نشست تخصصی «سلسلسه های حکومتگر ایران به رواین تاریخ نگاری جمهوری آذربایجان» در بنیاد مطالعت قفقاز برگزار شد. به گزارش آذریها به نقل از شفقنا، در ابتدای نشست علی کالیراد با قرائت بخشی از یک پژوهش در مورد جمهوری نشست تخصصی «سلسلسه های حکومتگر ایران به رواین تاریخ نگاری جمهوری آذربایجان» در بنیاد مطالعت قفقاز برگزار شد. به گزارش آذریها به نقل از شفقنا، در ابتدای نشست علی کالیراد با قرائت بخشی از یک پژوهش در مورد جمهوری آذربایجان، توضیح داد: «در آوریل ۱۹۳۸ مسکو میزبان جشنواره ده روزه با عنوان هنر آذربایجان شوروی بود در پایان این جشنواره ضیافتی در کاخ کرملین برگزار شد و نخبگان ادبی، فرهنگی و هنری آذربایجان شوروی به دیدار استالین و دیگر مقامات بلندپایه اتحاد شوروی رفتند. منقول است که استالین در این ضیافت جام خود را به سلامتی «خلق آذربایجان، اخلاف راستین امپراتوری ماد» نوشید.» این متن بخشی از یکی از جدیدترین پژوهشهای صورت گرفته درباره تاریخ نگاری جمهوری آذربایجان است و پژوهشگر آن هم هارون ییلماز است که پروژه های تحقیقاتی خودش را به سیاست های هویتی استالین معطوف کرده است. او ۱۹۳۷ را نقطه عطف در تاریخ نگاری آذربایجان می داند.
او ادامه داد: به نوشته ییلماز در سال ۱۹۳۷به واسطه شماری از تحولات داخلی و خارجی و بنا به تعریف رهبران اتحاد شوروی تعریف جدیدی از هویت آذربایجانی تدوین شد. تعریف مبتنی بر یک هویت متمایز از هویت های ایرانی و ترکی در عین حال دارای پیشنیه کهن بود. این پژوهشگر تکاپوهای ناسیونالیستی صورت گرفته در ایران رضا شاهی و ترکیه آتاترکی را از جمله عوامل خارجی و افول نظریات نیکولای مار و رونق گیری نظریات میخاییل پکروفسکی از جمله عوامل داخلی می داند. متاسفانه یک پژوهشگر ایرانی در این زمینه به تولید محتوا نپرداخته است.
این پژوهشگر تاریخ درخصوص ایجاد تغییرات در هویت آذربایجانی بیان کرد: بعد از تصمیم حزب کمونیست شوروی که برای بازنگاری تاریخ اتحاد شوروی می گیرد و یک کمیسیون به ریاست “آندره ژدانف” مامور این کار می شود که البته این اتفاق در جمهوری های دیگر نیز اتفاق می افتد. میرجعفر باقراف یک کمیسیونی را در باکو مامور این کار می کند البته اعضای این کمیسیون به سرنوشت تلخی دچار می شوند.
کالیراد با بیان اینکه در حزب کمونیست آذربایجان شوروی یک کمیسیون با همین رسالت تشکیل می شود، تصریح کرد: اعضای اصلی این کمیسیون «اسحاق جعفرزاده»، «آلکسی کلیموف» و «زلیک یامپولسکی» که در میان این افراد جعفرزاده (باستان شناس) از شهرت بیشتری برخوردار بود. این کمیسیون یک گزارشی در سال ۱۹۳۹ تهیه می کند که در قالب ۱۰۰ نسخه برای بررسی، در اختیار مسوولان حزبی و مورخان معتمد حزب قرار می گیرد. در مه ۱۹۳۹ آکادمی علوم شوروی کنفرانسی در مسکو برای نقد و بررسی این متن آماده شده برگزار می شود.
این استادیار بنیاد دایره المعارف اسلامی با اشاره به انتقادات نسبت به این گزارش گفت: در آن زمان عنوان شد که این گزارش در تعریف هویت آذربایجان در برابر رویکردهای ترکمحورانه ضعف دارد و در اثبات برادری تاریخی خلق های آذربایجان، ارمنستان و گرجستان هم به طور جدی لحاظ نشده است. در سال ۱۹۴۰ متن نهایی تاریخ آذربایجان در باکو با عنوان «پژوهش عمومی در تاریخ آذربایجان» به چاپ می رسد. در این متن از مادها به عنوان نیاکان خلق آذربایجان یاد می شوند.
او تاکید کرد: او باز تعریف هویت آذربایجانی به عنوان یک هویت متمایز از ایران و در عین حال اینکه هویت آذربایجانی حد فاصلی با هویت ترکی داشته باشد، اتفاق می افتد. در تعریف این هویت ترکیبی از قفقازی ها و اقوام دیگر تحت عنوان خلق آذربایجان یاد می شود و با شکل گیری پادشاهی ماد است که آذربایجان به عنوان یک خلق واحد خود را در تاریخ به منصه ظهور می گذارد.
این پژوهشگر تاریخ باتوجه به مطالب نشریه «آذربایجان» در سالهای ۱۹۴۵ـ۱۹۴۶ میلادی در مورد پیشینیه آذربایجان اظهار کرد: در سرمقاله شماره اول این نشریه ابتدا پیشینیه آذربایجان را تعریف می کند و می گوید که آذربایجان یک هویت قدیمی و دارای سابقه تاریخی است که اولین بار اجداد ما مادها علیه ظلم آشوری ها قیام می کنند؛ یعنی تاریخ خلق آذربایجان را با مادها شروع می کند.
کالیراد با اشاره به مقاله دیگری در خصوص مادها تصریح کرد: «میکاییل رفیعلی» به عنوان یک چهره ادبی برجسته در جمهوری آذربایجان در مقالهای در همین نشریه به طور فشرده تاریخ مادها را بیان می کند. او معتقد است که اولین دولت آذربایجان مادها بودند و قلمرو آنها شمال و جنوب رود ارس بوده است. او در مورد دستاوردها، آزادیخواهی، فرهنگ و مدنیت مادی نکاتی را بیان می کند. او می گوید در جنوب قلمرو مادها قوم آریایی می زیسته و مادها از هر نظر با ایرانیان متفاوت بودند. او به ظهور زرتشت در آذربایجان اشاره می کند و می گوید با دین زرتشت طوایف مادی متحد می شوند و یک هویت ملی مییابند.
کالیراد: بعد از تصمیم حزب کمونیست شوروی که برای بازنگاری تاریخ اتحاد شوروی می گیرد و یک کمیسیون به ریاست “آندره ژدانف” مامور این کار می شود که البته این اتفاق در جمهوری های دیگر نیز اتفاق می افتد. میرجعفر باقراف یک کمیسیونی را در باکو مامور این کار می کند البته اعضای این کمیسیون به سرنوشت تلخی دچار می شوند. کالیراد با بیان اینکه در حزب کمونیست آذربایجان شوروی یک کمیسیون با همین رسالت تشکیل می شود، تصریح کرد: اعضای اصلی این کمیسیون «اسحاق جعفرزاده»، «آلکسی کلیموف» و «زلیک یامپولسکی» که در میان این افراد جعفرزاده (باستان شناس) از شهرت بیشتری برخوردار بود. این کمیسیون یک گزارشی در سال ۱۹۳۹ تهیه می کند که در قالب ۱۰۰ نسخه برای بررسی، در اختیار مسوولان حزبی و مورخان معتمد حزب قرار می گیرد. در مه ۱۹۳۹ آکادمی علوم شوروی کنفرانسی در مسکو برای نقد و بررسی این متن آماده شده برگزار می شود. |
حسینی تقی آباد: بازخوانیهای واژگونه از تاریخ سرزمینی باید مورد توجه مجامع آکادمیک قرار گیرد
سید مهدی حسینی تقیآباد در ادامه نشست عنوان کرد: باید به این موضوع توجه داشته باشیم که در دوران شوروی، سیاست مسکو معطوف به تنشزایی در روابط بین اقوام قفقاز جنوبی یعنی آذریها و گرجیها و ارمنیها نبود و هر چند در ترسیم خطوط مرزی میان جمهوریها به ویژه توسط استالین، ایجاد ظرفیتهای بحران برای استفاده در شرایط ضروری مورد توجه قرار گرفته بود، اما کلیت سیاست شوروی در جهت امنیت داخلی و بهرهبرداریهای خارجی آن، معطوف به تقویت روحیه همزیستی در بین اقوام ذیل چتر نظام کمونیستی بود. اما شاهد بودیم که با کاهش قدرت حاکمیت مرکزی در شوروی در اواخر دهه هشتاد قرن بیستم همان خطوط مرزی بحرانزا و برخی شعلههای زیر خاکستر بحران با دمیده شدن بدانها از طریق برخی کنشگرانی که منویات جدید آنها متکی بر شعله کشیدن آتش بحران در منطقه بود، برافروخته شدند.
این کارشناس مسایل حوزه قفقاز با یادآوری تاسیس کشور قفقاز گفت: ما در ایام پس از انقلابهای فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ شاهد تاسیس کشور قفقاز با مشارکت ارمنیها و گرجیها و آذریها بودیم که البته دولت مستعجلی بود و در نتیجه عدم اعتماد کنشگران دخیل در این دولت و همچنین دخالتهای خارجی فروپاشید و به تاسیس سه کشور جمهوری آذربایجان و ارمنستان و گرجستان در همان ۱۹۱۸ میلادی منتهی شد. پدیدهای که نشانگر ظرفیتهای محدود همکاری در میان کنشگران سیاسی قفقاز جنوبی در چارچوب یک اتحاد بلندمدت و نگاه تاکتیکی آنها به همکاری با یکدیگر بود.
این پژوهشگر تاریخ رویکردهای تاریخنویسی در کشورهای قفقاز جنوبی را به پیشینه تاریخی و مناسباتشان با یکدیگر و فرآیند دولت ـ ملتسازی آنها مرتبط دانسته و در همین رابطه به نگاه کشورهای منطقه قفقاز به یکدیگر و همچنین سایر کنشگران منطقهای و بینالمللی اشاره کرد و گفت: در واقع در دوره حیات کشور قفقاز نگاه هر کدام از کنشگران آذری و ارمنی و گرجی به یک یا چند بازیگر قدرتمند منطقهای یا فرامنطقهای بود و خلأ اعتماد در میان آنها به شدت به چشم میخورد. به هر روی حیات کوتاه سه کشور قفقاز در ۱۹۲۱ قطع شد و در ربع قرن سپری شده از فروپاشی شوروی تاکنون شاهد روند دولت ـ ملتسازی در آنها هستیم که به نظر میرسد زیرساختهای فرهنگی و تاریخی این فرآیند مثلا در کشوری نظیر گرجستان فراهمتر بوده است و گرجیها در جهت ارایه یک تاریخ ملی ناگزیر از دستاندازیهای کمتری به تاریخ قدرتهای پیرامونی خویش شدهاند. موضوعی که متاسفانه در رابطه با تاریخنویسی جمهوری آذربایجان و رویکرد آن در قبال تاریخ ایران دیده نمیشود و این تاریخنویسی که یکی از اهداف عمدهاش خدمت به برساختن هویت آذربایجانی برای این کشور بوده است، رویکردهای غیرعلمی و غیرمنصفانه ای را در قبال تاریخ ایران در پیش گرفته است. رویکردهایی که ریشههای آنرا باید در دوره شوروی و تزاری جستجو کرد.
او با اشاره به رقابتهای قومی در منطقه قفقاز بیان کرد: قفقاز منطقهای کوچک است که شمار زیادی از اقوام در آن سکنا دارند. اقوامی که به دلایل گوناگون رقابتهای زیادی نیز با یکدیگر دارند. در این بین هر چند که منطقه قفقاز جنوبی در مقایسه با قفقاز شمالی از تنوع قومی کمتری برخوردار است اما رقابتهای قومی در این منطقه که صاحب سه دولت ـ ملت تحت عناوین جمهوری آذربایجان و ارمنستان و گرجستان است نیز بسیار پررنگ است و یکی از محملهای این رقابت بر سر قدمت حضور این اقوام در منطقه قفقاز است که خود موجد ادعاهایی در حوزههای ارضی میشود. رقابتی که پیامدهای دامنگیر کشورهای همسایه نیز میشود.
حسینی باتوجه به رقابتهایی که میان کشورهای این منطقه وجود دارد عنوان کرد: بدین قرار که گرجیها مدعی حضور هفت هزار ساله در قفقاز هستند و ارمنیها نیز تاریخ حضور خود در قفقاز را به اورارتوها و سه هزار سال قبل نسبت میدهند و جدای از آن دست تاریخنویسان جمهوری آذربایجان که قدمت حضورشان در منطقه را به ۱۲ هزار سال پیش میرسانند، به نظر میرسد که در این بین تاریخنویسی جمهوری آذربایجان هدیهی بیپایه و اساس استالین به خود مبنی بر اینکه مادیها پدران جمهوری آذربایجان فعلی بودهاند را با اشتیاق پذیرفته و بر آن تاکید میکند. درست همینجاست که یکی از موارد مهم در تاریخنویسی جمهوری آذربایجان پیرامون سلسلههای ایرانی رخ مینماید و آن ادعای دولت ـ ملت فعلی تحت عنوان جمهوری آذربایجان بر تعلق مادها به خود آنهم به شکل و تفاسیری است که آنها از خود دارند.
حسینی: قفقاز منطقهای کوچک است که شمار زیادی از اقوام در آن سکنا دارند. اقوامی که به دلایل گوناگون رقابتهای زیادی نیز با یکدیگر دارند. در این بین هر چند که منطقه قفقاز جنوبی در مقایسه با قفقاز شمالی از تنوع قومی کمتری برخوردار است اما رقابتهای قومی در این منطقه که صاحب سه دولت ـ ملت تحت عناوین جمهوری آذربایجان و ارمنستان و گرجستان است نیز بسیار پررنگ است و یکی از محملهای این رقابت بر سر قدمت حضور این اقوام در منطقه قفقاز است که خود موجد ادعاهایی در حوزههای ارضی میشود. رقابتی که پیامدهای دامنگیر کشورهای همسایه نیز میشود. گرجیها مدعی حضور هفت هزار ساله در قفقاز هستند و ارمنیها نیز تاریخ حضور خود در قفقاز را به اورارتوها و سه هزار سال قبل نسبت میدهند و جدای از آن دست تاریخنویسان جمهوری آذربایجان که قدمت حضورشان در منطقه را به ۱۲ هزار سال پیش میرسانند، به نظر میرسد که در این بین تاریخنویسی جمهوری آذربایجان هدیهی بیپایه و اساس استالین به خود مبنی بر اینکه مادیها پدران جمهوری آذربایجان فعلی بودهاند را با اشتیاق پذیرفته و بر آن تاکید میکند. درست همینجاست که یکی از موارد مهم در تاریخنویسی جمهوری آذربایجان پیرامون سلسلههای ایرانی رخ مینماید و آن ادعای دولت ـ ملت فعلی تحت عنوان جمهوری آذربایجان بر تعلق مادها به خود آنهم به شکل و تفاسیری است که آنها از خود دارند |
این پژوهشگر تاریخ با اشاره به ادعاهای تاریخنویسی جمهوری آذربایجان درباره سلسلههای مختلف ایرانی در دوران بعد از اسلام و تلاش ممتد آنها برای مصادرهی صفویها و افشاریها و حتی قاجارها که شگفتآور مینماید، تصریح کرد: باید توجه داشت که با توجه به جایگاه پیشینی و کهن مادیها در تاریخ ایران، معرفی و مصادره به مطلوب مادیها به مثابه نیاکان جمهوری آذربایجان در چارچوب تعریفشدهی امروزی این کشور، شکافی در تاریخ ایران ایجاد میشود که نقطه عزیمت بسیار مهمی است. در واقع نسبت دادن مادها به کشور جمهوری آذربایجان نفی بخش مهمی از پیشینه تاریخی ایران و محمل طرح ادعاهایی است که همانند ادعاها در مورد صفویها و افشاریها و قاجارها، بدون شک برای کشورمان پذیرفتنی نیست. ادعاهایی که توام با نفی بنیانهایی از پیشینهی ایران، به سخره گرفتن تاریخ به مثابه امری پژوهشی و قابل استناد نیز محسوب میشود.
مدیرعامل بنیاد مطالعات قفقاز در خصوص تاریخنویسی جمهوری آذربایجان توضیح داد: گذشتهی تمامی کشورهای همسایه با ایران با توجه به جایگاه پیشینی، پیوسته و محوری ایران در سیر تاریخ و قرارگیری آنها در دایرهی فرهنگی تمدنی ایران، اشتراکات پررنگ و مهمی با کشورمان دارد که این موارد باید مورد توجه قرار گرفته و به مثابه میراث مشترک فرهنگی و معنوی پاس داشته شوند و به شالودهای بر دوستی و همکاری ملتهای منطقه بدل شوند. اما اینکه کشورها اقدام به مصادره به مطلوب و بازخوانیهای واژگونه از تاریخ سرزمینی کنند که هویت و پیشینهاش شناسنامه بسیاری از آنها محسوب میشود بسیار غیرمنصفانه است و به طور قطع باید مورد توجه مجامع آکادمیک و دستگاههای مسوول در کشورمان قرار گیرد.
سالار سیف الدینی: جریان تحریف تاریخ منطقه در مرکز باکو، ریشه دار و سازمان مند عمل می کند
در ادامه نشست، سالار سیفالدینی به خارج شدن تاریخ از روند طبیعی خودش در جمهوری آذربایجان اشاره کرد و گفت: بحث خود را درمورد تاریخسازی دولتی و ساختن یک دستگاه برای ارایه روایت و قرائت تاریخ یا خارج کردن تاریخ از روند طبیعی خودش و دستکاری آن، آغاز می کنم.
این پژوهشگر حوزه آذربایجان با برشمردن مفروضات تاریخنگاری دولتی در باکو به محورهای اساسی زیر اشاره کرده و گفت: در تاریخنگاری دولتی جمهوری باکو فرض بر این است که یک واحد سیاسی مستقل و نیمه مستقل با پشتوانه تخیلی ترکی ـ تورانی در منطقه شمال و جنوب رود ارس از دوران باستان وجود داشت. این تاریخنگاری همواره سعی میکند نشانه هایی دال بر تقابل این واحد سیاسی تصوری را با ایران سیاسی ارایه دهد و هدف این تکاپو یافتن عقبه تاریخی برای تمایزات سیاسی و تاریخی مردم جمهوری آذربایجان با ایران است. سومین و مهمترین تکاپوی این مکتب تاریخنگاری که برای ما بیشتر محسوس است، مصادره حکومتها و سلسلههای پادشاهی که در واقع دولتهای سنتی ایران به شمار می روند به نفع تاریخ خودشان است.
اوگفت: دستگاهی تاریخنگاری تحریفگر که توسط تاریخنگاران و سیاستمداران پانآذریست در دوران شوروی ساخته شده بود که باقروف و میرزا ابراهیماف چهرههای بارز آن هستند در دوران جدید توسط سیاستمداران پانترکیست مانند رامیز مهدیاف پیگیری میشود و البته تغییرات مکرر خط و الفبا در باکو و ناتوانی مردم جمهوری باکو در مطالعه منابع سنتی تاریخ و بدتر از آن ناتوانی در خواندن کتابهای تولید شده توسط یک نسل قبل به خط سیریلیک این زمینه را برای جاعلان دولتی تاریخ محیا میسازد.
سیفالدینی عنوان کرد: به گمان من خلاء استقلال و نداشتن حاکمیت ملی در گذشته موضوعی است که حکومتگران باکو نمیتوانند تحمل کنند. به این دلیل است که مرتبا بر داشتن «دولت» تاکید کرده و انگیزه دولت خواهی خود را بروز میدهند آنها قصد دارند خلاء دولت نبودن خودشان را در گذشته از طریق مصادره صفویه و قاجاریه جبران کنند.
او سپس به موضوع چهرهسازی از بابک خرمدین در جمهوری آذربایجان به عنوان قهرمانی خلق اشاره کرده و گفت: جنبش بابک خرمدین یک جنبش منطقه ای نبوده بلکه کاملا فرامنطقهای بوده و به روایت طبری و خواجه نظامالملک از کانون ایران یعنی اصفهان و شیراز هم شروع شده است و تا ۳۰ بعد از قتل بابک هم همچنان در اصفهان ادامه پیدا میکند. طبیعی است که چنین جنبشی نمیتواند یک جنبش قومی یا منطقه ای باشد و کسی که در راس آن قرار دارد نمی تواند قهرمان ملی جمهوری باکو باشد. البته ما می دانیم که به یک روایت نام پدر بابک مرداس است که نامی فارسی است و در شاهنامه نام پدر ضحاک بود. کسانی که توانستند بابک را شکست دهند و از منطقه صعب العبور ارسباران عبور کنند سرداران ترک خلیفه بودند مانند بغای، اشناس و …
این نویسنده در ادامه باتوجه به برداشتهای غیر تاریخی جمهوری باکو از صفویه تصریح کرد: آنها به چند گزاره در مورد صفویه معتقدند و چنین می گویند: اولا صفویان از نظر تباری، تُرک بودند دوما در دوره صفویه زبان ترکی هم در مکاتبات داخلی و خارجی رسمیت داشت و سوم اینکه صفویه دولت و امپراتوری آذربایجان بود و برای حل تناقاضات این ادعا اخیرا مدعی شده اند که ایران هم بخشی از این امپراطوری بود.
سیف الدینی درباره بحث زبان و تبار صفویه ادامه داد: مورخان تبار صفوی را به «فیروز زرین کلاه» نسبت می دهد که از «شنگال» مهاجرت کرده و به اردبیل رسیده است و در تاریخ ابنبزار که نزدیک ترین روایت به آن دوره است فیروز زرین کلاه از اشراف کُرد معرفی شده است. ولی با این اوصاف بحث نژاد و ازدواج هایی که به ویژه در خاندان های بزرگ صورت می گرفت در هویت حاکمان اصلا موضوعیت ندارد. مادر شاه اسماعیل مسیحی و یونانیتبار بود و از یک طرف نسبش به آق قویونلوها می رسد. مساله ما در اینجا بستر تاریخی و تمدنی است که یک فرد مانند شاه اسماعیل در آن رشد پیدا می کند و در نهایت خود را پادشاه ایران معرفی می کند. چنانچه در تواریخ صفویه هر بحث از حکمرانی سرزمینی است حاکمان صفوی خود را صاحب سلطنت ایران می دانند نه جای دیگر.
او با اشاره به دیوان شاه اسماعیل توضیح داد : دیوان شاه اسماعیل که به دیوان “ختایی” معروف است و برای مریدان قزلباش در آناتولی و به زبان ترکی سروده شده بود، بهانه ای شده است در دست تحریف گران تاریخ تا هم شاه اسماعیل را تُرک بنامند و هم زبان دیوان صفوی را. در حالیکه این دیوان کوچک در راستای تشکر از قزلباشان و مریدان ترک زبان صفویان در آناتولی سروده شده و اتفاقا سرشار از واژهها و مفاهیم فارسی و عطف به شاهنامه است و بدون فهم فرهنگ ایران مطالعه آن میسر نیست. مثلا اگر کسی نداند رستم و فریدون که بودند و نماد چه نوعی از اخلاق و منش می محسوب می شدند، فهم تلمیهات این دیوان ناممکن می شود.
این پژوهشگر منطقه آذربایجان ادامه داد: اگر سرودن یک دیوان به زبان ترکی (آن هم هم ترکی که با فارسی کاملا آمیخته است و مرز بین فارسی و ترکی مشخص نیست) دلیلی برای مصادره یک دولت معظم و بزرگ است در این صورت همه سلاطین عثمانی که دیوان فارسی دارند از جمله محمد فاتح، سلیم و سلیمان قانونی، نیز باید ایرانی محسوب شوند و یا عثمانی را یک حکومت ایرانی محسوب کنیم! همینطور که این نتیجه فاسد، ترک قلمداد کردن شاه اسماعیل هم و خارج ساختنش از بستر تمدنی اش به دلیل سرودن یک دیوان کوچک، نتیجه ای اشتباه است.
او با توجه به ترک بودن ارتش صفوی اظهار کرد: برخی به دلیل ترک بودن ارتش صفوی که بخشی از آن از ترکان قزلباش آناتولی تشکیل می شد، سعی کرده اند ماهیت صفوی را ترک قلمداد کنند. به ویژه مورخان پان ترکیست ترکیه احتمالا به دلیل شکستی که از صفویان متحمل شده بودند، سعی کردند برای تخفیف این تجربه تلخ آن را تقابلی بین دو برادر وانمود کنند. و فاروق سومر در راس این دسته از مورخان قرار دارد. این دلیل نیز ، نه تنها عمیق نیست بلکه قرینه ای در خود عثمانی دارد و آن سربازان ینی چری هستند که در اصل مسیحی و اروپایی بودند. آیا به همین علت می توان بستر تاریخی شکل گیری دولت بزرگ عثمانی را مسیحی قلمداد کرد و آن را شعبه از امپراتوری مقدس رومی ـ مسیحی دانست؟!
سیف الدینی: نظریه اریک هابسباوم در خصوص ملت سازی «ابداع سنت» The Invention of Tradition نام دارد. بخشی از این اقدامات با این نظریه قابل توضیح است. «ابداع سنت» به گونه ای از ملت سازی دولتی اطلاق می شود که طی آن دولتها از طریق امکاناتی که به صورت انحصاری در دست دارند از جمله رژیم سرباز گیری، آموزش و پرورش عمومی، تعطیل کردن برخی روزهای خاص به عنوا روز استقلال، قرارداد کردن برخی نمادها به عنوان نماد ملی و… به خلق یکسری شئونات هدفدار ملی دست زده و سعی می کنند از «اجتماع مردم» به «جامعه ملی» یا «ملت» برسند. رژیم باکو نیز بر اساس همین مسیر، اولا در کتابهای درسی به تاریخ سازی حماسی و خودستایی بلامحل دست زده است و چون تاریخی واقعی اش درون تاریخ ایران قراردارد ناچار از خلق و جعل یک تاریخ مصنوعی و خیالی شدهاست که در بستر تورانی قرار گرفته و در مرحله بعدی به خلق و ابداعاتی مانند پرچم ملی، روز همبستگی آذری های جهان و… دست زده است. |
این پژوهشگر با توضیحی درخصوص سفرنامه ها ونیزی درمورد صفویان بیان کرد: از سوی دیگر عثمانی ها نیز صفویه را خویش و قوم یا همتبار نمی دانستند و آنها را رقیبی سیاسی در بستر فرهنگ و تمدن ایرانی می فهمیدند. از آن جمله نامه های سلاطین عثمانی مانند به شاهان صفوی است که در آنجا صفویان را وارث پادشاهان کیانی و کسرا و فریدون و … می دانند. سفرنامه نویسان ونیزی نیز همین تلقی را دارند. آن کاملا احساس می کنند که در کشوری متفاوت با عثمانی و در نظام دولتداری متفاوت با عثمانیان ترک وارد شده اند و شاه عباس و… را وارث پادشاهان باستانی ایران می دانند و حتی ضمن توهین به عثمانی های ترک با صفویان وارد رایزنی و توطئه علیه آنها می شوند.
سیفالدینی افزود: گرایش هویتی شاه اسماعیل را باید با سفارش خلق شاهنامه طهماسبی و ترویج تشیع و زبان فارسی فهمید. شاه طهماسب نیز تذکره طهماسبی را به زبان فارسی نگاشته است. شاه عباس هم در حوزه اشاعه فرهنگ شاهنامه و نقالی شاهنامه در قهوه خانه ها و هم نسخه برداری از شاهنامه کوشش های فرهنگی بسیار کرده است. از جمله استفاده از بهترین خوشنویسان عصر یعنی میرعماد و رضا عباسی در نسخه برداری از شاهنامه است. استاد باستانی پاریزی می نویسد، معروف است که شاه عباس محض تشویق شمعدان به دست می گرفت کنار رضا عباسی می نشست و او می نوشت.
این نویسنده در پاسخ به این سوال که انگیزه اصلی رژیم باکو از تحریف تاریخ چیست؟ به موضوع ملت سازی دولتی یا پروژهای اشاره کرده و توضیح داد: نظریه اریک هابسباوم در خصوص ملت سازی «ابداع سنت» The Invention of Tradition نام دارد. بخشی از این اقدامات با این نظریه قابل توضیح است. «ابداع سنت» به گونه ای از ملت سازی دولتی اطلاق می شود که طی آن دولتها از طریق امکاناتی که به صورت انحصاری در دست دارند از جمله رژیم سرباز گیری، آموزش و پرورش عمومی، تعطیل کردن برخی روزهای خاص به عنوا روز استقلال، قرارداد کردن برخی نمادها به عنوان نماد ملی و… به خلق یکسری شئونات هدفدار ملی دست زده و سعی می کنند از «اجتماع مردم» به «جامعه ملی» یا «ملت» برسند. رژیم باکو نیز بر اساس همین مسیر، اولا در کتابهای درسی به تاریخ سازی حماسی و خودستایی بلامحل دست زده است و چون تاریخی واقعی اش درون تاریخ ایران قراردارد ناچار از خلق و جعل یک تاریخ مصنوعی و خیالی شدهاست که در بستر تورانی قرار گرفته و در مرحله بعدی به خلق و ابداعاتی مانند پرچم ملی، روز همبستگی آذری های جهان و… دست زده است و بستر تاریخ خود را به تاریخ ترکی و تورانی که سراسر وهم و خیال است کشانده است، وی گفت: هیچ اثر تاریخی و ادبی مهمی در قفقاز مسلمان نشین در بستری ترکی- تورانی خلق نشده است، به همین دلیل تمام بزرگان تاریخ ملی باکو در این روایت همان چهره های تاریخی یا ادبی ایرانی هستند که به دلیل ضرورت سیاسی که ذکر شد، تبدیل به چهره و سبقه تاریخی شده اند.
این پژوهشگر حوزه آذربایجان درخصوص تلاش هایی برای تاریخ نگاری بیان کرد: تکاپوهایی تاریخنگاری از این دست مانند خلق یا جعل افسانه نیاکان مشترک تورانی و اسطورههای قهرمانی مانند ده ده قورقورت و بابک و … همگی در راستای ملت سازی شتاب آلود و دست پاچه است. زیرا دولت باکو درگیر رقابتی آشکار بین ملت های تازه استقلال یافته قفقاز یعنی ارمنیها، گرجیها و نمی تواند در برابر حضور تاریخی و پررنگ این دو رقیب دست خالی بماند.
او با تبیین یک مدل جدید از وضعیت تمدنی منطقه عنوان کرد: در منطقه ای که ما قرار داریم چند تمدن اصلی از جمله حوزه تمدنی ایران، حوزه تمدن عثمانی- ترک، خوزه تمدن اسلامی- عرب، تمدن هندی و حوزه روسی- اسلاوی قرار دارند. در این بین در برخی شکافها و گسله های تمدنی قرار گرفته است که متاثر از بیش از یک حوزه تمدنی اند که در همسایگی آنها قرار دارند. وی گفت: منطقه مسلمان نشین قفقاز نیز متاثر از فرهنگ روسی، تمدن ایرانی و تمدن ترکی است. همانطور که عراق متاثر از تمدن ایرانی از یک زاویه و تمدن اسلامی – عربی از زوایه دیگر است و مشکل زمانی بروز می کند که در این دست از سرزمین ها حاکمانی به قدرت می رسند که قصد از بین بردن یکی از این رگه های تمدنی و ترجیح یکی بر دیگری را داشته باشند.
این پژوهشگر آذری با اشاره به اینکه صدام حسین قصد داشت آثار فرهنگ و تمدن ایرانی را در عراق از بین ببرد: و صرفا عربیت را باقی بگذارد، تصریح کرد: همانطور که هیات حاکمه امروز باکو نیز قصد دارند رگ عثمانی- ترکی را در فرهنگشان برجسته کنند. منتها چون این رگ از غنای و تاثیر زیادی برخوردار نیست،نیاز به روایت های ساختگی و جعل پیدا می کنند، و از آنجایی شهروندان باکو به دلیل تغییرات مکرر خط و الفبا از گذشته خود بی اطلاع مانده اند،حاکمان آن احساس می کنند که هر طور که بخواهند قادراند به هویت آنها شکل بدهند.