اعتراض کرد و مسئولان میراث فرهنگی کشور که در آن اجلاس حضور داشتند را مقصر دانست. او از ارسال نامه اعتراضی خانه موسیقی به وزیر ارشاد هم خبر داد. همچنین عضو کمیسیون ملی یونسکو در ایران از احتمال ثبت کمانچه ایرانی به نام جمهوری آذربایجان گفت و آن را بسیار محتمل دانست. این یادداشت به بهانه این رویداد، نگاهی دارد به هویت فرهنگی سازهای ایرانی.
ساز به خودی خود دارای یک هویت مستقل از موسیقی است. وقتی در یک پهنه فرهنگی، سازهایی وجود دارد، این سازها نشانههای این پهنه را در خویش بازنمایی میکند. نشانههایی که الزاما با مجموعه نغمگی و رپرتواری که با ساز اجرا میشود، ارتباطی ندارد. یعنی ساختمان ساز، فرم و شکل هندسی آن، جنس و متریالی که ساز با آن ساخته شده و در نهایت صدایی که تولید میکند، صرفنظر از آنچه با آن نواخته میشود، همه در بازنمایی هویت «ساز» و «کجایی بودن» آن نقشی جدی دارند. مثلا این موضوع که در میان سازهای باستانی آسیایجنوبی، سازهای متنوع برنزی به وجود آمدهاند، به این معنا است که فلزاتی مانند مس و روی در آن مناطق به وفور یافت میشدهاند و مردم آنجا این توانایی را یافته بودند که فلزات را ریختهگری کنند.
به این اعتبار ساز دقیقا شهروند یک موقعیت جغرافیایی معین است و تنها در یک اقامت طولانی و عبور چندین نسل از نشانههای فرهنگی است که میتواند هویت سرزمین مادری را انکار کند. در اینباره دکتر محسن حجاریان موسیقیشناس برجسته ایرانی جمله مهمی را بیان میکند: «هرسازی در فرهنگ به مثابه یک پدیده جاندار است که نسلهای بعدی خود را تولید میکند و از طریق این زاد و ولد است که میتوان ابهامات تاریخی موسیقی را دریافت.» موسیقی در بازنمایی تاریخی نیز سهم مهم و انکارناپذیری دارد و نه تنها به عنوان ابزار اجرای موسیقی، بلکه به عنوان ابزاری نمادشناختی (semiotic) میتواند مورد استفاده قرار بگیرد.
همچنین میتوان از طریق حضور سازها در پهنههای فرهنگی وسیع، ریشه حرکتهای جمعیتی، یعنی مسئله مهاجرت یا روابط اقتصادی و فرهنگی سرزمینهای مختلف را با یکدیگر بررسی و ردیابی کرد. اگر یکسازی مشابه در دو سرزمین دور از هم واقع شده باشند، این حضور توامان، پیشفرضی برای رابطه تاریخی میان این دو سرزمین قلمداد میشود.
امروزه اما مناسبات سیاسی سعی در مداخله برای تعیین مرزهای فرهنگی نیز میکند. در طرح تجزیه ایران که در دو قرن اخیر مدیریت اصلی آن را انگلستان بر عهده داشته، توجه به نشانههای فرهنگی و تغییر نشانهها، یک استراتژی بنیادی بوده است. در دوران معاصر برناردلوییس (Bernard Lewis) انگلیسی و استاد بازنشسته مطالعات خاور نزدیک دانشگاه پرینستون از جمله طراحان تجزیه سیاسی و فرهنگی ایران قلمداد میشود. باید درنظر داشت که اگر تجزیهطلبی (Secessionism) در گذشته با دخالت مستقیم غرب انجام میشده، امروزه با حمایت از فرهنگهای قومی و پیرامونی ایرانی تقویت میشود. توجه به فرهنگ و نشانههای فرهنگ، اعم از زبان و پوشاک و آداب و سنن تا موسیقی و معماری و به طور کلی هنرهای سنتی، در طرح این تجزیه نقشی کلیدی دارد.
ادعای مالکیت فرهنگی هم در این میان یک پالتیک رایج برای ایجاد چالشهای سیاسی است، اما این رنگباختگی فرهنگی است که زمینه اصلی این نوع ادعا را مهیا میکند. در چند دهه گذشته بیتوجهی به هویت و عناصر شکلدهنده فرهنگ ایرانی، گرچه با اهداف دیگری صورت گرفته، اما در شکلی غیرمستقیم مروج نوعی خودباختگی بودهاست نوعی خودباختگی که حساسیت فرهنگی در قبال حفظ مواریث و نشانههای هویت ایرانی را به حداقل رسانده است.
با این حال فرهنگشناسی، فارغ از تلاشی که سیاست برای مداخله در تعیین مرزهای فرهنگی میکند، کجایی بودن عناصر فرهنگی را به سادگی تشخیص میدهد. در طول دو قرن اخیر، چیزی بیشتر از مساحت کنونی ایران از خاک آن جدا شده و تمامی پهنه شمالی و شرقی ایران دستخوش جدایی و تجزیه بوده است. اما با همه شتابی که تغییرات فرهنگی داشته، زمان اندکی برای تغییر نشانه و هویت واقعی عناصر فرهنگی آنان گذشته است.
اگر به سازها برگردیم باید گفت بازنمایی هویت سازها و کجایی بودن آنها هنوز به وضوح در سازهای این پهنه وسیع قابل رویت است. فرهنگشناسی مرزهای سیاسی را بیتاثیر در شناخت حوزه فرهنگی میداند. به این اعتبار «ایرانیت» که مفهومی کاملا فرهنگی و نه نژادی است، هنوز با قاطعیت در پهنه وسیع جغرافیایی و حوزه تمدنی فلات ایران و جلگههای مجاور آن، شامل ایران کنونی، بخش اعظم قفقاز، افغانستان و آسیای مرکزی حضوری جدی دارد. سازها در این سرزمینها یکی از نشانههایی هستند که بر حقانیت این ادعا شهادت میدهند.
روزنامه بهار