بر خلاف دیدگاه بسیاری از تحلیلگران ، رویدادهای اخیر قفقاز جنوبی که در واقع برای جمهوری اسلامی ایران یک شوک ژئوپلتیک محسوب میشود، برآیند صرفکشمکش دیرپای مسلمان_ارمنی و یا جمهوری آذربایجان و ارمنستان نبود .
این گونه برداشت نه تنها ما را به تحلیل تک بعدی رویدادهای اخیر یعنی شکست ارمنستان و استقرار نیروهای ترکیه و سلفی در کنار مرزهای ایران میرساند ، بلکه ابعاد دیگر پشت پرده آن را برای ما پنهان میسازد. دگرگونی ژئوپلتیک منطقه قفقاز جنوبی در واقع استراتژی سه جانبهای بود که از سوی سه بازیگر دارای اهداف گوناگون تدوین شده و به مرحله اجرا درآمد . تنها با تحلیل نقش و اهداف این ۳ بازیگر میتوان به شناخت فراگیرتری از تحولات اخیر دست یافت.
از یک سو و در درجه نخست باید به نقش باکو و برنامه درازمدت آن برای جبران شکست جنگ با ارمنستان در اویل دهه ۱۹۹۰ و بازپس گیری سرزمینهای که در آن جنگ از دست داده و کشمکش بر سر آنها که پیشینه طولانی دارد اشاره کرد . این کشمکش از آنجا ریشه میگیرد که بخش مهمی از مناطق ارمنی نشین منطقه قره باغ کوهستانی که ارمنیها آن را آرتساخ مینامند، بر اساس سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن» استالین در سالهای پس از سلطه شوروی بر مناطق مسلمان ،ارمنی و گرجی نشین قفقاز جنوبی در دهه ۱۹۲۰ در داخل قلمروی آذربایجان قرار داده شد . دولت باکو که در پی جنگ اوایل دهه ۱۹۹۰ نه تنها قره باغ کوهستانی بلکه بخش های دیگری از قلمرو خود را از دست داده بود به مدت سه دهه در پی بازپس گیری این سرزمینها بود.
دومین بازیگر میدان دگرگونی های اخیر قفقاز جنوبی ترکیه بوده است که در سالهای فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد در میان دو مساله بزرگ سیاست خارجی یعنی پیوستن به اتحادیه اروپا از یک سو و سیاست دنیای ترک یا پیشبرد رویای قدیمی پان ترکی و تشکیل حکومت گسترده از مرزهای چین تا اروپا قرار گرفته بود .
گرچه بی حاصل بودن تلاشهای نخستین دولتهای ترکیه برای پیشبرد پان ترکیسم از راه برپایی نشستهای سالیانه رهبران جمهوری آسیای میانه و جمهوری آذربایجان در اواخر دهه ۱۹۹۰ فرجامی نداشت و ترکیه را دچار سرخوردگی کرده و به سوی سیاست پیوستن به اتحادیه اروپا کشانده بود ، اما ناکامی در پیوستن به اتحادیه اروپا نیز در طول دهه پایانی قرن بیستم، آنکارا را در پیگیری آرمان پان ترکیسم از راه فرهنگی و اقتصادی مصمم ساخت .
پیروزی حزب عدالت و توسعه در سالهای نخستین دهه قرن بیست و یک و دستاوردهای اقتصاد سیاسی آن در سالهای بعدی گرایش رجب طیب اردوغان به سوی سیاست مبتنی بر تمرکز و استحکام قدرت ترکیه در منطقه یعنی عثمانی گری نوین منجر شد.
از میان چهار جمهوری آسیای میانه و جمهوری آذربایجان در قفقاز ، تنها باکو در رابطه با پیگیری رویای پان ترکی از اشتراکات دیدگاه با آنکارا برخوردار بود . سایر جمهوری ها، ناسیونالیسم محلی ازبکی ،ترکمنی ، قرقیزی و قزاقی را به پان ترکیسم مورد نظر محافل پان ترکیست ترکیه و احتمالا دولت این کشور ترجیح میدهند. با این همه ،ویژگی های تقسیمات مرزی و کشوری در قفقاز جنوبی امکان دسترسی به این مناطق را نه تنها برای ترکیه که دارای مرز مشترک با باکو نیست دشوار میساخت ،بلکه قرار گرفتن ارمنستان به عنوان یک کشور حائل میان دو منطقه از خاک جمهوری آذربایجان و مهمتر از آن بر سر راه ترکیه ،ارتباط زمینی میان آنکارا و باکو را سخت کرده بود.
سومین بازیگر عمده میدان دگرگونی ژئوپلیتیک اخیر در قفقاز که نقش بسیار مهمی در این زمینه بازی کرد ، اسرائیل بود. گرچه اسرائیل در سالهای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در پی گسترش خود در قفقاز و آسیای میانه بود و در این راه در اندک زمان ممکن نیز پیروزیهای چشمگیری بدست آورده بود ، اما نقش آفرینی آن در رویدادهای اخیر قفقاز جنوبی تنها بر اساس سیاست نفوذ استوار نبود . به عبارت دیگر اسرائیل هدف عمده دیگری را دنبال میکرد که از حضور یا رخنه صرف در این مناطق بسیار فراتر میرود.
در واقع میتوان گفت که اعمال فشار به جمهوری اسلامی و تضمین حضور نظامی در مرزهای ایران چه در شمال و چه جنوب هدف عمده اسرائیل بوده و باعث شده تا جلوی برخی انتقادات درونی و برونی به خود یعنی نقش داشتن در کشتار سربازان ارمنی را که یادآور روایتهای کهن مربوط به دست داشتن یهودیان در آزار و حذف حضرت عیسی بود ، به جان بخرد. در واقع اسرائیل در پی آن بود تا با کمک به تغییر در مرزهای قفقاز جنوبی و ژئوپلیتیک آن ، جمهوری اسلامی را بیش از پیش تحت فشار قرار دهد. بنابراین میتوان گفت که کمک های نظامی و احتمالا اطلاعاتی اسرائیل به جمهوری آذربایجان و بویژه مجهز کردن ارتش باکو به سلاحهای مدرنی چون پهپادهای جنگی هوشمند، بیشترین نقش را در شکست ارامنه داشته است.
در واقع شکست ارامنه به خاطر رشادت و قهرمانی سربازان جمهوری آذربایجان نبود بلکه دستاورد حملات نظامی گسترده هوایی بود که از سوی پهبادهای اسرائیلی و ترکی هدایت میشد و تمامی اهداف نظامی از جمله نیروی های انسانی و تجهیزات ارامنه را در جبهه های جنگ نابود کرد.
آنچه در دوماه گذشته در قفقاز جنوبی روی داد در واقع تلاقی و هم یاری میان سه بازیگر عمده و سه استراتژی آنها بود . جمهوری آذربایجان به تنهایی نمیتوانست در یک جنگ نظامی ارمنستان را شکست دهد و تنها با برخورداری از کمک نظامی و اطلاعاتی ترکیه و اسرائیل و مشارکت فعالانه آنها به این هدف رسید.
هم ترکیه و هم اسرائیل نیروهای نظامی و مشاوران نظامی خود از یک سو و تجهیزات پیشرفته نیروهای هوایی بویژه جتهای جنگنده مدرن خریداری شده از آمریکا و ابزارهای نوین جنگ هوشمند پهبادی را در اختیار باکو گذاشتند تا با بهره گیری از آنها مواضع نظامی ارمنستان در قره باغ و سایر مناطق را مورد حمله قرار دهد و با از بین بردن تجهیزات نظامی سنگین نظامی ارمنی در عرصه زمینی ، بتواند به تسخیر مواضع آنها دست بزند.
به این ترتیب پس از نابودی تجهیزات زمینی و هوایی و نفرات ارامنه توسط نیروی هوایی اسرائیلی و ترکی ، نیروهای سلفی سوری و غیر سوری تحت فرماندهی ترکیه که تعداد آنها به چندین هزار نفر میرسید برای رویارویی با نیروهای ارمنی وارد کار شدند.
این هم پوشانی و هماهنگی استراتژیها ، هر سه بازیگر را به اهداف خود رساند: جمهوی آذربایجان بعد از ۳۰ سال مناطق از دست رفته را از ارمنی ها باز پس بگیرد ، ترکیه توانست با حضور خود در جمهوری آذربایجان به ویژه مناطق قفقاز جنوبی و در امتداد مرزهای ایران برای ایجاد شاهراه پان ترکی برای دسترسی به جنوب قفقاز و آینده آسیای میانه تلاش کند ؛ و در نهایت اسرائیل موفق شد با کمک نظامی و اطلاعاتی به جمهوری آذربایجان هم حضور سیاسی و نظامی خود را در کنار مرزهای ایران تثبیت کند و هم به تقویت دشمن دیرینه ایران یعنی رژیم باکو که از اویل قرن بیستم همیشه در پی ایجاد تفرقه قومی و تجزیه ایران بوده است دست بزند.
در برابر این هماهنگی میان استراتژی های عمده ، نقش سیاست های جمهوری اسلامی ایران را نیز در این زمینه ها باید مورد بررسی قرار داد.
دیپلماسی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی نقش پویایی در تحولات قفقاز جنوبی بازی نکرد و این باعث شد تا در رویدادهای اخیر به نوعی به بازیگر منفعل تبدیل شود . نپرداختن کافی به مسایل منطقه و پرداختن بسیار بیشتر به مسایل فراملی در خاورمیانه عربی خود باعث شد تا استراتژهای احتمالی هر سه بازیگر مورد نظر را درک نکرده و رویدادهای اخیر در قفقاز جنوبی را پیش بینی نکند .
در جریان جنگ نیز به ناچار و از روی انفعال به حمایت از سیاستهای جمهوری آذربایجان دست زده و به گونه غیر مستقیم در دام بازی سیاسی طراحی شده توسط مثلث باکو، آنکارا و تل آویو گرفتار شد . دیپلماتهای جهموری اسلامی در باکو به اندازه کافی چالشهای فراروی ایران در چند دهه گذشته را یا درک نکردند و یا نادیده گرفتند و با همراهی و مماشات در برابر سیاستهای پان ترکی باکو و اقدامات ضد ایرانی آن در عمل سیاست تسلیم در برابر حیدر علی اف و پسرش الهام علی اف را در طول سه دهه گذشته در پیش گرفتند.