در روز جمعه ششم خرداد یکهزار و سیصد و بیست و هشت (1328)، محمد قزوینی پس از بیش از شصت سال خدمت به فرهنگ اسلامی ـ ایرانی و احیای بسیاری از آثار و مآثر ادبی و تاریخی زبان فارسی، در کمال غُربت در طهران ـ خیابان فروردین ـ کوچهای که به مناسبت سکونت آن مرحوم در آن، نام «دانش» را بر آن نهاده بودند، در خانه کوچکی به شماره 20 در حالیکه فقط همسرش بانو رُزا و یگانه فرزندش «سوزان خانم» بر بالینش بودند، جان به جانآفرین تسلیم کرد و آن بزرگوار نامبردار که بسیار پایبند به معتقدات شیعیان اثناعشری بود، به نشانه خضوع در برابر امر الهی و توسل به ذیل عنایت حضرت ختمیمرتبت و ائمه طاهرین علیهمالسلام، در آخرین لحظات حیاتش، مُهر تُربتی را در دست چپ خود گرفته بود که روز شنبه هفتم خرداد من بنده روسیاه آن را بهسختی از میان دست و انگشتان او بیرون آوردم و به خواهر محترمهاش سپردم.
مقدر چنین بود که در آن روز جمعه ششم خرداد آن سال، هیچ یک از دوستان و ارادتمندان فراوان او و خاصّه آنان که به او از دیگران نزدیکتر بودند، یعنی مرحومان: علیاصغر حکمت، سیدحسن تقیزاده، دکتر قاسم غنی، عباس اقبال رحمهالله علیهم در طهران نباشند و حتی برادر بزرگتر و مرحومش میرزا احمدخان عبدالوهابی و خواهرش نیز در آن شب جمعه به شنبه (جمعهشب) به خانه او نیایند و بانو رُزا ـ همسر بیچاره ـ و سوزانخانم مظلوم و به معنای واقعی بیکس او تا صبح در کنار جسد شوهر و پدر تنها باشند و اشک بریزند. … من بنده ناچیز غریب آواره اکنون، پس از هفتاد سال وقتی به آن شب فکر میکنم، اشکم جاری میشود.
باری، چنانکه سابقاً نوشتهام، حدود ساعت 9 و نیم صبح شنبه هفتم خرداد، جناب استاد دکترمهدی محقق که آن ایام دانشجوی دانشکده معقول و منقول بودند (حفظه الله تعالی)، خبر رحلت مرحوم قزوینی را با تلفن به من بنده داد و خدا میداند که من چگونه بهسرعت خودم را از دفترخانه 22 که دفتریارش بودم، به خانه آن مرحوم رساندم و در آنجا جز همسر و دختر و برادر و خواهر قزوینی و آقای شمسالدین پوردهناد که نسبت خانوادگی با این دو اخیرالذکر داشت، کس دیگری در خانه نبود و همه منتظر آمبولانسی بودند که مقرر شده بود بیاید و جنازه را به مسجد سپهسالار کهنه منتقل کند و حاضران با قزوینی وداع کنند.
ساعتی بعد آمبولانس رسید و جنازه شریف قزوینی در تابوت نهاده شد و راهی مسجد سپهسالار شد؛ یعنی به آن حیاط کوچکی که در مدخل مسجد (از درب کوچه مسجد) معمولاً برای غسل و کفنکردن اموات اختصاص داشت. و روز بعد مراسم تشییع آن یگانه آن روزگار انجام یافت و جسد او در مقبره مرحوم ابوالفتوح رازی (رضوانالله علیه) دفن شد، خدایش بیامرزد.
آخرین دیدار این حقیر ناچیز با آن علّامه عظیمالقدر در جمعه پیش از جمعه ششم خرداد بود که در آن روز مرحوم استاد عباس اقبال (رحمهالله علیه) تعدادی از جزوات چاپ شده کتاب «شدّ الازار» را برای ملاحظه و تصحیح نهائی، به حضور علامه آورده بود و شرحش را سابقاً نوشتهام.
شک نیست که آن مرد بزرگ بهترین راهنما و سرمشق برای علما و فضلا و اساتید ادب و فرهنگ ایران در ایجاد و ادامه روش تحقیق و تحشیه متون ادبی است و اساتید بزرگ زمان، یعنی مرحومان استادان والامقام علامه فروزانفر و علامه همائی (رحمهالله علیهما) و مرحومان سیدمحمدتقی مدرس رضوی و احمد بهمنیار و علیاکبر فیاضی بر همان راه و روشی که مرحوم علامه قزوینی ترسیم فرموده بود، بسیاری از کتابها و نفائس ادب فارسی را در تاریخ و سیر و تصوف و عرفان و فلسفه با تحقیقات ذیقیمت خود به چاپ رساندند و سپس شاگردان طراز اول آن اساتید در احیای آثار ادبی و عرفانی، آن روش را ادامه دادند و خداوند تبارک و تعالی به همه آنان جزای خیر مرحمت فرماید و بر ایام عمر و توفیق وجود عزیز شریفی که اینک دقیقاً فرد شاخص ادب و عرفان اسلامی به شمار میرود، یعنی جناب استاد گرانقدر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (ادام الله افاضاته) انشاءالله بیفزایاد بالنبی و آله الامجاد.
یقیناً روان پاک علامه قزوینی در بهشت از اینکه میبیند کتاب مستطاب عزیز نفیس «تذکره اولیاء» را که او اولاً قریب یکصد سال پیش با افادات سودمند خود به چاپ رساند، اینک به بهترین وجهی توسط جناب آقای استاد شفیعی کدکنی به فضلا و علاقهمندان هدیه شده است، شادتر خواهد شد و انشاءالله در آن عالم مجردات روح مطهر عطار نیشابوری (رفعالله درجاته)، بر هر دوی این بزرگواران یعنی قزوینی و شفیعی احسنت خواهد گفت و برای مزید درجات قزوینی و طول عمر جناب استاد شفیعی دعا خواهد کرد.
علیالظاهر این بنده و خانم گیتی شهباز ـ نوه دختری مرحوم میرزااحمدخان عبدالوهابی ـ تنها کسانی هستیم که به زیارت مرحوم قزوینی نائل شدهایم. از خوانندگان محترم التماس دعا دارم.
از: فقیر فانی- احمد مهدوی دامغانی