در سال 1946 م./1325 ش.میوه رسیده،چیده شده و آماده خوردن بود.قوای شوروی این منطقه را اشغال کرده بـود و حـکومت دسـتنشانده شورویها بر آذربایجان حکومت میراند.آمریکا و انگلستان پیگیرانه قوای خود را از وضـعیت جنگی بیرون میآوردند و می- کوشیدند در درگیریهای جدید شرکت نکنند.ایران و حکومت مرکزی آنقدر ضعیف بود که جز اعتراضی مـلایم بـه شـوروی کاری از دستش بر نمیآمد.با این اوضاع و احوال،انضمام آذربایجان ایران به شـوروی بـیدردسرتر از انضمام اروپای شرقی به امپراتوری شوروی به نظر میرسید.از طرفی،چون آذربایجان در مرز کشور ترکیه نیز واقـع شـده بـود،طرفداران وحدت سرزمینهای ترک زبان(پان ترکیستها یا پانتورانیست ها)در ترکیه،خواهان انضمام آذربایجان تـرک زبـان بـه کشور خویش بودند.
بررسی روحیه و نگرش مردم آذربایجان و اینکه آنها از منظر ایدههای ناسیونالیستی و اعتقادات مـذهبی در مـجموعه کـشور و مردم ایران برای خود چه جایگاهی قائل بودند و هستند،مشخص میکند که اصولا انتظارات شـورویها یـا پان ترکیستها در مورد جدا شدن آذربایجان از ایران-آنهم از روی میل و رغبت مردم این منطقه-انتظار بجایی نـبوده اسـت،زیرا بـدون هیچگونه تردیدی،نظر مردم و ناسیونالیستهای ایران در این مورد روشن و خالی از هرگونه ابهام است: «آذربایجان بخش جـداییناپذیر ایـران است».
اما این که در آن زمان،نظر مردم آذربایجان در این باره چگونه بوده،مطلبی است که از مـنظرهای مـختلف آن را بـررسی قرار کرده و پاسخ لازم را به دست آورده- ایم.برای این کار،ما آذربایجان و مردم آن را از مناظر جغرافیایی،تاریخی،زبانشناسی،و اجتماعی و فـرهنگی مـطالعه نمودهایم:
• آذربایجان از منظر جغرافیایی
اصطلاح جغرافیایی آذربایجان،مطابق نوشته مورخ ایرانی،احمد کسروی،به احتمال زیاد از نام فـرماندهی مـحلی بـه نام«آتورپات»که به هنگام اشغال ایران توسط اسکندر مقدونی در سال 330 قبل از میلاد مسیح،در آنجا فرمانروایی داشـته،گرفته شـده اسـت(21/ص 8).این نام به معنی«نگهبان آتش»است. اخلاف این فرمانروا،قرنها بر«آتور پاتکان»جایی که« آتـشکدهها در آنـجا بسیار زیاد بوده است»،حکومت کردهاند(16/ص 17).
اسلامی شدن«آتور پاتکان»هنگامی تحقق یافت که در قرن هفتم میلادی،ارتش عرب،در پیـ پیـروزیهای خود در جبهههای غرب ایران،به سوی شمال رو آورد و در سال 642 م./21 ق.بر منطقهای که در تـلفظ عـربی به آذربایجان شهرت یافته است،غلبه یافت.البته،شایان ذکـر اسـت کـه واژه آذربایجان هم فارسی است؛منتها در تحول واژهـها از زبـان پهلوی به زبان فارسی،آتورپاتکان به آذربایجان تغییر شکل داده است.معرب این واژه،مطابق استعمال عـربها، «آذربـایجان»است.جغرافینویسان مسلمان،آذربایجان را از جنوب به زنجان،از خـاور بـه دیلمستان،طارم و گـیلان،از بـاختر بـه فاراسان یا وارادان محدود دانسته و رودخانه ارس را نـیز مـرز شمالی این منطقه شمرده-
اند(5/ص 128).همچنان که از این تعریف بر میآید، منطقهای کـه امـروزه جمهوری آذربایجان خوانده می شود،جزو مـرزهای جغرافیایی آذربایجان قدیم نـبوده اسـت.کتاب جغرافیایی مشهور قرن دهم مـیلادی، حـدود العالم،منطقه شمالی رودخانه ارس را با نام« اران»یاد میکند(28/ص 50).
به همین گونه،ابن حوقل،رودخانه ارس را جنوبیترین مـرز مـنطقه«اران»به شمار می آورد(4/ص 82).باید به ایـن سـخن،مطلب المـقدسی، جهانگرد دیگر قـرن دهـم میلادی را بیفزاییم که ایـران را بـه هشت منطقه،از جمله«اران»و«آذربایجان» تقسیم میکند(26/ص 259).و نیز در قرن سیزدهم میلادی جغرافیدان مسلمان،یاقوت حموی نیز آذربـایجان را از اران جـدا ثبت میکند(16/ص 183).و سرانجام برهان قاطع کـه شـبیه یک دایـرهالمعارف اسـت و نـوشتن آن در سال 1062 ق./1651 م.پایان یـافته است،واژه ارس را چنین تعریف میکند:«نام رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و ما بین آذربایجان و اران مـیگذرد»(15/ص 41).
• آذربایجان از مـنظر تاریخی
آذربایجان به دلیل تأمین غله ایـران و بـرخورداری از صـنعت بـومی،و مـوقعیت جغرافیایی،یعنی قرارگرفتن بـر سـر راه ایران به شوروی و ترکیه و در نتیجه غرب، از نظر بازرگانی همیشه کانونی پراهمیت بوده است. بازرگانان این خـطه از قـدیم فـعال بودهاند،حتی قبل از روی کار آمدن رضا شاه،بزرگترین طـبقه مـتوسط کـشور -از نـظر تـعداد و درصـد-در این ایالت وجود داشته است.نسبت مستقیم میان وسعت طبقه متوسط و قوت و قدرت ناسیونالیسم،موجب شده است تا آذربایجان نقش مستقیمی در پیدایی شکل جدید ناسیونالیسم ایرانی داشته باشد(17/ص 143).
مـردم آذربایجان همواره خود را ایرانی میدانسته و میدانند و این حرفی است که تاریخ کشور ایران از حداقل دوران هخامنشیان تا دوران معاصر و خصوصا تاریخ مشروطیت و مشارکت فعالانه اهالی آذربایجان در این نهضت،آن را تایید میکند.حس ایـرانیت در بـین مردم آذربایجان،همیشه حسی غالب بوده؛به گونهای که حتی پیش از انقلاب مشروطیت هم،آذربایجانیها از پیشگامان ناسیونالیستهای ایرانی بودهاند(12/ص 357).
تبریز از عمدهترین شهرهای ایرانی بود که فعالانه در تحریم تنباکو شرکت جست و در سال 1280 شـ./1901.مبارزه پرشوری را برای اخراج بلژیکی های مسؤول گمرک ایران رهبری کرد(19/ص 143).با پیروزی انقلاب مشروطیت و انتخابات نخستین دروه مجلس شورای ملی،دوازده نماینده انتخابی تـبریز، هـسته ناسیونالیسم آزادیخواه مجلس شورا را تـشکیل دادنـد و انجمن تبریز به فعالترین انجمن کشور تبدیل شد که در امر ناسیونالیسم و آزادیخواهی مداومتی پیگیر داشت(11/ص 146؛32/ص 457).
اوج تلاش آذربایجانیها در انقلاب مشروطیت، وقتی بود که محمد عـلی شـاه سرانجام موفق شد دولت مـلی را بـراندازد و مجلس را ببندد.در این هنگام،آزادی خواهان ایران مأیوس شدند و این نومیدی آنها تمامی چنبش مشروطیت را تهدید مینمود،اما مقاومت سر سختانه مردم تبریز شکل جدیدی به قضیه داد و موجب محاصره تبریز توسط قـوای اسـتبدادی و دولتی گردید.محاصره تبریز توسط قوای استبداد ده ماه به طول انجامید و حداکثر ده هزار نفر از مردم تبریز در برابر 15 تا 30 هزار نفر قوای استبداد پایداری کردند(22/ص 751).
ستارخان و باقرخان،دو مرد شجاع و به طرزی استثنایی مـقاوم و پر حـرارت،رهبری مدافعان تـبریز را برعهده گرفتند و زندگی خود را بر سر راه جنبش مشروطیت نهادند.در کنار آنها،ارمنیان و سایر مهاجران قفقازی نیز در دفاع از تـبریز مردانه جنگیدند و چون با فنون جنگ آشنایی بیشتری داشتند،در این نـبردها خـوش درخـشیدند،اما در مجموع قهرمانی مردم تبریز، در دفاع از مشروطیت را نباید دست کم گرفت.مردم تبریز در زمان محاصره تبریز و در دفاع از آرمان مـشروطه و نـاسیونالیسم آزادی خواهانه،دچار انواع تلفات و محرومیتها شدند.
پایداری تبریز موجب تجدید نیروی مشروطیت و جنبش آزادی خواهانه در سـایر نـقاط ایـران گردید و به نوعی موجب خلع محمد علی شاه از سلطنت شد.اما این موضوع را که اینکه بـعد از این مقاومتها و فداکاریها،چرا تبریز و آذربایجان تقریبا با فاصله کوتاهی از پیروی انقلاب مشروطیت،علم خـودمختاری و تجزیهطلبی برافراشتند،باید از زاویهای دیـگر بـه تماشا نشست.واقعیت آن است که سالهای بعد از جنگ جهانی اول نشان داد که تنها گروه کوچکی از روشنفکران و آگاهن سیاسی آذربایجان خواهان جدایی این خطه از ایران بودند،که عمدهترین حرکت در این زمینه نیز در حرکت خودمختاری خـواهانه خیابانی و طرفدارنش تبلور یافت و آن هم بیشتر متأثر از موج اصلاحطلبیای بود که در بین اصلاحطلبان و روشنفکران ایرانی در آن زمان-و سالهای قبلش- رواج پیدا کرده بود؛هرچند در همین مقوله اصلاح طلبی و اتخاذ راهکارهای مناسب نیز بین ایـن اصـلاح طلبان اختلافنظر وجود داشت.موضوع عمده ای که همواره اصلاحطلبان ملیگرای ایران را از یکدیگر جدا میساخت،این بود که آیا اجرای اصلاحات سیاسی باید از پایتخت آغاز شود،یا این که ایالات و ولایات نیز میتوانند آن را بیازمایند.
اگـر خـیابانی و همفکرانش،به جای اصلاح از مرکز، جبهه اصلاح از تبریز را گشودند،گروهی دیگر از اصلاحطلبان در آن روزگاران تصور میکردند هر تلاشی که از سهم پایتخت در امور،به طور مستقیم یا غیرمستقیم بکاهد،تمامیت کشور را به خطر میاندازد. بـه ایـن ترتیب،مشاهده میشود که این دو دسته از اصلاحطلبان،بر سر این که اصلاحات را از کجا شروع کنند،یکپارچگی نداشتند؛حتی موضع مستقل خیابانی و امتناعی که او از جلب پشتیبانی قدرتهای بیگانه داشت،اصلاحطلبان دسته دوم را آن گونه راضی نـساخت کـه هـمگی زیر چتر او گرد آیند(1/ص 442).
شـیخ مـحمّد خـیابانی در نبود رهنمودی از تهران، رهبری امور تبریز را به دست گرفت.خیابانی در واقع فردی میهنپرست و دموکراتی آگاه به شمار میرفت. مردی فرهیخته بود کـه بـه تـاریخ و سنت ایرانی عشق میورزید و در کارنامهاش حرکتی دال بر گـرایشهای جـداییخواهی به چشم نمیخورد؛هر چند عاقبت وی نیز همان سرنوشتی دچار شد که میرزا کوچک خان جنگلی را در گیلان،به کام مرگ فـرستاد. هیچ دلیـلی در دسـت نداریم که خیابانی را آلت دست خارجیان بدانیم. او در سال 1298/1919 با انـضمام آذربایجان به ترکیه مخالفت ورزید و طی اعلامیه شدید اللحنی تمامی خارجیان(ترکها،روسها و انگلیسها)را محکوم نمود. او حتی مجذوب تبلیغات بـلشویکها در عـقد اتـحاد با جنبش جنگل نشد و برعکس طی اعلامیهای میرزا کوچکخان را به دلیـل اتـحادش با بلشویکها محکوم کرد،امّا در زمینه جدا کردن آذربایجان از ایران مباحث بسیاری برانگیخت و با تغییر نام آذربـایجان بـه آزادیستان شـاید پا را از میرزا کوچکخان و کلنل محمّد تقی خان پسیانبسی فراتر نهاد.او رهبری بود کـه مـردم تـبریز دوستش میداشتند،امّا وقتی از همکاری و مذاکره با تهران-حتی با روی کار آمدن مشیر الدوله بعد از سـقوط کـابینه وثـوقالدوله-خودداری ورزید،از محبوبیت او کاسته شد و حمایت مردم آذربایجان را تا حد زیادی از دست داد و به همان آسـانی کـه بر سر کار آمده بود،به همان آسانی نیز شکست خورد و برکنار گردید(29/ص 137).
مـفاد بـرخی از اسـناد،تقریبا همه نظریههای تجزیه طلبانه از سوی خیابانی را ابطال میکند و نشان میدهد که قیام خیابانی حـرکتی بـرای تأسیس حکومت خودمختاری در چاچوب دولت ایران،ریشه کنی هرج و مرج و نابسامانی در آذربایجان و نوسازی در عرصههای آمـوزش و پرورش و مـدیریت ایـن ایالت بوده است.این اسناد همچنین نشان میدهد که شیخ و افرادش نه تنها هوادر پان ترکیستها و بـلشویکها نـبودهاند،بلکه با پان ترکیستها بشدت عناد داشته و بلشویکهای تبریز را متمرد اعلام کرده و به رویـ آنـها اسـلحه کشیدهاند.اسناد مزبور عبارتند از:دست نوشته سال 1302 ش/1923 درباره ولایات شمال غربی ایران،گزارشهای جاسوسان عثمانی و بـلشویک- هـا از ایـران در مورد خیابانی و نهضتش،گزارشهای کنسول انگلیس در تبریز،خاطرات انتشار یافته ابوالقاسم کحالزاده و همچنین یـادداشتهای مـخبر السلطنه.
اصولا پان ترکیسم و به خاطر ماهیت کاذب و استعمارگرایانه و حتی مستبدانه رهبرانش بر اساس ادعاهای واهی و غیرواقعی،نه تـنها در بـین ایرانیان ترکزبان،بلکه حتی در بین کشورهای ترکنشین آسیای میانه نیز هیچگاه نتوانسته طـرفدار جـدی و پابرجایی برای خود دست و پا کند.و به هـمین دلیـل و مـهمتر از آن به خاطر برخوردهای غیر منطقی از سـوی سـردمدارانش با روشنفکران و مردم عادی آذربایجان، چه در زمان خیابانی و چه در هیچ دورهای نتوانسته اسـت مـحبوبیت و پایگاهی در بین ایرانیان ترکزبان بـه دسـت آورد.البته،بهتر اسـت در ایـنجا شـمه کوتاهی از نحوه ورود پان ترکیستها به جریانهای سـیاسی مـنطقهای به دست دهیم:
شعلهور شدن جنگ جهانی اول و درگیری عثمانی با روسیه،راه را برای رونـق پان تـرکیسم آماده کرد.برای پان ترکیستها،روسها نه تنها کـافر بودند،بلکه متجاوزانی به حـساب مـیآمدند که سرزمینهای جنوبی قفقاز-که بـه عـنوان قسمتی از سرزمینهای ترکی به شمار میرفت-را،به تصرف درآوردهاند.بنابراین، جنگ با روسیه میتوانست بـر اسـاس همه شرایط، جهاد تلقی گـردد(7/ص 68).
انـقلاب 1917 و اضمحلال امپراتوری روسـیه، بـسیاری از پان ترکیستها را متقاعد ساخت کـه زمـان آزادسازی سرزمین پدری و متحد کردن ملت ترک فرا رسید است.هرچند که این خوش باوری مـدتی طـولانی دوام نیاورد و بلشویکها بعدا نشان دادند کـه نـسبت به هـر دگـرگونی در سـرزمینهای امپراتوری، تساهل نخواهند ورزیـد؛با این حال،برای چند سال هواخواهان معتقد به پان ترکیسم،کم و بیش و به هر وسیله ممکنی،برای تحقق آروزی دیـرینه خـود اقداماتی را انجام دادند.
برخلاف انتظار پان ترکیستها،دستاوردهایشان در خـلال و بـلافاصله پس از جـنگ جـهانی اول در آذربـایجان،چندان چشمگیر نبود.این ایـالات اگـرچه سالها تقریبا در اشغال قوای عثمانی به سر برده بود،اما کوششهای پان ترکیستها برای جلب علقه و حمایت
آذربایجانیها تـماما بـه شـکست انجامیده بود.روزنامههای پان ترکیستی مانند(آذر آبادگان)که به زبـان تـرکی چـاپ مـیشد،به تـسهیل روابـط عثمانیها و آذربایجانیها موفق نشد.از این بدتر،عثمانیها هرگز پشتیبانی احزاب سیاسی محلی را به دست نیاوردند.مخصوصا روابط آنان با دموکراتها تیره بود و با حضور دراز مدت قوای عثمانی در ایران،روابط بـا دموکراتها پیوسته بدتر میشد؛حتی در یک مورد،عثمانیها،خیابانی و نوبری،رهبران محبوب دموکراتها را دستگیر کرده،در خاک عثمانی به تبعید فرستادند.هر چند که آنان بعدا کوشیدند تا عمل خود را با متهم کردن خیابانی به هـمکاری بـا ارامه علیه نیروهای اسلام توجیه کنند،اما با این همه سعی آنا در این زمینه،به افزایش جدی احساسات ضد عثمانی بین دموکراتها-که در آن هنگام در شرف به دست گرفتن اداره امور آذربایجان بودند- مـنجر گردید.
بـنابراین،در مجموع میتوان گفت عثمانیها با اعمال این گونه حرکات از یک طرف و سر دادن شعارها و ادعاهای افراطی توسط روشنفکران پان ترکیست از طرف دیگر،نه تنها در آذربایجان،بلکه در سـراسر ایـران عکسالعملهایی را برانگیختند و نوسیونالیستهای ایرانی را در مـقاطی بـه پاسخگویی واداشتند.
بیست و پنج سال بعد،پیشهوری که کمونیستی انقلابی بود،نهضت منطقهای دیگر در آذربایجان را پایه نهاد.او به مثابه یک مارکیست-لنینیست و کسی که سالها در نهضت انقلابی کـمونیستی فـعالیت کرده و درسها آموخته بـود،آذربایجانیان ایـران را،نه تنها ملتی جدا از ملت ایران به شمار میآورد،بلکه به پیروی از مسأله حق ملل در خود مختاری-که شعار اولیه و کاذب سردمداران بولشویسم بود-بر حق جدایی آنها و تشکیل دولتی مستقل تأکید مـیورزید.اندیشه خـود مختاری نزد یشهوری بمراتب فراتر از اندیشه یک خودمختاری در چارچوب مرزهای یک کشور و شرکت پررنگتر در قانونگذاری و دخالت بیشتر در امر اداره منطقه بود.در دیدگاه پیشهوری،اتحاد شوروی مانند دیگر قدرتهای بزرگ جهان،یعنی بریتانیا و ایـالات مـتحد آمریکا نـبود.او احاد شوری را با آن دیده بدبینی که در میان ایرانیان نسبت به مداخله بیگانگان در امور داخلی ایران معمول بـود،نمی- نگریست.او سادهلوحانه و سادهپندارانه از انگیزههای متعدد رهبران حکومت شوروی در جداسازی آذربایجان از ایـران بـیخبر بـود،در حالی که انگیزهء شوروی هرچه بود،این کشور روی طرح جدا کردن آذربایجان از خاک ایران بدقت کارکرده بـود.ابتدا در سـال 1944 م.جعفر پیشهوری باری رهبری یک دولت دستنشانده در آذربایجان،طی بیانهای تشکیل حزب دموکرات آذربایجان را اعـلام نـمود(13/صص 20،63- 61)؛در حـالی که همه میدانستند که این نام تازهای برای شاخه آذربایجان حزب توده است،زیرا رابطه کـار تودهایها با دموکراتها بسیار نزدیک و صمیمانه بود. اما در این اثنا ناگهان پیشهوری بـه این فکر افتاد کـه آذربـایجان سرنوشتی جدای از ایران دارد.او در بیانیه خود بر زبان واحد مردم آذربایجان تأکید کرد و با تلاش بسیار کوشید برای مردم آذربایجان وجوه منحربهفرد و یگانه فرهنگی و تاریخی پیدا کند.
پشتیبانی شوروی از خواسته دموکراتهای آذربایجان بـرای خود مختاری،سرانجام،برخلاف انتظاری که پیشهوری داشت،نتایج نامساعدی به بار آورد.وجود جمهوری سوسیالستی شوروی آذربایجان -که دارای نامی مشابه با آذربایجان ایران بود-بسیاری از ایرانیان را نگران ساخت که در پشتسر سیاست شوروی چیزی جز تمایل بـه ضـمیمه ساختن آذربایجان ایران نیست.در نتیجهء این بدگمانی نهانی،بسیاری از ایرانیانی که در امور سیاسی فعال بودند،در ابراز پشتیبانی بیقید و شرط خود از دموکراتهای آذربایجانی بای به دست آوردن خودمختاری بیشتر این منطقه،اکراه میورزیدند.در ذهـن ایـنان،در خواست پیشهوری برای خودمختاری منطقهای با سناریوی وحشتناک جدایی آذربایجان از ایران همزاد بود.ازاینگذشته،دموکراتهای آذربایجانی در بیشتر موارد،با به کار گرفتن واژگان غیرصریح درباره خود مختاری و موضوعهای قومی دیگر،به سردرگمی و ابـهامی کـه پیرامون سیاستهای خود در ذهن مردم داشتند،میافزودند(24/ص 135)
به همین طریق در سرزمین آذربایجان،روش دموکراتها در طرفداری از شورویها،اندکاندک به جدایی آذربایجانیها از حکومت خودمختار منجر شد. در اینجا نیز شبح جدایی از ایران و الحاق به شـوروی بـا پیـشبینی اینکه در آتیه با گسستن هـمه روابـط بـا ایران، زیانهای هویتی،فرهنگی و اقتصادی غیرقابل جبرانی به آذربایجان وارد خواد شد،نگرانی عمیقی رار به وجود آورد.بنابراین،با وجود همه اصلاحات آموزشی، انتخاباتی و بویژه اصـلاحات گـسترده ارضـی چشمگیری که حکومت خودمختار به عمل آورد،سیاستمداران ایـن حـکومت موفق نشدند و نتوانستند حمایت مردمی را به هنگام سقوط حکومت خود در اثر حمله نظامی تهران،جلب کنند.
اگر از شکست نهضت خیابانی بـاید درسـی آمـوخته میشد،درس تلخ از دستدادن تدریجی حمایت مردم آذربایجان بود.هنگامی که حـکومت مرکزی برای مقابله با نهضت خیابانی به آذربایجان نیرو فرستاد،به طور غیر منتظره،مقاومتی جدی ه عمل نیامد،و بسیاری از سـاکنان مـنطقه ورود آنـان را گرامی داشتند.آیا مجموعه اصلاحاتی که خیابانی برای اجابت درخواست مردم ارائه کـرده بـود،کافی نبود؟برعکس،با توجه به شرایط اجتماعی-اقتصادی در آذربایجان در آغاز قرن بیستم، برنامههای طرح شده به وسیله خیابانی بـرای نـاظری کـه واقعبینانه به آن دروان بنگرد،خیلی هم پیشرفته بود. نظر به اینکه هنگام مبارزه نـهایی دولت مـرکزی بـا قیام خیابانی،نیروی ایالتی و نیروی مرکزی اندکی به میدان امدند و با توجه به این واقـعیت کـه بـرنامههای اصلاحی خیابانی از محبوبیت زیادی در بین مردم آذربایجان بر خوردار بود،باید دلایل دیگری برای شـکست سـهل و ساده نهضت او پیدا کرد.
هر دو حکومت خودمختاری آذربایجان-چه در دوره خیابانی و چه در زمان پیشهوری-باید برای سـیاستسازان آمـریکایی و روسـی در زمینهء تأثیر اصلاحات و بهبود بخشیدن به وضع مالی مردم،درس خوبی بوده باشد.تبریز نشان داده اسـت کـه انسان ایرانی هنوز آنقدر در بند مادیات مقید نشده است که صرف چنین بـرنامههای اصـلاحی بـتواند او را بقریبد و جذب کند.از نظر ایرانیان ناسیونالیست مقیم آذربایجان، حکومت پیشهوری تحقیری ملی بود و سنگفرش شـدن خـیابانها،احداث بیمارستانها و مدرسهها هم تغییر چندانی در این وضعیت نمیداد.جالب آنکه شکست پیشهوری در جـلب حـمایت مـردم،در تصمیم شورویها به عقبنشینی از آذربایجان و تخلیه ایران مؤثر بوده است.
البته،باید متذکر شد ناکامی پیشهوری تـنها یـکی از عـوامل این تصمیم شوروی بود و عوامل دیگری از جمله عوامل بین المللی در تصمیم شـورویها تـأثیر زیادی داشته است.در هر صورت،آنها پیشهوری را به حال خود رها کردند(24/صص 134-135).
در هر صورت،برای تحلیلگری که مـسأله جـدایی آذربایجان را بررسی میکند،این نکته حایز اهمیت است که با عقبنشینی ارتش سـرخ از آذربـایجان و باز شدن راه ارتش ایران به خطه آذربـایجان،پیشهوری روی حـمایت چـه کسی یا چه طبقاتی میتوانست حساب کـند؟شواهد در ایـن مورد فراوان است.سایکس مینویسد:«من در نخستین اتومبیلی بودم که بعد از نبرد ارتش با دمـوکراتها،از مـیانه به سمت شمال حرکت مـی- کـرد و 24 ساعت قـبل از ارتـش وارد تـبریز شدم.من شور و شوقی را که در مردم تـبریز دیـدم،تنها در سال 1944 م.در فرانسه به هنگام آزاد شدن کشور از سلطه نازیها دیده بودم. غـوغای تـوأم با خشونت و جنون عوام،به تمامی شـهرها کشیده شد.به دنبال اسـتقرار مـجدد حکومت مرکزی،من در روستاهای آذربایجان بـا گـستردهترین هیجانها روبهرو بودم.به عقیدهء من، پایان یافتن حکومت دست نشاندهء شوروی موجب بـزرگترین وجـد و شعف در مردم شده بود(20/ص 152).مـردم تـبریز قـبل از ورود ارتش،علیه دموکراتها قـیام کـردند و تمامی مقامهای فرقه دمـوکراتها را کـه دستگیر کرده بودند،اعدام کردند.در اشغال نظامی آذربایجان توسط ارتش ایران،روحیه ناسیونالیستی شدیدی در نزد افـسران و سـربازان ایرانی دیده میشد. تبلیغات فرماندهان نـظامی در ایـن زمینه،در حـقیقت نـشاندهنده بـیش و روحیه ایرانیان نسبت بـه مسأله آذربایجان و جریان تجزیهطلبی در آن بوده است؛به گونهای که سپهبد حاجی علی رزم آرا به افسران و افـراد ارتـش که به سوی آذربایجان پیشروی مـیکردند، گـفت کـه آنـان«جان ایـران را به کشور بـاز مـی- گردانیدند»(13/ص 237).
این سخن در واقع زبان حال مردم ایران در بازگشت آذربایجان به آغوش میهن بود.نویسندگان و سخنرانان در سـتایش از آذربـایجان و مـحکوم کردن اقدام شیطانی جدایی این خطه بـر یـکدیگر پیـشی مـی- گـرفتند.با رسـیدن خبر تسخیر تبریز به تهران،تظاهراتی بر پا شد که عبد اللّه مستوفی آنها را خود انگیخته می- دادند(24/ص 214).
بیشک،شورویها-در دست کم گرفتن احساسات مردم در جدا کردن آذربایجان،مرتکب اشتباه بزرگی شـدند.خط تبلیغاتی آنها نشان میدهد که حتی افراد علاقهمند به اصلاحات اجتماعی و ارضی هم،علاقهای به تجزیه ایران و جدایی آذربایجان نداشتهاند؛ضمن آنکه باید گفت تأثیری که سخنان رهبران مذهبی در مخالفت با حـرکات سـیاسی و اجتماعی حزب دموکرات آذربایجان در سطح جامعه برجایمیگذاشت،دقیقا از اعتقادات اولیه حزب دموکرات،رهبران این فرقه همیشه با نوعی مخالفت پنهان و سربسته مردمی روبه رو بودند که ریشهاش را جز در اعتقادات مذهبی مردم،در جـای دیـگری نمیتوان پیدا کرد.
از طرفی،دموکراتها برخلاف انتظاری که از بسیج فرهنگی جدید خود داشتند،و روی زبان آذربایجانی به عنوان وسیلهای برای استحکام بخشیدن به هویت قومی جـدید تـأکید میورزیدند،در این مورد نیز شـکست خـوردند و در به راه انداختن تمامی مردم در زیر پرچم حکومت خودشان توفیق نیافتند.علیرغم تلاش فراوان دموکراتها،اکثر مردم آذربایجان،به این عقیده برقرار بماند،زیرا ایالت آذربایجان،قرنها جزو ایـران و تـحت حکومت ایران بوده،و در تـمامی ایـن دوران تاریخی،اکثر آنها خود را به عنوان ضامن تمامیت سیاسی ایران معرفی کرده بودند و حتی در دوران پنجاه ساله پیش از تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان،تعداد زیادی از افراد آذربایجانی،با شایستگی خود را به عالیترین درجات نظامی و اداری دستگاه دولت رسـانیده بـودند(10/ص 178؛6/صص 203-204).
نکته جالب توجه در رفتارهای ناسیونالیستی و اعتقادات مذهبی مردم آذربایجان،این که این روحیه، در دوره نخستوزیری مصدق باز هم خود را آشکار میسازد.علیرغم آنکه بعد از اشغال آذربایجان بار دیگر ارتش و زمینداران بزرگ بـر آذربـایجان و نمایندگی آنـ در مجلس شورای ملی مسلط شدند و سیاست عمومی فساد،کاهلی و بیخبری تداوم پیدا کرد،وقتی در سال 1329 ش./1940 م.دکتر محمد مـصدق نخستوزیر ایران شد،کل مجموعه پیچیده سیاسی آذربایجان دستخوش دگرگونی گردید.
هیچیک از ایـالتهای ایـران مـانند آذربایجان ،تماموکمال به نهضت ملی مصدق نپیوستند.در سال 1330 ش./1951 م.در مبارزه انتخاباتی که در تبریز صورت گرفت؛ حتی شهرهای کـوچک آذربـایجان در سالهای 30-1329 ش./51-1950 م.از زمان انجمن تبریز تا آن موقع بیسابقه بود،اما کمترین سخنی از تـجزیهطلبی و جـداسازی آذربـایجان به میان نیامد(17/ص 348).
در حالی که خیابانی و پیشهوری،در به راه انداختن نهضت های خود، از ضعفوفتور متداول سیاسی مـوجود در آن زمان بهره بردند،در روزهای انقلاب اسلامی،که کشور فاقد حکومت مرکزی گریز از مرکز کـه برای آذربایجان به هـر شـکلی درخواست شناسایی قومی کنند دیده نشد، بلکه اصولا این مردم تبریز و آذربایجان بودند که پرچم مبارزه با استبداد داخلی و وابستگی به قدرتهای خارجی را بر دوش کشیده، خواهان ایرانی مستقل و آزاد بر پایه ارزشهای دیـنی و اخلاقی گردیدند.در سالهای بلافاصله پس از انقلاب اسلامی نیز هیچ دلیلی بر پیدایی احساسات قومی،مگر در چند محفل روشنفرکانه،و بویژه در بین آذربایجانیان خارج از کشور،اندیشمندان و روشنفکران آذربایجانی امری طبیعی تلقی میشود.
از این مسأله گذشته،وجود این هـمه آثـار تاریخی و خرابههای آتشکدهها و کتیبههای مختلف که در سراسر آذربایجان دیده میشود،همه در حکم مشتی فولادین بر دهان دشمنانی است که بخواهند به غرض و سفسطه این سرزمین ایرانی را غیرایرانی معرفی کنند و درصدد بـاشند کـه آن را از ایران جدا بدانند یا به عمد در جدا کردن آن کوشش بیفایده به خرج دهند.
• آذربایجان از منظر هویت قومی و زبانشناسی
در رابطه با مسأله زبان،مردم آذربایجان در دوره حکومت پیشهوری کمکم دچار این بیموهراس شدند که بـا ادامـه وضعیتی که رهبران حزب دموکرات به وجود آوردهاند،آنها ناچار خواهند شد در آینده به همسایگان قفقازی خود تکیه کنند و در نتیجه،تحت تسلط حکومت اتحاد شوروی قرار بگیرند،که این امر به هـیچوجه خـوشایند آنـها نبود.از طرفی،میدانیم که نهایت تـأکید و تـلاش فـرقه دموکرات و رهبرانش برای آمادهسازی روانی مردم آذربایجان جهت پذیرش فکر خودمختاری و در پایان تجزیهطلبی،تأکید بر مسأله قومیت این خطه بود و در این خـصوص بـیشتر بـر مظاهر فرهنگی مردم آذربایجان،بویژه زبان ترکی آنها تبلیغ مـیشد.آنها مـیدانستند«هویت قومی»میتواند بر پایه هر یک از مظاهر فرهنگی از قبیل مذهب،زبان، و…استوار باشد و برای این منظور به عامل زبان چنگ زده بـودند تـا خـود را از دیگر گروههای ایرانی مشخص کنند.آنها امیدوار بودند که برای نـیل به این مرحله،در داخل نظام سیاسی یا فراتر از ان،این هویت رسما شناسایی گردد و سیلان و خلجان پنهانی این شـناسایی، بـزودی بـه صورت نوعی هشیاری نسبت به وحدت منافع گروهی آنها در آید،تا بـهنوبهء خـود به ارائه رشته ای از درخواستهای سیاسی،از جمله پارهای حقوق مربوط به این گروه،منجر گردد.
چون از نظر مذهبی،هیچ راه و روزنهای بـرای تـبلیغات تـجزیهطلبانه وجود نداشت(مردم آذربایجان، شیعه هستند؛یعنی دین اکثر مردم ایران را دارند و از طرفی،با مـردم فـارسی زبـان و شیعه ایران دارای فرهنگ، سنت و تاریخ مشترک هستند)بنابراین تکیه تبلیغات «هویت قومی»مردم آذربایجان،برپایه زبان تـرکی مـردم ایـن منطقه گذاشته شد.
در مورد زبان ترکی که در آن زمان و هم اینک زبان محاورهای مردم آذربایجان را تـشکیل مـیدهد، ذکر پارهای از توضیحات ضروری به نظر میرسد: اول انکه باید گفت،این زبان به هـیچوجه زبـان اولیـه مردم این خطه نبوده،بلکه زبانی اکتسابی است که بنا به علل مختلف تاریخی در ایـن خـطه در میان ساکنان آن رایج شده است؛ثانیا شواهد و قراین مستند بسیاری وجود دارد که اثبات مـیکند زبـان غـالب مردم این منطقه حداقل تا قرن پانزدهم میلادی،زبان آذری(بخشی از زبان فارسی)بوده است.
استخری،جهانگرد اوایل قرن دهـم مـیلادی به زبان اهالی آذربایجان به عنوان زبانهای فارسی و عربی اشاره میکند،اما مـیافزاید:«مردمان سـاکن نـواحی برذعه،به ارانی سخن میگویند»(8/صص 191-193).مسعودی، مورخ معروف-که او هم در قرن دهم میلادی می- زیسته-زبان مردم آذربـایجان را«آذریـ»به عـنوان بخشی از خانواه فارسی زبان به شمار می- آورد(25/صص 77-78).
قطعا تا اواخر قـرن سـیردهم میلادی؛یعنی شش قرن پس از گشایش آذربایجان به دست اعراب مسلمان،هنوز در آذربایجان زبان آذری رایج بوده و این موضوع را یـاقوت حـموی نیز تأیید کرده است(16/ص 173)؛حتی این امر تا زمان شیخ صفی الدیـن اردبـیلی،نیای بنیانگذاران حکومت صفویه در ایران و تعدادی از فرزندانش نـیز اسـتمرار داشـته و اشعاری از شیخ صفی الدین در دست است کـه هـمهء آنها به زبان«آذری»سروده است(30/ص 198).
زبان شعر و ادب در آذربایجان همیشه فارسی دری؛همان زبان رودکی و فـردوسی و حـافظ و سعدی و زبان تکلم مردم فـارسیآذری؛لهجهای قـریب به لهـجه تـاتی و شـبیه به گیلکی بوده و سخن سرایان بـزرگ آذربـایجان،مثل قطران و شیخ محمود شبستری و خواجه همام الدین و شیخ صفی الدین اردبیلی و سـید قـاسم انوار همه به زبان شیرین دری شـعر گفتهاند و با اینکه در بـعضی از گـفتههای بعضی از ایشان مثل خواجه هـمام الدیـن(ف.710 هـ.ق)و شیخ صفی الدین اردبیلی جد سلاطین صفوی(ف.735 هـ.ق)ابیاتی به زبان فارسی آذری دیـده مـیشود،در هیچ یک از آنه نه ایـنکه ی بـیت بـلکه یک کلمه تـرکی هـم نیست و این خود بـهترین گـواه است که مردم با ذوق آذربایجان به هیچ وجه به ترکی اعتنایی نداشتهاند؛یعنی به فـارسی دری شـعر میگفتهاند و اگر هم میان خود تـکلم مـیکرده اند بـه فـارسی آذری بـوده است.در هر صورت،آنچه مـسلم است بنا به ادعای سید احمد کسروی،زبان بومی مردم آذربایجان دست کم تا اواخر عـهد مـغول(اواسط قرن هشتم هجری)همچنان آذری بوده و بعد از آنـ؛ یـعنی طـی یـکصد و پنـجاه سال که بـین انـقراض سلطنت مغول و تأسیس سلسله صفویه فاصله است،زبان آذری به عقیده ایشان بتدریج برافتاده و ترکی جای آن را گـرفته اسـت(21/ص 23)؛حـتی تا حدود سال 780 هـ. ق.که سلسله تـرکمانان قـراقویونلو در آذربـایجان مـستقر گـردید،با وجـود استیلای طوایف مختلفه ترک و مغول بر ایران(ترکمانان غز و سلاجقه و خوارزمشاهیان و چنگیزیان و تیموریان)،زبان ترکی و مغولی به هیچ وجه در ایران شایع نگردید؛یعنی پس از برافتادن این سلسلهها غیر از ایلات معدودی کـه لهجههایی از ترکی و مغولی داشتند و فقط ما بین خود به آنها تکلم می- کردند،آثار زبانهای ترکی و مغولی از بلاد عمده و از میان ایرانیان بکلی برافتاد و در میان عامه نشانی نیز از آن برجای نماء و اگر تـنها اثـری از آنها مشهود باشد، در کتب تواریخی است که در همان دورهها نوشته شده(مانند جامع التواریخ رشیدی و تاریخ وصاف و ظفرنامهها و غیره).
در واقع،زبان ترکی در نتیجه کوچ بزرگ ترکها به آسیای صغیر،در قرن یازدهم مـیلادی وارد مـنطقه آذربایجان میشود و سپس در پی ورود سلجوقیان و سپس تهاجم مغولان و بعدا در دوره چیرگی اخلاف تیموریان و قدرت گرفتن قراقویونلوها و آق قویونلهای ترکمان،ابتدا در کنار زبان آذری رواج پیدا میکند و کمکم توسعه یـافته،در آغـاز قرن شانزدهم میلادی به زبـان غـالب مردم آذربایجان تبدیل می شود(21/ص 25).
روند ترک زبان شدن مردم آذربایجان،بیشتر توسط شاه اسماعیل صفوی و به خاطر حمایت از ترکمانان شیعه مذهب-که وی را در راه رسیدن به سـلطنت و جـنگ با دشمنان یاری کـردند-صورت گـرفت. با تمام این احوال،نباید تصور کرد که این عمل شاه اسماعیل و تعقیب جانشینان او از آن روش،پای زبان فارسی آذری را یکسره از آذربایجان برید. شواهدی در دست است که زبان آذری همچنان تا عهد شاه عباس اول در میان عامه و اهـالی آذربـایجان معمول بوده،و حتی مردم تبریز در اوایل عهد شاه عباس-چه علما و چه قاضیان،چه عوام و اجلاف و بازاری،چه افراد خانوادهها-به همین زبان تکلم میکردهاند.در تأیید این موضوع رسالهای به تألیف شاعری به نـام روحـی انارجانی وجـود دارد که به تاریخ شوال 1037 ه ق/1627 میلادی استنساخ شده است.این شاعر از مردم قریه انارجان از قرای نزدیک به کـوه سهند و از معاصران سلطان محمد خدابنده(996-985 هـ- ق/1587-1576 میلادی)پدر شاه عباس اول بـوده اسـت.خاتمه رسـاله روحی،شامل چهارده فصل کوتاه(هر کدام هفت،هشت الی چهارده پانزده سطر)و شامل:« بیان اصلاحات و عبارات جماعت اناث و اعیان و اجـلاف تـبریز»است ء تمام آنها ه لهجه خاص آذری است و حتی یک جمله یا یک کلمه ترکی هـم در سـراسر آنـها دیده نمیشود.
فصولی که روحی انارجانی در رساله خود میآورد و بصراحت آنها را«اصطلاحات و عبارات اناث و اعیان و اجـلاف تبریز»مینامد،دلیلی بسیار قوی و شاهدی صادق است بر اینکه هنگام تألیف این رساله؛یعنی در حـدود سال هزار هجری،در شـهر تـبریز،مرکز آذربایجان و پایتخت شاه اسماعیل،مؤسس سلسله صفویه،هنوز مردم عموما به زبان آذری تکلم میکرده اند و در صورتی که وضع پایتخت آذربایجان یعنی مرکز اجتماع ترکمانان مهاجر ارمنستان و الجزیره و سوریه و اردوگاه عمده صفویه در آن ایام چـنین بوده است،وضع آبادیهای دوردست و دهات که از رفتو آمد و سکونت ایشان مصون مانده،بهخودیخود مشخص میشود و مسلم است که زبان ترکی در آن قسمتها رواج بسیار کمتری داشته است(21/ص 27).
در هر صورت،آخرین نمونههای مکتوبی که از نظم و نـثر آذری در دسـت است،همانهاست که ابن بزاز در صفوه الصفا و شیخ حسین زاهدی در سلسله- النسب صفویه،از شیخ صفی الدین اردبیلی(650-735 هـ ق)و پسرش شیخ صدر الدین موسی(704-794 ه که مقارن اواسط ققرن هشتم هجری اسـت،بگذریم، دیـگر تا زمان نگارش رساله روحی انارجانی،آثار مکتوبی از زبان آذری دیده نشده و به همین جهت حدس جماعتی این بوده است که زبان از همین اوقات در آذربایجان روبه زوال گذاشته و ترکی بتدریج جای آن را گـرفته اسـت.جالب آنکه علیرغم گذشت صدها سال از غلبه زبان ترکی در آذربایجان،بیش از 90 درصد مکانهای این استان دارای اسامی اصیل زبانهای ایرانی(پارتی،پهلوی،آذریوفارسی)هستند که خود این نکته نیز مؤید فارسی زبان بودن اهالی آذربـایجان در زمـانهای گـذشته بوده است.
در حفظ آثار اتحاد زبـانی و لغـوی،اعلام جـغرافیایی یک سرزمین؛یعنی اسامی بلاد و جبال و انهار و دره- های آن بیشتر اهمیت دارد تا ساکنان آن سرزمین؛چه اسنان بسهولت ممکن است تحت تأثیر عـامل تـفنن یـا مقتضیات تاریخی یا مهاجرت تغییر زبان دهد،بلکه در حـفظثار مـذکور حال تصلب و ثباتی در آنها مشاهده میشود که در هیج یک از عوامل دیگر به نظر نرسیده است.امروزه از روی همین اصول است کـه فـضلا بـه کشف بسیاری از حقایق تاریخی و وقایعی که در باب آنها اسناد کـتبی در دست نیست،مثل کشف ساکنان اولیه فلان نقطه و خط سیر فلان تمدن از محلی به محلی دیگر موفق شدهاند.
در اسامی نـواحی و بـلاد و کـوهها و انهار آذربایجان -جز معدودی که طی قرون اخیر تغییر نام یـافته اسـت- کمتر جای نامی است که دارای منشأ و اصلی ترکی باشد.
اگر معجم البلدان یاقوت را که در اوایـل قـرن سـیزدهم میلادی؛در حین استیلای مغول تألیف شده است،مطالعه کنید و اعلام جغرافیایی آذربایجان و آران را تـا مـاوراء رودخانه کورا و دربند یکییکی از نظر بگذرانید، بندرت به یک نام ترکی برخواهیدخورد.با مطالعه کتاب بـستان السـیاحه حـاج زین العابدین شروانی که در 1247 هـ ق/1830 میلادی؛یعنی سه سال قبل از مرگ فتحعلی شاه بـه اجـام رسیده است،نیز به این نکته پیخواهید برد(16/اکثر صفحات کتاب).
• آذربایجان از منظر فرهنگی و اجتماعی
بـا وجـود هـمهء این شواهد و دلایل مستند و محکم، متأسفانه از زمان فروپاشی اتحاد شوروی،و قبل از آن از زمان تشکیل جـمهوری جـدید آذربایجان،تعداد بسیار محدودی از محافل روشنفکرانه به همراه بعضی از گروههای سیاسی در باکو،در پی راهاندازی شـعار «آذربـایجان بـزرگتر»برآمدند و برای نیل به این مقصود، بار دیگر این صدا برخاست که آذربایجان از ایران جدا و اب جـمهوری آذربـایجان متحد شود.در جمهوری آذربایجان،ناسیونالیسم ترکی،گرایشهای پان ترکیستی هم نشان میدهد.
تمایلات پان ترکیستی در جمهوری آذربـایجان ریـشه در دهـههای گذشته دارد.باید در نظر داشت که شوری شدن حکومت آذربایجان در دوره همکاری موقت ترکیه و روسیه بلشویکی و بـا تـوافق تـاکتیکی آن دو صورت گرفت؛و این خود میتوانست در تداوم گرای به ترکیه در آذربایجان شـوروی مـؤثر بوده باشد.از سالهای دهه 1930 در آذربایجان شوروی، ترکگرایان محیط مساعدتری یافتند.این سالها همزمان بود با استقرار دیـکتاتوری اسـتالینی در سراسر اتحاد شوروی و یکهتازی عنصر هزار چهرهای چون بریا در قفقاز.چنین اوضاع و احـوالی،روی کـار آمدن فرصتطلبها را در آذربایجان شوروی،آسانتر میکرد. یار وفـادار بـریا در آذربـایجان شوروی،میر جعفر باقروف بود که طی حـکمفرمایی بـیست ساله خود(1953-1933) نقشی اساسی در تقویت ملیگرایی در آن جمهوری ایفا نموده است.پس از مرگ استالین،جانشینان او بـریا و بـاقروف را به اتهام خیانت و جاسوسی بـازداشت و اعـدام کردند.پرونده ایـن دو هـنوز کـاملا رو نشده و بخصوص مسأله«جاسوسی»همچنان در ابهام باقی مـانده اسـت(7/ص 130).ظاهرا بریا و باقروف هدفهای خاصی برای خود در قفقاز و مناطق مجاور آن داشـتهاند.ایرج اسـکندری،دبیر اول اسبق حزب توده، درباره محاکمه بـاقروف و بریا در خاطراتش میگوید: «او(بـاقروف)با بـریا خیلی نزدیک بوده و هر دو مـتهم بـودند که سیاست معینی؛یعنی سیاست ناسیونالیستی را اجرا میکردند.بریا سیاست ناسیونالیسم گرجی و باقروف سیاست نـاسیونالیسم آذربـایجانی را جدا از سیاست و تصمیمات کمیته مـرکزی حـزب اعـمال میکردند»(9/ص 228).
باقروف نـقشههایی نـیز برای الحاق آذربایجان ایـران بـه آذربایجان شوروی در سر داشت.آگاهان به جریانهای پشتپرده وقایع آذربایجان ایران در سالهای 25-1324،بعدها ناگفتههای بـسیاری دربـاره گرایشهای ناسیونالیستی دولتمردان باکو بیان نـمودهاند؛از آن جـمله احسان طـبری،تودهای قدیمی،مینویسد:
در دوران بـاقروف…جریان قـوی ملیگرایی در جهت جلب«آذربایجان جـنوبی»به اتحاد شوروی قوت گرفت و با تعصبی زیاد از این مسأله صحبت میشد که در اوایل سده 19 مـیلادی«مملکت آذربـایجان»واحد به دو بخش تقسیم شده و بخش «آذربـایجان جـنوبی»کماکان در دسـت شـاهها و فـئودالها باقی مانده و بـخش شـمالی«آزاد شده»و این دو بخش طی دوران اخیر از یکدیگر دور گشتهاند و اکنون باید این بیعدالیت تاریخ را جبران کرد(7/ص 132).
بـا چـنین دیـدگاهی باقروف به تقویت فرقه دموکرات آذربایجان ایـران پرداخـت و بـه تـشکیل حـکومت«ملی» آذربـایجان در ایران کمک نمود.گرچه باقروف با رسوایی از میان رفت،اما جانشینان او که به قول طبری در محیط«باقروفی»تربیت یافته بودند،سیاست ملیگرایانه او همچنان ادامه دادند.طبری مینویسد: «پس از باقروف،همین روحیه ملیگرایی و همان محافل شـناخته شده معتقد به آن باقی بودند…چون موضع ضعیفی در برابر کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی داشتند،از راه تلقین و تحریک حزب کمونیست احتیاط کامل عمل میکردند.در آذربایجان شوروی ایدئولوژی مسلط،ایدئولوژی ملیگرایی بود،نه کمونیسم.وحدت دو آذربـایجان شـعار مطلوب ملیگرایان بود.جانشینان باقروف سیاست او در مورد ترکسازی جمهوری آذربایجان را نیز ادامه دادند(18/ص 292).
چنانکه گفته شد،پس از باقروف نیز رهبران آذربایجان شوروی موضوع وحدت دو آذربایجان را همچنان مدنظر داشتهاند.برای نمونه معروف،میتوان از حـیدر عـلی اف،مرد شماره یک آذربایجان در عصر برژنف و عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی نام برد.وی در تابستان 1981 در برابر گروهی از دیپلماتهای خارجی،ضمن اظهار دلسوزی بـرای آذربـایجان ایران،از آرزومندی مردم آذربایجان شـوری بـرای وحدت دو آذربایجان سخن میراند(3/صص 6-5 ؛9/ص 228).
توضیح اینکه پس از تأسیس جمهوری آذربایجان شوروی،تا نزدیک دو دهه،سخن از ملیتی بهنام «آذربایجانی»در آن جمهوری نبود و ملت ترک زبان آن همان،«ترک»نامیده میشدند.ظاهرا از اواخر سـالهای دهـه 1930 نام«آذربایجانی»به جای«ترک»معمول گشته اسـت.در ایـنجا شایسته یادآوری است که برای نخستین بار نه استالین،بلکه این رسولزاده معمار، ناسیونالیسم آذربایجانی بود که پیش از دوره شوروی، نام ملت«آذربایجانی»به مفهوم سیاسی را به میان آورد. ضمنا باید گفت که به کـارگیری واژهـ«آذربایجانی»به جای«ترک»در دوره باقروف میتوانست مطابق خواست ملیگرایان ترک جمهوری آذربایجان هم صورت گرفته باشد؛اصطلاح جدید«آذربایجانی»هنوز مفهوم کاملا روشنی نداشت و با توسل به آن میشد در سرشماریها،اقوام کوچک غیر تر ساکن آن جمهوری را هم«آذربایجانی»قلمداد نـمود و زمـینه را برای مـستحیل کردن آنان در ملت«آذربایجانی»فراهم ساخت(چنانکه میدانیم،این سیاست در مورد اقوام طالش و کرد و تات جمهوری آذربایجان اعمال شده است).
در زمان حـکومت ایلچی بیگ در جمهوری آذربایجان،ترکیه و اسرائیل به همکاری نظامی با جمهوری آذربـایجان پرداخـتند.شبه نـظامیان آذربایجان در ترکیه دوره آموزشهای رزمی همراه با آموزش تئوریک پان ترکیستی میدیدند.ظاهرا ترکیه با جنگافزارهای غربی مشغول ایجاد«ارتش مـلی»برای جـمهوری آذربایجان بود.افراد این ارتش از وابستگان جبهه خلقی دستچین میشدند.مفسّر روزنامه سلام در اینباره نـوشت:«یک ارتـش مـلی به سبک غرب در آذربایجان در حال شکلگیری است که در نهایت به صورت یک ابزار نظامی پان تـرکیسم ترکیهای و یک متحد نظامی برای غرب عمل خواهد کرد»(31/ارتش ملی).
ایلچی بیگ در راه رسیدن بـه آرمان ملی خود؛یعنی اتـحاد«آذربایجان بـزرگ»،امیدواری زیادی به غرب دشات.وی در سال 1991 پیشبینی کرده بود که«غرب به زودی ایران را مجبور به انجام تغییرات دموکراتیک خواهد ساخت…دموکراسی،امپراتوری ایران را محو خواهد کرد.این وضعیت یک چشمانداز واقعی را جهت استقلا و اتحاد آذربایجان مـیگشاید»(10/ص 251).
ایلچی بیگ چنین آیندهای را چندان دور نمیدید. وی طی مصاحبهای در تاریخ 17/10/1991(25/7/1370) پرچم ملی آذربایجان؛یعنی پرچم سه رنگ آبی-قرمز -سبز،در آذربایجان واحد به اهتزاز درخواهد آمد(10/ص 155).
ایجاد«آذربایجان بزرگ»به معنی الحاق بخش بزرگی از ایران و قـطعات کـوچکتری از جمهوریهای قفقاز به جمهوری آذربایجان است.ایلچی بیگ در سال 1991 از خلق 35 میلیونی یا 40 میلیونی آذربایجان سخن میگفت که به حساب خودس سی میلیون نفر آن در ایران بود(10/ص 251).
بدین ترتیب،ترکگرایان آن سوی ارس در راه ایجاد«آذربایجان بـزرگ»باید بـا حریفی چو ایران رویارو شوند که فرهنگ آن نه فقط در میان آذریهای ایران،بلکه در ترک زبانان آن سوی ارس نیز ریشههای عمیق دارد.این ریشهها آنقدر قوی و مستحکم هستند که نه تنها تودههای وسـیع مـردم جمهوری آذربایجان را همیشه چشم انتظار بازگشت به آغوش مام میهن اسلامی خود نگه داشته،بلکه جالب است بدانید که نویسندگان،شاعران،و روشنفکران این جمهوری،حتی در زمانی که حزب کمونیست شوروی بر تـار وپود آنـها و مـردم جمهوری آذربایجان سایهای عمیق افـکنده بـود، بـازهم در اشعار و نوشتههای خود یاد ایران و مظاهر فرهنگی آن را انعکاس میدادند:
نویسندگان مسلمان آنجا چشم به ایران داشتند. دکتر نریمان سوسیالیست،نمایشنامه«نادرشاه» مینوشت و رسولزاده سـوسیال-دموکرات رسـالهء سـیاسی«سیاوش عصر ما»عزیز حاجی بگلی،اپراهای «رستم و سهراب»و«لیلی و مجنون»و«شاه عـباس و خـورشید بانو»میساخت،مسلم مقامایوف اپرای«شاه اسماعیل»مینوشت،میرزا علی اکبر صابر اشعار قهرمانی در نهضت مشروطیت ایران میسرود،در مکتب خانههای آنجا زبان فارسی مـیخواندند و شـعر فـارسی از بر میکردند.روزنامههای مترقی مسلمانان باکو به ایران میرسیدند و مشترکینی داشـتند.روزنامه «ارشاد»بادکوبه ضمیمه فارسی داشت که به کوشش ادیب الممالک فراهانی انتشار مییافت.در صنف بازرگانان ایرانی ساکن بادکوبه،افرادی بـودند دارای هـوشیاری اجـتماعی که به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردیدند.بالاخره اینکه احساسات مـلی ایـرانیان قفقاز و بسیاری از روشنفکران باکوبی در حد بسیار بالایی وجود داشت و هر دو ملت برای آزادی خویش علیه سلطه و اسـتعمار روس در تـکاپو بـودند(2/صص 14-16).
اینکه پس از دوره کوتاهی که از انقلاب روسیه گذشت،ماهیت مجموع آن احوال به کلی دگـرگون گـشت و رشـته ارتباط ایرانیان و باکوبیها از هم گسیخت و حزب کمونیست جمهوری آذربایجان عامل توطئههای سیاسی علیه ایـران گـردید،معلول شـرایط سیاسی خاصی بود که رهبران حزب کمونیست شوروی عامل آن بودند و با دوره تاریخی طویلی کـه هـر دو ملت در آغوش یک وطن مشترک در کنار هم بودند،هیچ ارتباطی نداشت.باری در تناسب چنان روابـط تـاریخی،شگفت نـیست که امروزه هم مردم آن جمهوری از صمیم قلب در پی ملحق شدن به وطن راستین خـود هـستند و توجهی به اقدامات چندین نفر انگشت شمار از رهبران حزبی خود ندارند؛رهبرانی که بـرای مـقابله بـا تمایلات ایران خواهانه ترک زبانان جمهوری آذربایجان،ضمن ترویمج ناسیونالیسم ترکی در میان آذربایجان،مشغول تاریخ نویسی جـدیدی بـرای آذربایجان شدهاند.به نظر ایلچی بیگ«آذربایجان بزرگ»قرنها موجودیت داشته است و از این لحاظ بـاید تـاریخ آذربـایجان را با دیدی تازه دوباره نوشت. برای مثال،وی از مورخان آذربایجان تقاضا میکند که دولت ایلخانان مغول را بـه چـشم یـک دولت خودی بنگرند،چرا که دولت ایلخانی یک«دولت آذربایجانی» و یک«امپراتوری قدرتمند آذربایجانی»بوده است(10/ص 62).
به هـر حـال،تبلیغ این ناسیونالیسم آذری-ترکی ظاهرا نتوانسته است خواست ترکگرایان را برآورده سازد.نصیبزاده،سفیر سابق جمهوری آذربایجان در تهران،که به گـواهی ایـلچی بیگ،خبره مسائل ایران در محافل ناسیونالیستی آن سوی ارس است(10/ص 62)، در مقالهای در نشریه«مساوات»(ارگان مساوات)
پس از اعلام ایـن کـه«تلاش برای اتحاد آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان ضـرورت دارد و جـمهوری آذربـایجان مرکز آذربایجان بزرگ خواهد بود»،مشکل اصلی کـار را در دو نـکته خلاصه نموده است:یکی این که«اشتراکات گسترده فرهنگی،تاریخی،دینی و مذهبی موجود بین مردم ایران بـزرگترین مـانع بر سر راه تجزیه ایران اسـت»،و دیـگر این کـه«اتباع آذری تـبار ایـرانی،از ایده الحاق جمهوری آذربایجان به ایـران حـمایت میکنند»(27/صص 25-26).
قبلا از مقاومت مردم و رهبران مردمی آذربایجان، همچون خیابانی،در برابر طرحهای پان تـرکیستی تـرکان عثمانی سخن گفتیم.حتی در جنبش سالهای 25-1324 آذربـایجان ایران-که احقاق حقوق مـلی یـکی از خواستههای اولیه آن بود-فعالان آن جنبش در قـبال نـداهای اغواکننده«ملی»باقروفها،که هدفشان جدا کردن آذربایجان از ایران بود،ایستادگی نمودند.در آن سالها علاوه بر بـاقروف،محافل حـاکمه ترکیه نیز،که بتازگی از جانب آمـریکا پشـتگرمی یـافته بودند،سعی داشتند از مـسأله آذربـایجان در راه مقاصد پان ترکیستی خود بـهرهبرداری نـمایند،اما ادعاها و وعدههای پان ترکیستهای ترکیهای یا باکویی آنقدر با منویات اقشار وطن پرست آذربایجانی در تـضاد بـود که حتی صدای پیشهوری را هم کـه نـاخودآگاه در دام توطئههای اسـتالینی و بـاقروفی گـرفتار شده بود،درآورد.پیشهوری رئیس حـکومت آذربایجان ایران،در مقالهای در شماره 9/3/1325 روزنامه«آذربایجان»با افشای تحریکاتی که تبریز(حکومت پیشهوری)با حکومت مرکزی تهران انجام مـیگرفت،چنین نوشت:
بـخصوص رادیو ترکیه در میانه به هم زدن بـیشترین حـرارت را بـه خـرج داده اسـت.لحن این رادیو مـا را جـدا به تفکر وامیدارد…ما در همان روزهای آغازین نهضت دموکراتیکمان نوشتیم که«افندیهای عثمانلی آب دهانشان را بیخود قورت ندهند،از ایـن نـمد بـرای آنها کلاهی درست نخواهد شد».آذربایجان هرچه خـواسته بـاشد،آن را بـه شـرط مـاندن در داخـل ایران میخواهد… با استحکام تفاهم ما با حکومت مرکزیمان،تشویش و اضطراب آنکارا شدت مییابد.بعضی مخبرین آمریکایی نیز از این امر زیاد راضی به نظر نمیآیند…ما در فکر جدا کردن خـلق آذربایجان از ایران نیستیم. ترکها بدانند و صدای خائنانهشان را بریده و ما را به حال خود رها سازند.ما گفتهایم:مسأله آذربایجان فقط در آذربایجان و با دخالت مستقیم خلق آذربایجان میتواند حل شود…ما هزاران دلیل و برهان در دسـت داریـم که میخواهیم در داخل ایران مانده و شریک سرنوشت ملت ایران باشیم.خاطر ترکها و دیگر دایههای مهربان جمع باشد«آذربایجان به فکر جدا شدن از ایران نبوده و نخواهد بود…(32/روزنامه ایران 27/9/74).
• نتیجه
با توجه به مـباحث صـورت گرفته،به نظر میرسد که تعریف و جا انداختن مسأله قومیت جداگانه برای مردم آذربایجان از هیچ منظر و زاویهای موجه و قابل قبول به نظر نمیرسد،زیرا هـمان طـور که برشمردیم،آذربایجان از منظر جغرافیایی بـه مـوجب اسناد و دلایل محکم و مستند و قدیمترین منابع مورد وثوق،همیشه جزیی از خاک ایران بوده و از نظ تاریخی نیز،سوابق و مستندات حکایت از آن دارد که این خطه نه تنها همیشه جـزئی از خـاک مقدس کشور ایران بـوده،بلکه مـردم آن نیز جزو اصیلترین و اولین اقوام و مردمانی بودهاند که ایرانی محسوب میشدهاند و انتساب آنها به ایرانیان نیز از مواردی است که با هیچ دلیل و برهانی نمیتوان خلاف آن را به اثبات رسانید.تلاش دشمنان و معاندان ایـران و آنـهایی که درصدد بودند با به وجود آوردن هویتی جداگانه،برای مردم آذربایجان هویتی غیر ایرانی بسازند نیز همواره با شکست روبهرو شده است؛چه این تلاش حتی از منظر زبانی نیز به هـیچ وجـه واقعی و مـعطوف به دلایل علمی و زبانشناسی نیست و نتیجه آنکه در ایران گرایشهای جدایی خواهانه در آذربایجان-نه از طرف برخی از روشنفکران محلی و نـه از سوی نیروهای هدایت شده از سوی عوامل خارجی-مسأله جدی تلقی نمیشود و حـتی بـا مـداخله خارجیها امکان چنین امری بعید مینماید.
نکته حایز اهمیت قضیه در اینجاست که چه در دوران گذشته و چه از زمانی که واژه نـاسیونالیسم بـه شکل علمی و امروزی آن وارد فرهنگ سیاسی کشور گردیده و در اندیشه روشنفکران و مردم عادی ایران جـای گـرفته،استان آذربـایجان همواره خاستگاه و پرورش دهنده بزرگترین ناسیونالیستهای ایران پرست بوده است؛ناسیونالیستهایی که گاه از فرط افراط و عشق بـه وطن پرستی و ایران دوستی ره به افکار شونیستی بردهاند و تجدید حیات تمدن و عظمت ایـران باستان(ایرانشهر)همواره یکی از بزرگترین آروزهـای زنـدگی آنان بوده است.شمار چنین افراد اندک نیست؛از آن جمله میتوان ه شخصیتهایی،از قبیل:میرزا علی خان امین الدوله،میرزا حسن رشیدیه، میرزا فتحعلی آخوند زاده،میرزا عبد الرحیم طالبوف، سید حسن تقی زاده،میرزا محمد علی خـان تربیت، سید احمد کسروی،زین العابدین مراغهای،حسین کاظم زاده ایرانشهر،دکتر تقی ارانی(قبل از گرایش به انترناسیونالیسم و مارکسیسم)،یحیی ذکاء،پرویز ورجاوند،محمد علی کارنگ،و…اشاره کرد.
در مورد دوبار تلاشی که در شرایط بسیار بحرانی کشور برای جداسازی آذربایجان از آغـوش مـام میهن صورت گرفت نیز ملاحظه کردیم که سه عامل عمده باعث شکست این حرکتها گردید.این سه عامل عبارت بود از:عوامل ظاهری،خارجی و باطنی.
در مورد عوامل ظاهری متوجه شدیم که شکست تجزیهطلبان بـه خـاطر وجود ناهمگونی در اتحاد قومی، تضاد طبقاتی،و تناقض در رفتار و سیاستهای رهبران جنبش تجزیهطلبی بوده است.در مورد عامل خارجی نیز میتوان تیه و وابستگی رهبران جنبشهای جدایی خواهانه به یک قدرت خـارجی،از جـمله شوروی یا حتی جمهوری آذربایجان را نام برد که میخواستند با کمک آنها با سلطه داخلی حکومت ایران به مبارزه برخیزند،که همین امر اکثر قریببهاتفاق مردم آذربایجان را هشیار ساخت و مـقاومت مـنفی آنـها را چه به صورت ظاهری و چـه بـه صـورت پنهانی برانگیخت و در پایان موجبات شکست جنبشها را فراهم آورد.
اما در مورد عوامل باطنی که قطعا مهمترین علل شکستهای تجزیهطلبانه در آذربایجان بوده است،باید بـه اعـتقادات مـذهبی مردم آذربایجان(اعتقاد به تشیع که همچون ملاطی مـحکم تـمامی مردم کشور را به هم پیوند داده و آنها را در مقابل هرگونه تحریک خارجی متحد و یکپارچه ساخته است)و همچنین بالا رفتن سطح آگـاهی مـردمی و پیـدایش روحیه ناسیونالیستی در میان روشنفکران و اقشار وسیع مردم این منطقه اشـاره کرد.این ویژگی هنگامی آشکارتر میشود که بدانیم مردم آذربایجان همواره خود را ایرانیان اصیلی میدانستهاند که در چالشهای عمده تـاریخی،پرچم مـبارزه عـلیه اجنبی و اجنبیپرستان را بر دوش کشیده و در خط مقدم جبهههای نبرد،خون پاکشان را نثار اتـحاد و انـسجام و آزادی کشور کرده و
در هر حال،در خاتمه فـقط بـه ذکـر این مسأله اکتفا میکنیم که:
شاید بازماندگان دموکراتهای آذربایجانی که پنجاه سال اخـیر را در بـاکو به حالت تبعید گذرانیدهاند، بهترین گواه و گویاترین زبان برای هشدار دادن به کسانی باشند که هنوز درصـدد تـحقق بخشیدن به این پندار خام و ابلهانهاند؛پنداری که نسلهای پیشین تجزیهطلبان برای دسـتیافتن بـدان بهایی گزاف پرداختند(6/صص 203-204).
• منابع
الف)کتاب
1-آجودانی،ماشاء اللّه.(1383).مشروطه ایرانی،تهران: نـشر اخـتران،چاپ سوم.
2-آدمـیت،فریدون.(1363).فکر دموکراسی اجتماعی،تهران،پیام،چاپ سوم.
3-آذری،مهرداد.(1361).آذربایجان و نغمههای تازه استعمارگران،تهران:انتشارات هـفته،چاپ اول.
4-ابـن حوقل.(1345).صوره الارض،تصحیح جعفر شعار،تهران:بنیاد فرهنگ ایران،چاپ اول.
5-ابن فقیه،ابو بکر احمد بن محمد بـن اسـحاق همدانی .(1349).البلدان تهران:بنیاد فرهنگ ایـران،چاپ اول.
6-تـابکی،تورج.(1376).آذربایجان در ایران مـعاصر، تـهران،طوس،چاپ اول.
7-اسـتپانیان،هراچ.(1384).«مقدمهای بر پان ترکیسم»،تهران:ماهنامه آراکس،چاپ اول.
8-استخری،ابو اسحاق الفـارسی.(1927 مـ)المسالک و الممالک،به کوشش دوخویه،لیدن،بریل.
9-اسکندری،ایرج.(1368).خاطرات سیاسی،به کوشش علی دهباشی،تهران:انتشارات علمی.
10-ایلچی بیگ،ابو الفضل.(1992 م)بومنیم طـالعیم دیـر،(با الفبای کریل)،باکو:انتشارات گنجلیک،چاپ اول.
11-براوون،ادوارد.(1338).انقلاب ایران،ترجمه احـمد پژوه،:تهران:انتشارات معرفت،چاپ اول.
12-بیات مـاکو،اتابک.(1349).نظری بـه تاریخ آذربایجان،تصحیح جواد مشکور،تهران:انتشارات انـجمن آثـار ملی،چاپ اول.
13-پسیان،نجفی.(1328).مرگ بود بازگشت هم بود،تهران:بینا،چاپ اول.
14-پیشهوری،سید عفر.(21 آذر 1324).نطق لرو مقاله لر،آذربایجان ملی نـهضتین 35 ایـللیگی منا سبتیله،تبریز:انتشارات فرزانه.
15-تبریزی،محمد بن خـلف،متخلص بـه بـرهان .(1342).فرهنگ برهان قـاطع،ج 1،تـصحیح دکتر محمد معین،تهران،ابن سـینا،چاپ دوم.
16-حـموی،یاقوت.(1866 م).معجم البلدان،جلد اول،تصحیح وستتفلد،لایپزیک،نشر بروکهاوس.
17-رئیسنیا،رحیم.(1368).آذربایجان در سیر تاریخ ایران،تبریز،انتشارات نیما،چاپ اول.
18-طبری،احسان.(1366).کژ راهه:خاطراتی از تاریخ حزب تـوده،تهران:امیر کـبیر،چاپ اول.
19-کاتم،ریچارد.(1378).ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین،تهران:نشر کـویر،چاپ دومـ،به نقل از:
T.E.Gordon,”The reform mowement in Persia”,Proceeding of the Central Asian Society,March 1907,p.20
20-هـمان،به نـقل از: Christopher Sykes,”Russia and Azarbaijan”, pp.51-52.
21-کـسروی،احمد.(1317).آذری یا زبان باستان آذربـایجان،تهران:تابان چاپ دوم.
کسروی،احمد.(1340).تاریخ مشروطه ایران، تهران:امیر کبیر،چاپ اول.
23-مستوفی،عبد اللّه.(1325)تاریخ اجیتماعی و اداری دوره قاجار،ج 2،تهران:محمد علی علمی، چاپ اول.
24-مـسعودی.(1894).التنبیه و الاشـراف،به کوشش دوخویه،لیدن،بریل.
25-مقدسی،شمس الدین ابو عبد اللّهـ مـحمد،(1906 مـ). احـسن التـقاسیم فی معرفه الاقـالیم،به کـوشش دو خویه،لیدن بریل.
26-نابدل،علیرضا.(1357).آذربایجان و مسأله ملی، تبریز:ایلدیریم،چاپ اول.
27-ناشناس.(1341).حدود العالم من المشرق الی المغرب،تصحیح منوچهر ستوده،تهران:دانشگاه تهران.
28-یقیکیان،گریگور.(1363).شوروی و جنبش جنگل،تهران:نشر نـوین،چاپ دوم.
• نشریات
29-ادیـب طـوسی،محمد امین.(1335).«زبان فارسی در آذربایجان»،نشریه دانشکده ادبیات تبریز،شماره چـهارم،سال هفتم.
30-داوریـ،سعید.(15/6/71).«ارتش ملی»،سلام.
31-(27/9/74).روزنـامه ایران.
پژوهش های تاریخی » شماره 2 (صفحه 106)