نصرت الله جهانشاهلو ما و بیگانگان،خاطران سیاسی نصرت الله جهانشاهلو |
آقای بی ریا پیش از این که حزب توده در آذربایجان تشکیل شود و پس از آن تا پیدایش فرقه دمکرات، تضعیف های ساخته خود را در باغ ملی تبریز می خواند و تنبک میزد و مسئول بخشی از گردونهها و چرخ و فلکها بود.
پس از تشکیل حزب توده، عضو حزب شد و به اتحادیه کارگران نیز راه یافت و در تبریز، با عمال باقراوف که همراه ارتش سرخ برای انجام نقشه ویژه تجزیه آذربایجان آمده بودنإ، در خانه فرهنگ شوروی آشنا شد. آقای میرزا ابراهیماوف که به ظاهر پوشاک افسری و درجه سرگردی ارتش سرخ داشت و دربهدر، پس کسانی بود که بتوانند بر علیه زبان فارسی تبلیغ کنند و به ترویج ترکی آذری بپردازند، با آقای بیریا آشنا شد.
در نخستین دیدار، محمد بیریا را که شخصی دیده و به سبب کمسوادی و نادانی لگام گسیخته بود، پسندید. از آن پس عمال روس، او را در اتحادیه کارگران حزب توده، سخت تقویت کردند تا جایی که اتحادیه کارگران تبریز را قبضه کرد و از آن، یک سازمانی تمام عیار روسی ساخت. چنانکه در پیش یادآور شدم، همه در و دیوار اتحادیه کارگران تبریز، مزین به عکسهای استالین و باقراوف و دیگر رهبران حزب بلشویک بود. کارگران عضو اتحادیه میبایستی همه کمربند خو را با قلاب داس و چکش سرخ، آراسته میکردند.
آقای محمد بیریا، به زور میرزا ابراهیم اوف و دستور ژنرال آتاکیشیاوف، نمایندگان حزب توده آقایان علی امیر خیزی و خلیل ملکی و دکتر حسین جودت را از آذربایجان تبعید کرد.
بیریا، از زمره چندتن انگشت شمار بود که در میان مردم علناً زبان فارسی را بیگانه میخواند و چنین وانمود میکرد که زبان اصلی مردم آذربایجان حتی از زمانهای بسیار دور، ترکی بوده است و گویا در نتیجه سلطه فارسها، مردم بیچاره آذربایجان، ناچار به فارسی میخوانند و مینویسند و هر روز هم اباطیلی به نام شعر به ترکی میسرود که تنها قافیه داشت و بس.
چون دولت فرقه تشکیل شد، میرزا ابراهیماوف او را به وزارت فرهنگ گماشت و گویی دیگر عامیتر از او در آذربایجان یافت نمیشد. از سوی دیگر چون او را دستگاه روس کاندیدای نخستوزیری فرقه کرده بود، به پیشهوری بهعنوان معاون دولت تحمیل کردند. به جوری که خود آقای پیشهوری میگفت، پس از نزدیک یک ماه و نیم، چون کارها از هم گسیخته شد، از اربابان روس خواهش کرد که شر آقای بیریا را دستکم از نخستوزیری کوتاه کنند. اما میرزا ابراهیم اوف، همچنان در ابقای او پافشاری میکرد، تا اینکه در دیداری که در نخستوزیری با سرکنسول آمریکا داشت، باطیلی در پاسخ پرسشهای او گفت که آنان را مجبور کرد، تا او را از آنجا دور کنند.
مقامات سرکنسولگری آمریکا مخصوصاً گفتهای او را در شهر انتشار دادند. به جوری که هنگامی که من به تبریز رفتم، سران فرقه و دولت در دیدارشان با من، همه از اینکه شر این مرد نادان از نخستوزیری کنده شده است، اظهار خوشنودی میکردند. گویا او در گفتگوهایش با سرکنسول آمریکا، علنا از روابط نزدیک فرقه با روسها و مقامات باقراوف و حتی اینکه در نظر است آذربایجان واحدی تشکیل شود، سخن رانده بود و مناسبات نزدیک با روسها را بهعنوان افتخار، به رخ نماینده آمریکا کشده بود.آقای محمد بیریا، تنها وزیر فرهنگ نبود، بلکه صدارت اتحادیه کارگران آذربایجان را نیز یدک میکشید و در برابر کمیته مرکزی فرقه، دکانی به نام شورای مرکزی اتحادیه کارگران آذربایجان باز کرده بود.
آقای محمد بیریا، در مصادره اموال مردم دستی نداشت. چون او یک مسلمان سخت و سفت بود، تجاوز مستقیم به اموال دیگران را گناه میدانست. اما رشوه را به نام هدیه، حلال میشمرد و میگرفت، اگرچه از خانواده فقیری بود. وی از همین را هبرای خود خانه و زندگی آراستهای آماده کرد و دختر یکی از بازرگانان تبریز را به زنی گرفت.
او عملاً جزو دارودسته آقایان سلامالله جاوید و علی آقای شبستری و کاویان و به دیگر سخن، آلت دست آنها بود.هنگامی که روسها آقای پیشهوری و آقای پادگان و مرا مخالف حل مسالمتآمیز مسایل با دولت قوامالسلطنه و به دیگر سخن، دریافت امتیاز نفت تشخیص دادند و قرار شد که ما را به باکو تبعید کنند، با صلاح دید میرزا ابراهیم اوف، محمد بیریا را صدر فرقه دمکرات آذربایجان نامیدند.
اما صدارت او، دو سه روزی بیش، دوام نکرد و پیش از رسیدن ارتش شاهنشاهی به تبریز، هنگامی که در خیابان پهلوی از اتومبیل پیاده میشد که به ساختمان کمیته مرکزی فرقه برود، مورد هجوم مردم قرار گرفت و از ترس به بیمارستان شوروی که در همان نزدیکی بود گریخت و از همان جا پنهانی، روسها او را به باکو بردند.