
یوری الکساندروویچ بزمنوف (نام دیگر: Tomas Schuman) مامور ارشد ک.گ.ب؛ فرایند براندازی- تجزیه و مراحل آن را این گونه توضیح می دهد. وی میگوید:
هنر جنگیدن این است که اصلامبارزه ای انجام ندهید بلکه به جای آن تمام ارزش های موجود در کشور دشمن را تغییر دهید. این هدف نهایی براندازی ست که پس از آن شما بدون شلیک حتی یک گلوله بر دشمن غلبه می کنید؛ این تعریف براندازی بود.
اولین مرحله «نابودی اخلاقی» نام دارد؛ بین 15 تا 20 سال زمان نیاز است تا یک جامعه را تضعیف روحیه کنید چون این زمان کافی برای تربیت کردن یک نسل از دانش آموزان و کودکان است؛ یک نسل، یک بازه زمانی از زندگی انسان که صرف تحصیل و آموزش می شود. در هر جامعه و کشور قطعا جریاناتی وجود دارند که خلاف ارزشها و اصول اخلاقی جامعه حرکت کنند که سو استفاده از این جنبش ها هذف اصلی براندازی است.
مرحله دوم «بی ثبات سازی» است. هدف بی ثبات کردنِ تمام روابط، موسسات و سازمانهای پذیرفته شده در کشور دشمن است. حوزههای هدف در این مرحله به اقتصاد، نظم و قانون، نیروهای نظامی و رسانهها محدود میشود؛ مرحلهای که مستقیما به بحران منجر می شود.
مرحله سوم « بحران» است، زمانی که جامعه دیگر نمیتواند به خوبی عمل کند و ساختار جامعه فرو میریزد. در این مرحله ساختار قانونی و نظم سیاسی فرو می ریزد. که ممکن است دو پیامد مختلف داشته باشد: جنگ داخلی یا اشغال نظامی.
مرحله چهارم، «عادی سازی» است. در این مرحله از پی آشوب و بلبشوی سیاسی رهبران خودخوانده جدیدی پس از جنگ داخلی یا اشغال به قدرت میرسند و سایر نیروهای انقلابی سابقا همکار را که اکنون رقیب به شمار میروند، از صحنه کنار می زنند. در این مرحله قدرت فائقه از ثبات حمایت میکند.
توصیفات بزمنوف از مراحل نابودی ملتها و کشورها از آن روی اهمیت دارد که ایران همواره یکی از اهداف بیثبات سازی از سوی اتحاد شوروی بود و گروههای مختلف وابسته یا نزدیک به شوروی در این خصوص فعالیت میکردند و میتوان گفت که بخشی از این تجربه پس از فروپاشی شوروی به همین گروهها و حتی جماهیر باقیمانده از دوران بلشویکی به ارث رسید.
اگر به عملیات روانی صورت گرفته در آذربایجان خودمان در دهههای اخیر نگاهی بی اندازیم بی شک رد پای مهمی از روش های غیر اخلاقی سازی و بیثبات سازی را مشاهده خواهیم کرد. آذربایجان همواره دژ محکم ایرانخواهی و دفاع از تمامیت ارضی بوده است. در دوران صفوی و جنگ های ایران- عثمانی آذربایجان مانند یک قلعه مستحکم در خط اول دفاعی عمل کرد. نیروهای متخاصم عثمانی ابتدا در آذربایجان متوقف میشدند و یارای پیشروی به قلب ایران را نداشتند. اگرچه آذربایجان از این جایگاه ضربههای بسیاری دید و بارها مورد حمله، قتل عام و کشتار ترکان عثمانی قرار گرفت اما عملا خود را سپر بلای ایران کرد. از این رو به نظر می رسد، عثمانی و ترکان در دوران معاصر برای غلبه بر ایران حربه دیگری برگزیده اند و آن رسوخ در درون این قلعه از طریق همان روشهایی است که بزمنوف توضیح می دهد؛ یعنی: نابود کردن «امر اخلاقی» و زیر و رو ساختن ارزش های موجود.
این ارزشها برای آذربایجان در ایستادگی برابر دشمن و اشغال خارجی تعریف میشد. اما دشمن تلاش کرد از طریق تاسیس یک جریان پان ترکیست که با رنگ و لعاب هایی از هویت طلبی، مطالبه گری سیاسی- اجتماعی و… زینت داده می شد، قبل از هر چیز «روایت تمایز و تعلق» را تغییر داده و جای دوست و دشمن را عوض کند.
برای این پروژه لازم بود بخشی از تاریخ تحریف شده یا قرائت واژگونه ای از آن طرح شود. لذا «ترکان عثمانی» که از دوره صفویه تا دوره افشار و قاجار بارها به مرزهای غربی ایران حمله کرده و هستی مردم آذربایجان را نابود کرده بودند، یک باره در کلام و ادبیات پانترکیسم، دوست و برادر جا زده شدند و سایر مردم ایران اعم از کُردها، فارسی زبانان، ارمنی ها، بختیاری ها، گیلک ها و… که سالها دوشادوش مردم آذری از میهن دفاع کرده بودند، «دیگری» و در برخی موارد به صورت خصم بازنمایی شدند. کسانی که در عمل مدعی علاقه به ناحیه و منطقه خود بودند، چنان با دشمنان این منطقه در آمیختند که در عمل تبدیل به سربازان آنها شدند. مهمترین خط تبلیغی در این خصوص بایکوت و سیاست سکوت در خصوص قتل عام عثمانیها در تبریز و خوی، همکاری و پشتیبانی دولت عثمانی و حتی جمهوری نوین ترکیه اسماعیل سیمقتو، نقش عثمانی در قطحی بزرگ آذربایجان (جنگ نخست جهانی) و … است. به این ترتیب افرادی که مدعی دغدغه آذربایجان هستند، عملا به سربازان پیاده ای برای دشمنان آذربایجان تبدیل میشوند و حاضرند در راه آن دشمنان هزینه هم بدهند و با کمال حماقت این را کوششی در راه آذربایجان وانمود کنند.
در چارچوب این نگاه پروژهای، جای شگفتی نیست که ارتجاع قومی تلاش کند، قتل عام آذربایجان توسط ترکان عثمانی را در دورههای مکرر نادید بگیرد ولی برای دشمن سازی از سایر هممیهنان برای هر یک از آنها مانند ارمنیها، کردها و فارسها یک دوره «قتل عام» جعل کند. تمامی این تلاشهای برای تغییر در روحیه، ایجاد نفرت و دروغ و غیر اخلاقی سازی جامعه است.
در فاز دیگر جریان ارتجاع قومی پس از تلاش برای تغییر دادن جایگاه دوست و دشمن، ارزش مهم دیگر به نام ایستادگی و مقابله با اشغالگری را که به مدت پنج قرن در آذربایجان مهم ترین کنش سیاسی (اغلب در برابر عثمانی و گاه در برابر روس) تلقی میشد مورد تشکیک قرار می دهد. بنابراین سعی شده است از افراد خائن به کشور که اغلب در فرایند همکاری با بیگانگان حین اشغال با آنان همکاری داشتند، به عنوان «روشنفکر نمونه» الگوسازی شود.
پروژه طرح نام «تقی رفعت» در نشریاتی مانند آیدین گلجک در همین راستا بود. هدف از چنین پروژههایی این است که به کنشگران سیاسی این پیام داده شود که روزنامه نگار، شاعر و روشنفکر «خوب» کسی است که به سرویس اطلاعاتی بیگانه همکاری کند (همانگونه که رفعت با تشکیلات مخصوصه عثمانی همکاری میکرد)، همرزم و هموطن خود را بفروشد (همانگونه که رفعت با خیانت به شیخ محمد خیابانی روزنامه خود را جایگزین روزنامه تجدد کرد) و در نهایت بخشی از پازل ارباب قرار بگیرد و اگر لازم بود خودکشی کند.
یکی از نمونههای جالب دیگر مورد زهتابی است. پانترکیست ها هنوز نتوانستهاند توضیحی در مورد همکاری تئوریسین بزرگ خود یعنی محمدتقی زهتابی با استخبارات عراق بعثی ارائه دهد. مدارک و اسناد رسمی در خصوص همکاری این فرد با عراق بعثی به قدری زیاد و مکفی است که نمیتوان آن را انکار کرد اما با آشکار شدن ابعاد همکاری زهتابی با بعثیها، ارادت پانترکیسم به وی هم بیشتر می شود. تاکنون حتی یک قومگرا اعم از کسانی که خود را هویت طلب (کبریت بیخطر؟) مینامند تا طیف های رادیکال تلاش نکردهاند با افرادی چون زهتابی تعیین مرز کنند. دلیل آن معلوم است. زیرا صدام حسین و تفکر بعثی به نوعی قهرمان «باطنی» پانترکیسم محسوب میشود و اگر امروز فرصتی دست دهد خود آنها نیز در کنار صدام قرار میگیرند. از نظر آنها صدام دهها هزار کُرد را قتل عام کردهاند و تا آخرین لحظه به فکر نابودی ایران بود. پس چرا که نه! از سوی دیگر جریان پانعربیسم متحد پانترکیسم محسوب می شود و بخشی از وابستگی مالی پان ترکها، امروزه به عربستان و امارات است. بنابراین پروژه غیر اخلاقی کردن جامعه در جایی اوج میگیرد که صدام به قهرمان باطنی پان ترکیسم بدل میشود.
موضوع جالبی که بزمنوف به آن اشاره دارد، استفاده این گروهها و افراد از خلاءهای قانونی و راههای فرار حقوقی است. وی می گوید اگر یک روشنفکر پس از بازگشت از مسکو درس گفتارهایی در ارتباط با مارکسیسم-لنینیسم دایر کند (که هدف از آن در حقیقت تبلیغ و ترویج کمونیسم است) کسی نمی تواند او را محکوم یا حتی سرزنش کند. زیرا در اینجا هیچ قانونی نقض نشده است. از سوی دیگر روشنفکران مانعی عمده در درمان معضلات هستند که در مراحل اولیه غیر اخلاقی سازی و بیثبات سازی بروز میکند. در مرحله پایانی هیچ نیرویی به جز نیروی نظامی قادر به حل مسئله نیست اما در مراحل اول و دوم پس از بحرانی شدن، میتوان با تدابیر سیاسی و امنیتی یا اجتماعی مسائل را حل کرد. اما در این نقطه روشنفکران به نام آزادی و اصل عدم مداخله دولت اجازه راه حل صحیح را نمی دهند.