آذَرْبایجان، ناحیهای در شمال غربی ایران با وسعتی برابر با ۰۷۴‘۱۰۹ کمـ ۲ (سازمان برنامه، دفتر فنی، عمران…، ۳) معادل ۶٪ وسعت کشور ایران که میان °۳۵ و ´۴۵ و °۴۰ و ´۳۹ عرض شمالی و °۴۴ و ´۵ و °۴۸ و ´۵۰ طول شرقی واقع شده است. از شمال به اتحاد جماهیر شوروی، از مغرب به ترکیه و عراق، از مشرق به اتحاد جماهیر شوروی و گیلان و از جنوب به استانهای زنجان و کردستان محدود است. آذربایجان از نظر طبیعی واحد جغرافیایی مشخصی است و از نظر سیاسی به دو استان آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی تقسیم شده است.
آذربایجان از نام «آتروپات» (در یونانی: Atropatés) مشتق است. آتروپات نام سرداری ایرانی بود که در جنگ میان داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی و اسکندر مقدونی در «گاوگامِلا» (گوگامِل) در سپاه ایران فرمانده مادها بوده است. آتروپات پس از شکست ایران به اسکندر پیوست و در زمستان ۳۲۸-۳۲۷قم از سوی اسکندر به جای «اوکسیدات» به حکومت ماد منصوب گردید (پاولی، ذیل آتروپاتِس[۱]). آتروپات در ۳۲۴قم دختر خود را به «پِرْدیکّاس» سردار اسکندر داد. پس از مرگ اسکندر و تقسیم ممالک و متصرفات او میان سردارانش، قسمت شمال غربی ماد به او واگذار گردید و او در آنجا به استقلال به حکومت پرداخت. این ناحیه که پس از مرگ اسکندر به «ماد کوچک» (در برابر «ماد بزرگ») معروف شده بود، پس از استقلال و استقرار آتروپات در آنجا به نام او نامیده شد که در خط پهلوی «آتورپاتَکان» ضبط شده است (در یونانی: آتروپاتِنِه)، اما آتورپاتکان نمایندۀ تلفظ این کلمه در سرتاسر عهد ساسانیان و تغییراتی که در طی چندین قرن در زبان مردم و در حروف صامت و مصوت آن روی داده است نیست و املای پهلوی، شکل کهن آن را حفظ کرده است. مثلاً در کتاب «جنگهای ایران» تألیف پرکپ (پروکوپیوس[۲]) مورخ بیزانسی قرن ۶م نام این ناحیه دوبار به شکل «آدَربایْگانُن» آمده است که تلفظ «آذربایگان» یعنی تلفظ واقعی مردم آن عصر را منعکس میسازد. در آخر قرن ۴م فاوستوس بیزانسی، مورخ ارمنی یک بار این نام را به صورت «آترپاتکان» و ۷ بار به شکل «آترپایکان» به کار برده است. آندره آس، ایرانشناس آلمانی حدس میزند که تلفظ واقعی این کلمه در قرن ۳م «آذُرباذَگان» بوده است یعنی صامت بیواک (مهموس) انسدادی «ت» به صامت واکدار (مجهور) و سایشی «ذ» بدل شده است (پاولی، ذیل Adarbigana). صامت «ذ» در کلمات فارسی قدیم پس از مصوت، به «ی» بدل گردیده و به همین جهت «آدرباذگان» نیز به «آذربایگان» تبدیل شده است. در قرن ۳ق / ۹م هنوز به پیروی از اواخر ساسانیان «آذرباذگان» گفته میشد (ابن خردادبه، فهرست). فردوسی در شاهنامه به جهت رعایت وزن شعر «آذر آبادگان» گفته است که بیانگر تلفظ واقعی مردم نبوده است. آذربایگان که تلفظ مردم آن عصر بوده، در زبان عربی به اَذْرَبیجان و آذربیجان بدل شده که در فارسی امروزی «آذربایجان» شده است (نک : همانجا).
در قرن ۳ق / ۹م هنوز به پیروی از اواخر ساسانیان «آذرباذگان» گفته میشد (ابن خردادبه، فهرست). فردوسی در شاهنامه به جهت رعایت وزن شعر «آذر آبادگان» گفته است که بیانگر تلفظ واقعی مردم نبوده است. آذربایگان که تلفظ مردم آن عصر بوده، در زبان عربی به اَذْرَبیجان و آذربیجان بدل شده که در فارسی امروزی «آذربایجان» شده است
آذربایجان پیش از اسلام
به گفتۀ جغرافینویسان یونانی «آتروپاتنه» از شمال به سرزمین خزرها محدود میشد و از مغرب (در حقیقت شمال غرب) رود ارس حدفاصل میان آن و ارمنستان بود و از جنوب غربی تا دریاچۀ مانتیانی یا ماتْیِنی (در استرابن[۳]: «سپاوتا[۴]» که به «کپاوتا» (کبوذان) تصحیح شده است) یعنی دریاچۀ ارومیه گسترده بود (گایگر[۵]). مهمترین قسمت آتروپاتنه همین حوزۀ دریاچۀ ارومیه بود با مرکز آن به نام گازا یا گازاکا در میان راهی که از اکباتانا (همدان) به ارتاکسارتا (واقع در ارمنستان) میرفت (گایگر به نقل از کتاب «تاریخ طبیعی» پلینیوس[۶]، نک : مطالب آینده دربارۀ جنزه و شیز). قلعۀ گازاکا همان «وِرا» یا «فرااسپه» (در فارسی باستان: فرا ـ دَه ـ اَسْپه = یاریدهنده و پیشبرنده یا تولیدکنندۀ اسپان) بود (نک : مارکوارت، 108).
اخلاف «آتروپات» در زمان سلوکیان و اشکانیان در این ناحیه که از این پس به نام او معروف گردید حکومت میکردند. در زمان سلوکیان که زمان رواج فرهنگ یونانی در ایران بود «آتروپاتنه» تحت حکومت روحانی هواخواهان کیش مغان بود و در آنجا مغان و معابد دینی املاک وسیعی داشتند و از اینرو آتروپاتنه در برابر فرهنگ یونان مقاومت میکرد. از اینروست که در روایات زردشتی و در دورۀ اسلامی آذربایجان را مهد زردشت و دین زردشتی گفتهاند و ارومیه را زادگاه زردشت خواندهاند، اما بررسیهای زبانشناسی در اوستا، این معنی را تأیید نمیکند (دیاکونوف، ۷۰). پادشاهان آتروپاتنه در زمان اشکانیان تابع دولت اشکانی بودند. فهرست بعضی از پادشاهان آتروپاتنه در زمان سلوکیها و اشکانیان از کتاب «نامنامۀ ایرانی[۷]» نقل میشود: ۱. آتروپات که در ۳۲۸قم از سوی اسکندر به حکومت این ناحیه منصوب گردید؛ ۲. اَرْته بازان که در ۲۲۰قم با انتیوخوس سوم، پادشاه سلوکی پیمان دوستی بست؛ ۳. مهرداد (۶۷ قم)؛ ۴. داریوش (۶۵ قم)؛ ۵. آریو بَرْزَن اول (۳۰قم)؛ ۶. اَرته وازْدْ (د ح ۲۰قم)؛ ۷. آریوبَرْزَن دوم (۲۰قم ـ ۲م)، او پادشاه ارمنستان نیز بود؛ ۸. اَرته وازْد دوم (د ۱۰م) که پادشاه ارمنستان نیز بود؛ ۹. اَرْته وازد معروف به گایوس یولیوس که در رم مرد (یوستی، 412).
اَرْته وازد پسر آریوبَرْزَن از شاهان معروف آتروپاتنه است. او در حدود ۵۹ قم متولد گردید و در ۳۶قم از سوی آنتونیوس (آنتوان، یکی از فرمانداران سهگانۀ رم) مورد حمله واقع شد. آنتوان با حمله به آتروپاتنه میخواست از سوی شمال بر خاک پارت یا دولت اشکانی بتازد. در این حمله آتروپاتنه ویران گردید و فرااسپه مرکز آن محاصره شد. ارته وازد از فرهاد چهارم پادشاه اشکانی یاری خواست و بر سپاهی از آنتوان تاخت و آن را نابود کرد. آنتوان از محاصرۀ فرااسپه طرفی نبست و عقب نشست. فرهاد چهارم پس از عقبنشینی آنتوان، با آنکه سرزمین آتروپاتنه صدمات زیادی دیده بود، قسمت کمی از غنایم جنگی را به ارته وازد داد و او را از خود رنجاند. اَرته وازد در ۳۵قم به آنتوان پیشنهاد پیمان دوستی و نظامی کرد و آنتوان این پیشنهاد را پذیرفت و یوتاپه دختر او را به عقد پسر خود الکساندر درآورد. ارته وازد به یاری سپاهیانی که آنتوان در اختیارش گذاشته بود بر فرهاد چهارم و متحد ارمنیِ او غالب آمد. پس از شکست آنتوان در جنگ اکسیوم اَرْته وازد از فرهاد چهارم شکست خورد و اسیر شد، ولی پس از مدتی از بند رهایی یافت و نزد اکتاویوس اوگوست رفت و اکتاویوس او را با خوشرویی پذیرفت. ارته وازد در ۲۰قم در رم مرد (پاولی، ذیل ارتاواسدس[۸]).
خاندان آتروپات تا آغاز قرن اول میلادی در آذربایجان حکومت کردند. احتمال میدهند که اردوان دوم (یا سوم) اشکانی که در ۱۰م به سلطنت رسید و پیش از آن پادشاه آتروپاتنه بود از نسل و خاندان شاهی آتروپات بوده است. به هر حال از آن پس تا قدرت یافتن ساسانیان آتروپاتنه شاهانی داشته است که تابع دولت اشکانی بودهاند (مارکوارت، 111).
پس از روی کار آمدن اردشیر اول ساسانی ارمنستان مدتی در برابر او مقاومت کرد و به همین جهت احتمال میدهند که شاید آذربایجان نیز کاملاً مطیع اردشیر نبوده است. در دِه خان تختی، در ۳۰ کیلومتری جنوب سلماس، کمی دورتر از جادۀ سلماس ـ ارومیه نقشی بر کوه است که به عقیدۀ متخصصان متعلق به زمان ساسانیان یا اردشیر اول است. این نقش دو سوار شاهانه را با دو پیاده نشان میدهد که محتملاً یکی از سواران اردشیر اول و دیگری شاپور اول است و بعضی هم احتمال میدهند که یکی شاپور اول و دیگری ولیعهد او باشد. ظاهراً آن دو مرد پیاده شاهان ارمنستانند که حلقۀ حکومت ارمنستان یا آذربایجان را به شاهنشاه ساسانی تقدیم میکنند، اما این استنباط بیشتر مبتنی بر حدس دانشمندان است، زیرا کتیبهای همراه این نقش نیست، گرچه لباسها و آرایشها نشاندهندۀ شاهنشاهان ساسانی است. اگر حدس بعضی از دانشمندان درست باشد باید گفت که اردشیر کاملاً بر ارمنستان مسلط نبوده است، زیرا اگر چنین بود بایست این نقش به جای آنکه در مرزهای ارمنستانِ ایران و آذربایجان کنده شود، در عمق خاک ارمنستان کنده شده باشد و از سوی دیگر نشانۀ آن است که آذربایجان با قسمتهای غربی آن و غرب و شمال دریاچۀ ارومیه به دست اردشیر اول و به هر تقدیر به دست شاپور اول افتاده بوده است (دربارۀ این نقش و حدسیات دربارۀ آن. نک : «تحقیقاتی در تاریخ ارمنستان»، تألیف ماری لوئیز شومون[۹]، پاریس، ۱۹۶۹). شاپور اول ساسانی در ۲۵۲م ارمنستان را فتح کرد. با فتح این سرزمین آذربایجان نیز طبعاً بهطور کامل تابع دولت ساسانی گردید (مارکوارت، 112).
در زمان ساسانیان ارمنستان میان ایران و روم تقسیم گردید و ارمنستانِ ایران که در مغرب دریاچۀ ارومیه از شمال به جنوب شرق کشیده میشد، به آذربایجان پیوست. از ۹ بخش که برای ارمنستان ایران ذکر کردهاند، ۲ ناحیۀ هیر و زراوند (به احتمال خوی و سلماس) مسلماً جزو آذربایجان بود. به نوشتۀ ابودلف زراوند نام چشمۀ آب گرم و معدنی معروفی در کنار دریاچۀ ارومیه نزدیک سلماس بود (یاقوت، ۲ / ۹۲۲؛ ابودلف، ۱۴-۱۵).
در زمان ساسانیان ایران ۴ «فاذوسفان» (پادوسپان) داشت که هرکدام بر یکی از جهان چهارگانۀ مملکت حکومت میکردند. جهت شمالی شامل آذربایجان و ارمنستان (با «حیّز» آن) و دماوند و طبرستان (با «حیّز» آن، یعنی ظاهراً گیلان و دیلمان) بود. هنگامی که خسرو انوشروان بر تخت نشست فاذوسفانِ سمت شمالی که آذربایجان جزو آن بود «داذی» پسر نَخیرجان (نَخوِیرگان) نام داشت (طبری، اوّل ۸۹۲‘ ۸۹۳). انوشروان بر هریک از این ناحیهها اصبهبذ (سپهبد)ی نیز تعیین کرد که فرماندهی سپاه آن ناحیه را داشت. اصبهبذ شمال بر سپاه آذربایجان و آن سوی آن یعنی «بلاد خَزَر» ریاست داشت. به گفتۀ ابن خرداذبه اصبهبذ شمال را آذرباذگانْ اصبهبذ میگفتند و ارمنستان و آذربایجان و ری و دماوند (به اصطلاح آن روز «دنباوند») که مرکز آن شلنبه بود، در این حیّز قرار داشت با طبرستان و گیلان و «ببر» و طیلسان (تالشان) و خزر و لان (ارّان) و صقالب (اسلاوها) و «اَبَر» (ص ۱۱۸). اطلاق آذرباذگان اصبهبذ بر سپهبد این ناحیۀ پهناور دلیل اهمیت آذربایجان آن روز بوده است. به گفتۀ آپولونیوس آذربایجان در زمان اشکانیان میتوانست ۰۰۰‘۱۰ سوار و ۰۰۰‘۴۰ پیاده بسیج کند (پاولی، ذیل آتروپاتنه) و سواران آذربایجان معروف بودهاند (مارکوارت، 110).
آذربایجان و دین اسلام
بلاذری از قول حسین بن عمرو اردبیلی، از واقد اردبیلی، از مشایخی که آنها را دیده بوده نقل میکند که مغیره بن شعبه صحابی معروف از سوی عمربن خطاب والی کوفه شد و با او نامهای برای حُذَیفه بن الیمان صحابی دیگر بود که او را مأمور آذربایجان یعنی فتح آن میکرد. حذیفه در نهاوند یا نزدیکی آن بود که این نامه به او رسید. پس به راه افتاد تا به اردبیل که «مدینه» (شهر اصلی و مهم) آذربایجان بود و مرزبانش در آنجا مینشست و گرفتن مالیات آذربایجان هم برعهدۀ او بود، رسید (ص ۳۳۳). این مرزبان غیر از فاذوسفان و اصبهبذی است که ذکرش گذشت، زیرا چنانکه گفته شد آن دو بر ناحیهای بسیار پهناورتر حکومت داشتند و این مرزبان بایستی حاکم خاص آذربایجان باشد.
در طبری (حوادث ۲۲ق / ۶۴۳ م) نام ۲ سردار ایرانی که در فتح آذربایجان با مسلمانان جنگیدند، ذکر شده است، یکی اسفندیاذ پسر فرخزاد و دیگری بهرام پسر فرخزاد که این دو برادران رستم فرخزاد، سردار معروف جنگ قادسیه بودهاند. به گفتۀ طبری بُکَیْر بن عبدالله با اسفندیاذ جنگید و او را اسیر کرد و بهرام بن فرخزاد با عُتبه بن فَرْقَد جنگید و مغلوب او شد. بلاذری در روایت خود از مشایخ اردبیل نام سردار ایرانی را ذکر نمیکند و میگوید «مرزبان جنگجویانی از مردم باجَرْوان و میمذ و نریز [در ۳ چاپ از فتوح البلدان: نریر] و سَراه (سراب) و شیز و میانج و جاهای دیگر گرد آورد و چند روز با مسلمانان جنگ سختی کرد. پس از آن مرزبان از سوی همۀ مردم آذربایجان با حذیفه صلح کرد که ۰۰۰‘۸۰۰ درهم بپردازد (به وزن ۸ یعنی ظاهراً ۸ درهم مساوی یک دینار) و در برابر آن مسلمانان کسی از مردم آذربایجان را نکشند و اسیر نکنند و آتشکدهای را ویران نسازند و به اکراد بَلاسجان [بلاشگان] و سبلان و میانرودان (در اصل: ساترودان) تعرض نکنند و مخصوصاً مردم شیز را از رقص و انجام آیینهایشان در جشنها باز ندارند. پس از آن حذیفه با موقان و جیلان جنگید و ایشان را شکست داد و با ایشان به شرط پرداخت خراج صلح کرد» (ص ۳۳۴).
مشایخ مذکور «گفتند که عمر پس از آن حذیفه را [از آذربایجان] عزل کرد و عُتْبَهبن فَرْقَد سُلَمی را بر آذربایجان گماشت. او از راه موصل، و گفته میشود از شهرزور، از راه گردنهای که امروز به نام معاویه اَوْدی معروف است، به آذربایجان آمد و چون به اردبیل رفت دید که مردم آن بر صلح مذکور باقی هستند، اما نواحی دیگری آن صلح را شکستهاند، پس با آنها جنگید و پیروز شد و غنیمت گرفت».
بلاذری در ذکر فتح موصل، (از قول مشایخی از مردم موصل) میگوید: ارومیه از فتوح موصل است و آن را عُتْبَهبن فَرْقَد فتح کرد و خراج آن (یعنی ارومیه) مدتی بر روی خراج موصل بود و همچنین حور (؟) و خوی و سلماس؛ معافی گوید: «شنیدم که عتبه هنگامی که آذربایجان را فتح کرد آنها را نیز بگشاد» (ص ۳۳۹).
اینجا محل بررسی روایات طبری و بلاذری و تحقیق دربارۀ آنها نیست. همینقدر میگوییم که اختلاف در روایت طبری و بلاذری به اختلاف میان روایت مردم محلی و روایت فاتحان برمیگردد و درنتیجه اختلاف به این مربوط میشود که آیا آذربایجان با صلح (نظر مردم محلی آذربایجان) و یا به زور و عنف (مفتوحه عَنْوَهً) گشوده شد (نظر حکام عرب بعدی آذربایجان). در صورت اول حکام اسلامی بایستی به گرفتن خراج و مالیات ارضی از مردم آذربایجان اکتفا کنند و در صورت دوم مردم آذربایجان میبایست جزیه هم بپردازند چنانکه در عهدنامۀ منقول در طبری آمده است (طبری، وقایع سال ۲۲ق / ۶۴۳ م).
نکتهای که به صراحت در بلاذری به چشم میخورد و طبری نیز آن را به طور ضمنی تأیید میکند، آن است که سپاه اسلام از ۲ راه به آذربایجان حمله برده است: یکی از راه شرق، احتمالاً از زنجان و میانه به اردبیل و دیگری از راه غرب به سوی دریاچۀ ارومیه که مبدأ حمله در این جبهه موصل بود، و مقصد نهایی ارومیه، یعنی بزرگترین شهر آن ناحیه. این ناحیه همان است که در همسایگی ارمنستانِ ایران و مبدأ حملات شاهان ساسانی به ارمنستان روم بوده است و شهرهای دیگر آن چنانکه در بلاذری ذکر شده است حور و خوی و سلماس بوده است. حور که در بلاذری ذکر شده است در جای دیگر دیده نشد و احتمال میدهم که همان ناحیۀ هیر (هیرو زَراوند) مذکور در تاریخ ارمنستان باشد که جزو ۹ بخش از ناحیۀ ارمنستان ایران بوده است.
از این گفتۀ بلاذری برمیآید که سیاست دوران اموی تبدیل مردم نواحی مفتوحه به برزگران و کارگران برای قوم فاتح بوده است، یعنی سیاستی برخلاف سیاست دوران خلفای راشدین و مخصوصاً علی(ع). نواحی مهم آذربایجان را بنیامیه یا عاملان آنها تصاحب کردند و این تصاحب بر پایۀ این سیاست بود که نخست دهات و قراء را ناامن سازند تا مردم ناچار به «الجاء» آن اراضی به اشراف عرب شوند و خود کارگران و کشاورزان آنها گردند.
اما اماننامهای که در طبری مذکور است (اوّل / ۲۶۶۲) و به موجب آن عُتبَه بن فَرْقَد، عامل عمر بن خطاب، به مردم آذربایجان امان داد برای دریافت جزیه یا مالیات سرانه بوده است. طبق این «اماننامه» حفظ نفوس و اموال و عدم تعرّض به ملل و شرایع مردم دشت و کوهسار و «حواشی و کنارهها»ی آن برعهدۀ حاکم اسلامی بوده است. در این اماننامه کودکان و زنان و معلولان بیچیز و زاهدان گوشهگیرِ درویش از پرداخت جزیه معاف بودند و مردم آذربایجان متعهد میشدند که سپاه اسلام را یک شبانهروز (ظاهراً در سال) پذیرایی کنند و… تاریخ اماننامه ۱۸ق / ۶۳۹م است که با درنظرگرفتن جریان تاریخی حوادث صحیح نیست. روایت دیگری که بلاذری از واقدی نقل کرده، آن است که مُغیره بن شعبه در ۲۲ق / ۶۴۳ م آذربایجان را به زور (عَنْوَهً) فتح کرده است. تطبیق میان این تضادها همان است که گفته شد یعنی روایت محلّی دایر بر فتح از راه صلح و روایت بعدی، از آنِ فاتحان، مبنی بر فتح با زور و غلبه به منظور گرفتن جزیه و خراج از اهالی. به نظر چنان میآید که مردم آذربایجان که سردارانشان برادران رستم فرخزاد بودهاند پس از جنگهای قادسیه و جلولاء صلاح را در جنگ ندانسته و با آمدن سپاه اسلام به صلح راضی شدهاند؛ اما چون مفاد این صلح خزانۀ فاتحان و مخارج سپاهیان ایشان را کفایت نمیکرده است به بهانههایی بر ایشان تاخته و این سرزمین را «مفتوحه عنوه» عنوان کردهاند تا علاوه بر خراج، جزیه هم از ایشان بستانند.
پس از چندی اسکان عربها در آذربایجان و ترویج اسلام در این منطقه شروع شد. چنانکه پیش از این گفته شد عهدنامهها و اماننامهها با دین مردم کاری نداشت، حتی مردم شیز در رقص و آیینهای دینی در اعیاد و تشریفات مربوط به آنها آزاد بودند؛ اما اشعث بن قیس کِندی که والی آذربایجان شد، جمعی از اعراب را که از «اهل عطاء و دیوان» بودند در آذربایجان ساکن ساخت. این «اهل عطاء و دیوان» از اشراف و سرداران عرب بودند که از دیوان، عطاء و مستمری میگرفتند و اسکان آنها به معنی اسکان قبایل و طوایف تابع آنها بود. این اشخاص مأمور بودند که مردم را به اسلام دعوت کنند. اشعث بن قیس در زمان خلافت عثمان و علی(ع) والی آذربایجان بود و احتمال قوی میرود که دعوت مردم به اسلام به امر و اشارۀ علی(ع) باشد، زیرا چنانکه از سیرۀ آن حضرت برمیآید، وی سخت طرفدار ملل مغلوب بود و میخواست با دعوت مردم به اسلام از فشار مالیات سرانه و تحمیلات دیگر بر اقوام زیردست بکاهد. روایت دیگری در بلاذری میگوید: علی(ع) اشعث را به آذربایجان فرستاد و چون اشعث به آذربایجان رفت دید که مردم آن مسلمان شدهاند و قرآن میخوانند (ص ۳۳۷)؛ اما روایت طبری (در ۳۶ق / ۶۵۶ م) صریحاً میگوید که اشعث از جانب عثمان والی آذربایجان بود و چون علی(ع) به کوفه آمد به اشعث نوشت که پس از گرفتن بیعت از مردم برای او ]به کوفه[ بازگردد (اوّل / ۳۲۵۴) و طبیعی است که بیعت برای خلافت از مردم مسلمان میگرفتند. بلاذری میگوید: چون عربها در آذربایجان فرود آمدند عشایر آنان از کوفه و بصره و شام به آنجا روی آوردند و هر طایفهای در حد توانایی خود بر اراضی این سرزمین مسلط شدند و بعضی از آنان از ایرانیان زمین خریدند. مردم قریهها و دیه ها برای حفظ خود به ایشان پناه بردند و به عنوان برزگر به خدمت آنها درآمدند. چنانکه «وَرْثان» را … مروان بن محمد ساخت و زمین و باروی آن را احیا کرد و آنجا ملک او شد (ص ۳۳۷). از این گفتۀ بلاذری برمیآید که سیاست دوران اموی تبدیل مردم نواحی مفتوحه به برزگران و کارگران برای قوم فاتح بوده است، یعنی سیاستی برخلاف سیاست دوران خلفای راشدین و مخصوصاً علی(ع). نواحی مهم آذربایجان را بنیامیه یا عاملان آنها تصاحب کردند و این تصاحب بر پایۀ این سیاست بود که نخست دهات و قراء را ناامن سازند تا مردم ناچار به «الجاء» آن اراضی به اشراف عرب شوند و خود کارگران و کشاورزان آنها گردند.
مآخذ: ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1966م؛ ابن حوقل، محمد بن علی، صورهالارض، لیدن، 1967م؛ ابن خرداذبه، ابوالقاسم عبدالله، المسالک و الممالک، به کوشش میخائیل یان دخویه، لیدن، 1889م؛ ابن فقیه، احمد بن محمد، البلدان، لیدن، بریل، افست 1967م؛ ابودلف، مسعر بن مهلهل، سفرنامه، به کوشش ولادیمیر مینورسکی، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، تهران، 1342ش؛ ابوعلی مسکویه، احمد بن محمد، تجاربالامم، ج 5 و 6، به کوشش ه ف آمدروز، قاهره، شرکهالتمدن الصناعیه، 1914م؛ اصطخری، ابراهیم بن محمد، مسالک و الممالک، به کوشش میخائیل یان دخویه، لیدن، 1894م؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوحالبلدان، قاهره، 1219ق؛ بندهشن، به کوشش انکلساریا، بمبئی، 1908م؛ پاولی، حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، دانشگاه تهران، 1340ش؛ دائرهالمعارف اسلام (اول)؛ دیاکونوف، ا، م، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345ش؛ رشیدالدین فضلالله همدانی، جامعالتواریخ، به کوشش برزین، پترزبورگ، 1858ـ 1888م؛ سازمان برنامه (دفتر فنی)، عمران منطقه آذربایجان، گزارش مقدماتی، تهران، 1344ش؛ نشریه شماره 96م؛ طبری، محمدبن جریر، تاریخ، به کوشش میخائیل یان دخویه، لیدن، 1879ـ1890م؛ فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش ی، ا، برتلس و دیگران، مسکو، 1966ـ 1968م؛ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی قمی، به کوشش جلالالدین تهرانی، 1313ش؛ مستوفی، حمدالله، نزههالقلوب، به کوشش گای لسترنج، لیدن، 1331ق/1913م؛ مسعودی، علی بن حسین، التّنبیه و الاشراف، به کوشش میخائیل یان دخویه، لیدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس، کتابخانه ملی، 1914م؛ مقدسی، محمدبن احمد، احسن التقاسیم، به کوشش میخائیل یان دخویه، لیدن، 1906م؛ یاقوت، ابوعبدالله، معجمالبلدان، به کوشش فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ، 1866ـ1870م؛ یعقوبی، احمدبن واضح، تاریخ، به کوشش مارتین هوتسما، لیدن، 1883م؛ نیز:
Geiger, W., Grundriss der Iranischen Philologie, Strassburg, 1896-1904; Hudūd al-‘Ālam, trans. W. Minorsky, London, 1937; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1983; Marquart, Josef, Ērānsahr, Berlin, 1901; Minorsky, V., «Roman and Byzantine Campaigns in Atropatene», Iranica, University of Tehran, 1964.