سجاد آیدنلو جوانترین شاهنامهپژوه کشور چهرهای شناخته شده در مجامع علمی ایران و خارج از کشور است. او در این گفتوگو با برشمردن عناصر هویت ملی، نسبت هریک را با شاهنامه فردوسی میسنجد و درنهایت به جایگاه آذربایجان در شاهنامه و جایگاه شاهنامه در آذربایجان میپردازد. این نویسنده پرکار ارومیهای علاوه بر نگارش مقالات پرشمار علمی و ادبی 18 سال از عمر خود را صرف تألیف کتاب «آذربایجان و شاهنامه» کرده که بسیار مورد توجه و استقبال مخاطبان بویژه در آذربایجان قرار گرفته است. در ادامه متن گفتگویی با ایشان را میخوانیم.
هویت ملی از چه عناصری تشکیل شده و هویت ملی ما ایرانیان با توجه به این عناصر چه نسبتی با شاهنامه فردوسی دارد؟
هویت را میتوان به دو مقوله هویت شخصی یا فردی و هویت ملی تقسیمبندی کرد. هویت شخصی یعنی اینکه یک فرد شناسههایی دارد که او را نسبت به هر فرد دیگری در جامعه متمایز میکند؛ مثل نام، نام خانوادگی، تاریخ تولد، محل تولد و مؤلفههایی از این دست؛ اما هویت ملی، مجموعه ویژگیها، عناصر و معیارهایی است که فرد فرد یک ملت یا کشور را نسبت به مردمان سایر کشورها متمایز میکند.
یکی از این عناصر، جغرافیای واحد و مشترک است، همچنین تاریخ که خود این عنصر به دو بخش تاریخ ملی و تاریخ واقعی تقسیم میشود. پس از آن باید به عنصر دین و زیرشاخههایش یعنی مذهب یا مذاهب اشاره کرد، همینطور مؤلفه زبان ملی، آداب و عادات و رسوم یک کشور یا یک ملت که ذیل فرهنگ تعریف میشود و درنهایت آثار فکری و ادبی هرجامعه. اینها اگرچه نه تمامی ولی مهمترین مؤلفههای هویت ملی هرجامعهای هستند. حالا مسأله این است که شاهنامه فردوسی چه نسبتی با این عناصر هویت ملی ایرانیان دارد؟ بهعبارت دیگر نسبت شاهنامه و میزان پیوند شاهنامه با این مؤلفهها و عناصر چیست که ما آن را یکی از شاخصههای هویت ملی خود میدانیم؟
شادروان علامه قزوینی در سال 1304 در نامهای که به مرحوم استاد سیدحسن تقیزاده نوشتهاند، به موضوع مهمی اشاره کردهاند و آن اینکه «هر ایرانی در هر درجه و طبقهای که باشد، مقداری از ملیت خود را مدیون فردوسی است.» کسانی که مرحوم علامه قزوینی را میشناسند، میدانند که آن شادروان در بحث شیوه تحقیق و کاربرد کلمات و جملات بسیار وسواس داشتهاند. وقتی ایشان چنین سخنی میفرمایند، یعنی کلمات را با دقت و وسواس انتخاب کردهاند.
میشود گفت ما بخشی از هویت ملی خود را مدیون فردوسی هستیم اما با چه درجه و نسبتی از پیوند، متفاوت است؟
درست است. مسأله اول همانطور که عرض کردم داشتن جغرافیا و سرزمین مشترک است. شما اگر بر این مبنا شاهنامه فردوسی را بررسی نمایید، میبینید محور و مدار داستانهای این اثر کشوری است بهنام ایران. ایران با جغرافیایی مشخص که نام بسیاری از شهرها و نواحی آن هم در شاهنامه درج شده است؛ مثل آذربایجان، همدان، شیراز، اصفهان، خراسان، آمل، بندر سیراف، گرگان و… حتی از برخی روستاها نیز در این اثر نام برده میشود. بنابراین کسی که اعم از ایرانی و غیر ایرانی، شاهنامه را بخواند، متوجه میشود که محور و مرکز و مدار این کتاب، جغرافیایی است بهنام ایران و قطعاً من ایرانی یکی از مؤلفههای هویتی خودم را که سرزمینی بهنام ایران باشد، در این کتاب میبینم.
مسأله بعدی تاریخ است؛ شاهنامه در بخش پادشاهی پیشدادیان و کیانیان، به تاریخ ملی همه ایران پرداخته و در بخش اشکانیان و ساسانیان به تاریخ واقعی. تاریخ ملی یعنی شخصیتها، روایتها و داستانهایی که وقوع و وجود خارجی نداشتهاند و اتفاق هم نیفتاده ولی نیاکان هرملتی میپنداشتهاند و دوست میداشتهاند که در گذشته آنها چنین شخصیتها و داستانهایی باشد؛ مثل رستم، فریدون یا اسفندیار. ما در عالم واقع، رستمی نداشتهایم اما هزاران سال نیاکان ایرانی، رستم را بهعنوان یک شخصیت پذیرفته است. تاریخ واقعی هم آن چیزی است که اسناد و شواهد باستان شناسی و متون تاریخی آن را ثابت میکند. از این منظر شاهنامه یک دوره منظم و مدون از تاریخ ملی و واقعی ایرانیان است.
ممکن است کسی بپرسد مگر این روایتها در تاریخ طبری یا بلعمی نیست، پس چرا شاهنامه را بهعنوان معیار هویتی تعریف میکنید؟ پاسخ مشخص است، برای اینکه روایت شاهنامه، روایتی صرفاً ایرانی است درحالی که تاریخ طبری و بقیه متون آمیخته با عناصر سامی است. به علاوه اینکه شاهنامه از نخستین انسان – شاه که کیومرث باشد، شروع کرده تا برسد به پادشاهان ساسانی و همه این روایتها را با جزئیات و مراتب، فقط در شاهنامه میتوان دید.
نکته بسیار مهم دیگر مؤلفه دین است که در نسبت آن با شاهنامه بعضاً با افراط و تفریط برخورد میکنیم. شاهنامه به لحاظ محتوا و موضوع داستانها، اثری است متعلق به ایران پیش از اسلام. پس بخشی از آنچه ما بهعنوان دین ایرانیان در شاهنامه میبینیم، دین زرتشتی و البته یکتاپرستی است و بخشی هم شخصیت خود فردوسی بهعنوان یک ایرانی ایران دوست تمام عیار که صددرصد مسلمان و شیعه است. هیچ تردیدی در این زمینه نیست. اینجا من تلفیق بسیار زیبایی از ایران پیش از اسلام، دین اسلام و تشیع را در شخصیت و عقیده خود فردوسی میبینم. بنابراین اسلام و تشیع و البته در برهههایی تسنن همواره بخش مهمی از هویت ایرانی پس از اسلام بوده و خواننده هم این موضوع را هم در شاهنامه و هم در شخصیت خود فردوسی میبیند و حس میکند.
مسأله بعدی زبان است. لطفاً به این کلمات دقت فرمایید؛ شاهنامه یکی از مهمترین آثار ادبی زبان فارسی است. بحث ما یک بحث علمی است و ما نباید در مباحث علمی دچار احساسات و تعصب شویم. اساساً من با این گزاره مخالفم که بگوییم شاهنامه بزرگترین اثر ادب فارسی است. از نظر شخص بنده که ممکن است عدهای آن را بپسندند یا نپسندند، دیوان حافظ، آثار سعدی و مولانا و دیگر بزرگان هم در نوع ادبی و ژانر خود، ازجمله آثار مهم ادبی زبان فارسی هستند. به همین دلیل عرض کردم یکی از آثار مهم و نه مهمترین.
طبق یک تحقیق آماری، حدود 555 هزار واژه در شاهنامه به کار گرفته شده که 17 هزار و 100 واژه آن غیر تکراری است. پس ما نتیجه میگیریم که شاهنامه گنجینه بسیار سرشاری از ترکیبات و لغاتی است که فردوسی آن را به زبان فارسی هدیه داده که برخی از این ترکیبات و تعابیر طبق تحقیقات، نخستین بار در شاهنامه به کار رفته و از آنجا وارد متون ادبی دیگر شده است. ببینید شاهنامه در تقویت و پرمایگی زبان فارسی بهعنوان زبان ملی ایرانیان تا چه اندازه مهم بوده است.
دوستی چند روز پیش فرمودند آیا شاهنامه مهمترین نقش را در حفظ زبان فارسی داشته؟ بنده عرض کردم خیر، شاهنامه یکی از کتابهای حافظ زبان فارسی است که البته به لحاظ تقدم زمانی و گستردگی آن در 50 هزار بیت خیلی مهم است، اما شما نمیتوانید ارزش و اعتبار و اهمیت آثار دیگر را چه قبل و چه بعد از آن در حفظ و استمرار زبان فارسی نادیده بگیرید. تعابیری در این زمینه متداول است که در تحقیقات بزرگان ماهم دیده میشود مثل «زنده کننده زبان فارسی» که معمولاً برای توجیه آن به بیتی هم اشاره میکنند که متعلق به فردوسی نیست و یک بیت الحاقی است «بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی» که من چنین اعتقادی ندارم اما معتقدم فردوسی کسی است که از قابلیتهای بالقوه زبان فارسی که پیش از او نیز وجود داشته، به بهترین وجه استفاده کرده و آن را به فعلیت درآورده است.
زبان فارسی پیش از فردوسی نیز زنده و پرمایه بوده و شاعرانی مثل رودکی و دقیقی هم پیش از او از این قابلیتها استفاده کردهاند اما فردوسی با نبوغ خود آن را تقویت کرده و از قوه به فعل درآورده است. بنابراین ما نباید در هیچ یک از این موارد دچار افراط و تفریط شویم.
در مؤلفههای دیگر هویت ملی از جمله آداب و رسوم و آیینهای ایرانیان هم طبیعی است که شاهنامه گنجینهای مایه بخش از آداب و آیینها و رسوم ماست که بسیاری از آنها را استخراج کردهاند و کتابهایی هم در این زمینه نوشته شده. یک ایرانی امروز بسیاری از آیینها و رسوم خود را در شاهنامه میبیند که همه اینها به علاوه خود اثر بهعنوان یکی از مهمترین آثار ادبی در مجموع آن را به یک اثر ملی تبدیل میکند.
شاید برخی بگویند در شهرهای مختلف ایران اقوام و مردمانی زندگی میکنند که دین، مذهب یا زبان مادریشان با آنچه شما میگویید متفاوت است. در این صورت شاهنامه چگونه میتواند اثری ملی در ارتباط با هویت همه ایرانیان باشد؟
زبان مادری هموطنان بسیار بسیار شریف ارمنی ما که نیاکان شان هم ایرانی بودهاند، ارمنی است. دین آنها هم متفاوت از دین امروز ایرانیان یعنی اسلام با زیرشاخههای تشیع و تسنن است اما شما از کدام ایرانی ارمنی شنیدهاید که وقتی از هویت ملیاش میپرسند، چیزی جز ایرانی بگوید؟ خبرنگاری از استاد چکناواریان نظرش را درباره موضوعی پرسید و در سؤال خود از لفظ اقلیت استفاده کرد. ایشان برگشت و با قاطعیت گفت «اقلیت خودتی». وقتی یک هموطن ارمنی ما که زبان مادری و دین متفاوتی از ما دارد، خود را تا این پایه ایرانی میداند، چطور من میتوانم هویتی غیر از این برای خودم تصور کنم؟ طبیعتاً همه مردمان ساکن در این کشور با هر زبان مادری برای بنده بسیار قابل احترام هستند و شخصاً با نهایت افتخار به زبان ترکی آذربایجانی که زبان مادری من است هم حرف میزنم و هم از آن دفاع میکنم اما نباید فراموش کنیم که زبان ملی ما ایرانیان فارسی است. وقتی یک آذربایجانی، یک اصفهانی یا خراسانی با هر دین و مذهبی و با هر زبان یا گویش و لهجهای تشریف میبرد فرانسه و از او میپرسند کجایی هستی؟ با سربلندی تمام میگوید ایرانی هستم و شاهنامه فردوسی را بهعنوان یکی از عناصر هویت ملی خود معرفی میکند.
پروفسور یلدریم، شاهنامه پژوه و مترجم شاهنامه به ترکی استانبولی جایی گفته بود در ترکیه هرکجا که دعوت شدم تا درباره فردوسی و شاهنامه صحبت کنم، هرگز کسی از من نپرسید آیا این اثر نژادپرستانه نیست یا چرا آن را ترجمه کردهای اما در ایران بارها این پرسش را از من پرسیدند. شما به آذربایجان اشاره کردید و جایگاه والای آذرآبادگان در شاهنامه و همینطور جایگاه والای شاهنامه در آذربایجان که حاصل این اقبال میشود کتاب شما. اما چنین پرسشی از کجا ناشی میشود؟
بگذارید اینطور بپرسیم که نسبت و پیوند آذربایجان با هویت ملی ایرانیان براساس عناصری که عرض کردم و بهطور مشخص شاهنامه بهعنوان یکی از این عناصر چیست؟ برای پاسخ این سؤال من باید ابتدا به این نکته بدیهی بپردازم که آذربایجان همیشه و در طول تاریخ، یعنی پیش و پس از اسلام بدون استثنا یکی از بخشهای مهم و اصلی و اساسی ایران بوده است. این را هم کتیبههای پیش از اسلام و بویژه دوره ساسانیان به ما میگوید و هم متون تاریخی. بنابراین اصل اولی که عرض کردم، یعنی جغرافیای واحد و مشترک، همواره در مورد آذربایجان صدق میکند. یعنی آذربایجان همیشه جزء واحد جغرافیایی بهنام ایران بوده است. حالا اگر عناصر دیگر یعنی تاریخ، دین و آداب و رسوم را درنظر بگیریم، با تفاوتهای مختصری که ویژگی هر منطقه است، در آذربایجان هم همان بوده که در سایر مناطق ایران. نوروز بهعنوان یک جشن ایرانی همواره در آذربایجان بوده، دین اسلام و تشیع و در مقاطعی تسنن در آذربایجان بوده. حالا بگذارید رابطه آذربایجان و شاهنامه را عرض کنم.
در سالهای اخیر برخی از بزرگوارانی که در مطبوعات قلم میزنند و بسیار هم برای من قابل احترام هستند و برخی از آنها هم دوستان قدیمی بنده هستند، از تعبیر هویتطلب و هویتطلبی در آذربایجان حرف میزنند. باید عرض کنم مسأله شخصی و احساسی نیست و ما داریم یک بحث علمی میکنیم و از این منظر باید عرض کنم که بخشی از هویت ما آذربایجانیان در شاهنامه فردوسی است، بیهیچ تردیدی. تکرار میکنم عرض بنده یک صحبت علمی است و نه احساسی. ممکن است این گزاره من را برخی نپسندند، من برای آن عقیده شخصی احترام قائلم اما پسند و ناپسند و سلیقه شخصی، به هیچ وجه در مسلمات و واقعیات تأثیری نخواهد داشت. ما براساس اسناد صحبت میکنیم. چرا بنده میگویم بخشی از هویت آذربایجان؟ برای اینکه متن شاهنامه را اگر ملاحظه فرمایید آذربایجان دقیقاً با همین جغرافیای امروز بهعنوان آذرآبادگان در شاهنامه آمده و به بخشهایی از آن هم مثل دریاچه چیچست یا دریاچه ارومیه، آذرگشسب یا اردبیل اشاره شده و البته بسیار هم با تقدیس و احترام. آذربایجان در شاهنامه پایتخت معنوی و دوم ایران است و جایگاه بسیار مقدسی دارد و همچنین از نظر داستانی هم بسیار مهم است.
فردوسی به صراحت از زبان رستم با صفت آذری از آذربایجانیان حرف زده. آذری یعنی اهل آذربایجان و این واژه هیچ گونه دلالت نژادی ندارد. از من میپرسند شما آذری هستی؟ میگویم اگر منظورتان این است که بنده آذربایجانی هستم بله ولی اگر میخواهید بگویید من نژاد دیگری دارم خیر. همه ما آذربایجانیان ایرانی هستیم. به هرحال رستم فرخزاد وقتی اعراب به ایران حمله میکنند به برادرش میگوید خانواده و اموال را بردار و به آذربایجان ببر که محل امنی است. «همی تاز تا آذرآبادگان/ به جای بزرگان و آزادگان» من از دوستانی که به شاهنامه نقد دارند و من برای آنها بسیار احترام قائلم میخواهم فقط به همین بیت فکر کنند. البته بحث طولانی است و من میگذرم.
بعد بیاییم ببینیم آذربایجان پس از نظم شاهنامه چه رویکردی نسبت به آن داشته؛ بنده در همین کتاب «آذربایجان و شاهنامه» صدها و شاید بیش از 1000سند مختلف از حوزههای متفاوت در زمینه تأثیر شاهنامه در بین آذربایجانیان عرضه کردهام. این تأثیر هم به زبان فارسی خود را نشان داده هم ترکی آذربایجانی که برای من بسیارعزیز است. جالب است بدانید شعرای آذربایجانی 20 سال پس از پایان نظم این اثر بلافاصله به آن توجه کردهاند. قطران تبریزی حدود 420 یا 30 یعنی 20 یا 30 سال پس از پایان نظم شاهنامه به آن توجه کرده است. منتقدان بسیار محترم میگویند ممکن است برخی اسامی مثل بیژن و منیژه یا رستم و سهراب که معروف بودهاند از طریق منابع دیگری به آثار شاعران آذربایجانی راه پیدا کرده درحالی که ما سند صریح داریم مثلاً قطران مشخصاً شاهنامه مورد نظرش بوده است نه منابع دیگر. این روند از 420 تا امروز یعنی حدود 1000 سال هرگز قطع نشده است. از فردوسی آنقدر در آثار شاعران و ادیبان آذربایجانی اسم برده شده و تعریف شده که قابل شمارش نیست. همه اینها نشان میدهد ادبا و شاعران این خطه کوچکترین تضادی بین خود و شاهنامه نمیدیدهاند و شاهنامه را اثر دیگری و غیر نمیپنداشتهاند. بگذارید یک نمونه به زبان ترکی آذربایجانی بیاورم از موجز شبستری شاعر بسیار محترم و مسلط که در اواخر قاجار و اوایل پهلوی اول میزیست. موجز به صراحت میگوید «اگر اولمیایدی جهاندا قلم/ دیلمئزده دنیاده نام عجم/ علمدار فردوسی محترم/ قلمدور قلم، بارکالله قلم» میگوید اگر در جهان قلمی نبود، هرگز نام ایران به میان نمیآمد، علمدار این کار فردوسی است، آفرین و بارکالله بر این قلم.
موجز شبستری یکی از بزرگترین شاعران ترکی آذربایجانی به صراحت میگوید که مایه افتخار و شهرت ایرانی در جهان، فردوسی محترم است. آیا این تضاد است یا احترام؟ از این گفتهها گذشته باید عرض کنم که مهمترین نسخههای شاهنامه در آذربایجان تدوین شده و اتفاقاً اولین کار هم در آذربایجان بوده. همچنین برخی از نسخههای شاهنامه در آذربایجان نگارگری شده که از نظر پربرگ بودن حائز اهمیت است.
شاهنامه خوانی و نقالی در قهوهخانههای آذربایجان هم همواره وجود داشته و کسانی که سنشان اجازه میدهد حتماً قهوهخانههای دهه پنجاه تبریز و اردبیل و ارومیه را به یاد دارند که در آن در کنار نقالی به زبان ترکی آذربایجانی و شاهنامه خوانی، بخشهای آذربایجانی داستانهای کوراغلوهم خوانده میشد. اگر در روایتهای عامیانه مردم آذربایجان دقت فرمایید، داستانهای زیادی میشنوید که تحت تأثیر شخصیتها و داستانهای شاهنامه آفریده شده است و اینها را مرحوم استاد انجوی شیرازی گردآوری کرده. در تبریز مردم عامه میگفتند رستم زمانی به تبریز آمده و از فرط سرمای استخوان سوز برگشته اما سپرش را جا گذاشته است و حوضی را نشانتان میدادند و میگفتند جای سپر رستم است. اینها جزو باورهای عامیانه مردم بود و به آنها عقیده داشتند. الان برای ما مسجل شده که رستم شخصیتی حماسی است وگرنه تا چند دهه پیش مردم به وجود این شخصیتها اعتقاد داشتند.
شما داستان کوراغلو را مطالعه فرمایید که بخشهایی از روایتهای آن ساخته مردم آذربایجان است و دقیقاً همانجاها هم میبینیم از شاهنامه تأثیر گرفته مثل نحوه رویارویی کوراغلو و پسرش که از الگوی رستم و سهراب برداشته شده. ازاینها گذشته به لحاظ جامعه شناختی هم یک مسأله مهم نامهای آذربایجانی است که از شخصیتهای شاهنامه گرفته شده. در طول تاریخ اگر بررسی کنید و به اسناد مختلف نگاهی بیندازید میبینید اسامی افراد یا اسلامی است بهدلیل تعلقات اسلامی یا شاهنامهای مثل افراسیاب، رستم، سهراب، کاوه، جمشید، کتایون، رودابه، سیندخت و… این نامها را مردم آذربایجان با عشق برای فرزندانشان انتخاب میکردند.
باز میتوانم بگویم در طول تاریخ تحقیقات ادبی، بخشی از مهمترین، ماندگارترین و تراز اولترین کارهای شاهنامه شناختی را محققان آذربایجانی انجام دادهاند. پیشگام شاهنامهپژوهی نوین هم مرحوم سیدحسن تقیزاده است که اهل تبریز بوده و این سنت همچنان ادامه دارد.
این نفوذ البته همه جای ایران هست؛ خراسان، اصفهان، شیراز… اگر محققی به طور روشمند در این زمینه کار کند بعد از مدتی از میزان نفوذ شاهنامه در همه حوزههای فرهنگی و اجتماعی منطقه خود تعجب خواهد کرد، چون این اتفاق برای خود من افتاد. دوستانی که به مباحث بنده نقدی دارند و من به احترام آنها از سر جایم بلند میشوم، باید بدانند آذربایجان با هر هویت و پیشینهای که شما برای آن قائل هستید در شاهنامه با هر تفسیری که شما از آن دارید محترم است و عکس این موضوع هم صادق است.
میدانیم که حتی علمای دینی ما لقب حکیم را به فردوسی دادهاند و این شأن و مقام بسیار بلندی است که خود به خود پاسخ برخی نقدها را در مورد شخصیت فردوسی میدهد نگاه شما در این زمینه چیست. آیا این نگاه در مقابل دیدگاهی نیست که فردوسی را یک شاعر افراطی میداند؟
ملاصدرا از ترکیب «قدوسی» برای فردوسی استفاده کرده. میگوید فردوسی قدوسی؛ یعنی آسمانی و معنوی. من به شخصه با تعبیر اقوام ایرانی هم موافق نیستم چرا؟ چون یک خراسانی و یک آذربایجانی هیچ تفاوتی باهم ندارند و ما نمیتوانیم مثلاً یک کرد عزیز را با کسی که زبان مادریاش لری است از هم جدا بدانیم. من همه را ذیل ایرانی میبینم. شاید شما بگویید این برداشت نادرست است اما این نظر شخصی بنده است. با این نگاه همه ایرانیان در شاهنامه جایگاه محترمی دارند و در این بحثی نیست.
شاهنامه یک حماسه ملی است و شما اگر ادبیات جهان را بررسی کنید، میبینید هراثری که بهعنوان حماسه ملی آن ملت شناخته میشود، طبیعتاً روایت کشمکش مردمان آن کشور با دشمنان خود است و این مسأله در شاهنامه هم هست. اما نکته عجیب اینکه ما در شاهنامه اعراب، ایرانیان و ترکان را میبینیم که باهم روابط دوستانهای دارند، ازدواج میکنند، داد وستد میکنند و ستیز و درگیری هم دارند و عجیبتر آنکه فردوسی همواره ویژگی مثبت دشمنان را هم در ستیزهها بیان کرده همچنان که ویژگی منفی ایرانیان را هم آورده است. منتقدان بسیار محترمی که میفرمایند شاهنامه یک اثر نژادپرستانه است، بفرمایند آیا یک اثر نژادپرستانه و افراطی این گونه علیه ملت خودش حرف میزند و بنا بر موقعیتهای داستانی از دشمنان تعریف میکند؟
اما در مورد ترکان که من در کتاب خودم حدود 100 صفحه را به این مسأله اختصاص دادهام. در شاهنامه همواره از مرزهای شرق و شمال شرق، اقوامی به ایران حمله میکنند که در این اثر از آنها به دو تعبیر ترکان و تورانیان یاد شده است. در تاریخ واقعی هم اقوام ترک در زمان ساسانیان از مرزهای شرقی به ایران حمله میکردند و همواره داستانها و روایتهایی از این نبردها در اذهان نیاکان ما بوده. به مرور در روند تدوین و مکتوب شدن روایات حماسی دو مفهوم ترک از حوزه تاریخ واقعی و تورانی در حوزه تاریخ ملی ایران درهم آمیخته و این دو مفهوم یکسان انگاشته شده است. مسأله دوم اینکه تورانیان و ترکان در جاهایی از زبان ایرانیان نکوهش میشوند و بحثی در آن نیست اما به این هم دقت فرمایید که همین ترکان در جاهایی که موقعیت داستانی اقتضا میکند، ایرانیان را به بدترین شکل ممکن نکوهش میکنند. آیا اگر او نژادپرست بود چنین میکرد؟
مهراب کابلی در شاهنامه عرب تبار است و وقتی مطلع میشود دخترش رودابه میخواهد با زال ایرانی ازدواج کند، در آن موقعیت مقامی و داستانی که پدر آشفته است، بدون آنکه فردوسی از خود هیچ تعصبی نشان دهد، شدیدترین دشنام را از زبان او علیه ایرانیان نثار میکند: «گر از دشت قحطان سگ مارگیر/ شود مغ ببایدش کشتن به تیر». فردوسی 15 ویژگی مثبت از تورانیان ثبت کرده که من آنها را استخراج کردهام مثل خداپرستی، میهندوستی، خانواده دوستی، وفاداری، پاکدامنی زنان و دختران، جنگاوری و… عجیبتر اینکه بیتی در شاهنامه هست که همه جا هم به آن استناد میکنند اما این بیت از زبان تورانیان است «اگر سر به سر تن به کشتن دهیم/ به آید که کشور به دشمن دهیم» دشمن کیست؟ ایرانیان.
اما مهمترین نکته اینکه در شاهنامه، تورانیان یا ترکان، هیچ ارتباطی با آذربایجان و آذربایجانیان ندارند. جملهام را تکرار میکنم لطفاً پس و پیش نکنید؛ در شاهنامه، تورانیان و ترکان که دشمن ایرانیان هستند و از مرزهای شمال شرقی به ایران حمله میکنند، هیچ ارتباطی به آذربایجانیان ندارند و آذربایجانیان مانند همه ایرانیان در سپاه ایران علیه ترکان و تورانیان میجنگند. ممکن است کسی این را دوست نداشته باشد اما این سند در شاهنامه هست.
شما چند بار از اصطلاح زبان ملی استفاده کردید درحالی که خیلیها قائل به این نیستند و میگویند ما زبان رسمی داریم نه زبان ملی. دیدگاه شما در این باره چیست؟
یکی از مباحث علمی بحث اصطلاح شناسی است؛ یعنی به کار بردن هر اصطلاح در جای درست خودش. کلمه رسمی یک حالت اداری و قانونی دارد. مثلاً میگویند طبق قانون یا بخشنامه از فلان سال زبان فلان کشور انگلیسی شده است اما وقتی از زبان ملی حرف میزنیم فراتر از بخشنامه و قانون مد نظر ماست. زبان ملی یعنی وجه همگانی و اشتراک عمومی آن در طول تاریخ یک سرزمین. مجوز ملی بودن یک زبان را مردمان آن کشور صادر میکنند و ما میبینیم زبان فارسی در طول هزار و چند صد سال پس از اسلام بنا بر رویکرد و عملکرد همه ایرانیان، زبانی ملی بوده است. یعنی مردمان همه مناطق ایران با هر زبان مادری و محلی و با هر گویش و هر اعتقاد و دین و مذهبی، مهمترین آثار فکری و فرهنگی خود را به فارسی آفریدهاند. حافظ برای یک آذربایجانی همان مقدار لذت معنوی و فکری دارد که برای یک شیرازی و یک اصفهانی. بنابراین من یک ایرانی آذربایجانی هستم که زبان ملی من فارسی و زبان مادری من ترکی آذربایجانی است و من اجازه توهین به هیچ یک از این دو را نمیدهم.
روزنامۀ ایران، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰، ص ۱۱