محمدحسن گنجی و عباس زریاب خویی
ارومیه در تاریخ‌های دوره اسلامی

ارومیه در تاریخ‌های دوره اسلامی

بلاذری می‌گوید: ارومیه شهری است کهن که به پندار زردشتیان، زردشت از آنجا بوده است (ص ۳۳۸). نویسندگان دورۀ اسلامی به پیروی از روایات زردشتی ارومیه را زادگاه زردشت دانسته‌اند، اما عقیدۀ ایران‌شناسان و زبان‌شناسان این ادعا را تأیید نمی‌کند، زیرا زبان اوستا که کتاب دینی زردشت است زبان مردم مشرق و یا شمال شرق (خوارزم به معنی وسیع‌تر) ایران است، در حالی که از زبان قدیم آذربایجان قبل از اسلام که زبان «ماد»ها است اثری جز چند کلمه برجای نمانده است. بلاذری می‌گوید: صدقه بن علی بن صدقه بن دینار از موالی اَزْد با مردم ارومیه جنگید تا بدان راه یافت و آن را بگرفت و خود و برادرانش در آن کاخهایی ساختند (همانجا). صدقه به گفتۀ طبری (حوادث سال ۲۰۹ق / ۸۲۴ م) به «زُرَیْق» معروف بوده است و از این‌رو بعضی او را زریق بن علی یا زُریق بن صدقه نوشته‌اند. مأمون او را در ۲۰۹ق والی ارمنستان و آذربایجان کرد و مأمور جنگ با بابک ساخت. پس تصرف شهر ارومیه به دست او باید پس از این سال بوده باشد. ابن اثیر در حوادث سال ۲۱۱ق / ۸۲۶ م می‌گوید که زریق بن علی بن صدقۀ ازدی موصلی بر کوههای میان موصل و آذربایجان مستولی شد. به گفتۀ طبری و ابن اثیر این زُریق یا صدقه به جنگ با بابک مأمور شده بود و او احمد بن جُنید فَرْزَندی اسکافی را مأمور این جنگ کرد. احمد به بغداد رفت و از آنجا به جنگ خرّمیان بازگشت و به دست بابک اسیر شد (طبری، همانجا). مأمون ابراهیم بن لیث بن فضل را مأمور آذربایجان ساخت. معنی این کار این است که مأمون صدقه یا زُریق بن علی را از حکومت آذربایجان عزل کرده است. در اینجاست که سخن بلاذری یعنی «صدقه با مردم ارومیه جنگید و آن را بگرفت» (ص ۳۳۸) مفهوم پیدا می‌کند. یعنی گرفتن ارومیه از سوی صدقه مربوط به فتوح اذربیجان نیست، بلکه به شورش و عصیان صدقه برضد خلافت بغداد مربوط می‌شود. صدقه که از سوی مأمون معزول شده بود و از سوی دیگر فزونی قدرت و شوکت بابک را در آذربایجان شرقی می‌دید، سر به قیام برداشت و شهر ارومیه را تصرف کرد. پس از قیام زُریق و تسلط او بر کوههای بین آذربایجان و موصل میان او و امیر موصل، سیدبن انَس ازدی که مطیع خلیفه بود، جنگهای زیادی درگرفت و سرانجام امیر موصل در جنگ با زُریق کشته شد. مأمون پس از شنیدن این خبر محمد بن حُمَیْد طوسی را والی موصل کرد و او را مأمور جنگ با بابک و زریق ساخت (ابن اثیر، حوادث سال ۲۱۱ق). محمدبن حُمَیْد در ۲۱۲ق / ۸۲۷ م زُرَیق را شکست داد و او را امان داد و نزد مأمون فرستاد. پس از آن اموال و آنچه از «قری و رستاق» داشت گرفت و بعد همه را به اولاد زُرَیق بخشید. سپس روی به آذربایجان نهاد و مخالفانی را که بر آذربایجان مستولی شده بودند (البته بجز بابک) بگرفت و خود روی به بابک خرمی نهاد (ابن‌اثیر، حوادث سال ۲۱۲ق). ازجملۀ این مخالفان «یَعْلَی بن مُرّه» و «نُظَرای» او بودند (طبری و ابن‌اثیر حوادث ۲۱۲ق)؛ اما نام «یعلی» ظاهراً اشتباه است و درست آن «علی بن مُرالطائی» است. این نام در طبری به اشتباه آمده بوده و ابن اثیر هم از او نقل کرده است. یعقوبی ازجملۀ کسانی که در ایام مأمون در آذربایجان فرمانروایی داشتند، «محمد بن رواد ازدی و یزید بن بلال یمنی و محمد بن حُمَید هَمْدانی و عثمان بن اَفکَل و علی بن مُر طائی را نام می‌برد (۲ / ۵۴۰). نام این «علی بن مر» در جای دیگر از تاریخ طبری نیز به مناسبت داستانی دربارۀ بابک آمده است (سوم ۱۲۳۲). پدر این «علی» مرّ بن عمرو موصلی طائی «نریز» را تصرف کرده و پسران خود را در آنجا ساکن ساخته بود (بلاذری، ۳۳۸). ابن حوقل می‌گوید: ارومیه از مراغه کوچکتر است و شهری است باصفا، دارای تاکستانهای بسیار و آبهای روان در درون شهر و دیهها و رستاقهاست و تجارت آن زیاد و غلات در آن فراوان است (۳۳۶). یاقوت در ۶۱۷ ق / ۱۲۲۰م این شهر را دیده است و آن را شهری خوب، آباد، پرمیوه، با باغها و آبهای فراوان و هوایی خوش توصیف کرده است و می‌گوید سلطان آن یعنی اُزبک پسر پهلوان پسر اِلْدِگِز است و به سبب ضعفی که دارد چندان به وضع شهر رسیدگی نمی‌شود (۱ /  ۲۱۹).
دریاچۀ ارومیه را «کبوذان» می‌خواندند. مؤلف حدودالعالم می‌گوید: «دریای کبوذان در ارمینیه (درست: ارومیه) در ازای او ۵۰ فرسنگ است اندر پهنای ۳۰ فرسنگ. اندر میان این دریا دهی است کبوذان گویند و این دریا را بدان ده باز خوانند (ص ۱۴). ابن‌حوقل نیز این دریاچه را کبوذان می‌خواند (۳۳۶). به گفتۀ یاقوت میان ارومیه و دریاچه ۲ فرسخ راه است و آن دریاچه‌ای است تلخ و بدبو که در آن ماهی و جانوری زندگی نمی‌کند و در میان آن کوهی است که آن را کبوذان خوانند و جزیره‌ای دارد که در آن ۴ دیه است و در کوه آن قلعۀ استوار مشهوری است که مردم آن بر والیان آذربایجان عاصی هستند و چه‌بسا که با کشتیها می‌آیند و راهزنی می‌کنند و به قلعۀ خود بازمی‌گردند (۱ / ۵۱۳). شاید به همین جهت است که اصطخری آن را «بحیره الشُّراه» (دریاچۀ خوارج) می‌خواند (ص ۱۸۱). یاقوت پیرامون این دریاچه را از قول مردم ۵۰ فرسخ گفته است و می‌گوید در ساحل شرقی آن آبهای معدنی است که پس از بیرون آمدن در مجاورت هوا تبدیل به سنگ می‌شود (۱ / ۵۱۳-۵۱۴). مقدسی می‌گوید که در دریاچۀ ارومیه کوههایی است که مسکون است و در آن پای کودکان را با زنجیرها و ریسمانها می‌بندند تا به درون دریاچه نغلتند (ص ۳۸۱). نام دریاچۀ کبوذان در کتاب استرابُن «سپاوْتان» آمده است و سَنْ‌مارتین در کتاب «یادداشتهایی دربارۀ ارمنستان[۱]» آن را به «کپاوتان» که صورتی قدیمی از کبودان است اصلاح کرده است (مارکوارت، ۱۴۳). نام این دریاچه در کتاب بُنْدَهشْن، چیچَسْت آمده است (صص ۹۲، ۱۲۵). در داستان تاریخی بهرام چوبین فردوسی «چیچست» را در «آذرابادگان» ذکر کرده است (۹ / ۱۰۲):

سوی راه چیچست بنهاد روی          همی راند شادان دل و راه جوی

از گفتار فردوسی برنمی‌آید که چیچست نام دریاچه‌ای در آذربایجان بوده است، اما حمدالله مستوفی نام دریاچۀ ارومیه را چندین‌بار چیچست گفته است، ولی معلوم نیست که در زمان او یعنی در قرن ۸ ق / ۱۴م این دریاچه را به این نام می‌خوانده‌اند، زیرا می‌گوید: «بحیره چیچست، به ولایت آذربایجان، آن را دریای شور گویند» (ص ۲۴۱). و در «ذکر انهار» و شرح آبهای جغتو و سراورود و سردرود و آب سردرود، این دریاچه را دریای شور طروج (طسوج) می‌خواند (ص ۳۲۳). با در نظر گرفتن این نکته که همۀ جغرافی‌نویسان اسلامی آن را «کبوذان» خوانده‌اند و خود مستوفی از قول مردم ولایت آذربایجان آن را «دریای شور» یا «دریای شور طروج» می‌خواند به نظر می‌رسد که در زمان تألیف نزههالقلوب به این دریاچه چیچست نمی‌گفته‌اند، بلکه مستوفی آن را از قولی قدیم‌تر نقل کرده است. احتمال می‌رود که چیچست نام محلی یا ناحیه‌ای در کنار دریاچه بوده است و شاید هم کلمۀ چیچست با کلمۀ شبستر که نام ناحیه‌ای معروف در کنار این دریاچه است، بی‌ارتباط نباشد. مینورسکی در مقالۀ «جنگهای روم و بیزانس در آذربایجان» می‌گوید: هوفمان کلمۀ بئرجاسف مذکور در داستان افراسیاب را که در طبری (اول / ۶۱۶) آمده است «بَرْجاست» یا «وَرْچیست»، یعنی استخرِ «چیست»، خوانده است. این استخر یا برکۀ مذکور در این داستان شاید همان چشمۀ ژرف جوشان کوههای تخت سلیمان آذربایجان باشد که نامش «وَرْچیست» یا «چیچست» بوده است و شاید هم «ورشیز» صورتی دیگر از آن بوده است، زیرا به قول یاقوت «شیز» معرب است و چون «چ» فارسی در تعریب به «ش» بدل می‌شود، پس بایستی اصل شیز، چیز یا چیس بوده باشد. اما احتمال مینورسکی که «سابُرخاست» مذکور در ابن‌خرداذبه و دیگران را مُحرَّف «برجاست» می‌داند (ص 107)، محتاج نظر و تأمل بیش‌تری است.
ابن‌خرداذبه دربارۀ شیز می‌گوید: آتشکدۀ آذَرجُشْنَس (آذَر گُشْنَسْپ) در آنجا بوده است و این آتشکده در نزد مجوسان گران‌قدر بود و هرگاه کسی از ایشان به شاهی می‌رسید، از مداین پیاده به زیارت آن می‌رفت (صص ۱۱۹ و ۱۲۰). مسعودی در ذیل حکومت ملوک‌الطوایف یا اشکانیان می‌گوید که این پادشاهان زمستان در عراق به سر می‌بردند و تابستان به شیز از بلاد آذربایجان می‌رفتند و در این شهر تاکنون آثار عجیبی از ساختمانها و تصاویر با رنگهای شگفت از صور افلاک و نجوم و جهان از دریاها و خشکیها و آبادی و ویرانه و گیاه و جانور برجاست و هم در آن آتشکده‌ای هست که در میان طبقات دیگر ایرانی (به‌جز شاهان) بزرگ داشته می‌شود و به این آتشکده «آذَرْخُش» (تصحیف آذرجُشْنَس) می‌گویند. پادشاهان چون به سلطنت می‌رسیدند برای بزرگداشت آن پیاده به زیارت آن می‌رفتند و از شهرها مانند ماهات (بلاد ماد) و جبال نذرها به آن فرستاده می‌شد و تحفه‌ها و اموال گسیل می‌گردید ( التنبیه و الاشراف، ۹۵).
آتشکدۀ آذرگشنسپ در کنار چشمۀ ژرف و جوشانی در کوههایی که امروز آن را تخت سلیمان می‌گویند قرار داشت، اما محل این آتشکده برای شهر و اقامتگاه تابستانی شاهان مناسب نیست. از این‌رو باید گفت که در آن حوالی شهری مناسب برای اقامتگاه تابستانی وجود داشته که نام آن شیز بوده است. به نقل مینورسکی (در مقالۀ مذکور) از مجلۀ مؤسسۀ آمریکایی هنر ایرانی[۲]، تپه‌ای که چشمۀ ژرف جوشان و آثار آتشکدۀ قدیمی در آن قرار دارد، در دره‌ای است که اطراف آن را قله‌هایی فرا گرفته است. بالای آن تپه محوطه‌ای به طول ۳۸۰ و عرض ۳۲۰ متر با دیوارهایی محکم قرار دارد، و این خود دلیل بر این است که در این مساحتِ اندک نمی‌تواند شهری که مقر تابستانی شاهان باشد به وجود آید. نیز به نقل مینورسکی از مجلۀ مذکور، با اکتشافات آمریکاییها در محل تخت سلیمان، پایۀ دیوارهای دورۀ اشکانی به دست آمده است (ص 99) و این مطلب سخن مسعودی را در التنبیه و الاشراف (ص ۹۵) تأیید می‌کند.

 

یاقوت از قول ابودُلَف مِسعَربن مُهَلْهِل نقل می‌کند که شیز شهری است میان مراغه و زنجان و شهرزور و دینور، در میان کوههایی که در آن معادن طلا و نقره و جیوه و سرب و زرنیخ و… وجود دارد. این شهر بارویی دارد و در آن دریاچه‌ای است که قعر آن ناپیداست… پیرامون این دریاچه یک جریب هاشمی است… در آنجا آتشکده‌ای است که نزد ایشان گرانقدر است و آتش زردشتیان از مشرق تا مغرب از آنجا برافروخته می‌گردد و بر سر قبۀ آن هلالی از نقره نصب است… از عجایب این آتشکده آن است که در آن ۷۰۰ سال است آتش روشن می‌کنند، ولی در آن خاکستری دیده نمی‌شود… این شهر را هرمز پسر خسروشیر [؟] با آهک و سنگ بساخت و در کنار آن بناهای بزرگ و باشکوه است (۳ / ۳۵۳-۳۵۵). آنگاه داستانی نقل می‌کند دربارۀ بنای آن که مربوط می‌شود به زمان اشکانیان و تولد مسیح. در گفته‌های مِسْعَربن مُهَلْهِل چنانکه یاقوت هم متوجه شده، راست و دروغ در کنار هم قرار گرفته است، اما او این داستانها را از خود نساخته و به احتمال بسیار زیاد اقوال مردم و زردشتیان را در آن‌باره نقل کرده است. اینکه آتش آتشکده خاکستر نداشته، افسانه‌ای قدیمی است و «نئوفانس اعتراف‌کننده» در ذکر حملۀ هرقل به آذربایجان می‌گوید: در تبرمائیس (یعنی شاید همان شیز) آتشکده‌ای با گنجهای کرزوس و «نیرنگ زغال» وجود داشت (مینورسکی، 92). این «نیرنگ زغال» اشاره به آن است که معتقدان به آتشکده می‌گفتند که آتش آن زغال و خاکستر ندارد. گفته‌های مسعر که از قول مردم بوده نیز مؤید آن است که این آتشکده از زمان اشکانیان برپا بوده است. اما اینکه مسعر محل آتشکده را شهر خوانده، فقط از این جهت است که گرداگرد آن بارویی بوده است وگرنه چنانکه اشاره شد در محل آتشکده و چشمه نمی‌توانست شهری به معنی واقعی آن وجود داشته باشد. شایان توجه است که یاقوت شیز را ناحیه‌ای در آذربایجان می‌داند که «قصبۀ» آن شهر ارومیه بوده است و می‌گوید که مردم زردشت را از آنجا (یعنی از شیز) می‌دانند (۳ / ۳۵۴). اگر قول یاقوت مبنی بر اینکه شیز ناحیه‌ای وسیع بوده است درست باشد می‌تواند به روشن شدن چند مطلب کمک کند: ۱. اینکه در روایات زردشتی و اسلامی شهر ارومیه زادگاه زردشت دانسته شده شاید به جهت این بوده که ارومیه قصبه و مرکز ناحیۀ شیز بوده است و مقصود اصلی روایات هم از ذکر ارومیه محل آتشکدۀ مقدس بوده است، منتهی شهر ارومیه به جهت معروفیت و اینکه بزرگ‌ترین شهر آن ناحیه بوده در این روایات ذکر شده است؛ ۲. شیز نام ناحیه‌ای بوده که ارومیه و به تبع دریاچه را فرا می‌گرفته است. پس نام چیچست برای دریاچه با نام چیس یا شیز (چنانکه در بالا آمد) مربوط می‌شود؛ ۳. نیز یاقوت می‌گوید که نام ناحیۀ شیز در زبان مردم مراغه کزنا بوده است. پس کزنا یا جنزه یا گنزک قسمتی از شیز و نام شهری بوده که مقر تابستانی شاهان بوده است. شاهان از این شهر به زیارت آتشکده می‌رفته‌اند؛ ۴. نام خود محل آتشکده و کوههای مجاور آن در کتب قدیم ذکر نشده است و اگر تبارمائیس یونانی را، که به احتمال شهر تبریز است، به گونه‌ای دیگر بخوانیم شاید بتوان گفت که نام همین محل بوده است.