عارفان در آذربایجان نشو و نما یافته و در طول تاریخ تداوم پیدا کرده است.
هویت هر شخصی بخشی از هویت مجموعۀ انسانهایی است که در محدودهای به نام میهن یا وطن با توجّه به اعتقادات مشترک و فرهنگ مشترک و تاریخ مشترک و بالاخره در راه و خواستههای مشترک شکل گرفتهباشد. هویت ایرانی هم با توجّه به محدودۀ جغرافیایی و فرهنگی که از هزاران سال پیش در ایران شکل گرفته، مجموعهای از تمام هویتهای قومی است که در حول محور یک هویت مشترک ایرانی به نام هویت ملّی ایران در طول زمان تداوم یافته است. به سبب اینکه هویت ایرانی در آذربایجان شکل گرفته، مردم آذربایجان به ویژه شاعران و اندیشمندان برای پاسداشت هویت ایرانی در طول قرون و اعصار سر از پا نشناختهاند.
اگر از بین شعرا دو نفر را به عنوان ایرانیترین عنصر هویتی انتخاب کنیم بیشک اوّلی حکیم فردوسی و دوّمی نظامی گنجوی، شاعر پرآوازۀ آذربایجان خواهد بود. فردوسی با خلق اثـر سترگ خود شـاهنامه، سند هویت ایرانی را به نام خود ثبت کرد. نظامی، سِلف برحقّ فردوسی ادامهدهندۀ سخنگوی دانای طوس، ناگفتههای تاریخ را که حکیم فردوسی به آنها نپرداخته بود بازگو میکند و سه منظومۀ شعری از پنج منظومهاش (خمسه) را به فرهنگ و تاریخ و اسطورههای ایرانی اختصاص میدهد. او در اسکندرنامهاش با چه دریغ و افسوسی از گذشتۀ ایران یاد می کند:
درخت کیـانی درآمـد بـه خـاک بغلتید در خون، تـن زخمنـاک
[سکندر] تن مرزبان دید در خاک و خون کـلاه کیـانی شـده سـرنگـون
سـلیمـانـی افتـاده در پـای مـور همان پشّهای کرده بر پیل، زور
بـهـار فـریـدون و گلـزار جـم به بـاد خزان گشته تـاراج غـم
و حکیم نظامی همان شاعری است که به خاطر عرق ملّی و ادای حقّ وطنی، ایران را «دل عالم» مینامد و از این قیاس هم به هیچوجه احساس شرمندگی نمیکند:
همه عالم تن است، ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایـران دل زمین باشد دل ز تن بـِه بود، یقیـن باشـد
و آن نظامی که شرح حملات ناجوانمردانۀ روس را در سالهای ۵۷۰ – ۵۵۰ ه.ق با چه سوز دلی شرح میدهد:
که فریـاد شاها ز بیـداد روس که از مهد آبخاز بستد عروس
بـه تـاراج بُرد آن بر و بوم را که ره بسته بـاد آن پیِ شوم را
ز روسی نجوید کسی مردمی که جز گوهری نیستش ز آدمی
خاقانی شیروانی دیگر شاعر آذربایجان که ایوان مدائناش معروفترین اشعار وطنّیه آن هم در زمانی که از سفر روحانی حج برمیگشت هویت ایرانی را با خون دل شیرین و گل پرویز را با هویت مذهبی ایرانیان پیوند میزند و این قطعه را ارمغان مکّهاش مینامد:
گر زاد ره مکّه تحفه است به هر شهری تو زاد مدائن بـر، تحفه ز پیِ شروان
خاقانی در جایی دیگر با اشاره به میهمانان ناخوانده و فجایعی که در آذربایجان پیش میآورند تماماً هویت ملّی خود را به نمایش میگذارد:
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است خون مخـور، ترکی مکن، تـازان مشو
چون غـلام توست خـاقـانی، تـو نیـز جــز غـلامِ خـسـروِ ایــران مـشـو
قطران تبریزی، نخستین ترک پارسیگو که دیوانش پر است از نمادها و سمبلهای هویت ایرانی و اسطورهای در قصیدهای برای ممدوح خود امیر ابوالحسن علی لشکری، وی را بازماندۀ سلسلههای قدیمی ایرانیان مینامد:
این جهان بوده است دائم ملکت ساسانیان باز سالارش خدا بر ملکت ساسان کند
نیست کس در گوهر ساسانیان چون لشکری تـا پسِ آن چون نیاکان، شاهی ایران کند
او به تخت ملک ایران بر نشیند در سطخر کهتـرین فرزند خود را مهتـر آران کند
تمام شاعران آذربایجان بدون استثناء در دیوانهایشان به قدر کافی به هویت ملّی ایرانی خود پرداختهاند و اگر اشارۀ کوتاهی هم به آنها بشود مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. ناگفته نباید گذاشت که «شهریار» خود بیانگر عشق پاکش به ایران و ایرانی و خود نماد و سمبل ایران و ایرانی است و به گفتۀ خودش ” به خون دانی چه بندم نقش؟ ایران“[۲].
چون این مطالب به منظور درج در ارجنامۀ شاعر بزرگ و معاصر آذربایجان، استاد علی نظمیتبریزی به رشتۀ تحریر درآمده ایشان نیز همانند شعرای گذشتۀ این دیار دیرین سرودههای بسیاری در ارتباط با هویت ملّی ایرانی و سمبلها و اسطورههای ایرانی دارند که باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
اکثر شعرای گذشته و حال، اشعاری هممضمون با قصیدۀ معروف ایوان مداین خاقانی سرودهاند. اگر با دیدۀ انصاف بنگریم مثنوی استاد نظمی با عنوان «ایوان مداین و انوشیروان» بهترین انتخاب میباشد. استاد در این مثنوی به فرمانروایان و ستمگران زمانه هشدار میدهد که:
تـو را جـاودان نیست این جایگاه مکن در غمش خویشتن را تباه
چه بردند با خویش ازین مرز و بوم چه سلطان ایران چه سالار روم؟
استاد نظمی تبریزی با یادآوری ظلم و جور حکومتها در حقّ مردم ایران قطعۀ «فغان ایرانی» را در سال ۱۳۵۶ می سراید و تأکید میکند که در طول تاریخ ایرانزمین حتّی شبانان ( دیکتاتورها و مستبدین) لیاقت پاسبانی گلّه (مردم) را نداشتند.
اگرچه آتش غم سوخت جان ایرانی مجـال شکوه نـدارد زبـان ایرانی!
کجا ز آفت گرگان توانم ایمن شد؟ که پـاس گلّه نـدارد شبـان ایرانی
امید نان و نـوا نیست در ولایت ما که دیگران بخورند آب و نان ایرانی
به هر قبیله و قومی نشانهای باشد بود حماسه و همّت، نشـان ایرانی
استاد در سرودۀ دیگری با نام «مقام فردوسی» چاپشده در جلد اوّل دیوان اشعار، حکیم فردوسی را بسی گرامی میدارد و معتقد است که اگر فردوسی نبود، امروز از عزّت، شوکت و
هویت و فرهنگ ایرانی اثری نمانده بود. نامآوران این سرزمین در شعر و شاعری پر تعداد بودهاند امّا کاری که فردوسی کرده از قلم هیچکدام از آن سرایندگان ساخته نبود.
توئی کز پس روزگاری دراز ز نام تو ایران بود سرفراز
توئی مـایۀ فـخـر ایـران مـا ز تـو زنـده نـام دلیـران ما
این مثنوی استاد نظمی هموزن با شاهنامۀ فردوسی میباشد و در پایان آن ضمن هزاران سپاس از فردوسی و منظومهاش چنین میگوید که اگر فردوسی نبود، ایرانیِ بخت برگشته هیچ نشانی از هویت ملّیاش نداشت.
اگر کلکت این نامه ننوشته بود عجم را دگـر، بخت برگشته بود
مرا «نظمی» آن مایه دانش نبود که در وصف فردوسی آرم سرود
نظمی تبریزی در قطعۀ دیگری به نام «پهلوی و پهلوان» با اشاره به ناجوانمردی سلسلۀ پهلوی در حقّ جهان پهلوان تختی، از جوانانی سخن میراند که در سال ۱۳۵۷ طومار این سلسله را در هم پیچیدند و ثابت نمودند که ایران نه فقط یک پهلوان بلکه هزاران پهلوان مانند تختی دارد.
خوشـا ایـران که شیـرانند اینجا بـه بـازی شـیـرگیراننـد اینجـا
خوشا ایـران و ایرانی که دیگـر نه از آشوب میترسد نـه از شر
گـر این کشور ز چنگیز و سکندر به خود هنگامهها دیدهست و ایدر
هنوزش ملک و ملّت سرفراز است به شوکت پرچمش در اهتزاز است
نظمی، سال ۱۳۵۷ در گرماگرم انقلاب با توجّه به اینکه جوانان ایرانی در گوشه و کنار ایران شهید میشدند، کوی و برزن و شهرهای ایران را به کربلا و شهیدان پاکش تشبیه میکند.
ناله سـر کن «نظمی» از روی وفا بهر ایرانی که در چندین بلاست
در عـزای راهِ حـق پـیمـودگان هرکسی را دل به داغی مبتلاست
خواست این در خاک و خون غلتیدگان هرچه دشمن باز پوشد بر ملاست
هـر دم از خـون شهیـدان وطن کوی و برزن کربلا در کربلاست
شهریور ماه ۱۳۵۹ هنوز دو سالی از انقلاب سپری نشده بود که صدام بـا کمک استکبار جهانی، جنگ را به ایران تحمیل کرد. در اوایل جنگ، استاد نظمی از زبان یک سرباز ایرانی که به عنوان اوّلین شهید جنگ به تبریز آوردند سخن میگوید:
نوزده ساله نوجوان بـودم که بـه تـیـر ستمگری مردم
مردنم چون برای کشور بود آخ هـم بـر زبـان نـیـاوردم
من چنان مردهام که از مردن رشگ رازیّ و رومی و کردم
مرگم ایران بزرگ خواهد کرد گرچه من در خیال خود خردم
نظمی وطن پرست با توجّه به انبوه شهیدان وطن، عید سال ۱۳۶۰ را در چکامهای «عید سیاه» می نامد و به خاطر بی پدر شدن کودکان و پدران بی فرزند، رو به جوانان وطن چنین میگوید که با سرکوب دشمن جزو افتخارات جنگ باشید.
عید نـوروز میرسد امّـا جـای شادی هزار غم دارد
آسمان در زمین مـا ریزد هرچه در آستین ستم دارد
**
همّتـی، ای دلاوران وطـن همه از هر کـرانه برخیـزید
دشمن از هر طرف که میتازد خون و آتش بهم برآمیـزید
**
پــاس دارید، پـاسـداران را که ز هر سو به خصم میتازند
بستر از خاک و خون کنند، ولی نـام ایــران بلنـد میسـازند
**
بگذر ای هموطن به جبهۀ جنگ یـار و همسنگـر دلیـران باش
یـا مـنـه نـامِ خویش ایـرانی یـا به جـان پاسدار ایران باش
**
آخــر ای ارتـش دلاور مـا ای نـگهـدار کشـور ایـران
تار و مارش کنید و مگذارید بگذرد دشمن از بـرِ ایـران
**
در دلِ استـوار مــا «نظمـی» کی بود اضطراب و لرزانی؟
میستیزیم تا سعادت و بخت بـا کـه دارد شهادت ارزانی
استاد نظمی در مصاحبهای با یکی از نشریات محلّی با اشاره به کمکاری انجمنهای ادبی و شبهای شعر در اصفهان، شیراز، کاشان و تبریز به نقش مؤثّر زبان فارسی در آذربایجان میپردازد و خاطرنشان میکند که زبان فارسی، زبان ملّی ما و زبان ترکی، زبان مادری ماست. ما باید در پاسداشت زبان فارسی کوشا باشیم سپس با اشاره به سرزمین پهناور ایران میگوید: ”من نمی دانم شیراز کجاست، اصفهان کجاست، تبریز کجاست؛ فقط می دانم که:
همه جای ایران سرای من است که نیک و بدش از برای من است.“
نظمی، علاقۀ خاصّی به سرزمینش ایران و زادگاهش تبریز دارد. اخیراً بنا به درخواست یکی از دوستانش قطعه شعری به نام «ایرانیام و فدای ایران» سروده و نهایت عشق و علاقه و میهنپرستی خود را در توصیف ایران اثبات نموده است تا آنجا که میگوید: هرکسی که دوستدار ایران نیست پس دوستی من نیز با چنین کسی ننگآور باشد!
ایـران من ای دیـار هوشنگ
ای مهد کمال و فرّ و فرهنگ
آنی توکه عزّت تو داده ست
بـر چهره روزگـار ما رنگ
آنی تو که برخی از سلاطین
تسلیم تو کرد تاج و اورنگ
نسوان تـو مظهر وقارند
مردان تو شیر آهنین چنگ
دشمن ز صلابت تو دیده ست
آنها که ندید شیشه از سنگ
بدخواه تو را همیشه بوده ست
میدان فراخ آرزو تنگ
گامی ز تو هر که دور باشد
دورم من از او، هـزار فرسنگ
هرکس که نگشت دوستدارت
از دوستی اش بود مـرا ننـگ
دامان تو هست تا به چنگم
بر دامـن کس نمی زنم چنگ
باشد که رخ تو سیر بینم
ز آیینه دل زدوده ام زنـگ
گر نیک بدیدم از تو ور بد
پیشانی من ندیـد آژنگ
« نظمی» مشتی ز خاک پاکت
نفروخت به گوهری گران سنگ
هر نغمه که می زنند اغیار
در گوش من است خارج آهنگ
ایرانی ام و فـدای ایران
با من سخنی مگو ز اَفرَنگ
۱- چهرۀ آذرآبادگان در آیینۀ تاریخ؛ زندهیاد دکتر منوچهر مرتضوی؛ مقالۀ تحلیل مبانی ملّیت ایرانی؛ ص ۸
۱- برای اطّلاع بیشتر از مضامین شعری هویت ملّی شهریار مراجعه شود به کتاب هویت ملّی ایرانی در شعر شهریار؛ تألیف محمّدتقی سبکدل؛ انتشارات ندای شمس؛