اوهام پست مدرنیستی و نقادی سطحی/سیامک سپهرنیا

۳ دی, ۱۳۹۵
اوهام پست مدرنیستی و نقادی سطحی/سیامک سپهرنیا

 

یا سخن دانسته گو ای مرد دانا یا خموش.

چندی پیش سید جواد طباطبایی نقدی را بر روال آموزش زبان های محلی در ایران به طبع خود در مجله ایرانشهر آراست، نقدی که بالطبع چون در ساحت عمومی مطرح می‌شد، عطف ماسبق انعکاس های گوناگونی هم پیدا کرد البته شایان توجه است که این نقادی به سان نقدهای دیگر سید جواد طباطبایی نقش آبی را بازی می کرد که در خوابگه مورچگان ریخته می‌شد، این بار خوابگه مورچگانی را به تزلزل در آورد که از طریق کلید واژه‌هایی چون زبان مادری در پی تجزیه و نفرت پراکنی قومی در ایران زمین هستند.

دیروز نقدی توسط شخصی به نام میثم بادامچی بر پایگاه اینترنتی زردی که توسط دشمنان این خاک و مرز و بوم اداره می شود قرار گرفت، که با نظریات یکسره باطل و سطحی سعی کرده بود نگاشته سید جواد طباطبایی را آماج تیر نقادی خود قرار دهد غافل از اینکه این تیرها چنان تهی از مضمون بودند که هر خواننده ای را می توانست به خنده بیاورد. چیزی که ایشان تقریر کرده است ولفظاً در عنوان خود اسم نقد را به خود گرفته است، که رسمأ نقد نیست بساکه در اندرونی خود ناله و زاری بر سر قبر پست مدرنیسمی است که از قضا مرده ای هم در آن نیست، و این نوشته تنها بالا آوردن جزوه‌هایی است که از روی تفنن خوانده‌ شده است و از بدحادثه و روال معمول چنین جزوه خوان‌هایی کارشناس هم شده‌اند، البته خرده هم برآن شخص نیست ،چرا که در جایی که همه کوته مردان بر جایگاه بزرگ مردان تکیه می‌زنند، چنین تکیه‌ای می‌تواند توهم بزرگی بیافریند و در مسندی بنشاند که از برای مطرح شدن در نقد خود اسامی بزرگان را بیاورد. ولی آن چه مرا وادار به پاسخگویی به چنین نوشته سطحی کرد ازسویی اوهام زدایی از کسانی است که توهم دانایی برداشته‌اند و از سویی دیگر دِِینی است که زبان فارسی بر گردن ما ایرانیان دارد. البته سر و ته مقاله پر از سوال های متناقضی است که اگر نقاد به دقت مقاله جواد طباطبایی را می خواند، جواب خود را قبل از پرسش می گرفت این که چرا نقاد توجهی با این امر نکرده است سوالی که باید از خود او پرسید و الا هدفی که نوشتن مقاله از آن آب می خورد نمودار این تناقضات است.

نوشته ایشان که پژواک آن از کانون تجزیه طلبی ایران به گوش می‌رسد با گلایه از نیش و کنایه دکتر طباطبایی از هویت طلبان ترک که به دنبال تجزیه ایران زمین هستند آغاز می‌گردد. با طرح این سوال که چرا سید جواد طباطبایی با مفاهیم شکل گرفته در جایی که آن شخص در فعل حال در آن جا ایستاده است و این ایستاد مکان تجزیه طلبان بیگفتگوست که در درازنای تاریخ از جنگ چالدران و تجاوز به خاک ایران تا دوران جدیدی که با وام‌گیری از امت سازی پیشا‌مدرن ترک برای تکه‌تکه کردن سرزمین یکپارچه ایران هماره دشمن شماره یک ایران بوده را به بازی گرفته است علی ایحال مفاهیمی که ساخته و پرداخته یک عده به اصطلاح هویت طلب است برای کسی که ذره ای حب وطن داشته باشد نباید این همه آزار دهنده باشد مگر از جایی که در آن ایستاده است چیز دندون‌گیری حاصل کند.

در تعاقب این مقدمه که سراغ فحوای مطلب دکتر طباطبایی رفته است چنان در بافتن رطب و یابس به هم تعجل به خرج داده است که در اقامه یک به یک استدلال های خویشتن خویش خود تردید وارد کرده است و این را در جای‌جای مقاله بصورت مستتر و آشکارا اذعان کرده است که چیز زیادی نمی‌داند.

در جایی از مقاله ایشان آورده اند:«تفاوت ایران با فرانسه در نظر طباطبایی در آن است که در آن جایگاه استراتژیک زبان فارسی در رابطه با سایر زبانهای محلی با تحمیل صورت نگرفته و بلکه به صورت کاملاً طبیعی و تاریخی رخ داده است. او می‌نویسد: «در ایران، در همۀ ادوار تاریخی آن، تنها یک زبان [یعنی زبان فارسی] توانسته است به زبان علمی و فرهنگی معیار تبدیل شود، اما همۀ زبان‌های دیگر با توجه به توانایی‌هایی که داشته‌اند نوعی از ادب ویژۀ خود را پدید آورده‌اند. همۀ این زبان‌ها و ادب آن‌ها صورت‌هایی از زبان‌ها و فرهنگ ایران بزرگ هستند و بدیهی است که باید در حفظ آن‌ها کوشید، اما نباید دربارۀ آن‌ها افسافه بافت و خیال‌پردازی کرد. زبان ملّی باید زبان دانش و فرهنگ این کشور باقی بماند. در ایران، دیگر زبان‌های محلی و ادب آن‌ها جز در درون زبان و ادب ملّی قابل فهم نیست و نباید برای آن‌ها جعل تاریخ و خاستگاه کرد.»

«چنانکه می‌بینیم طباطبایی معتقد به حفظ زبانهای محلی غیرفارسی منتهی به صورت کاملا محدود است. پاسخ به این پرسش که آیا زبان فارسی به صورت کاملاً طبیعی به زبان ملی ایران تبدیل شده، یا در مراحلی، همچون فرانسه یا بسیاری کشورهای دیگر در غرب، از مکانیزم اجبار و تحمیل نیز آشکارا استفاده شده، برخلاف نظر طباطبایی آسان نیست. به رغم سابقه بلند زبان فارسی نمی‌توان انکار کرد که هنگام تاسیس دولت مدرن در ایران پس از انقلاب مشروطه تحمیل یکی از مکانیسم‌های ملت‌سازی در ایران نیز بوده است». چنان چه خود ایشان به دست داده اند،حرف زدن در مورد عدم تحمیلی بودن زبان فارسی به عنوان زبان ملی چنان آسان نیست وانگهی چون ایشان سواد کافی و شاید ادله تاریخی کافی برای رد این مسئله نداشته اند فقط با ذکر آسان نیست از آن گذر کرده اند در حالی که در همین مقاله طباطبایی با استناد به تاریخ نشان داده است که «از طاهریان و سامانیان تا غلام ترکی مانند محمود غزنوی و سلجوقیان و شاه اسماعیل و. . . زبان فارسی زبان قدرت سیاسی برای حفظ وحدت سرزمینی ایران بوده است. تردیدی نیست که سلطان محمود بیشتر از بسیاری از «تورک‌های» کنونی تُرک بود [باز همان زبان طعنه آمیز!]، اما این مایه سیاست می‌دانست و کیاست داشت که بداند که «زبان مادری» او برای حکومت کفایت نمی‌کند» زبان فارسی حتی در دوره سیطره ترکان در ایران زبان ملی و دربار بوده است البته حکما زبان فارسی مورد استعمال شاهان ترک تنها یک زبان معمولی نبوده است بلکه بهره‌گیری از مضمون اندیشه ایرانشهری-نحوه اداره کشور و سامان امور دربار-بوده است چیزی که اقوام بیگانه فاقد آن بودند، البته مسلما کیست که کمی تاریخ بخواند و نداند قبل از بنیان گذاری همان دولت مدرن زبان فارسی زبان ملی ایران زمین بوده است مگرآن که به مطالعه تاریخ عدمی پیراری نشسته باشد.

در ادامه ایشان سخن دکتر طباطبایی ناظر بر این حرف که «اگر قرار است مردمی که به زبان ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند با آثار ادبی زبان خود آشنا شوند هیچ ضرورتی ندارد که منابع آن را از کشورهایی وارد کنیم که با سنت مردمان آذربایجان نسبتی ندارد» دلیل بر این مدعا گرفته اند «که در دنیایی که در آن ارتباطات حضوری و مجازی این قدرآسان شده، مردم کشورها بسیار راحت برنامه‌های تلویزیونی یکدیگر را می‌بینند، به کشورهای یکدیگر متناوباً سفر می‌کنند و حتی تابعیت دوگانه دارند، این امر شدنی نیست» کنند  اظهر من الشمس است که دکتر طباطبایی در مقام بستن ارتباطات بر نیامده و روی سخن دکترطباطبایی با دولتی است که عنوان ملی را با خود یدک می کشد و پاسدار زبان ملی و منافع ملی کشور است، به همین خاطر نمی‌تواند چنین دولتی با وارد کردن منابع بیگانه با سنت ملی به مبارزه بپردازد و دست به قتل خود بزند به طوریکه حتی خاستگاه فتواهای صادره پست مدرنیستی که از جغرافیای(آلمان) صادر می شود در دانشگاه های خود از زبان برای بازسازی هویت ملی و مستحکم گردانیدن بنیه دولت-ملت خود استفاده می کند.

درانتهای نوشته به نقد دولت مدرن از منظر پست مدرنیسمی پرداخته اند و به مثابه دیگر روشنفکران وطنی علم حقوق بشر برداشته‌اند که ای وای حقوق بشر را چه کنیم، کسی که از ذره ای عقل سلیم برخوردار باشد و سیر تحولات تاریخی اروپا را بداند تا جایی باید بفهمد که حقوق طبیعی و دیگر حقوق ذیل حقوق طبیعی زمانی می تواند نمود خارجی پیدا کند که دولتی حافظ این حقوق باشد دولتی که در منظومه فلسفی عصر روشنگری چه بصورت ارگانیکی و چه بصورت مکانیکی-حاصل قرارداد-تنها آهنگ این دارد که حقوق طبیعی انسان را در زیر سایه قانونی که برآمده از مصلحت عموم است پاس بدارد وانگهی فهم همین نکته کافی است تا کسی بداند که تجزیه طلبی به عنوان تعرض به این قرارد یا پیکر که پی آمد مصالح مرسله است نمی تواند مورد حمایت هیچ قانونی بگیرد حتی حقوق بشری که حفظ تمامیت ارضی یک کشور را به عنوان ملک مشاع همه ملت آن سرزمین را جز حقوق بشر انسان می داند.