهانه و فریب کارانه» [تورج اتابکی]، (ص 129)؛ «او نسبت به پژوهشگران قبلی بسیار کم مایه و بی دانش است. » [ناصح ناطق]، (ص 122)؛ «بیمارگونه» و «موذیانه» دانستن منتقدان،  (ص 41 ص 44)؛  « کسروی به  منزل ملک الشعرا  بهار  و  دیگر  دارندگان بزم فور می رفت»، (ص 116، پی نوشت 22) و ده ها مورد دیگر از این واژگان و عبارات اهانت آمیز و تحقیر کنندۀ دیگر که در جای جای صفحه های کتاب ایشان دیده می شود.

اگر چه نوشته های ایشان در این کتاب تازه نبوده و بخش های عمده ای از آن پیشتر در مقالۀ «آذر و آذری» شماره های 4(تابستان) و 5(پائیز) 1383 مجلۀ آذری و مقدمۀ کتاب « لهجه ی تبریز، تالیف: کوئیجی ها نه دا (با همکاری علی گنجه لو) ترجمه، مقدمه و تحشیه: دکتر حسین محمد زاده صدیق، تبریز 1388) چاپ شده بود.

ادامه دارد…