نوع تاریخ نویسی هاست. در گذشته هم چنین بود، حالا هم چنین است. در گذشته هدف این تاریخ نویسی خوش خدمتی به شاهان و حکمرانان و خان های محلی بود. حالا اسم آنها شاید دیگر «شاه» و «سلطان» و «خان» نیست اما نقش آنها همانست. همه آنها از این نوع بادمجان های دور قاب خوششان میاید.
تاریخ نویسی در جمهوری آذربایجان باید کار مشکلی باشد. مورخین شمال 70 سال در حاکمیت شوروی ناچار بودند روند تاریخ را به نفع روسیه تفسیر کنند. با سقوط شوروی و اعلام استقلال نگرش به تاریخ هم به سرعت عوض شد.
آن روز ها مشرق زمین و بویژه ایران و عثمانی نماد «ارتجاع و فئودالیزم» و روسیه به عنوان کشوری «صنعتی و پیشرفته» «سرمشق بهتری» برای آذربایجان بود. امروزه میگویند ایران و روسیه «آذربایجان مستقل و واحد» را بین خود تفسیم کردند.
آنروز ها میگفتند قبل از عهدنامه های گلستان و ترکمن چای در قرن نوزدهم خانیگری های «فئودال و ارتجاعی» آذربایجان یا در مقابل روسیه «پیشرفته» مقاومت «ارتجاعی» نشان داده و بالاخره شکست خوردند و یا «داوطلب اتحاد» با روسیه شدند. امروزه میگویند آن خانیگری ها «دولت های محلی آذربایجان بودند که تشنه آزادی و استقلال بودند.»
آنروزها «زحمتکشان» بودند که محرک تاریخ بودند تا بالاخره همه چیز با انقلاب اکتبر به هدف نهائی خود رسید. امروزه میگویند همه آن امپراتوری ها با قوم و نژاد و فرهنگ و امپراتور های ترک به اوج خود رسیدند واز صفوی و نادر شاه تا قاجارهمه آذربابجانی بودند که خاور نزدیک و میانه را گرفته بودند.
من در سال 1988 در مقاله ای با تیتر «مشکلات شمالی ها با تاریخ خود» (به ترکی آذری، با لهجه شمال) سعی کرده بودم این تناقض گوئی ها و تحریفات دوران شوروی را بر اساس یک کتاب درسی تاریخ چاپ دوران شوروی (تمام نقل قول های این بخش در زیر نویس 1) یادآوری کنم:
ماد ها دولتی آذربایجانی اما ساسانیان دولت متجاوز و اشغالگر ایرانی بوده اند زیرا آنها دولت آذربایجانی ماد ها را سرنگون کرده اند. این نظریه که حتی در کتاب های استاندارد شوروی مانند تاریخ ایران پتروشفسکی هم یافت نمیشود ریشه ایرانی مادها و وسعت سرزمین آنها و محدود نشدن آن به سرزمین کنونی آذربایجان را نادیده میگیرد. (برای مشاهده نقشه های ایران و قفقاز، اینجا را کلیک کنید ).
850 سال حاکمیت خلفای اموی و عباسی هم دوران اشغال آذربایجان بود. سلجوقیان و آغ قویونلوها و قره قویونلوها هم متجاوز بودند. با شاه اسماعیل صفوی و «امپراتوری صفوی آذربایجان»(!) سرزمین آذربایجان صاحب اولین «دولت ملی» خود شد که در ضمن آذربایجان شمالی و جنوبی را متحد کرد. اما بعد ها بخصوص در زمان شاه عباس و با انتقال پایتخت به اصقهان دولت صفوی ماهیت تجاوزکارانه و استعماری گرفت (!).
«خلق زحمتکش آذربایجان» بر ضد تجاوزگران ایرانی و خان های محلی فئودال مبارزه کرد و از فرصت جنگ های ایران و روس استفاده کرده به ترکیب روسیه وارد شد و خان ها هم ناچار به قبول «اتحاد» با روسیه شدند (!).
و غیره. بعد از فروپاشی شوروی به جای آن نگرش منحصر به فرد، نگرشی جدید و از نقطه نظر دیگری منحصر بفرد نشست. طبق این نگرش «خلق آذربایجان صاحب تقریبا پنج هزار سال تاریخ دولتداری است» ( تمام نقل قول های این بخش در زیر نویس 2). این نگرش جدید بر این فرض استوار است که از 5000 قبل به اینسو چیزی به نام «آذربایجان» و «خلق آذربایجان» موجود بوده که مرکز و محور همه تحولات قفقاز و سرتاسر منطقه بوده و «همسایگانش» ایران و بعد ها روسیه مستمرا به آن حمله و تجاوز میکردند. این نگرش فرقی بین شمال و جنوب رود ارس نمیگذارد و اساس فرض اش بر آنست که این دو قسمت شمال و جنوب همیشه و پیوسته «آذربایجانی واحد» را نشکیل میدادند که اصولا بغیر از دوره های «اشغال» مربوط به ایران نبود مگر اینکه مانند دوره صفوی حاکمین آذربایجانی بوده باشند. طبق این نگرش، بعد از سقوط شوروی ایران همچنان دشمن باقی ماند اما روسیه هم به جمع دشمنان اضافه شد. ایده آل «زحمتکشان» تبدیل به «اقوام، زبان و فرهنگ ترکی» شد که «همراه با دین اسلام تشکل و وحدت خلق آذربایجان را تحکیم بخشیدند.» . مثلا به سه مورد این نگرش جدید دوران بعد از شوروی نگاهی بکنیم:
«آذربایجان در قرن سوم تحت اشغال امپراتوری ساسانی ایران و در قرن هفتم زیر اشغال خلافت عربی درآمد.» ولی: «در قرن های نخست بعد از میلاد اتنوس ها (قبایل) ترک که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل میدادند و از نظر نظامی و سیاسی متشکل تر و قدرتمند تر بودند در تشکل خلق واحد نقش مهمی بازی کردند.» فرض اساسی همچنان بر آن است که آذربایجان «برای خودش» کشور و خلقی متمایز و مستقل بوده که مورد اشغال ساسانی و سپس خلفای اسلام قرار گرفته.
با تضعیف خلافت اسلامی در چهار گوشه این امپراتوری، از جمله ایران، نظام ملوک الطوایفی گسترش می یابد و در همه جا از جمله شمال و جنوب ارس سلسله ها و خان های محلی قدرت می یابند. تاریخ نویسی جدید آذربایجان این مرحله را «دوران بیداری سیاسی» در تاریخ آذربایجان مینامد: ««از اواسط قرن نهم به بعد سنت های کهن دولتداری آذربایجان احیا شد. در آذربایجان یک رستاخیز جدید سیاسی آغاز گردید. در سرزمین های آذربایجان که دین اسلام گسترش یافته بود، دولت های ساجیان، شیروانشاهیان، روادیان و شدادیان به وجود آمدند.» طبق این تئوری، این سلسله ها و همچنین خانیگری شکی، سلجوقیان، ایلدنیز ها، مغول ها، ایلخانیان، هلاکوئیان، چوپانیان، جلایریان، تیموریان، عثمانی ها، قره قویونلو ها، آغ قویونلو ها، صفویان، افشاریان، قاجاریه» همراه با «دیگر سلسله های ترکی و مسلمان» نه فقط در تاریخ دولتداری آذربایجان، بلکه در تمام خاور نزدیک و میانه تاثیری عمیق گذاشتند.
از قرن پانزدهم تا هجدهم «فرهنگ دولتداری آذربایجان غنی تر شد.» در این مدت «امپراتوری های قره قویونلو، آغ قویونلو، صفوی افشار و قاجار که سرزمین های وسیع مشرق زمین را در بر میگرفتند مستقیما از طرف سلسله های آذربایجانی اداره میشدند.» و بالاخره «در پایان قرن پانزدهم دولتداری آذربایجان به مرحله نوینی قدم گذاشت» و «سیاستمدار برجسته شاه اسماعیل ختائی … کار جدش اوزون حسن را به پایان رسانیده از شمال تا جنوب تمام سرزمین های آذربایجان را تحت حاکمیت خود متحد کرد.» (!) … بعد از سقوط صفویان «سرکرده برجسته آذربایجان نادر شاه افشار» بر سر کار آمد. اما «بعد از مرگ نادر شاه امپراتوری وسیع او دچار سقوط شد. لیکن حتی در طول زندگی نادر شاه در سرزمین های آذربایجان دولت های محلی ایجاد شدند که دست به میارزه آزادیخواهانه زدند و سر در راه استقلال گذاشته بودند.» این «دولت های محلی» همان خانیگری هائی بودند که در نقاط مختلف آذربایجان از جمله گنجه، شکی، نخجوان وباکو ایجاد شده بودند (توضیح: این خان های محلی تقریبا در تمام مدت خلافت اسلامی و سلسله های بعدی از جمله صفویان و افشاریان و قاجاریان در تمام ایران از جمله آذربایجان و قفقاز موجود بود. در زمان قاجاریه اکثر این خان ها و حاکمین محلی ازجمله جواد خان گنجه فرستاده های تهران و از خود قاجاریان بودند. هروقت حکومت مرکزی ضعیف میشد خانیگری ها و بخصوص آنهائی که در حاشیه و دور از پایتخت بودند شورش میکردند و اگر توانشان میرسید تا حدی و یا کاملا مستقل میشدند که البته دول خارجی هم آنها را تشویق و تحریک میکردند. این روند را در قفقاز و در شرق در ولایات هرات و مرو و قندهار نیز میتوان دید). بعد مینویسند که قاجاریان که «سلسله ای آذربایجانی بودند در ایران بر سر کار آمدند» و بین قاجاریان و روسیه که میخواست قفقاز جنوبی را اشغال کند جنگ های طولانی رخ داد و طبق دو عهدنامه گلستان (1813) و ترکمن چای (1828) «آذربایجان بین دو امپراتوری تقسیم شد».
وقتی تاریخ نویس در قید و بند سیاست و ایدئولوژی باشد، نتیجه دیگری حاصل نمیگردد، حالا فرقی نمیکند کدام سیاست و ایدئولوژی.
————————————————————-
منابع:
1. ا.ن. قلی یف: تاریخ آذربایجان: از پیدایش انسان های اولیه تا جنبش های کارگری اوایل قرن بیستم. انتشارات شورا 1359.
2. Azerbaycan Portalı – Tarix , Heyder Aliyev Foundu