حکایت کسانی که در سال های گذشته به ویژه پس از 1388 تحت عناوین مختلف همچون پژوهشگر، محقق و… در بنیادها و اتاق های فکر امریکایی مشغول به کار شدند، حکایت عجیبی است. اگر پیش از انقلاب اسلامی بیشتر مخالفان رژیم سیاسی ایران از ایدئولوژی چپ پیروی می کردند، ولی با فروپاشی شوروی و فقدان مرکزیت جهانی در صدور کمونیسم، اسپانسر جدیدی وارد بازار مکاره سیاست ایران شد که قطب مخالف مسکو یعنی امریکا بود. طبیعی است که برای نزدیک شدن به این قطب و مبارزه (!) تحت حمایت آن اتخاذ لیبرالیسم به عنوان یک گفتار بهترین شیوه به نظر می رسد. به این ترتیب لیبرال های دلاری به صورت قارچ گونه اینجا و آنجا پیدا شدند. لیبرال های جوانی که با سنت لیبرالیسم ایرانی که با مردان وزینی چون تقی زاده، فروغی، فریدون آدمیت و…آغاز شده تفاوت داشتند. این نو رسیده ها جایی نیایستاده بودند، ریشه نداشتند و تو خالی و پرخاشگر بودند. چیزی نگذشت که دستجات مختلف تحت عنوان دانشجو و دانش آموخته لیبرال متشکل شدند و با چاپ مجلاتی در دانشگاهها از حمله نظامی امریکا به ایران دفاع کردند. این نورسیده ها از نظر منطق تئوریک تنها چند شعار و کلیشه لیبرال را حمل می کردند که عبارات بود از بازار آزاد، اصالت لذت، حمایت از همجنس بازی مسائل سطحی و نازلی از این دست. این گونه بود که دستکم بخشی از لیبرالیسم ایرانی دچار فساد و ابتذال شد.
مهدی خلجی یکی از آن هایی بود که علیرغم سواد و تحصیلات غیر قابل اعتناء تنها به دلیل آشنایی با ساختار اجتماعی و صنفی شهر «قم» از سوی امریکایی ها جذب و رفته رفته به یکی از عناصر تبلیغی آنها علیه ایران بدل شد. امثال خلجی به تدریج تبدیل شدند به بخشی از اپوزیسیون فعال «جمهوری اسلامی» که «پول، پروژه و رسانه» در اختیار آن ها بود. این روند تا به جایی رسید که بخش بزرگی از این مستخدمین دولت امریکا و (در آینده نزدیک عربستان) به اپوزسیون « کشور ایران» هم تبدیل شدند.
حمله به ناسیونالیسم ایرانی، تقلیل تاریخ و فرهنگ ایران، نژادپرست دانستن جامعه ایران همگی از کارویژه های این جریان است که در روایت ها و چهره های مختلف رخ نمایی می کند و «پوششی» از روشنفکری لیبرال هم بر چهره زده است.
موسسه واشینگتون که مهدی خلجی در آن فعالیت می کند یکی از ضد ایرانی ترین اتاق های فکر جمهوریخواهان است. جایی که گزینه تجزیه جغرافیای سیاسی ایران برای مقابله با جمهوری اسلامی را چندین بار مطرح کرده است. حمله نظامی و اشغال ایران از دیگر راهکارهای این موسسه برای مقابله با جمهوری اسلامی است. این موسسات برای موجه جلوه دادن پروژه های خود از برخی افراد ایرانی به عنوان پژوهشگر (پژوهشگر در اینجا نامی مودبانه برای مزدور است) استفاده می کنند. این عده اولا در نمایش و ملموس سازی وضعیت ایران برای استراتژیست ها اهمیت دارند و دوما آمال آنها را طریق یک ایرانی و در آمبلاژ تجددمآبی و روشنفکری به خورد جامعه داده می شود.
خلجی، قبلا چنین در جریان اعتراض مردم ایران به عربستان و رویارویی دو کشور در یمن به عنوان امتداد رسانه ای- تبلیغی اعراب علیه ایران فعالیت کرده و در این خصوص مستقیما ملت ایران را نشانه گرفته بود.
وی در آخرین اظهار نظر خود پیرامون اظهارات جواد طباطبایی، اظهارات او در آیین رونمایی از تاریخ جامع ایران، را با واژه های ملیت باورانه و تفاخر تاریخی ارزیابی کرده و نسبت به نازیدن به تاریخ هشدار داده بود.
آنچه خلجی را آشفته کرده بود، استناد استاد علوم سیاسی کشور به تحلیل تاریخی «هگل» در خصوص دین و دولت در ایران باستان بود. جوادطباطبایی به عنوان استاد علوم سیاسی کشور، جمله ای توصیفی و( نه هنوز هنجاری) در خصوص آنچه که هگل در خصوص بخشی از تاریخ ایران بیان داشته بود را نقل کرده است.
طباطبایی همچنین بین کشورهای «تاریخی» که دارای “مبنای وجودی” هستند و کشورهایی که فاقد بنیان تاریخی می باشند قائل به تمییز شده است. واقعیت این است که برخی از دولت ها فاقد فلسفه یا علت وجودی Rasion D`etre هستند و تنها اراده لرد کروزون ها و سایس پیکو ها بود که موجب ظهور آنها شد. فروپاشی شوروی یکی دیگر از زمینه های ظهور کشورهای مصنوعی بود که در علم سیاست از آن با عنوان Artificial نام می برند. موجودیت این کشورها بر اساس مرزبندی های پیشینی و بعضا غیر دقیق مسکو و تحت عنوان جماهیر شوروی تعیین شده بود و یک شبه به استقلال رسیدند.
آقای خلجی اگر نگاهی به نقشه های هندسی آفریقا و غرب آسیا بیاندازد، این معنا را بهتر خواهد فهمید و متوجه خواهد شد که «جغرافیای برساخته سیاست» از چه ساختار و الگوهایی پیروی می کند و مهم تر از آن “واقعیت” دارد.
البته هر دانشجوی ترم آخر مقطع لیسانس در رشته های مرتبط با سیاست با این مفاهیم آشنا است و اینکه ما مرتبا بجای گفتگو در خصوص مسائل حادتر جامعه ناچاریم دروس پایه را به ایشان و هوادارانی که چونان «رمه» از منطق سطحی بحث های نازل استقبال کنند، یادآور شویم باعث تاسف است.
ایران با هر نظام سیاسی، با هر اقتصادی، و با هر یک وضعیت ملایم یا ناملایمی، علت وجودی دارد. علت وجودی و اصالت کشورها هم بر اساس شاخص ها و نرخ های بورس یا وضعیت اقتصادی و… جابجا نمی شود.
بحث هایی که از طرف آقای خلجی و امثال وی مطرح می شود، تفاوت چندانی با بحث های تاکسی و سلمانی نمی کند. مثلا نگاهی به این جمله بیاندازیم: «بسا تاریخدارانی که در تالاب تاریک آن درماندند و بسا جامعههای جوان و بیسنّت که بر عالم سروری یافتند»
مطالعه مورد مهدی خلجی از جهات زیادی برای ما ایرانی ها عبرت آموز است. وی نمونه ای خوب برای بررسی کسانی است که توسط موسسات و نهادهای امریکایی «ساخته و پرداخته» می شوند. روند گزینش و استخدام یک «طلبه» دون پایه از قم که حتی در خصوص مدرک دیپلم وی حرف و حدیث است و تبدیل شدن اش به کارشناس، پژوهشگر امور دینی در ظاهر و در باطن «منبع خبری» برای دستگاه های جاسوس امریکا ، نشانگر ماکتی از دولت سازی امریکایی ها است. آنها به افرادی بی سواد، خود باخته، فاقد اصالت خانوادگی و منزلت اجتماعی نیاز دارند که به راحتی قابل «خریداری» بوده و صرفا «مترجم و ناشر» و اگر شد «مجری» افکار ارباب برای جامعه ایرانی باشد. طبیعی است که استادان تحصیل کرده، بنام و باشخصیت وارد چنین پروسه هایی نمی شوند و اگر شدند لزوما استقلال فکری خود را وا نمی گذارند. تنها دون پایه ترین و بی ریشه ترین افراد هستند که به خاطر چندهزار دلار در ماه و اندکی شهرت خود را وقف اهداف کوتاه مدت می کنند.