
تبریز از نخستین مراکز چاپ و نشر روزنامه و مطبوعات در ایران بود و همواره یکی از مراکز نشر آثار ایرانخواهانه. برای مثال، شور ایران پرستی را در نخستین مطبوعه چاپِ سربی در تبریز که در ۱۱۵ سال پیش در ۲۸ بهمنماه ۱۳۸۵ به چاپ رسید میتوانیم ببینیم.
حاجی بابا(حاجی میرزاآقا تبریزی = علیقلی صفراُف) مدیرِ مسئول روزنامهیِ(هفتهنامهیِ) آذربایجان(نخستین روزنامهیِ چاپِ سُربی در شهرِ تبریز) در شمارهیِ نخستِ سالِ یکم ۲۸ بهمن ماهِ ۱۲۸۵خورشیدی برابر با یکم محرم ۱۳۲۵قمری برابر با ۱۸ آوریل ۱۹۰۷ میلادی در رویهیِ دویم با چنین یادداشتی از آغاز میکند:
ایران!!، ایران!!،
ای وطن مقدس،
و ای خاکِ پاکِ اقدس؛
ای بهشت روی زمین
و ای وادی پسندیده و دلنشین!!
ای دخمهیِ شهنشاهان جهان!!!
و ای مکمنِ جهاندارانِ کیان!!!.
ای ایران!!،
ای مهدِ مدنیت
و ای گهوارهیِ انسانیت
ای سرچشمهیِ علوم
و ای منبعِ بدایع و فنون
ای ایران!!،
چه دلکش کشوری
و چه ستوده مکانی که شهریارانِ جم را مولد
و تاجدارانِ عالم را وطن بودی
حضرتت چه بلند
و پایهات چه بالاتر و ارجمند است که پس از قرنهایِ متواتر و سالهایِ بیشمارِ مآثر کهنت سرمشقِ جهانیان
و صنایعِ تباهت حیرت بخشِ آیندگان
ای ایران!!،
ای سنگ پاره هایِ ویرانه کانت زیب و زینت قصورِ پادشاهان و موزهیِ خانهایِ مللِ متمدنهیِ فرنگستان
ای مبداء مردمیت و ای کالبد انسانیت تو بودی که بساطِ عدل و داد بسالیانِ دراز در تو پهن بود و تو بودی که … و … از کاخترات تا باختر فراگرفته بود
ای آنکه حکمایت ابواب فنون بروی جهانِ مفتوح داشتند و شعرایِ نامدارانت سخن از آسمان به زمین آورده و بر گرمیِ رفعت کشاندند و دانشگران فصیح و بی بدیلت خلقتی از نو بنا نهاده و این هیکل فراموش شده را بر و دوش … و غرر و خلاع تواریخ و سیر آراسته و جهانی دگر بجهانیان بنمودند
ای ایران!!،
ای مجمعِ شاهنشاهانِ باسیاست و ای مرجعِ گردانِ با مهابت و ای منشاء نامآورانِ دادگر و میران و مؤبدانِ نامور
چه شد؟ و از چه رو که فرزندانت دیگر سخن نمیگویند و از چه! درهایِ علمِ لَدُن بربستند و چه شد که …تشان همه هباء و نامشان به هدر رفت و چه شد که قصورشان خالی و ذکرشان فراموش گردید.
حاجی بابا در ادامه سرودهای با نامِ « ای وطنِ مهربان» را چاپ میکند:
هر که کویت دوست دارد، کی ز مردن سربتابد
هر که معبودش تو باشی، سر ز معبد برندارد
هر کسی کو را وطن در پنجهیِ اغیار ماند
یا وطن را ترک گوید، یا به کویش جان ببازد
ترک جان گفتن به کویت ای صنم سهل است وآسان
هر که سودای تو دارد سر ز فرمان بر ندارد
کاش(کاج) کان روزی به مهرت رو به کشتن می برندم
کافر آن عاشق ز مردن کز بلاها سر بخارد
روی اَندر پایت آرم، گر ببینم میرود سر
زان که در راهِ تو مردن جان به شیرین میسپارد
ای نسیمِ کویِ ایران، وی فضایِ عنبر آگین
آن دل از مهرت بشوید، تا که دست از جان بدارد
سیر در دریایِ عمان بیخطر ممکن نگردد
آنکه مقصودش تو باشی، پای چون از سر شناسد؟
گر مرا هیچی نباشد، نی زِ دنیا و زِ عقبی
چون تو را دارم، چنانم هیچ در عالم نباشد
اِیکه گفتی وقت تنگ است و راهِ وصل دور
پای برگشتن ندارم ز آسمان گر سنگ بارد
تودهیِ خاک تو باشد روشنی بر دیدگانم
قیمت خاکِ درت را، هیچکس جز من نداند
هر کس از گبر و مسلمان قبلهای در کیش دارند
من بر آن کیشم به دنیا قبلهای جز ایران نباشد
ای وطن! گر راست گویم تا خدا بود و تو بودی
ذره از ذراتِ خاکت در جهان قیمت ندارد
خونِ دل خوردند شاهان، تا وطن آباد کردند
از رقیبت سخت ترسم کز جوی کمتر ستاند
باغ میخواهم چه سازم، سرو میخواهم نه بینم
سر بعلیین نیارم، گر تو گوئی سر نیارد
(گردآوری مطلب: بابک علیخانی)