مازندران در شرق و البته استپهای دریای سیاه در شمال و سواحل دریای سیاه در مغرب، در بستر تاریخ، نواحی مناسبی برای کشت و زرع و البته رشد تمدن بودهاند. ارتفاعات صعبالعبور آن نیز مأمن مناسبی برای اقوامی محسوب میشده که به هر دلیل، زندگی مشقتبار کوهستان را به جان خریده بودند. اینگونه است که از دوران استیلای سکاها، سرمتها و در پی آنها آلانها بر جلگههای دریای سیاه تا هجوم هونها و عقبنشینی بازماندگان سروران سابق استپ به مناطق کوهستانی، دومینویی از جابهجایی اقوام از جلگه به کوهستان در این منطقه در جریان بوده است که در قرنهای اخیر، با رخنهی روسها به صفحات جنوبی و استیلای آنها بر استپهای دریای سیاه پس از سقوط اردوی زرین در قرن پانزدهم میلادی، راه برای رخنهی نیروی استیلاگر روس، حتی بدانسوی کوهستانهای قفقاز در گسترهی ایران نیز گشوده شد و دستکم آرایش خاصی را از لحاظ سیاسی و جغرافیایی برای منطقهای که به لحاظ تاریخی، بخش قابل توجهی از آن ذیل سلطهی فرهنگی، دینی و نظامی ایران بود، رقم زد. از همین منظر تلاش میشود ضمن پرداختن به وجوهی از تاریخ و جغرافیای منطقه، با توجه به مؤلفههای مزبور و با تکیه بر آرایش قومی و زبانی قفقاز، الگویی هر چند نسبی در مورد قرارگیری اقوام ساحلنشین دریای مازندران در قفقاز نیز ارائه شود.
قفقاز منطقهای است که عنوان آن از سلسله جبالی به همین نام گرفته شده است. این منطقه در تاریخ ایران و جهان، به تنوع زبانی و قومی شهرت داشته و از گذشتهی دور، یادآور سلسلهدژهای تاریخی دربند و گذرگاههای مشهور باب آلان، تنگهی داریال و لازیکا و سد ذوالقرنین بوده است. منطقهای که در خاطرهی تاریخی ایرانیان، صحنهی رقم خوردن میانپردهای بسیار تراژیک نیز بوده است. در جغرافیای جهان امروز، منطقهی قفقاز از جنوب به رود ارس، از غرب به دریای سیاه، از شمال به استپهای دریای سیاه و از شرق به دریای مازندران منتهی میشود و به عنوان منطقهای عموما کوهستانی، نواحی جلگهای و پست، از جمله جلگهی کُر- ارس (آران مرکزی)، جلگهی لنکران و جلگهی سمور – دواچی را نیز شامل میشود. این منطقه دو رشتهکوه قفقاز بزرگ و کوچک را در خود دارد و با کوههای بزرگ قفقاز که البروس (البرز) بلندترین قلهی آن و البته مرتفعترین قلهی اروپا (با ارتفاع 5642 متر، واقع در مرز دو جمهوری قرهچای چرکس و کاباردینو بالکار در نزدیکی گرجستان) است، به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم میشود. قفقاز شمالی با مساحتی بالغ بر 170260 کیلومتر مربع، شامل جمهوریهای داغستان، چچن، اینگوشتیا، اوستیای شمالی، کابادینو بالکار، قرهچای چرکس و آدیغه میشود که همگی جزو منطقهی فدرال جنوب فدراسیون روسیه محسوب میشوند. قفقاز جنوبی نیز دربرگیرندهی کشورهای جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان است. در این بین، جمهوری آذربایجان و جمهوری داغستان، همسایگان قفقازی دریای مازندران محسوب میشوند.
توصیفات مربوط به منطقهی غالبا کوهستانی قفقاز، در متون متقدم تاریخی ایرانی و اسلامی با نام کوههای قاف، قبخ یا قیتق گره خورده است. (مینورسکی، 1387: 11) منطقهای که در طول تاریخ مأمن جمعیتهای زیادی بوده است که در نتیجهی فشار مداوم و بازتولید شوندهی اقوام استیلاجوی استپهای اوراسیا، به مرور به فراز نواحی کوهستانی آن پناه آورده و یا در درهها و گذرگاههای صعبالعبور آن سکنا گزیدهاند و تا امروز، گویشها و ویژگیهای ایشان در گوشهگوشهی منطقه به یادگار مانده است. جالب اینکه یاقوت حموی نیز از این منطقه با عنوان «جبالالسنه» یاد کرده است. ارنست اورسل در سفرنامهی خویش که مربوط به اواخر قرن نوزدهم است، میگوید: «در هیچ سرزمینی از دنیا کسی نمیتواند مانند قفقاز با مخلوطی از انواع نژادها، تیرهها و اقوام انسانی برخورد کند. پلینی میگوید که در بازارهای مکارهی بندر دیوسکوریاس (Dioscurias) (شهر سرزمین باستانی کولخیس، که تا حدودی با گرجستان امروز قابل تطبیق است و در افسانههای یونان، یاسون در جستجوی پشم زرین بدانجا رفت) مردم به یکصد و سی زبان صحبت میکردهاند، استرابون که محتاطتر از اوست، این رقم را به هفتاد زبان و لهجهی ناحیهای کاهش داده است.» (اورسل، 1382: 16-17)
بر اساس شواهد تاریخی و یافتههای باستانشناختی به نظر میرسد دیرپاترین اقوام حاضر در منطقه، همان اقوام قفقازی هستند که با عنایت به قرارگیری این منطقه در حاشیهی کریدور جهانی، دومینوی حرکت اقوام، از شرق به غرب، و نقش قفقاز به مثابه دالانی هر چند صعبالعبور برای ورود به صفحات جنوبی، همواره پذیرای میهمانانی ناخوانده بوده است که خود پس از مدتی تبدیل به میزبانانی میشدند که حضور میهمانان ناخواندهی دیگری را باید پذیرا میشدند. لذا همانطور که در ابتدا اشاره شد، تشکیل آرایهای پیچیده از اقوام قفقازی، هندواروپایی و آلتایی در این پهنهی محدود، تعجب زیادی را برنمیانگیزد.
جالب اینکه اقوام قدیمی قفقازی، به ویژه در قفقاز شمالی بیشتر در کوهستانها و مناطق صعبالعبور ساکنند و در واقع کوهنشینان قفقاز را تشکیل میدهند که نشانگر جابهجایی آنها تحت فشار اقوام مهاجم و تازهنفس به سمت مناطق دور از دسترس است. البته حجم جابهجاییها و تحولات منطقه، به ویژه در صفحات شمالی آن در کنار پیچیدگیهای داخلی قفقاز آنقدر جدی و قابل توجه است که نمیتوان مدل سادهای را در مورد پراکندگی یا موقعیت اقوام بر اساس اصالت قفقازی یا غیرقفقازی آنها ارائه کرد، اما با توجه به یافتههای باستانشناختی و شواهد تاریخی، دستکم میتوان با خطایی نسبی، مسیر آنها از جلگهها به کوهستانها را دنبال کرد. یکی از این موارد، قوم هندواروپایی اوستها هستند که جمعیت اندک بازمانده از ایشان قرنهاست سر از ارتفاعاتی دوردست درآوردهاند و در یکی از صعبالعبورترین مناطق کوهستانهای قفقاز، درست در دو سوی گذرگاه داریال ساکنند. به نظر میرسد اوستها بازماندهی اقوام سکایی باشند که ابتدا در استپهای دریای سیاه سکنا داشتهاند. فرهوشی از پلینی نقل میکند که وی در صفحهی نوزدهم جلد ششم تاریخ طبیعی چنین میگوید: «… سپس به دو دهانهی رود دُن میرسیم که ساکنان آن سرمتها هستند که گفته میشود از اعقاب مادیها میباشند.» (فرهوشی، 1374: 25)
شواهد زیادی وجود دارد که اقوامی که تحت عنوان آلانها شناخته میشوند، در واقع اخلاف سرمتها بودهاند که در ائتلاف با برخی گروههای دیگر چادرنشینان ایرانیزبان پدید آمده بودند. آلانها در پی عبور هونها از رود ولگا در اواخر قرن چهارم میلادی و ظاهر شدن این مهاجمان در استپهای دریای سیاه، در برابر ایشان مضمحل شدند. کارل کنارد خاطر نشان میسازد که بخشی از آلانها که از سلطهی هونها گریختند، با حفظ حدودی از استقلال سیاسی، در سرزمینهای پیشین خود باقی ماندند. اما در قرن نهم میلادی با حملات اسلاوها روبهرو شدند، و همچنین در 1221م. با تهاجمات مغولها و تاتارها مواجه شدند و در نهایت در 1227م. به زیر سلطهی مغول رفتند و به اصطلاح از صفحهی تاریخ محو شدند. (Kennard,1907)
احتمالا این فرجام به گونهای کمابیش مشابه برای سایر اقوام حاضر در کوهستانهای قفقاز نیز رقم است، اما بدون تردید محو شدن از صفحهی تاریخ، به مثابه محو شدن از صحنهی گیتی نبوده است. زیرا به هر روی تاکنون مردمان اوست که در دو سوی گذرگاه داریال سکنی دارند، به زبان اوستی سخن میگویند و بر ریشههای ایرانی خویش واقفند. شایان ذکر است که زبان اوستی در کنار زبان پشتو (Pashto) در افغانستان و پاکستان، و زبان یاقنوبی (Yaghnobi) در تاجیکستان، یکی از اعضای گروه زبانهای ایرانی شرقی است. (Phonemic Inventory of Pashto, Madiha Ijaz, 2003: 83- 83)
زبانهای ایرانی شرقی در گذشته همان زبان اوستایی بوده که زبانهای سغدی، ختنی، خوارزمی و باکتریایی و اوستی کهن از آن مشتق شده بوده است. (همان) در این میان و در راستای طرح الگوی چینش اقوام کرانههای قفقازی دریای مازندران، جالب این است که با بررسی کوتاهی ملاحظه میشود در باریکهی ساحلی دریای مازندران در منطقهی قفقاز، جز بخشی در جنوبیترین حاشیهی آن که تالشها در آن سکنی دارند و در واقع امتداد جمعیت تالش از درون قلمرو فعلی کشور ایران به منطقهی قفقاز محسوب میشود و بخش دیگری در جنوب داغستان که اقوام قفقازی لزگی در آن سکنا دارند، در سایر بخشها اقوام آلتاییزبان سکونت دارند که این چینش اقوام آلتاییزبان، مؤید آثار به جای مانده از آخرین جابهجاییهای بزرگ جمعیتی در فاصلهی قرنهای پنجم تا چهاردهم میلادی، چه در حوزهی تغییر زبان و چه تغییر قومیت است؛ جابهجاییهایی که همانطور که پیشتر اشاره شد، موجب رانده شدن ساکنان پیشین به ارتفاعات بوده است.
در راستای ارائهی توصیفی عینی نسبت به تنوع زبانی و فرهنگی موجود در منطقهی قفقاز که محصول شرایط خاص تاریخی و جغرافیای منطقه است، خاطر نشان میشود که در منطقهی قفقاز، سه خانوادهی زبانی مستقل قفقازی، هندواروپایی و آلتایی وجود دارند که خانوادهی زبان هندواروپایی (Indo-European Language) قفقاز، شامل ارمنی، اوستی، تالشی، کردی، اسلاوی و یونانی میشود. خانوادهی زبانی آلتایی (Altay Language Family)، شامل زبانهای آذری، بالکاری، قرهچایی، کومیکی، نوغایی، ترکمنی و قلموقی میشود. اما در این بین، خانوادهی زبان قفقازی که یکی از قدیمیترین خانوادههای زبانی دنیا محسوب است و اغلب این زبانها نیز تنها در منطقهی قفقاز تکلم میشوند، از 38 زبان مستقل تشکیل میشود که به سه گروه تقسیم میشوند:
گروه نخست؛ زبانهای ابخازی- آدیغی یعنی همان گروه شمال غربی که شامل پنج زبان مستقل ابخازی (Abkhazian)، آبازینی (Abzanian)، اوبیخی (Ubikhian)، آدیغی (Adighian)، کاباردینی- چرکسی (Kabardin – Cherkesian) است.
گروه دوم؛ زبانهای کارتوِلی، همان گروه زبانهای گرجی یا گروه زبانهای جنوب قفقازی که شامل چهار زبان مستقل کارتُولی (Kartuli) یا همان گرجی (Georgian)، مِگرِلی (Megrelian)، لازی (Lazian) و سوانی (Svanian) است.
گروه سوم؛ گروه زبانهای ناخی- داغستانی (Nakho – Daghestanian) یا همان گروه شمال شرقی است که شامل 29 زبان مستقل است و به دو شاخهی ناخی (Nakhian) یا همان وایناخی (Vainakhian)، شامل سه زبان چچنی (Chechenian)، اینگوشی (Ingushian)، باتسبی (Batsbian) و شاخهی زبانهای داغستانی شامل 23 زبان آواری (Avarian)، آندی (Andian)، بوتلیخی (Botlikhian)، گودوبرینی (Godobrinian)، کاراتینی (Karatinian)، آخواخی (Akhvakhian)، باگوالینی (Bagvalinian)، تیندینی (Tindinian)، چامالینی (Chamalinian)، تسِزی (Tsezian)، خوارشینی (Khvarshinian)، گینوخی (Ginukhian)، بِژتینی (Bezhtinian)، گونزیبی (Gunzibian)، لَکی (Lakian)، دارگینی (Darginian)، لِزگی (Lezgian)، آگولی (Agulian)، تاباسارانی (Tabasaranian)، تساخوری (Tsakhurian)، روتولی (Rutulian)، کریزی (Krizian)، بودوخی (Budukhian)، آرچینی (Archinian)، اودینی (Udinian) و خینالوگی (Khinalugian) تقسیم میشوند. (چولوخادزه، پایاننامهی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران)
گرد هم آمدن حجم چنین بزرگی از زبانهای متفاوت و متنوع در جغرافیای محدودی نظیر قفقاز، نشانگر پیچیدگیهای انکارناپذیر این منطقه است که پیشتر نیز بدان اشاره شد. منطقهای که گذشتهی آن از دیرباز تاکنون با تاریخ ایران گره خورده است و در دنیای امروز نیز به دیگی تشبیه میشود که ایران و ترکیه و روسیه، دیوارهای آنرا تشکیل میدهند. البته در اینجا ذکر نکتهای حایز اهمیت است و آن اینکه قفقاز را از لحاظ تأثیرپذیری مذهبی و فرهنگی میتوان بین ایران و عثمانی به دو بخش غربی و شرقی تقسیم کرد که این تقسیم البته ظرافتهایی نیز دارد. برای نمونه، در غرب قفقاز، گرجستان را نیز باید به دو بخش تقسیم کرد، غرب گرجستان تحت تأثیر عثمانی و شرق گرجستان تحت تأثیر مؤلفههای فرهنگی ایران است. در این بین، مناطق شرقی قفقاز از اران تا داغستان که جمعیت غالب را مسلمانان تشکیل میدهند، به شدت تحت تأثیر ایران بودهاند. البته روند اسلامی شدن این منطقه و به ویژه قفقاز شمالی فرآیندی پیچیده و طولانی بوده که 1000 سال به طول انجامیده است. هر چند که نخستین مرحلهی اسلامی شدن منطقه به واسطهی فتوحات اعراب بود که در سال 733م. ابومسلمه، برادر هشام، خلیفهی اموی (حکومت: 743-723 میلادی) دربند را تصرف کرد و آن را به یکی از دژهای نظامی خلفای اسلامی بدل کرد. اما این فرآیند همزمان با فتوحات تیمور در قرن چهاردهم میلادی اوج گرفت. جالب است که برخی از جماعتهای داغستانی، مسلمان شدن خود را به واسطهی فتوحات ابومسلمه میدانند و اغلب ایشان او را با ابومسلم خراسانی اشتباه میگیرند. (Zelkina, 2000: 26)
در این بین برای شناسایی اقوام قفقازی حاشیهی دریای مازندران باید به مردمان جمهوری آذربایجان و داغستان مراجعه کرد. باید توجه داشت که سواحل دریای مازندران و حواشی رودخانهها، از دیرباز مناطق حاصلخیز و در نتیجه جذابی برای سکنا گزیدن محسوب میشدهاند، چنانکه عباسقلی باکیخانوف در توصیف جغرافیای ولایت شیروان چنین میگوید: «ممالک الحالهی شیروان با سالیان و شکی و باکو و قبه و دربند و طبرسران و کوره و ناحیۀ سموریه و قسمتی از پایین ایلیسو داخل آن بوده و وسیعترین و بهترین ولایات این دیار است و سلسلۀ بزرگی از جبال قفقاز در میان آن رو به جنوب شرقی افتاده، ییلاقات خوشهوای علفزار و چشمههای خوشگوار و رودهای بسیار دارد که به هر دو طرف جاری بوده، غالبا در بیابانهای وسیعالفضای پرمحاصل، در ساحل دریا و رود کُر، باعث فراوانی غلات و جنگل و باغات و سایر محصولات میشوند و به سبب وقوع خود در کنار دریا، میان روس و ایران و طوایف متکاثرۀ داغستان، امور تجارت را نیز در آن رواجی کامل تواند بود.» (باکیخانوف، 1382: 5-4)
از سوی دیگر، وی در توصیف داغستان نیز به بخشهای شمال شرقی آن وقعی ویژه مینهد: «از طرف شرق به دریای خزر و از شمال به رود تِرِک، از جانب غرب به ملک چرکس و اوس و از سمت جنوب غربی به گرجستان و از جنوب شرقی به شیروان محدود بوده، سواحل دریا و تِرِک به سبب وفور انهار و ترددات بسیار به محاصل زراعت و مصالح تجارت موصوفست» (همان: 6)
باز هم ملاحظه میشود که قرارگیری در جوار دریای مازندران را چه از لحاظ زراعت و چه از لحاظ تجارت موقعیتی ارزنده برمیشمارد. شایان توجه است که باکیخانوف در ادامهی توصیفات جغرافیای خویش به مشقات زندگی در کوهستانها نیز اشاره میکند: «قسم دیگر آن که جبالی است، اگرچه امکنهی محاصلخیز در بعضی اودیه و ییلاقات نیکو دارد، اما علیالاغلب در کمال صعوبت و معیشت در آن به نهایت مشقت است.» (همان) از این توضیحات میتوان نگرشی روشنتر به اهمیت سکنا گزیدن در جلگههای ساحلی و حاشیهی رودخانهها در مقایسه با کوهستانها در منطقهی قفقاز پیدا کرد.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، ساکنان جنوبیترین سواحل دریای مازندران را مردم تالش تشکیل میدهند که با حرکت به سوی سواحل باکو (بادکوبه)، جمعیت تالش جای خود را به جمعیت آذری میدهند که غلبهی جمعیت آذری تا شهر دربند که جزو خاک فدراسیون روسیه و از شهرهای جمهوری داغستان و البتههای شهرهای کهن و تاریخی ایران محسوب میشود، تداوم مییابد. اما واقعیت این است که از همان مناطق شمال شرقی جمهوری آذربایجان در جوار دریای مازندران، تنوع قومی ناشی از حضور اقوام قفقازی آوار، لزگی و لک در میان آذریها چشمگیر میشود.
نکتهی جالب این است که اگر قفقاز را متنوعترین جغرافیای قومی- زبانی جهان محسوب کنیم، بیتردید در میان جمهوریهای قفقازی، داغستان جایگاه نخست را به خود اختصاص خواهد داد. در این جمهوری کوهستانی بیش از 30 گروه قومی ساکنند که هر یک فرهنگ، گذشته و زبان مخصوص به خود را دارند. در واقع، مردم داغستان نیز بر اساس الگوی توزیع زبانی پیشتر ارائه شده متعلق به سه گروه عمدهی زبانی- نژادی (Ethno – Linguistic)، شامل شاخهی ناخ- داغستانی از خانوادهی زبانهای قفقازی، گروه ترک از خانواده زبانهای آلتایی، و گروه زبانی- نژادی هندواروپایی هستند.
بزرگترین گروههای قومی داغستان عبارتند از: آوارها (دربرگیرندهی 7/27 درصد جمعیت کل جمهوری)، دارگینها 5/15 درصد)، و لزگیها (5/11 درصد). همانطور که پیشتر اشاره شد، این سه قومیت از اقوام قفقازی هستند که آوارها بزرگترین گروه قومی داغستان نیز محسوب میشوند. نام این قوم برای نخستین بار در نوشتههای تئوفیلاکت سیموکاتا، مورخ بیزانسی آمده است. قدیمیترین آگاهیها در مورد ایشان، مربوط به سدهی پنجم میلادی است. (رضا، 1384: 22)
بر اساس قانون اساسی داغستان که در 1994 تدوین شده است، چهارده گروه قومی (آوارها، دارگینها، کومیکها، لزگیها، روسها، لکها، تاباسارانها، آذریها، چچنها، نوغایها، تاتها، روتولها، آگولها و تساخورها)، دارای حق مشارکت در قانونگذاری و داشتن نماینده در شورای جمهوری هستند. اما در این بین علاوه بر تفاوتهای قومی و زبانی، اقوام ساکن در داغستان از لحاظ دیگری نیز با همدیگر متفاوتند و آن کوهنشین و یا جلگهنشین بودن ایشان است. لزگیها، کومیکها، آذریها و نوغایها اقوامی هستند که در سواحل داغستانی دریای مازندران ساکنند. البته آرایش بومی این منطقه در دوران شوروی دستخوش تغییراتی اجباری شده بود و با توجه به مصالح حاکمیت شوروی و در الگوی استالینی جابهجایی جمعیتها، طی دههی بیست و سی میلادی، بخشی از اقوام کوهنشین آوار و دارگین به جلگههای دریای مازندران کوچانیده شده و جایگزین اقوام کومیک شده بودند. همین امر، سبب فوران آتش خشم کومیکها در دههی نخست پس از فروپاشی شوروی شد و تلاشهای کومیکها برای بازگشت به زمینهای غصب شدهی خود، به وقوع ناآرامیهایی در داغستان منجر شد. جالب است که این اتفاق هر چند به واسطهی نیروی قهرآمیز شوروی و به صورت مصنوعی انجام شد، اما میتوان آن را در تداوم جابهجایی اقوام جلگه و کوهستان و البته با یک تفاوت بسیار اساسی، این بار به طریق معکوس دید. در حالیکه اغلب کوهستانهای مأمن اقوام رانده شده از جلگهها قرار میگرفت، این بار اقوام کوهستان با پشتیبانی یک نیروی فائق، راه جلگه را در پیش میگرفتند. البته این امر نیز مانند بسیاری دیگر از اقدامات اجباری و مصنوعی دوران شوروی در جابهجایی اقوام، فرجامی رهین موفقیت نیافت.
در پایان خاطرنشان میشود که جابهجا شدن اقوام به سوی کوهستانها، هر چند در بسیاری از موارد در نتیجهی عقبنشینی ایشان از مقابل یک نیروی برتر بود اما به هیچ روی به معنای شکست قطعی و یا از میان رفتن نیروی حیات و حتی عصبیت قومی ایشان نبود و چه بسا زندگی در کوهستان، ویژگیهایی نظیر جنگاوری و رشادت را در این اقوام تقویت میکرد. تهاجمهای دامنهدار تاریخی آوارها به روستاها و شهرهای گرجی، ولو به انگیزهی چپاول و یا ایستادگیهای دامنهدار چچنها و اینگوشها در برابر توسعهطلبی امپراتوری تزاری در نیمهی دوم قرن نوزدهم که برخی بارقههای آن تاکنون نیز باقی مانده است، خود گواهی روشن بر صحت ادعای طرح شده در مورد اقوام کوهنشین قفقاز است.
* این مقاله با نام کامل طرح الگویی مبتنی بر مؤلفههای تاریخی؛ دربارهی چینش قومی کرانههای قفقازی دریای مازندران در فروردین 1391 کتاب ماه تاریخ به چاپ رسیده است.
** مهدی حسینی دانشجوی دکتری تاریخ اسلامی دانشگاه تهران
منابع
– اورسل، ارنست (1382). سفرنامهی ایران و قفقاز. ترجمهی علیاصغر سعیدی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
– باکیخانوف، عباسقلی آقا (1382). گلستان ارم. تهران: وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات.
– چولوخادزه، الکساندر (-). «ریشهشناسی و معناشناسی وامواژههای ایرانی در حماسه «پلنگینهپوش» اثر شوتا روستاولی». پایاننامهی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران.
– رضا، عنایتالله (1384). ایران و ترکان در روزگار ساسانیان. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
– فرهوشی، بهرام (1374). ایرانویج. تهران: دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ.
– مینورسکی، ولادیمیر فدرویچ (1387). نگاهی نو به مشرق قفقاز؛ پژوهشهایی در تاریخ قفقازیان از خاندان شدّادی تا صلاحالدین ایوبی. ترجمه محسن خادم، تهران: نشر کتاب مرجع.
– Kennard, Karl. S. The Racial Derivation of the Ossetes, American Anthropologist, N. S., 1907.
– Phonemic Inventory of Pashto, Madiha Ijaz, Center for Research in Urdu Language Processing, 2003.
– Zelkina, Anna. In Quest for God and Freedom; Sufi Responses to the Russian Advance in the North Caucasus. C.Hurst & Co. (Publishers) Ltd. 38 King Street, London. 2000.