اینجا در محله عالی قاپوی اردبیل و مجموعه عظیم شیخ صفیالدین اردبیلی، زیبایی و تاریخ و عرفان و مذهب و ایرانخواهی و وطن پرستی چنان درهم میآمیزد که نه قابل وصف است نه قابل تفکیک. اشعار شیخ در ذهنم به رقص و سماع درمیآید: «دَرَکم سر به سُدای تو که جی/ دَرَکم بر در تو هر در جی» اشعاری به زبان آذری کهن که دیگر جز جادوی لفظ و موسیقی از آن باقی نمانده و از معنا تهی شده است: «اویانی بندهایم اویانی خوانم/ ار آن بوری به براویانی رانم/ اویانی عشق شوری در دل من/ اننک زندهایم چه عشق نالم» زبانی که آرام آرام با ترکی درآمیخت و ترکی آذربایجانی متولد شد.
راستش را بخواهید من طاقت این همه زیبایی را ندارم. گوشهای مینشینم و ساعتی حیرتزده محو جذبه خطوط اسلیمی و رنگ لاجوردی و مقرنسهای طلایی و دست افشانی شاخههای سبز درختان در باد میشوم.
صفیالدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی در سال ۶۳۱ خورشیدی در روستای کلخوران اردبیل به دنیا آمد و با وجود آموزش علوم زمانه خود و مال و مکنت فراوانی که از راه کشاورزی به دست آورده بود، رو به گوشهنشینی و عزلت و عرفان آورد. صفی جوان ابتدا کوه سبلان را عبادتگاه خویش ساخت اما بزودی خود را نیازمند پیری دستگیر در طریقت عرفان دید و راهی شیراز و دیدار نجیبالدین بزغوش شیرازی شد و زمانی به این شهر رسید که شیخ دار فانی را وداع گفته بود. جوان شوریده به دیدار سعدی رفت که دیگر شاعری پیر و جهاندیده بود. سعدی نسخهای از دیوان خود را به او هدیه داد اما دوستی آن دو درنگرفت. صفی جویای حقیقت، چند سال در این شهر و دور و برش آواره بود تا اینکه آوازه شیخ زاهد گیلانی را شنید و راهی آن دیار شد. او ۲۵ ساله بود که به خانقاه شیخ زاهد پیوست و تا ۵۰ سالگی و مرگ مراد خود، آنجا ماند و پس از آن به اردبیل بازگشت و خانقاه دودمان صفوی را بنیان گذاشت و در اندک زمانی هزاران مرید به او پیوست. شیخ وصیت کرده بود پس از مرگ در همان خانقاه دفن شود. او را با شکوه تمام به خاک سپردند و برج مقبرهای بر مزارش ساختند که به دلیل تزئین آن با کاشی لاجوردی دوره ایلخانان و تکرار کلمه الله به گنبد «الله الله» شهرت یافت.
نسرین میرحمیدزاده کارشناس میراث فرهنگی و راهنمای بقعه شیخ صفی میگوید: «بعد از فوت شیخ، مرشدی خانقاه به نوادگان ایشان و از پدر به پسر ارث رسید و در خانقاه بسته نشد تا اینکه ۲۰۰ سال بعد نواده ششم ایشان اسماعیل میرزا زمانی که در ۱۵ سالگی از لاهیجان به سمت اردبیل حرکت کرد تا مرشد خانقاه شود، از نفوذ معنوی جدشان در بین مردم استفاده کرد و به عنوان اولین پادشاه سلسله صفویه در تبریز بر تخت نشست و تاجگذاری کرد.»
شاه اسماعیل نیز وصیت کرده بود پس از مرگ در کنار جد خود به خاک سپرده شود. او ۳۸ ساله بود که در جوار شیخ صفی به آرامش ابدی رسید و گنبدی دیگر در کنار گنبد «الله الله» بر سر قبرش ساخته شد و از آن پس بقعه شیخ صفی آرامگاه سلطنتی شد. دودمان صفویه که پیش از آن توانسته بود عناصر دینی و مذهبی را با عناصر ملی تجمیع کند، حالا عرفان و سلطنت را هم درهم آمیخته بود. میرحمیدزاده میگوید: «پادشاهان سلسله صفویه هرکدام به نوبه خود بقعه شیخ صفی و مقابر آبا و اجدادیشان را بسط و گسترش دادند و بنایی پس از بنای دیگر به مجموعه افزودند که همگی از معماری باشکوه و فاخر دوره صفویه پیروی میکند. تا پایان صفویه وسعت این مجموعه به دو کیلومتر گسترش پیدا کرده بود اما بسیار مورد تاراج زمانه قرار گرفت و به مرور از وسعت آن کاسته شد تا همین هسته اصلی باقی ماند.»
بین کاشیهای لاجوردی مقبره شاه اسماعیل و سمت چپ صندوقچه قبر او، نقش یک پنجه کنده شده بر دیوار دیده میشود که آرم حکومتی صفویان برمبنای اعتقاد به پنج اصل دین و مذهب و پنج تن آل عبا است. از کنار قبر او که بگذرید به دو اتاق تو در تو میرسید که قدیمیترین بخش این مجموعه است. در اتاق دوم ۱۰قبر خواهید یافت که به حرمت قبر همسر شیخ صفی حرمخانه نام گرفته است. در حرمخانه برخی از نوادگان شیخ خفتهاند و یکی از آنها منسوب به شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل است. اگرچه بقعه و آرامگاه دیگری نیز به نام شیخ حیدر در مشگین شهر اردبیل وجود دارد.
دو تالار باشکوه قندیل خانه و چینی خانه در این مجموعه از آن مکانهایی است که هر بینندهای را مسحور میکند، اینجا چیزی فراتر از هنر و زیبایی در جریان است. آن گونه که بیدل دهلوی فرمود: «حیرت دمیدهام گل داغم بهانهای است/ طاووس جلوهزار تو آیینه خانهای است»
تالار قندیل خانه که حدود ۵۰۰ سال پیش به دستور شاه طهماسب اول پسر ارشد شاهاسماعیل ساخته شد، محل تجمع عرفای دوره صفوی بوده و تالار قرائت و تفسیر قرآن و جلسات وعظ و بحث که دو طبقه دارد و ایوانهای طبقه دوم محل نشستن خانمها بوده است با تزئیناتی چشم نواز از مقرنسهای گچی و خطوط اسلیمی و پوششی از پودر طلا و رنگهای خیره کننده گیاهی و معدنی. این تالار فرشی داشته به نام قالی شیخ صفی که تصویر آن به صورت مطلا بر سقف نقاشی شده بوده و هرکه وارد تالار میشده، سقف و کف را یکی میدیده و در میانه عرش و فرش محو میشده است. جایی که زیبایی به والایی میرسد. اما غم انگیز آنکه سقف فرو میریزد و فرش نیز در دوره قجرها به دلالی انگلیسی فروخته میشود تا زینت بخش موزه ویکتوریا و آلبرت لندن باشد. سقف در همان دوره قاجاریه به صورت مسطح تعمیر میشود و فرش هم چند سال پیش به سفارش میراث فرهنگی اردبیل بازبافت میشود که حالا نه در قندیل خانه اما در همان مجموعه و در مسجد جنت سرا در معرض دید است. اما چینی خانه که در زمان شاه عباس اول و به عنوان تالاری برای نگهداری چینیهای سلطنتی دربار چین و هدیه امپراطور این کشور به دربار صفویه ساخته شده است، موزهای شگفتانگیز که لااقل چهارصد و بیست، سی سال عمر دارد و متأسفانه عمده محتویات آن در جنگهای ایران و روس به غارت رفته و سر از موزه آرمیتاژ روسیه درآورده است. سرتان را که بلند کنید و دور خودتان بچرخید، طبقه دوم تالار را خواهید دید با مقرنسهای گچبری توخالی و کرشمه خطوط اسلیمی و رنگی از پودر درخشان طلا. میشود تصور کرد وقتی هر چینی در محفظه خود بوده، چه دکور خیره کنندهای را پدید میآورده است.
دختر بچهها جلوی در ایوان بلند جنتسرا صف میبندند اما پسرها در باغ منتهی به چله خانه مشغول شیطنت هستند. یکی شاخهای یاس از درخت میچیند و میگوید شیخ فرمود دست خالی از این بارگاه بیرون مرو! دوستش میگوید دستنوشته از شیخ داری؟ پاسخ میشنود زبان درازی نکن وگرنه میگویم قزلباشها در چله خانه محبوست کنند.
بهزاد فیاضی تورگردانی که دانش آموزان و معلمان سرعینی را به اردوی اردبیل آورده، میگوید: «ما سعی میکنیم فضاهای تفریحی و فرهنگی را باهم ترکیب کنیم که بچهها خسته نشوند. خود من اولین بار کلاس چهارم ابتدایی بودم که اینجا را دیدم. یادم هست معلممان خیلی تصویری آن دوره را برای ما شرح میداد و همین در ذهنم ماند و باعث شد بعدها با علاقه مطالعه کنم.»
دانش آموزی پشت بقعه شیخ صفی و در حیاط مدرسه پورسینا که شهیدگاه و آرامستان شهدای جنگ چالدران است لابهلای قبرها میچرخد و مدرسه را تماشا میکند. نادر رستگار حدود ۵۰ سال پیش در این مدرسه که به تازگی مرمت شده و قرار است موزه شود، درس میخوانده و حالا در لسآنجلس زندگی میکند و مهندس معمار موفقی است. تصور میکنم دانشآموزی را که هر زنگ تفریح به شهیدگاه میآمده و تاریخ را تماشا میکرده… بی جهت نیست که سلول به سلول محصلی مثل رستگار مملو از عشق به ایران باشد. دستگیره در اولین کلاس را در دست میگیرد و نفس زنان میگوید: «اینجا کلاس ما بود… اینجا کلاس ما بود. من تا ششم اینجا خواندم. اردبیل یعنی عشق… ایران یعنی عشق… ما کنار شهیدگاه درس میخواندیم…»
رستگاری را با شعف بازیافته و سماع روح و عشق به ایران و اردبیلش تنها میگذارم و سری میزنم به حیاط مدرسه پورسینا و آرامستان شهدای جنگ چالدران، مرقد مغفوره تاج النساء الخواتین سلطان زاده خانم بنت بهرام بیگ مهرانی با حجاری برجسته صلوات کبیره و مناجاتنامه، مرقد امیرزاده اکرم الاعظم الملوک نتیجه میرزا بیگ با سنگ قبری در سه قالب تو در تو و خط نستعلیق و ثلث، مرقد الشاب سلاله الامرا بن الامم بن بیگ امیرالاعظم حسن بن علی بیگ، مرقد مرحوم شاه قلی خلفا، مرقد حسن بیگ بن آلاش سلطان استاجلو و… بچهها با شاخههای یاس از بقعه شیخ صفی و آرامگاه شاه اسماعیل بیرون میروند.