محمد مطلق: توصیف «سرخاب» کار من نیست، محلهای که ۷۰۰ سال پیش کمالالدین خجندی بوی جوی مولیان را از آن دیار شنید و وقتی به تبریز رسید، در وصفش نوشت: «تبریز مرا راحت جان خواهد بود/ پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود/ تا در نکشم آب چرنداب و گجیل/ سرخاب ز چشم من روان خواهد بود» و عضدی یزدی در همان روزگار سرود: «تا بریزاند تب غم را ز دل سرخاب نوش/ بر سر سرخاب رو تا بنگری تبریز را»
اینجا در مقبرهالشعرای سرخاب ۴۰۰ شاعر پارسی گوی ایران از هزار سال پیش تاکنون به خاک سپرده شدهاند؛ سندی گویا از اینکه آذربایجان با مرکزیت تبریز، همواره یکی از دو کانون اصلی زایایی و پویایی زبان و ادب فارسی در کنار خراسان بوده و چشم شاعران بزرگی مثل حافظ و سعدی نیز به اتفاقات ادبی این کانون سترگ بوده است. سعدی منبع الهام خود را در دیوان خاقانی مییابد و حافظ در آثار همام تبریزی.
از خسرو سرخابی که دارد یخ جلوی مغازهاش را میشکند، میپرسم چرا نام این محله سرخاب است؟ میگوید: «قبلاً رودخانهای از کوه عینالی (عون ابن علی) به سرخاب میآمد که الان سد زدهاند و همانجا تفرجگاه درست کردهاند. خاک آن منطقه سرخ است و رودخانه این خاک را با خودش به سرخاب میآورد و موقع بارندگی، گِل سرخ همه جا پخش و پلا میشد. هنوز هم اگر دقت کنید بعضی جاها گِل سرخ میبینید.» به پیاده رو نگاه میکنم. راست میگوید، روی برف و یخ میشود آثار گِل سرخ را دید. خسرو نسل اندر نسل سرخابی است و به اینکه خانه و دکانش کنار مقبرهالشعراست افتخار میکند اما گلایه دارد از اینکه نه به این محل رسیدگی میشود و نه به مقبرهالشعرا: «از تعداد شعرایی که اینجا دفن شدهاند اطلاع دقیقی ندارم اما برای ما وجود چنین آرامستانی باعث افتخار است. هرچند اگر حقیقت را بخواهید رسیدگی آنچنانی به اینجا نمیشود؛ نه مقبرهالشعرا نه خود محله سرخاب. تا سال ۵۰ که مقبرهالشعرا افتتاح شد خیابان عارف، بازارچه بود؛ میگفتند بازارچه پشت باغ امیر که خراب کردند و خیابان کشیدند. الان هم چند سال است که طرح مرمت و گسترش فضا دارند که همانطور مانده. چند سال یک بار کمی کار میکنند و دوباره ول میکنند. واقعاً در شأن این آرامستان و این محله نیست. الان باید اینجا پر از گردشگر داخلی و خارجی می شد ولی وضع محله را میبینید که چطور است.»
دور تا دور آرامستان را کرکره کشیدهاند و بعضی جاها داربست زدهاند و چشماندازی برای بزرگترین و قدیمیترین شناسنامه زبان و ادب فارسی ساختهاند که بیا و ببین. نه راهنمایی نه کارشناسی و نه چند ورق پارهای که به گردشگر بگوید اینجا کجاست و چرا شاعرانی از طوس و نیشابور و خجند اینجا آرمیدهاند؟ خاقانی کیست، قطران کی میزیسته و چگونه شعری سروده است؟
رسول امینزاده از کسبه محل روز خاکسپاری استاد شهریار را در مقبرهالشعرا به یاد دارد: «تقریباً ساعت یازده قبل از ظهر بود که جمعیت از روی پل تا اینجا تابوت استاد شهریار را تشییع کردند، قیامت بود. مردم چنان گریه میکردند انگار عزیزشان را دارند دفن میکنند. خدا رحمتش کند. حیف که به اینجا رسیدگی نمیکنند. الان چند سال است که مقبرهالشعرا همین طور مانده. گاهی گردشگر خارجی میآید، آدم خجالت میکشد. اینجا الان باید مثل بهشت میبود. یک زمانی گفتند میخواهند خیابان ثقهالاسلام را سنگفرش کنند و پیاده راه شود که از آن هم خبری نشد.»
سری میزنم به پل مهرانه رود که به گفته امینزاده موقع تشییع پیکر شهریار از آنجا تا سرخاب جمعیت بوده و سعی میکنم در ذهنم مراسم را تصور کنم. روی پل به خاقانی و قطران و طوسی و همام و ساوجی فکر میکنم و رودی که لابد بارها در ساحلش قدم زدهاند و شعر خواندهاند. خاقانی ۸۰۰ سال پیش همین جایی که من هستم سرود: «تا به تبریزم دو چیزم حاصل است/ نیم نان و آب مهرانرود و بس» مهرانه رود هزار سال است که شاهد زمزمه شعر و ناله تشییع شاعران تا سرخاب بوده است.
از امینزاده میپرسم مقبرهالشعرا به عنوان یک الگوی فرهنگی بویژه برای نسل جوان تبریز و سرخاب، نقش و تأثیری دارد؟ میگوید: «حتماً دارد؛ مگر میشود تأثیری نداشته باشد؟ اما خب آن طور که باید و شاید رسیدگی نمیکنند. راستش را بخواهید خوب هم معرفی نشده. بهار اینجا گردشگر زیاد میآید، مخصوصاً از باکو، همه هم میپرسند قبر شهریار کجاست؟ آنها که خبر ندارند اینجا بجز شهریار چند شاعر دیگر دفن شدهاند، اما اگر بپرسند چه؟ فکر نمیکنم مغازهدارها بتوانند جواب بدهند.»
آرامستان سرخاب در طول تاریخ، نامهای دیگری همچون حظیرهالشعرا و حظیرهالقضاه نیز داشته است اما نخستین بار در نزهه القلوب حمدالله مستوفی تألیف ۷۱۸ هجری شمسی و تاریخ گزیده مستوفی تألیف ۷۰۹ هجری شمسی از آن با نام مقبرهالشعرا یاد شده است. در این آرامستان هزار ساله، شاعران بزرگی چون قطران تبریزی متوفی ۴۲۱ هجری شمسی، اسدی طوسی متوفی ۴۵۲، خاقانی شروانی ۵۷۸، همام تبریزی ۵۹۳،سلمان ساوجی ۷۵۵ و همین طور شاعران نامآوری چون مجیرالدین بیلقانی، ظهیرالدین فاریابی، شاهپور نیشابوری، شمسالدین سجاسی، ذوالفقار شروانی، قطبالدین شیرازی، مغربی تبریزی، مانی شیرازی، لسانی شیرازی، شکیبی تبریزی، سوزنی سمرقندی، انوری ابیوردی و… آرمیدهاند. اما در سالهای اخیر نامدارترین و محبوبترین شاعر معاصر که در آرامستان سرخاب دفن شده است، استاد شهریار تبریزی است که ۲۷ شهریور ۱۳۷۶ درگذشت و این روز به عنوان روز شعر و ادب فارسی در تقویم ملی ثبت شد.
تبریز قدیم، حدود ۹ دروازه داشته که یکی از آنها دروازه سرخاب بوده و به گفته اهالی، از جایی که حالا در پایین محله، نخ فرش میفروشند تا چند سال پیش با مینیبوس و پیش تر با قاطر و اسب به سمت اهر میرفتهاند و تندیس کاروانیان را هم میشود کنار پل دید. دروازههای دیگر این شهر باغمیشه، خیاوان(خیابان) نوبر، میارمیار، گجیل، استامبول (استانبول) دوهچی و ویجوجه بوده که جز خیاوان و باغمیشه اثری از بقیه آنها نمانده است.
این همه شاعر تراز اول ادب فارسی از سراسر ایران، در تبریز چه میکردهاند؟ دکتر سجاد آیدنلو شاهنامهشناس برجسته ارومیهای پیش تر در گفتوگو با روزنامه ایران، درباره واکنش شاعران آذربایجان به اثر حماسی فردوسی گفته بود: «شاهنامه دو،سه دهه پس از اتمام در اختیار قطران تبریزی بوده و به آن واکنش نشان داده است.»
شاعران خراسان، از جمله حکیم ابوالقاسم فردوسی، پس از به قدرت رسیدن نخستین حکومتهای ایرانی، اولین شاعرانی هستند که قفل زبان را شکسته و به فارسی شعر میسرایند و بنابر اسناد تاریخی بلافاصله شاعران آذربایجان وارد صحنه میشوند تا اینکه با به هم خوردن نظم سیاسی خراسان، تبریز یکسره به تنها کانون ادبی کشور تبدیل میشود. در قرن ششم مکتب ادبی آذربایجانی شکل میگیرد که اغلب شاعران آن آذربایجانی و قفقازیاند طوری که حدود ۲۰۰ شاعر از ۳۰۰ شاعر رباعی سرایی که خلیل شروانی در سال ۶۴۸ هجری شمسی در کتاب نزههالمجالس خود از آنها نام برده تبریزی و ارانی و شروانی و گنجهای و قرهباغی و ارومیهای هستند. این کتاب مجموعهای از ۴ هزار رباعی فارسی است که از سرودههای شاعران سده پنجم تا هفتم جمعآوری شده است.
پس از این دوره کانونهای کرمان و اصفهان و شیراز شکل میگیرند و شاعرانی همچون سعدی و حافظ پا به عرصه میگذارند اما با افول این مکتب، یعنی مکتب عراقی، بار دیگر شاعران کوچه و بازار تبریز از بقال و قفلساز و قالیباف و قهوهچی آستین بالا میزنند و مکتب هندی را پایهریزی میکنند. کانون تبریز یک بار به داد خراسان رسیده و حالا به داد اصفهان و شیراز میرسد. در این دوره است که شاعری چون بابا فغانی شیرازی پدر مکتب هندی، راهی تبریز میشود و بعدتر صائب تبریزی مکتب او را در اصفهان به اوج میرساند. نه صائب و نه بابافغانی در سرخاب به خاک سپرده نشدهاند اما بدون کانون ادبی تبریز این یکی صائب و آن یکی بابا فغانی نمیشد. آرامستان سرخاب شناسنامه زبان و ادب فارسی است؛ شناسنامهای که باید پشت ویترین و در برابر چشم همگان باشد نه در صندوقچهای خاک گرفته در گوشهای متروک.