هم زمان با شکل گیری فارسی دری مردمان ایالت فارس خود گویشی مستقل داشته اند و مردمان خراسان و ماوراالنهر نیز خود پارتی زبان و سندی زبان بودند، در همین ایالتهای شرقی بود که دانشمندان و سرایندگان به اندیش سر و سامان دادن و برکشیدن فارسی دری شدند. این موضع هنروران و اندیشمندان شرقی ایران مورد پذیرش سخنوران و نخبگان دیگر نواحی ایران غربی و شمالی و جنوبی نیز قرار گرفت، و آنها نیز به برکشیدن و گسترش این زبان همت ورزیدند.
درواقع، زبان فارسی بدون آنکه متولی خاصی داشته باشد به عنوان شناسنامه و درفش ایرانی مسلمان مبدل شد، به این معنی فارسی دو ویژگی دارد اول نمایندگی اسلامیت مردم ایران است، (برخلاف فارسی میانه رایج در همان دوران اسلامی که در سدههای سوم و چهارم هجری نیز از سوی موبدان بدان به عنوان زبان دینی مزدایی کاربرد داشت) و دیگری نماینده پایداری ایرانیان در برابر زبان عربی و خودداری از ادغام کامل در آن هویت و زبان. اینها ویژگی اساسی زبان فارسی هستند، در سد هجدهم و نوزدهم میلادی که پای قدرتهای بزرگ استعماری غربی به آسیا و سرزمینهای اسلامی رسید، با حکومتها و مردمانی سر و کار یافتند که به فارسی میاندیشیدند و مینگاشتند.
کلاویوس بوکانن در آغاز سد نوزدهم مینویسد: «زبان فارسی در ماورای دور مرزهای ایران شناخته شده است، در تمام دربارهای اسلامی هندوستان، بدان زبان صحبت میکنند… به طور کلّی، از کلکته تا دمشق، این زبان رایج و مفهوم میباشد. (تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان، فیروز منصوری، جلد دوم ص 500)
انگلستان در راستای بی ریشه سازی و اختلال در هویت فرهنگی مسلمانان هند، شروع به بستن هزاران مدرسه ای که به فارسی در آن تدریس میشد کرد و در برابر زبان فارسی که همچون پلی مسلمانان هند را به هویت تاریخی و فرهنگی آنها وصل مینمود. زبان اردو را که فاقد پیشینه ای مکتوب و به این لحاظ بی خطر بود، در برابر فارسی برکشید. در افغانستان نیز زبان پشتو را در برابر زبان فارسی بالا کشیدند چه پشتو مانند اردو فاقد ادبیات مکتوب گسترده بود. روسها نیز در سد نوزدهم با شکست ایران به قفقاز جنوبی چنگ انداختند، و در میانههای سد نوزدهم ماوراالنهر و بخشهایی از خراسان را تسخیر کردند، همین سیاستهای فرهنگی را در پیش گرفتند، در آسیای میانه شروع به تضعیف زبان فارسی و جابجایی اقوام در مراکز اصلی فرهنگی آن دیار نمودند.
بار تولد دانشمند روسی متخصص آسیای مرکزی و قفقاز در این مورد اشاره میکند که اشغال ماورالنهر از سوی روسها موجب ترویج زبان ترکی ازبکی شد، وی میگوید که آکادمیسین رادلوف در سال 1868 (یعنی پیش از اشغال ماورالنهر توسط روسها) در معابر سمرقند چیزی جز زبان فارسی نشنیده است، اما در زمان اقامت بارتولد در 1904 در همان شهر بارتولد به کرات با زبان ترکی مواجه شده است، بارتولد خود اذعان دارد که در سال 1920 زمانی که قانون اساسی جمهوری ترکستان شوروی به تصویب رسید فقط، قرقیزها، ازبکان و ترکمانان اقوام اصلی شناخته شدند و ساکنان اصلی و باستانی آن سامان ]تاجیکان[ فراموش گشتند. (بررسی روابط فرهنگی ـ اجتماعی میان ایرانیان و ترکان از آغاز تا برآمدن سلجوقیان، رسال دکتری نگارنده صص 199 ـ 199).
روسها در دور شوروی نیز همین سیاستها را پیش گرفتند و زبانهای غیرمکتوب را که فاقد هرگونه پیشین جدی در ادب اسلامی بود مانند قزاقی، ترکمنی یا ازبکی در برابر فارسی برکشیدند. از سوی دیگر در قفقاز نیز کار به قلع و قمع زبان فارسی بستند، در همین راستای تغییر خط منطق اران از فارسی به سیرلیک را میتوان در جهت همین اهداف ارزیابی نمود، درحالی که خطوط کهن گرجی وار منی بدون تغییر باقی ماندند.
از کوششهای دیگر قدرتهای استعماری در منطقه قفقاز و آذربایجان به مقصود ادغام و مردمان این مناطق در بافت اجتماعی دول استعماری اعزام مسیونرهای مسیحی پروتستان و کاتولیک به قفقاز و آذربایجان بود، مسیونرهای مختلفی از انگلستان، آمریکا، فرانسه و این اواخر آلمانیها به این حزب اعزام شد، هدف آنها تبلیغ مسیحیت در میان مردمان مسلمان ایرانی قفقاز و نیز آذربایجان بود، آنها ظاهراً بر اساس این ایده که میبایست کلام خدا به هم ز بانهای بشری ترجمه شود اقدام به ترجم کتاب مقدسی به ترکی قفقازی در سال 1816 نمودند، جالب اینجاست که مردم مسلمان قفقاز که به نیات شوم و پلید این دین گستران واقف بودند از همکاری با آنها جهت ترجم انجیل به ترکی سرباز زدند و یک ارمنی دوباره مسیحی شده به نام فرخ زاد این ترجمه را انجام داد. (ببنییه، فیروز منصوری، همانجا، جلد دوم فصلهای آغازین).
در پی غائله فرقه دموکرات آذربایجان که امروز با اسناد منتشر شده از بایگانیهای شوروی مشخص شده است که تماماً و با کل جزئیات از سوی شخصی استالین و بریا هدایت میشد و عاملان ایرانی آن فاعلان بی اختیاری بیش نبودند، همین عناد و دشمنی با زبان فارسی چهر خود را عیان مینماید، چنانکه استالین و میر جعفر با قراوف نه تنها زبان ترکی مصطلح آذربایجان را به عنوان تنها زبان رسمی شناساندند بلکه زبانشناسان و دستوریان متعددی را از باکو به تبریز اعزام کردند که حتی این زبان ترکی را نیز به طور کلی از وجود وازههای ایرانی فارسی و آذری کهن پاک نماید و به اصطلاح زبان سره ترکی آذری را به کرسی بشاند.اما طبعاً با توافق آمریکا و شوروی و کوششهای دولتمردان ایرانی و پایداری مردم آذربایجان این فتنه گری روسها عقیم ماند، اما پس از انقلاب با ماندههای فرقه ایها که در باکو بسر میبردند و یا در بغداد در کنف حمایت صدام حسین بودند به ایران بازگشتند و با نشر مجلات و روزنامههایی از قبیل یولداش و غیره که تحت امر شورویها بودند همان مطالبات فرقه ایهای گذشته را پیش کشیدند، از سوی دیگر اغلب گروههای چپ که در بدن اصلی جامعه شنونده ای نیافتند با مراجعه به اقلیتهای زبانی مرزی که برخی محرومیتها در دوران گذشته بر آنها رفته بود علم خلق و خلق باز ی را بالا کردند و فتنهها برپا کردند.در اصل پانزده قانون اساسی ایران در کنار اذعان و تاکید بر رسمیت زبان فارسی استفاده از زبانهای محلی در رسانههای و مطبوعات آزاد عنوان شده است. امروزه بنابر قوانین داخلی صدا و سیما 40 درصد از برنامههای شبک استانی قانون اساسی بایست به زبان محلی پخش شود که میشود.هم گروههای زبانی ایران نیز اجازه دارند به زبانهای مادری خود کتاب یا نشریه داشته باشند که این نیز به وفور وجود دارد، اما به تازگی برخی از مسئولین سخن از آموزش زبانهای محلی در مدارس میزنند که امر بس خطیری است و اگر با کار کارشناسی و رویکرد ملی و ایران گرایانه توأم نشود ممکن است موجب آسیبهای جدی در حوزه وحدت ملی شود.
برای روشن شدن این سیاست یعنی برجسته سازی زبانهای محلی و قومی در آموزش و پرورش حتی برای کشورهای قدرتمند و پیشرفته، مرور تجربه فرانسه خالی از لطف نیست. دولت فرانسه چه در زمان ریاست جمهوری ژاک شیراک و چه در زمان ریاست جمهوری سارکوزی از امضای قانون زبانهای محلی و قومی اتحادی اروپا خودداری کرد و رسماً اعلام نمود که این دستورالعمل را نمیپذیرد. در بازبینی قانون اساسی فرانسه در ژوئیه 2008 نمایندگان مجلس، ماده ای را جهت درج در قانون اساسی فرانسه پیشنهاد دادند. ماد (1 ـ 75) که در مورد زبان مردم فرانسه میگوید:
«زبان رسمی جمهوری زبان فرانسه است. زبانهای محلی میراث فرهنگی فرانسه به شمار میآیند» اما همین قانون پیشنهادی نیز از سوی مجلس سنا به دلیل ترویج مطالبات واگریانه و جماعت گرایی وتو شد. وزیر فرهنگ وقت فرانسه خانم آلبانل نیز اعلام کرد که دولت فرانسه به هیچ وجه قانون موردنظر اتحادی اروپا را امضاء نخواهد کرد. اریک بسون وزیر هویت ملی (خودِ وجود این پُست در حد وزارت جالب توجه است) فرانسه نیز اشاره کرد که قانونی در فرانسه دربار زبانهای قومی و محلی تصویب نخواهد شد. به هرحال مشاور عالی در امور زبانها در دولت فرانسه، ساویه نورث در مصاحبه ای با مجل اکسپرس در 5 فوریه2010 گفت: «نمی توان ملتی یکدست و یکپارچه مانند فرانسویان را با کشورهایی که به سختی دستخوش عدم تمرکز اند و تقریباً فدراتیو هستند مانند اسپانیا، بریتانیا یا آلمان مقایسه کرد.در واقع این سیاست دولتی است که ششمین اقتصاد دنیا و عضو دایم شورای امنیت، مسلح به سلاحهای اتمی است و زبان آنها نیز به هیچ وجه در معرض تهدید نیست و بلکه زبان دوم تمدن مغرب زمین است و علاوه بر اروپا نیمی از مردم قاره آفریقا به آن زبان سخن میگویند. این رویکرد سخت و غیر قابل انعطاف رفتار دولتی است که بنیانگذار حقوق بشر و مهد دموکراسی است.