هنگامی که سلطان مراد سوم عثمانی (سلطنت 982 تا 1003 هجری) به دلیل اوضاع آشفتۀ ایران تصمیم حمله به ایران گرفت، صدراعظم باتجربۀ عثمانی به نصیحت او پرداخت و تلاش کرد او را از حمله به ایران منصرف کند. ابراهیم پچوی تاریخنگار پر آوازۀ عثمانی (متوفی 1059 هجری) راهنماییهای سوکوللی محمد پاشا به سلطان مراد سوم در مورد لشکرکشی به ایران را اینگونه شرح میدهد:
«سوکوللی مشکلات جنگ با ایران را چندین بار به عرض شاه [سلطان مراد سوم] رسانید. نخست اینکه غلامان [سربازان] جری میشوند و به حقوق و مخارج آنان افزوده میگردد. رعایا هم از سنگینی بار مالیاتها و هم از تجاوز سربازان پایمال میشوند. حتی اگر ایران تصرف شود مردم نخواهند پذیرفت که جزء رعایای ما شوند. عایدات جامعه از شهرها کفاف مصارف جنگ را نخواهد داد. جد اعلایمان حضرت سلطان سلیمان چه مرارتهایی کشید و تا زمانی که فیمابین صلح برقرار شود چه زهرها چشید و چه مرارتها به جان خرید. کسانی که چنین جنگی را تلقین میکنند، کسانیاند که معنی جنگ عجم را نمیدانند.» (اوزون چارشیلی، 1390: 84)
با وجود نصیحتهای صدراعظم، سلطان عثمانی مصمم به لشکرکشی به ایران بود و خیلی زود به دلیل نابسامانی اوضاع ایران موفق به اشغال آذربایجان شود. در سالهای اشغال آذربایجان، شهرها ویران، خانهها غارت، مردم قتلعام و زنان و کودکان دزدیده میشدند. تنها در مورد شهر تبریز باید گفت که در سالهای 993 و 999 هجری دو قتلعام گسترده را تجربه کرد.
اما هشدارهای سوکوللی محمد پاشا بیدلیل نبود. طی سالهای آتی، ایران تحت پادشاهی شاه عباس بزرگ دوباره احیا گردید و در سال 1012 هجری آذربایجان و در سالهای بعد سرتاسر ایران از اشغال بیگانگان خارج شد. ضربات وارد شده بر عثمانیان چنان سهمگین بود که فرماندۀ عثمانی به نام چغال اوغلی پس از یک شکست سخت از سپاه کم تعداد ایران به فرماندهی اللهوردی خان در سال 1014 هجری، به ارزروم گریخت و پس از چندی در این شهر خودکشی کرد.(برازش، 1392: 370)
ایران چنان به سرعت دست بالا را گرفت که عثمانیان در مقاطع مختلف در سال 1016 و 1021 هجری از زینب بیگم، عمۀ شاه عباس، خواهش میکردند که پادرمیانی کرده و شاه عباس را از ادامۀ حملات منع کند. در سال 1021 هجری، در جریان مذاکرات صلح به هیات ایرانی سفارش شده بود که در صورت گلایۀ عثمانیان از حملات کوبنده و البته انتقام جویانۀ ایران، به آنان متذکر گردند که فتوحات شاه عباس از سرزمینهای ایرانیِ مشخص شده در عهدنامه آماسیه فراتر نرفت در حالیکه میشد اقدامات و حملات شدیدتری اتخاد کرد که سقوط کامل عثمانی را در پی داشته باشد. (برازش، 1392: 374-378)
چند سال بعد در 1027 هجری عثمانیان بار دیگر علاقهمند به جنگ با ایران شدند و پیامهای خصمانۀ خودشان را توسط یک سفیر به اطلاع شاه عباس رساندند. پیترو دلاواله که خود شاهد عینی گفتگوی شاه عباس با سفیر عثمانی بوده است مینویسد: «شاه اضافه کرد که ترکها مزهی دشمنی با ایرانیان را چشیدهاند، و در عین حال میدانند که ایرانیان دوستان بسیار خوبی نیز میتوانند باشند… شاه گفت که این مرتبه نیز به ترکها همان خواهد رسید که دو سال پیش به سردار محمدپاشا رسید و نباید فراموش کنید که او مانند زنان گریه کنان از میدان فرار کرد…» (دلاواله، 1390: 242-243) اینبار نیز نصحیتها مانعی بر جاهطلبی عثمانیان نبود، آنان وارد جنگ با ایران شدند، اما خیلی زود تادیب شدند و جنگ به پایان رسید.
در سال 1035 هجری در جریان نبرد در نزدیکی بغداد، ماشین جنگی ایران با قطع راههای ارتباطی و تدارکاتی اردوی عثمانی، بلایی بر سر عثمانی آورد که همۀ سربازان ترک بیمار و گرسنه شدند، در حالی که دیگر الاغ و اسب برای خوردن وجود نداشت، عثمانیان به خوردن خار و علوفه روی آوردند. (اوزون چارشیلی، 1390: 207) یکی از افسران ارشد عثمانی که در جنگ حضور داشت در نامهای به دوستش مینویسد: «… آن مشکل پسندانی که در انتخاب خوراک خود آنچنان سختگیر بودند، اکنون اگر گوشت اسب پیدا کنند شکرگذار خواهند بود(!) آن افراد خوش سلیقه و خوش لباسی که از پوشیدن پیراهنی از پنبهی مصری شرمگین بودند اکنون شادند که پیراهنهایی از پوشش کهنه چادر که زانوهایشان را هم نمیپوشاند به دست میآورند(!) آن پهلوانهای مغرور که در قهوه خانهها قزلباشها را بخاطر بزدلیشان مسخره میکردند اکنون هنگامی که سرباز سادهای از آنان را در یک فرسنگی میبینند او را با رستم دستان مقایسه میکنند(!)…» (سیوری، 1392: 88)
ضربهای که عثمانیان از نبرد با ایرانیان خوردند چنان سنگین بود که عثمانیان تا سالها از اثرات آن رنج بردند. کوچی بِی در رسالۀ خود که در سال 1041 هجری به سلطان مراد چهارم تقدیم کرده است ضمن اشاره به دلایل ضعف اقتصادی و نظامی عثمانیان با بررسی روند اصلاحات شاه عباس دلایل موفقیت او را ذکر میکند و مینویسد: «…شاهِ عجم پس از گرفتن چندین ایالت، حصن حصین بغداد را هم تصرف کرد و مرقد امام حنفی را ضبط نمود. تا کنون چندین بار علیه ایشان لشکر آراسته و سفرها ترتیب دادهایم و در این راه بیتالمال بیشمار تلف کردیم. اصلا مفید واقع نشده، حتی نتوانستهایم یک دهکده دو خانواری را از دست ایرانیان بگیریم. با قشون امروزی مقابله با شاه عجم محال است.»(منصوری، 1390: 162-163)
میگویند تاریخ چراغ راه آینده است. در مورد رجب طیب اردوغان کاملاً آشکار است که علاقۀ وافری به تاریخ عثمانی دارد و احتمالا آن موجودیت نابود شده را برای آیندۀ کشورش آرزو میکند! بسیار عجیب است که در قرن بیست و یکم حاکم یک کشور، گذشتۀ شکست خورده سرزمینش را برای آیندۀ کشورش آرزو میکند! اردوغان اگر دنبال الگویی برای آینده میگردد، چرا یک الگوی شکست خورده و نابود شده را انتخاب کرده است؟ اگر او به تاریخ عثمانی علاقه دارد آیا این تاریخ را مطالعه نکرده و از نتیجۀ جاهطلبی سلاطین عثمانی آگاهی ندارد؟ هنگامی که سخنرانی اردوغان در باکو و تهدید بیپروای ایران از جانب او را شنیدم، از خود پرسیدم آیا در آنکارا «سوکوللی محمد پاشا»هایی هستند که معنی جنگ با ایران را بدانند و نسبت به مخاطرات این جاهطلبیها به حاکمشان هشدار دهند؟ یا تاریخ لاجرم، دوباره تکرار خواهد شد؟
منابع:
- اوزون چارشیلی، اسماعیل حقی (1390)، تاریخ عثمانی، ترجمۀ ایرج نیکبخت، جلد سوم، تهران: کیهان.
- برازش، امیرحسین (1392)، روابط سیاسی دیپلماتیک ایران و جهان در عهد صفویه، تهران: امیرکبیر.
- دلاواله، پیترو (1390)، سفرنامۀ پیترو دلاواله، ترجمۀ شجاع الدین شفا، تهران، علمی و فرهنگی
- سیوری، راجر (1392)، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز.
- منصوری، فیروز (1390)، مطالعاتی دربارۀ تاریخ زبان و فرهنگ آذربایجان، تهران: هزار کرمان.