این پرسش مهماند و حتی اگر در ظاهر و برای فرار از پیامدهای آن از پاسخی صریح به آن بگریزند اما «در درون» یا «در عمل» پاسخی برای آن در آستین دارند. نظامهای سیاسی مکتبی (با تسامح در اشاره به نظامهای سیاسی که نسبتی مستقیم و مثبت با روشنگری ندارند) اعم از مکاتب زمینی تا آسمانی، از کنفوسیوسیسم تا اسلام سیاسی پاسخی خاص به پرسش هویتساز بالا دارند و از چشمانداز خود فرد، اخلاق، حقوق و هویت اخلاقی را تعریف میکنند و لذا هویت اخلاقی و بحرانهایش نیز خاص و متفاوت است، مثلا چندان میلی به پذیرش معرفی اصول عام اخلاقی ندارند و به صورت کلی در نسبتی انتقادی با آرمانهای اخلاقی روشنگری قرار میگیرند و بر این اساس داوریهای اخلاقی فرامکتبی را بر نمیتابند. چین مدرن مواضع گروههای حقوق بشری علیه خود در قبال اقلیتها و کارگران را ناشی از عدم درک شرایط خاص این کشور، عرفهای اجتماعی و عقاید مذهبی مردمش میداند و داوریهای اخلاقی را مواضع سیاسی کشورهای رقیب برای فشار بر پکن تفسیر میکند، این رویکرد در مورد رژیم صهیونیستی به عنوان مکتبیترین نظام سیاسی بیشتر جلوهگر است که مهمترین توجیهش در برابر انتقادات به نقض حقوق فلسطینیان این است که «ما را درک کنید».
به نظر میرسد داوری اخلاقی در باب کنشهای دموکراسیهای لیبرال یا به عبارت دقیقتر دموکراسیهای بورژوایی آسانتر از سایر نظامهاست زیرا از طرفی میل درونی ویژهای به عمومیتبخشی به آرمانها و اصولش دارد و از طرفی هم اینک چند قرنی است که انباشت قدرت و ثروت آن را در موقعیت فرادستی نسبت به سایر نظامهای سیاسی قرار داده است. به عبارت دیگر وضعیت فرانسه و سایر دموکراسیهای لیبرال به گونهای است که هم شعارهایشان بیشتر شنیده شده و هم عملکردشان بیشتر دیده شده است و این امکان فراهم گردیده تا روشنفکران و ذهنهای نقاد به ارزیابی پاسخی که آنها به مساله و چیستی هویت اخلاقی خود دادهاند بپردازند.
به نظر میرسد که پاسخ به پرسش چیستی و چگونگی هویت اخلاقی به دو گونه مثالی قابل تصور است؛ نخست آنکه اصول اخلاقی (ادعایی – نظری) در عمل نیز اجرا و عملیاتی شود که نتیجه آن عرضه نوعی سازواری هویتی (Consestency) و البته با قابلیت دفاع اخلاقی است. دوم آنکه در ظاهر شعار اصول اخلاقی عام سر داده شود یا حتی در ظاهر رعایت گردد در حالی که واقعا نهتنها سازواری موجود نباشد بلکه وضعیتی «تعارضی» بین اصول و عملکردها آشکارا دیده شود.
واقعیت آن است که دموکراسی فرانسوی پیش از آنکه با داعش در جنگ باشد با خودش در صلح نیست،
جای حاشا و انکار باقی نمانده است که اینک داعش و بوکوحرام با شمشیر و اسب نمیجنگند بلکه با پیشرفتهترین تجهیزات حمل و نقل تا دوربینهای دید در شب، سلاحها و موشکهای پیشرفتهای جهان را به چالش کشیده¬اند که کارخانههای آن مودیان مالیاتی دموکراسیهای لیبرالاند
وجه دیگر پاسخ به مساله هویت اخلاقی تلاش برای قرار دادن آن بر پاشنه «منفعتگرایی» است و ارزیابی کنشها با عیار «به صرفه بودن» است، بر این اساس دموکراسیها اجازه مییابند دو نوع ارزش اخلاقی درونی و بیرونی داشته باشند، به عبارت دیگر اجرای برخی اصول اخلاقی را در درون مرزهای ملی خود و تحت فشار اجتماعی را به صرفه میدانند و اجرای آن را در بیرون مرزها فاقد منفعت یا به صرفه نمیدانند و این عارضهای است که به نظر میرسد دموکراسیهای لیبرال به آن گرفتار شدهاند و دفاع اخلاقی از خود را دشوار ساختهاند. السدرمک اینتایر فیلسوف سیاسی قرن بیستم تلاش کرده است تا وجوهی از این سرگردانی اخلاقی دموکراسیهای لیبرال را بین ملیگرایی و حقوق بشرگرایی تحلیل نماید.
نگارنده بر آن است که تحولات اخیر جوامع اروپایی به ویژه رخداد 13 نوامبر فرانسه تنها با درک تعارض اخلاقی یا بحران اخلاقی گوهرین در نهاد “دموکراسی بورژوایی تحقق یافته” قابل فهم است.
واقعیت آن است که دموکراسی فرانسوی پیش از آنکه با داعش در جنگ باشد با خودش در صلح نیست، اگر داعش هم نبود تعارض روانی دموکراسیهای بورژوایی به شکلهای دیگری خود را نشان میداد و به اعتبار سخن سقراط میتوان گفت تا «تمامیت روانی» یا هماهنگی ذهن و عمل رخ ندهد تحقق آرامش یا وضعیت مطلوب میسر نخواهد بود. جای حاشا و انکار باقی نمانده است که اینک داعش و بوکوحرام با شمشیر و اسب نمیجنگند بلکه با پیشرفتهترین تجهیزات حمل و نقل تا دوربینهای دید در شب، سلاحها و موشکهای پیشرفتهای جهان را به چالش کشیده اند که کارخانههای آن مودیان مالیاتی دموکراسیهای لیبرالاند یا اینکه نفت چاههای تحت سیطره داعش به راحتی در بازارهای جهان به فروش میرسد و… . خلاصه روایت این یادداشت این است که دموکراسیهای بورژوایی موجود با خود روراست نیستند و در مقابل پرسش اخلاقی «من چگونه نظامی هستم؟» پاسخ اقناعکنندهای ندارند.
این لکنت زبان و ناتوانی در ارایه پاسخی صریح به مساله هویت اخلاقی است که دموکراسی های بورژوایی را در موضع ضعف قرار داده و به درستی که جاناتان گلاور در کتابش”انسانیت:تاریخ اخلاقی قرن بیستم” شرحی کاربردی و انضمامی از این وضعیت عرضه کرده و این ناتوانی در پاسخ صریح به مساله امراخلاقی را یکی از علتهای اصلی در رخداد فجایع قرن بیستم دانسته است. به عبارت دیگر این داعش نیست که خواب دولتهای اروپایی را آشفته کرده بلکه این بخشی از پیکره دموکراسیهاست که با نیمه دیگرش هماهنگ نیست. هم به داعشها به مثابه «بازار» مینگرد و بقای آنها را «به صرفه» میداند و هم به مثابه دگر ارزشی و امنیتی با آن مواجهه اخلاقی و نظامی پیدا میکند.
و اما نکته مهم و پایانی آنکه همگان از جمله شهروندان این دولتها به مواضع دوگانه دموکراسیهای اروپایی نسبت به داعش آگاهند و شعارهای اخلاقی رهبران سیاسی را با لبخند و هجو پاسخ میدهند، رویه طنزآلود دیگر آن است که رهبران نیز از این واقعیت و آگاهی مردم باخبرند و خود را به تجاهل عارف زدهاند. به قول ژیژک شهروندان سلبی مسلک شدهاند و رهبران کلبی مسلک.
شاید مهمترین پیام یازده سپتامبر و سیزده نوامبر برای دموکراسیهای بورژوایی این است که شرق و خاورمیانه «طبیعت» نیستند و با سادهانگاری نمیتوان آن را موضوع بیدفاع کنش سیاسی خود قرار داد بلکه اکنون زمان آن است که این مساله فهم شود که خوشبختی و آسایش(آرمانهای لیبرالیسم و دموکراسی) هر ملتی نزد ملتهای دیگر گروگان است، یا امنیت همگان تامین میشود یا هیچ کس امنیت نخواهد داشت، چه در شنگال چه در پاریس.