می زند بلکه از آن روی عنوان انتخاب شده برای این نشست یعنی «ناسیونالیسم ایرانی مانع توسعه» بسیار سو گیرانه و خلاف عرف علمی و دانشگاهی بود. این عنوان نشست را، بیش از آن که به یک جلسه علمی ماننده باشد آن را به میتنگی سیاسی تبدیل می کرد که گوینده به نحو در صدد مجاب کردن مخاطبانش باشد. به هر حال از یک فرد دانشگاهی این انتظار نمی رود که نتیجه کار پژوهشی خود را در “عنوان” ذکر و مآلا همه را بی نیاز از شنیدن اصل مطلب کند.
حق این بود که آقای غنی نژاد جهت بررسی این دو متغییر به جای اینکه ناسیونالیسم ایرانی را به عنوان متغییر مستقل و توسعه را به عنوان متغییر وابسته در نظر بگیرند، جای این دو مفهوم را تغییر و تاثیرات ناسیونالیسم بر روند توسعه ای، در ایران را مورد بررسی قرار می داد.
اما از آن جا که آقای غنی نژاد در همین نشست حق هر گونه نقد و اظهار نظر را از سایرین گرفته و عنوان نمود که “این جلسه من است و کسی را دعوت نکرده ام تا سخنان من را بشنود و اگر دوست ندارید بروید و گوش ندهید” شاید تصورشان کماکان بر این باشد که اگر ایشان هر نوشته یا سخنرانی ای ایراد کنند، از آن جایی که متعلق به “خودشان” است کسی حق اظهار نظر و نقد ندارد.
به هر حال روح غیر علمی این جلسه زمانی برای حضار بیشتر روشن شد که آقای غنی نژاد با اشاره به نوشته ای در دهه هفتاد و پاسخ همایون کاتوزیان و در خورد ندانستن پاسخ همایون کاتوزیان سعی در طعنه و کنایه به وی نمود. از سوی دیگر آقای غنی نژاد با مدعی ناسیونالیسم قراردادن دکتر کاتوزیان (که تصور نمی رود خود وی چنین ادعایی داشته باشد) سعی کرد دیگری خود را از همان ابتدا مشخص و محدود نماید.
پیش از هر چیز به نظر می رسد بهتر باشد که روش و متدولوژی صحبت های غنی نژاد توام با محتوا، مورد نقد و بررسی قرار بگیرد. متاسفانه روش ایشان در بررسی مفاهیم اولیه ای چون ملت و ناسیونالیسم و در پایان ناسیونالیسم ایرانی از یک متد مشخص و جدی پیروی نمی کرد. نگرش های به شدت تقلیل گرایانه (فروکاستن ناسیونالیسم ایران به استوانه کورش یا شخص دکتر مصدق) تعمیم گرایانه (تعمیم الگوی دولت-ملت سازی در اروپا به ایران) و ساده انگارانه(برابر دانستن گرایش به پذیرش تئوری توطئه با گرایش به ناسیونالیسم) بر سراسر سخنرانی و استدلال های ایشان غلبه داشت.
تجارت و اقتصاد آزاد انگیزه ملت سازی:
جناب آقای غنی نژاد انگیزه و کشش مردم به تجارت و اقتصاد آزاد را مبنا و انگیزه ملت سازی در اروپا دانسته و عنوان کردند که این نظریه مختص خود ایشان است.
صد البته که باید بگوییم این نظریه مختص ایشان است چون هیچ یک از نظریه پردازان شناخته شده جهانی در زمینه هویت و ناسیونالیسم، اقتصاد را مبنای هویت سازی و ملت شدن قرار نداده اند. حتی نظریه پردازان متمایل به چپ و مارکسیست نیز به چنین مسیری نرفته بودند. از سوی دیگر سه یا چهار پارادایم عمده در نظریه های ملت و ناسیونالیسم (ازلی گرایی، جاوید انگاری، مدرنیسم و نمادپردازی قومی) هر یک طرفدارانی داشته و در سطوحی مختلف مطرح است. اما نظریه آقای غنی نژاد در هیچ یک از پارادایم های فوق نمی گنجد و به نظر می رسد ایشان فصلی تازه در این باب گشوده اند.
نکته جالب این که آقای غنی نژاد بعد از عنوان کردن نظریه “انگیزه های اقتصادی در ظهور دولت-ملت ها” و پذیرش آن، هیچ اشاره ای به چگونگی پیداش ملت و هویت ملی در ایران بر این اساس ننمود. حال آن که انتظار می رفت نمونه پارادایمی ناسیونالیسم ایرانی و بحث ملت در ایران که بر اساس نظریه “ملت سازی بر پایه تمایل به تجارت آزاد و اقتصاد بازار آزاد در اروپا” از سوی ایشان مطرح گردید، در همین چارچوب تبیین گردد. در واقع یکی از تناقضات آشکار تئوریک در بحث آقای غنی نژاد همین مسئله است که اگر چارچوب نظری ایشان بر اساس مدل بالا شکل گرفته است، چگونه می توان این مدل ملت سازی را در ایران پیاده نمود. در واقع در اینجا ایشان در صدد تحمیل نظریه ای هستند که حتی خود از تبیین و تطبیق آن در خصوص ایران ناتوان اند.
پیدایش ملت ها در اروپا و تعمیم گرایی های نا به جا:
تعمیم تجربه محدود اروپای غربی در ملت سازی به سایر مناطق جهان به ویژه در مشرق زمین یکی از آسیب های جدی در روش شناسی کسانی است که بعضا به این عرصه ورود می کنند.
روند تشکیل دولت-ملت ها در اروپای غربی با قرارداد وستفالیا آغاز می شود ولی آیا می توان با پیروی از این الگو، ملت سازی و روحیه ملی را در اروپای شرقی،خاورمیانه (مانند ایران، ترکیه و هند) و خاور دور مانند ژاپن و چین را توضیح داد؟ هر چند آقای غنی نژاد توجهی به قرارداد وستفالیا ندارد و پیدایش ملت را به انگیزه های اقتصادی در بین اروپایی ها نسبت می دهد ولی در فرض صحت آیا این نظریه روشنگر کیفیت ظهور ملت در سایر نقاط جهان نیز هست؟
میراسلاو هروش با بررسی روند ملت سازی در شرق اروپا سه مرحله جداگانه و مجزا از روند ملت شدن در این منظقه را توضیح می دهد که به کلی مجزا از روند معاهده وستفالی در غرب این قاره کوچک است. آنتونی .دی اسمیت استاد مدرسه اقتصادی لندن برای توضیح پیدایش ملت در جوامع کهن مانند ایران،کره،یونان و … الگوی “نمادپردازی قومی” را پیشنهاد می کند. حتی اریک هابسباوم ضمن نظریه خود در خصوص ملت سازی بر اساس الگوی “ابداع سنت”، جامعه ایران را به نحوی مورد استثناء قرار داده و دخالت دولت در ملت سازی را به عنوان نمونه های کهن به دوران ساسانی و ایده “ایرانشهر” ساسانیان نسبت می دهد.
در این میان آقای غنی نژاد اصرار دارد که پیداش دولت-ملت در ایران را به بعد از انقلاب مشروطه و به خصوص پایه گذاری دولت مدرن نسبت دهد که به می رسد با توجه به نکات بالا قابل انتقاد و تردید باشد.
همان گونه که گفته شد تجربه محدود اروپای غربی نمی تواند توضیح دهنده چگونگی پیدایش این مفهوم در روسیه،آمریکا،چین یا ژاپن باشد. هر یک از این جوامع تجربه خاص خود را دارند هر چند در پاره ای جوامع با تشکیل دولت های ملی تشابهات به وجود آمده باشد.
تقلیل گرایی های غنی نژاد
شاید اولین اشتباه جناب آقای دکتر غنی نژاد در مفروضات کلی اش این باشد که کل گفتمان ناسیونالیسم را به فاشیسم تقلیل می دهد. از نظر ایشان ائدئولوژی ناسیونالیسم برابر است با فاشیسم. دومین مفروض اشتباه ایشان نیز در این نکته است که ناسیونالیسم را لزوما “ایدئولوژی” می پندارند که امروزه با توجه به تجربه های متعدد امری است کاملا قابل تردید.
برای نمونه آیا حزبی مانند کنگره ملی در هند و شخص گاندی را می توان به صرف باور به “ناسیونالیسم ضد استعمار” فاشیست نامید؟ آیا از دکتر مصدق و جبهه ملی اول می توان تصور یک حزب فاشیستی داشت؟ آیا جنبش ایتالیای جوان و افرادی چون گاریبالدی،جوزپه مازینی و حتی روشنفکرانی مانند ویکتور هوگو که به ناسیونالیسم لیبرال باور داشت فاشیست بودند؟
از نظر آقای غنی نژاد و احکام کلی ایشان هر ناسیونالیستی فاشیست است زیرا ناسیونالیست ها لزوما ملت خود را برتر از غیرهای خود می پندارند. اما امروزه کمتر کسی است که بین این دو مفهوم اینهمانی ایجاد کند و این رویه تنها مصرف سیاسی و از صحنه به در کردن رقبای سیاسی یا گفتمانی دارد.
دومین تقلیل گرایی دکتر غنی نژاد تقلیل ناسیونالیسم ایران به شخص دکتر مصدق است. ایشان کلیت ناسیونالیسم ایرانی را به تجربه شخص دکتر مصدق فرو می کاهد. واضح است ناسیونالیسم ایرانی را نمی توان در تجربه چندساله دولت مصدق خلاصه کرد. پیش و پس از آن جنبش ها و حرکت های متنوعی به صحنه امدند که ماهیت ناسیونالیستی داشتند. برای نمونه شیخ محمد خیابانی یکی از سرشناسانی بود که به صورت جدی – به گفته خود- برای حاکمیت ملی و عظمت ایران می کوشید و در عین حال در روزنامه “تجدد” در تکاپوی مبانی توسعه و تجدد ایران بود. میرزا حسین خان سپهسالار،عباس میرزا، امیر کبیر و … هر یک به نحوی ایده ممکلت را پیش می بردند و به هیچ روی نیات فاشیستی و تمامیت خواهانه در سر نداشتند.
اگر آقای غنی نژاد در پی یافتن فاشیسم در ایران می بود می توانست با مثال آوردن از گروه های کوچکی مانند سومکا و حزب کبود که اتفاقا توفیقی در جامعه ایرانی نیافتند به بررسی آن ها بپردازد. ولی ایشان ترجیح می دهند با نام بردن از مصدق به عنوان سمبل ناسیونالیسم و فروکاستن تجربه های 150 سالانه به یک فرد از خود سلب مسئولیت نموده و تصفیه حساب های سیاسی را به میدان اندیشه بکشاند.
به طور کلی آقای غنی نژاد ناسیونالیسم را به فاشیسم، ناسیونالیسم ایرانی به مصدق و جریان های ناسیونالیستی را به جبهه ملی و نیروی سوم فرو می کاهند و زحمت بررسی و مطالعه سایر جریان ها، روشنفکران و گروه های ملی گرا را به خود نمی دهند.
آیا در اروپا ناسیونالیست ها بی آبرو هستند؟
آقای غنی نژاد اظهار می دارد که در اروپا هیچ حزب آبرومندی خود را ناسیونالیست نمی داند، ولی در ایران هر کس خود را ناسیونالیست نداند بی آبرو می شود!
در اینجا یکبار دیگر مفروضات اشتباه آقای غنی نژاد ایشان را به بیراهه می کشد. مفروض اساسی ایشان برابر دانستن ناسیونالیسم با فاشیسم است. صد البته که در اروپا هیچ حزب جدی و آبرومندی حاضر نیست با گروه های کله پوستی موسوم به نئونازی نسبتی برقرار کند زیرا این نحله ها عملا حامل افکار فاشیستی می باشند. اما آیا تسلط “راست میانه” به صورت متناوب بر سپهر سیاسی اروپا یک واقعیت نیست؟
راست میانه سال ها در کشورهایی مانند روسیه،فرانسه،آلمان،ایتالیا و… حکومت کرده است. مردم فرانسه به ژاگ شیراک به عنوان نماینده راست میانه این کشور، نیکلا سارکوزی به عنوان نماینده همین جریان یا به تعبیری دیگر “راست هویتی” رای داده اند. در خصوص سیاست های راست گرایانه پوتین و مدمدوف در روسیه و برلوسنکی در ایتالیا و همین طور گردش جامعه یونان به احزاب راست نیازی به توضیح نیست.
البته شاید تقلیل گرایی در این جا معادلی مودبانه برای “سفسطه” هایی باشد که آقای غنی نژاد به صورت مکرر در سخنان خود به کار می برند. والا توضیح واضحات است اگر بگوییم اروپا سال ها به چه شکل از سوی راست میانه مدیریت شده است و بعید است آقای غنی نژاد قادر به دیدن این حقایق نبوده نباشد.
نارضایتی بخش هایی از مردم از اتحادیه اروپا و پول واحد اروپایی امروزه یک حقیقت انکار ناپذیر است. همین موضوع است که باعث می شود 20 درصد از مردم فرانسه به ویژه در روستاها به حزب جبهه ملی رای بدهند و یا در اسکاندیناوی نارضاینی ها و مشکلات عدیده ای در خصوص حضور در حوزه یورو و برداشتن مرزها حس می شود.
بنابراین چنین قضاوتی در خصوص این که اروپا احزاب راست یا ملی گرا ندارد قضاوتی است سطحی و ظاهری. آقای غنی نژاد تصور می کنند یک حزب لزوما باید در نام خود پسوند یا پیشوند ملی را یدک بکشد تا به اسم ناسیونالیست شناخته شود و به این ترتیب خیال خود را از بررسی برنامه های سیاسی احزاب اروپایی آسوده می کند.
ساده انگاری های عوام فریبانه و توهم توطئه:
ناسیونالیسم ایرانی چگونه مانع توسعه شده است؟ چطور می توان پذیرفت که گفتمان غیر مسلط در سی سال گذشته که در سیاست گزاری های عمده و حیاتی مغفول گذاشته شده است بتواند مانع امر مهمی مانند توسعه شود؟ اینها همه پرسش هایی بود که در ذهن مخاطبان و حاضران در نشست وجود داشت.
آقای غنی نژاد استدلال می کند که یکی از کارکردهای ملی گرایی گسترش توهم توطئه است! البته ایشان ذکر نمی کند که آیا این کارکرد در همه جای جهان و همه ملی گرایی ها وجود دارد یا مختص ایران است. به هر حال ایشان با این استدلال که توهم توطئه از زمان رضاشاه در کشور پدید آمده است، و همزاد با ناسیونالیسم بوده و در زمان دکتر مصدق به شدت رایج گشته و خود وی نیز فردی متوهم و توطئه انگار بود و از آن جایی که هنوز نیز توهم توطئه و دشمن پنداری (مثلا امریکا و اسرائیل در گفتمان جمهوری اسلامی- به گفته ایشان) رایج است، بنابراین ناسیونالیسم گفتاری مسلط در عرصه سیاست و حکومت ایران بوده و مانع توسعه شده است!
گزاره های منطقی آقای غنی نژاد را به صور زیر می توان بررسی کرد.
– هر ناسیونالیستی توهم توطئه دارد
– توهم توطئه مانع توسعه است
– جمهوری اسلامی توهم توطئه دارد
– ناسیونالیسم مانع توسعه است
اگر این معادله ساده منطق را در برگه امتحانی دانش آموز دوم دبیرستان رشته علوم انسانی قرار دهیم، یک جواب خواهد داشت و آن “عقیم” بودن قضیه با تمامت صغری،کبری و نتیجه اش است. اما از آن جایی که آقای غنی نژاد دکتری معرفت شناسی دارند به هیچ روی قابل پذیرش نیست که ایشان از رسیدن به یک قضیه منطقی صحیح ناتوان بوده باشند، تنها یک احتمال خواهد ماند و آن عوام فریبی و ساده پنداشتن مخاطبان توسط ایشان است.
بگذریم از این که توهم توطئه در ایران پیشینه ای دراز دارد و حداقل به اواسط و اواخر قاجاریه می رسید و شکل گیری آن ها نیز ربطی به هیچ ایدئولوژی سیاسی ندارد.
· حاشیه ای پیرامون تئوری توطئه:
اقای غنی نژاد سابقه تئوری توطئه را به صورت دلبخواهانه به دوران رضاشاه می رساند. در حالی که پیش از رضاشاه نیز تئوری ها توطئه به شدت در جامعه مطرح بود. ولی طبیعی است که پس و پیش کردن تاریخ از طرف آقای غنی نژاد صرفا جهت موجه جلوه دادن ادعاهای بی پایه تاریخی است. از طرف دیگر غنی نژاد سعی می کند تئوری توطئه را مختص نیروهای ملی گرا وانمود نماید. باید از ایشان سوال کرد که گفتارهای توطئه آمیز در خصوص امپریالیسم جهانی و دسیسه نیروهای بوژوا و استعمارگر علیه کارگران جهان چه ارتباطی به ملی گرایی دارد؟ همین طور گفتمان غرب زدگی جلال آل احمد که اوج توهم توطئه بود چه نسبتی با ناسیونالیسم ایرانی داشت؟
از طرف دیگر باید گفت اتفاقا کسانی که به صورت مدون در خصوص توهم تئوری یا تئوری توطئه تلاش های آکادمیک جدی کردند کسانی بودند که به نیروهای ملی نزدیک تر بودند. مقالاتی که احمد اشرف و همایون کاتوزیان – که اقای غنی نژاد در هر فرصت به از سعایت از ایشان می پردازد- به رشته تحریر در آوردند ، پژوهش های جدی در این حوزه به شمار می رود. احمد اشرف در کتاب “تئوری توطئه در ایران” به خوبی نشان می دهد که باور به این توهم در میان طیف های گسترده ای از نخبگان و روشنفکران ایران از چپ مارکسیست تا چپ اسلامی و ملی و … حضور داشت. ولی سوال این جا است که آیا تئوری توطئه ای که ملی گرایی گمنام مانند ذبیح بهروز (که اتفاقا اهمیت زیادی در حرکت های سیاسی ملی گرا ندارد) مطرح کرد تاثیر بیشتری در ساحت جامعه ایرانی داشت یا گفتمان غرب زدگی روشنفکرانی مانند جلال آل احمد؟ اصولا نظرات توطئه آمیز و اغراق گونه کسی مانند مرحوم ذبیح بهروز در حوزه تاریخ چه ارتباطی با امر توسعه در حوزه سیاست و اقتصاد می توانست داشته باشد؟
جالب این جا است که افرادی مانند خود آقای غنی نژاد هر زمان که نیاز بدانند به تئوری توطئه متوسل می شوند و هیچ ابایی هم از این کار ندارند. برای مثال این نظریه که “رضاخان را انگلیسی ها آوردند و انگلیسی ها برداشتند” یکی از گزاره های رایج و مصداق عالی توهم توطئه است. اما تا کنون حتی یک برگ سند تاریخی در این خصوص از سوی مدعیان ارائه نشده است اما چون با نیات و تمنیات بسیاری همخوانی دارد نه اقای غنی نژاد و نه همفکران ایشان انتقادی را متوجه این نوع از تئوری های متوهمانه نمی کنند.
بهره:
آقای غنی نژاد نه ادبیات این حوزه را می شناسند و نه جز پرش های سیاسی و ورود به پلمیک های ژورنالیستی کار جدی ای در این عرصه انجام داده است. در این کشور کسانی هستند که سال ها است در این حوزه قلم می زنند و پژوهش ها و کتاب هایی جدی در این مورد دارند. نگاهی به ادبیات تولید شده در این حوزه چه از منظر تاریخی و چه از منتظر جامعه شناسی نشان خواهد داد که ایشان به عنوان یک اقتصاد دان سهم زیادی در این بخش از علوم در کشور ما ندارد. اما آن چه سبب شگفتی است قطعیت و عدم احتیاط علمی ایشان در رویه جاری می باشد.
طرفه آن که کسانی که در این مسیر سال ها به پژوهش و کوشش های علمی پرداخته اند همواره از ادعاهای کلی و بدون پشتوانه ای و نیز ورود به پلمیک های بی ثمر بر حذر بوده اند.آقای غنی نژاد اگر تمامی ایران را زیر و رو کند،موفق نخواهد شد تا یک فرد معتبر و دانشگاهی را به حمایت از آن چه که در این نشست ابراز کرد دعوت کند. با کمال تاسف مدعیات ایشان در نشست مذکور به قدری عجیب و گاه به دور از ادب و فرهنگ عمومی بود که بعید است افراد صلاحیت دار بتوانند حتی بخشی از این صحبت ها را تایید کنند.
به هر حال ایشان هنوز بعد از سال ها نمی دانند کجا ایستاده اند و جایگاهی می توانند در آن قرار بگیرند کجا است. شاید همه این حرکات و رفتارها از همین امر ناشی می شود.
گزارشی از جلسه آقای غنی نژاد در پرسش