بهپای کلّ مردم شریف آذربایجان گذاشت.
اما اگر بنده بخواهم نگاه خودم پیرامون این پدیده را بیان کنم، فکر میکنم باید آن را به عنوان رفتاری گروهی خاص در یک جامعۀ انسانی مورد مطالعه قرار دهیم. در میان گروههای انسانی، میتوان گروههایی با هویت قراردادی یافت، و میتوان گروههایی با هویت حقیقی و ناگسستنی مشاهده کرد. منظور ما از گروههای با هویت قراردادی ، گروههایی است که نقش افراد در آن گرهها گسستنی، قراردادی و اعتباری است. به عنوان مثال، در میان اعضای یک تیم فوتبال، نقش دروازهبانی، نقشی پایدار نیست و ممکن است روزی از فرد سلب شود. در تیم فوتبال، در صورتی که یک نقش حذف شود، فرد دیگری میتواند آن نقش را ایفا کند.
اما هویت ناگسستنی در گروههایی دیده میشود که هویت اعضاء گروه در نوعی نسبیت معنیدار است. اصلیترین گروه انسانیِ با هویت ناگسستنی، خانواده است. هویت یک خانواده، به کلیّت آن است نه به اعضای آن؛ یک فرد، به تنهایی خانواده نیست و خانواده مجموع اعضای خانواده را میگویند. همچنین، هویت اعضای خانواده نیز به نسبت آنها با خانواده و نقش هریک از اعضا بستگی دارد. به عنوان مثال، همانطور که فردیناند دو سوسور نیز تأکید کرده است، نقش پدری زمانی معنادار است که آن را در کنار نقش فرزندی قرار دهیم. یا نقش شوهری، زمانی معنادار است که او را در کنار زن خانواده قرار دهیم. بنابراین، در یک خانواده، پدر بودن در گرو حضور فرزند است و اگر پدری فرزندان خود را نابود کند، نقش پدری خود را نیز از دست خواهد داد. به دیگر سخن، هویت هریک از اعضای خانواده، منوط به بقای دیگری است که میتوان آن را رابطۀ من-تو نامید.
حال اگر این مثال را در سطحی کلان بنگریم، با گروههای انسانی عامتری مواجه میشویم. بزرگترین مفهومی که ما میتوانیم از اجتماع انسانی در نظر آوریم، «بشر» است که فراتر از مرز و بوم سیاسی است. بدیهی است که برخورداری از وسعتِ نظری در سطح بشریت، یک نگاه متعالی اخلاقی است. اما ما در سطح واحدهای ملی، اکنون با مفهومی مواجهایم که پس از مفهوم «بشر» اصلیترین مفهوم انسانی است و آن «ملّت» است. ملّت، همان خانواده در سطحی کلان است. هویت هریک از اعضای یک واحدّ ملّی، فراتر از قوم و نژاد و زبان و … است. دقیقاً همانطور که یک فرزند هویت خود را در خانوادۀ خودش بازمییابد و نمیتواند خود را فارغ از پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده اش تعریف کند، یک ایرانی نیز چنین است. یک فرزند، نمیتواند برای خود پدر و مادر دیگری بگزیند و اگر چنین کند، رفتاری تصنعی انجام داده است. اگر یک ایرانی نیز به تابعیت هر کشوری درآید، باز یک ایرانی است. برخورداری از شهروندی یا تابعیت یک کشور، یک فرد ایرانی را غیر ایرانی نخواهد کرد. بنابراین، تعلق به گروه در هویتهای حقیقی، ابدی است.
حال پرسش این است که اگر در یک گروه با هویت حقیقی، مثلاً در یک خانواده اختلافی رخ داد، ما بر چه اساس در مورد آن قضاوت خواهیم کرد؟ مثلاً اگر از برادرمان رفتاری دیدیم که ناراحت کننده است، آیا باید علیه او شورید؟ بدیهی است که این رفتاری عجولانه است. ما همواره در زندگیمان، در مورد دیگران بر مبنای کلّیت رفتار آنها در طول دوران مراودهاش با خودمان تصمیم میگیریم. به عنوان مثال، از برادری که در حسن نظر او به خود تردید نداریم، اگر رفتاری ناخوشایند دیدیم، جای گله خواهد داشت، اما از رفتار ناشایست او این تصور را نخواهیم کرد که او یک دشمن است. در عرصۀ هویت کلان ملّی نیز همچنین است. اگر کسی با قومیّت و زبانی خاص، از افراد دیگری با قومیت و زبان و نژاد دیگری آزرده شد، باید بر مبنای کلّیت رفتار او در طول حیات تاریخیشان قضاوت کند، نه بر مبنای مورد و مصداقی خاص.
در روزهای اخیر که کاهِ طنز فیتیلهایها به کوهی از خشم عدهای بدل شد که در پی بهانههای واهی بودند، جریانی از بداخلاقی به نمایش گذاشته شد. رفتار ناشیانۀ صدا و سیما نیز مزید بر علّت شد تا اتفاقی بیاهمیت، به موضوعی جدی بدل شود. با منطقی که شرح آن رفت، رفتار آن عدۀ قلیل از همشهریان من میتواند از این جهت مورد پرسش واقع شود: آیا فیتیلهایها یا حتی مجموعه صدا و سیما در مجموع خصومتی با آذریها دارند؟ تا آنجا که بنده طی این مدت اطلاع پیدا کردم، تعداد کلیپها و نماهنگهایی که فیتیلهایها به زبان آذری تهیه کردند، قابل توجه و همگی با نهایت احترام به مردم آذری بوده است.
پرسش دوم از آن گروه همشهریانم این است: آیا شوخی و طنز اصحاب رسانه صرفاً با آذریها است؟ باز هم پاسخ منفی است. در ایران تقریباً همه اطلاع دارند که سریال پایتخت چندین سال است که با لهجۀ مازنی پخش میشود و مملو از شوخیها با مردم شریف مازندران است. این نکته در مورد مردم دیگر اقوام شریف ایران مانند کردها، لرها، گیلکیها و … نیز صادق است. اما در آن گروه قلیل از همشهریان من چه روحیهای در حال ظهور است که اینچنین آنها را مترصد هر بهانهای برای شوریدن میکند؟من روحیۀ این افراد را شبیه روحیۀ فرزندی میکنم که با هر طعنۀ پدر، علیه او میشورد. حال آنکه پدر، با دیگر فرزندان نیز شوخطبع و طعنهزن است. یکی ادب و متانت پیشه میکند و دیگری طریق شوریدن اختیار میکند. اما تاریخ به ما همواره آموخته است که در یک خانواده، فرزندی که علیه پدر میشورد، در نهایت سرافکنده است. و اگر شوریدنِ فرزند فزونی گیرد، او را فرزند ناخلف میخوانند که باعث سرافکندگی خانواده نیز خواهد شد. آن عدۀ قلیل، چرا و به چه علت چهرۀ همشهریان من را چون مردمانی تهی از ظرفیت نشان میدهند؟
* پژوهشگر «آذری» و دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران