وطن یولی: آرسام محمودی: داریوش پیرنیاکان، نوازندهی تار و از پژوهشگران آذری موسیقی ایرانی و دبیر سابق خانهی موسیقی ایران است. او فراگیری موسیقی را از 12 سالگی و نزد استادانی چون محمود فرنام و محمدحسن عذاری در تبریز شروع کرد و در دانشکدهی هنرهای زیبای تهران ادامه داد. وی از سال 1358 همکاری خود را با محمدرضا شجریان آغاز کرد که نتیجهی آن انتشار چند آلبوم موسیقی و برگزاری چندین کنسرت در داخل و خارج از ایران است. پیرنیاکان در سال ۱۳۹۲ و در زمانی که سخنگوی خانهی موسیقی ایران بود، از آوازخوانی زنان در ایران دفاع کرد و از زمستان 34 سالهی موسیقی در ایران سخن گفت.
– با سپاس فراوان استاد پیرنیاکان که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، نام و هنر شما برای دوستداران فرهنگ ایران آشنا است و نیازی به معرفی نیست، اما برای شروع فکر می کنم اگر از خودتان بفرمایید بهتر باشد، در کجا متولد شدید و دوران نوجوانی شما در کدام شهرها گذشت؟
من در بخش «گرگر» آذربایجانشرقی متولد شدم که یکی از مناطق بسیار قدیمی و باستانی ایران است.
– مطالعاتی دربارهی زادگاه خودتان هم داشتهاید؟
بله. در آن منطقه تپهای بود که به آن «کول تپه» گفته میشد که بعدها متوجه شدیم آنجا در گذشته آتشکدهای بوده است. الان هم میراث فرهنگی در آن منطقه مشغول انجام تحقیقات است. در مطالعاتی که در حوزهی تاریخ داشتم متوجه شدم مناطقی که در آنجا آتشکده ساخته شده بود، مناطق مهمی بودهاند. محمدعلی تربیت هم که از نامآوران آذربایجان است نوشته که این شهر را خسرو انوشیروان برای اقوام «گرگر» احداث کرده است. گرگرها هم اقوامی از اقوام آریایی بودند که در آن منطقه زندگی میکردند. ما رود گرگر هم داریم در خوزستان که نشان میدهد این قوم آنجا هم رفته بود. ذیل لغت گرگر را اگر در لغتنامهی دهخدا یا معین نگاه کنید به معنی تختگاه است و یکی از اسمای 100 گانهی خداوند در اوستا است. من در چنین شهری زاده شدم. دورهی دبیرستان را هم در مدرسهی دهقان تبریز گذراندم.
– موسیقی را از کی شروع کردید؟
ساز را از دوازده سالگی پیش مرحوم حسین موحدی -که ارتشی بود و بیشتر آکاردئون میزد ولی تار هم آشنایی داشت-، شروع کردم. بعد به واسطهی ارتباطات خانوادگی که با شادروان استاد محمود فرنام داشتیم به پیشنهاد ایشان، با مرحوم استاد عذاری که از شاگردان درویشخان و شهنازی و نیداوود بود آشنا شدم و تار را نزد ایشان ادامه دادم.
– مرحوم عذاری هم تبریزی بودند؟
بله. تبریزی بودند و در موسیقی سنتی ایرانی استاد بزرگ و معتبری بودند. مرحوم صبا و روحالله خالقی برای دیدن ایشان به تبریز میآمدند. منزلشان در اول خیابان بارنیآواک در شهناز بود. سالیانی پیش ایشان کار کردم. بعد که برای دانشگاه به تهران آمدم، تار را پیش استاد علی اکبر شهنازی ادامه دادم و دورههای عالی ردیف را نزد ایشان گذراندم. همزمان که به تهران آمدم از سوی استاد داریوش صفوت به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی دعوت شدم. از سال 54، در آنجا هم تدریس میکردم، و هم پیش استادانی چون هرمزی و کریمی و فروتن آموزش میدیدم.
– چطور به موسیقی ایران علاقمند شدید؟ و چرا موسیقی ایرانی؟ چون به هر حال آن زمان موسیقیهای دیگری هم بود؟
موسیقیهای دیگری هم بود ولی موسیقی غالب موسیقی سنتی ایرانی بود. اما این که چرا به موسیقی علاقمند شدم بخشی از این علاقه به خانواده برمیگردد، خانواده و به خصوص برادر بزرگترم با هنرمندان تبریز دوست بودند و با نوازندههای آن زمان تبریز ارتباط داشتند. من هم از ابتدا صدای تار را خیلی دوست داشتم به خصوص صبحهای زود قطعهای از استاد فرهنگ شریف با نام سلام صبحگاهی از رادیو پخش میشد و من با این صدا از بیدار میشدم.
– به غیر از استادانی که نام بردید پیش استادان دیگری هم بودید؟ مثلا آن زمان مرحوم استاد بیگجهخانی هم در تبریز بودند؟
آقای بیگجهخانی هیچوقت کلاس نداشت. من بعد از اینکه نوازنده شده بودم و در مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی بودم، آقای بیگجهخانی هم آنجا میآمدند. به آقای بیگجهخانی بسیار ارادت داشتم، ایشان هم به من لطف داشتند. با هم دوست شده بودیم. از ایشان هم غیر مستقیم خیلی استفاده کردم ولی ایشان مدرس نبودند، یعنی شاگردی نداشتند. بیشتر از آثار آقای بیگجهخانی استفاده میکردیم.
– فضای آن زمان هنری و موسیقی آذربایجان و تبریز چطور بود؟ چه موسیقیهایی بیشتر مورد استقبال بود؟
موسیقی غالب چه در بین مردم، و چه در بین هنرمندان، موسیقی ایرانی بود، همین موسیقی ردیف دستگاهی ایران. اینجا من مجبورم برای اینکه پاسخ کاملتری بدهم، به یک برههی تاریخی اشاره کنم. شما اگر نگاه بکنید موسیقیهایی که در قفقاز تولید شده، حتی موسیقیهایی که بعد از جدایی از ایران ساخته شده، صفحاتش امروز هم وجود دارد. شما به آوازهای خانشونسکی و آوازهای جبار گاریالدی و استادان برجسته که گوش میکنید میبینید دقیقاً عین همین موسیقی که ما در ردیف دستگاهی اجرا میکنیم، آنها هم همان را اجرا میکردند.
– نام گوشه ها و دستگاهها هم ایرانی بوده درست است؟
الان هم همین است. الان هم آنها چهارگاه میخوانند، یا سهگاه میخوانند. در صفحاتی هم که به جا مانده نام تمام گوشهها هست و در آنجا هم دقیقاً عین همین موسیقی ردیف دستگاهی که ما امروز اجرا میکنیم اجرا میکردند. یعنی مثلاً –اینرا برای کسانی که موسیقی میدانند میگویم- چهارگاه را با “رِ بِمُل”، یا “لا بمل” نمیزدند، بلکه با “رِ کرُن” و “لا کرن” میزدند. صفحاتش موجود است که خانشونسکی آواز میخواند و تقیاف هم تار میزند و اصلاً چهار مضراب ردیف میرزا حسینقلی را زده. و اگر به تحقیقات پسر خانشونسکی، فریدون خانشونسکی که موزیکولوگ [=موسیقیشناس] بوده، مراجعه کنید، مطالب جالبی میخوانید. فریدون خانشونسکی مینویسد کسانی که آواز میخواندند -نه تصنیف-، اینها باید شعرهایشان را فارسی میخواندند، اگر ترکی میخواندند کسی قبول نمیکرد. در ادامه مینویسد که آوازخوانها در عروسیها نمیخواندند. تصنیفخوانها میرفتند و میتوانستند به ترکی هم بخوانند اما آوازخوانها نه. اگر کسی آواز میخواند، فارسی میخواند. این را میخواهم بگویم که موسیقی قفقاز هم تا زمانی که کمونیسم مسلط شود اصلاً حتی از نظر فواصل هم تفاوتی با ایران ندارد و عین موسیقی ایرانی است. یعنی با وجود اینکه قفقاز از ایران جدا شده بود ولی همچنان ایران بود. یعنی فرهنگ، فرهنگ ایرانی بود. موسیقیشان موسیقی ایرانی بود و حتی با همین فواصلی که ما امروز در ایران اجرا میکنیم، موسیقی اجرا میکردند. زمانیکه کمونیسم پیروز میشود و اقدامات کمونیستها در یکسانسازی شروع میشود، موسیقی قفقاز را تامپره میکنند، ربع پردهها را حذف میکنند، نمایندگانی هم که ربع پردهها را حذف میکنند حاجی بیکاف و امیراف و غیره هستند. تا قبل از این هرچه ضبط شده براساس فواصل موسیقی ایرانی است. بعد از آن متأسفانه این موسیقی به اسم موسیقی آذربایجانی صادر میشود به ایران و صادر میشود به آذربایجان ما که موسیقیدانهای برجستهی ما همان موقع مقاومت میکنند و پذیرای این موسیقی نیستند. این موسیقی که الان به عنوان موسیقی قفقازی شناخته میشود و یک عده هم برایش سینه چاک میکنند موسیقیای است که 100 سال هم نیست درست شده است. این موسیقی وقتی به آذربایجان (ایران) میآید استادهای موسیقی در آذربایجان اصلاً آن را جدی نمیگرفتند. نه نوازندههای این سازها را جدی میگرفتند و نه اصلاً خود این موسیقی را جدی میگرفتند. در خیابان شهناز تبریز یک سازندهی تار به نام مشهدی محمود بود. من هم که آن زمان کلاس هشتم بودم و تار میزدم زیاد پیش او میرفتم، و سازهایی را که تازه پرده انداخته بود، امتحان میکردم. یک روز به او گفتم تار قفقاز هم دارید؟ گفت تار قفقاز دیگر چیست؟ تار همین تار (شیراز) است. اصلاً ناراحت شد از این حرف من. یک روز هم که با آقای بیگجهخانی در این باره صحبت میکردم، ایشان گفتند ما در قهوهخانههایمان همین ساز (تار شیراز) را میزدیم، همین موسیقی را میزدیم و من نمیدانم اینها تازگیها از کجا آمده. این حرف 50 سال پیش مرحوم بیگجهخانی است. 50 سال پیش اینها تازه داشت میآمد. اصلاً این موسیقیها وجود نداشت. موسیقی در آذربایجان و تبریز هم همان موسیقی بود که در تهران اجرا می شد. متأسفانه موسیقی قفقازی از رادیو پخش هم میشد و متأسفانه موسیقی عاشقها پخش نمیشد. اگر موسیقی عاشقها پخش میشد خوب بود. چون موسیقی عاشقها تامپره نشده است.
– دربارهی موسیقی عاشقها بفرمایید، ریشهی این موسیقی از کجاست؟
من با عاشقها صحبت کردم و ثابت کردم که عاشقها بازماندهی گوسانهای زمان ساسانیان هستند. گوسانها نوازندههای مقدسی بودند که تمام ایل به آنها مراجعه میکردند. عاشقها یک موسیقی اجرا میکنند به نام میصری. این مصری که نمیتواند باشد، بلکه بازمانده از آیین میترا است و همان میثره و میترا است. عاشقها ربطی به ترکها ندارند و در ترکستان هم عاشق وجود ندارد.
– بازگردیم به موسیقی ایرانی. آذربایجان و تبریز در موسیقی ایرانی چه جایگاهی داشتند؟
تبریز یکی از محوریترین شهرها برای موسیقی ایرانی بوده است. الان هم باید یک نکته را اضافه کنم. خیلیها میگویند مکتب اصفهان، مکتب تبریز و مکتب تهران و …، من خودم قائل به این نیستم. براساس تحقیقاتم قائل به این مکتبها نیستم. اینکه چرا میگویند اصفهان و تبریز و شیراز و اصفهان بنا به دلایلی است. الان تهران پایتخت است، من آذربایجانی هستم، استاد شجریان مشهدی هستند، مرحوم مشکاتیان نیشابوری بود، مرحوم لطفی گرگانی بود، اینها کارشان را کجا ارائه میدادند؟ تهران. اما آیا این دلیل میشود که این موسیقی تهران است؟ آیا این می شود مکتب تهران؟ هرجا پایتخت بوده، تمام هنرمندان جمع میشدند آنجا و کارشان را در آن شهر ارائه میدادند. یک موقع تبریز پایتخت بود، همهی هنرمندان درجهی یک در تبریز بودند. یک موقع اصفهان پایتخت بود، همهی هنرمندان درجهی یک در اصفهان بودند. همینطور شیراز. ما بزرگترین استادان موسیقی دورهی قاجار را از اواخر زندیه داریم، مثل استاد مینا و استاد زهره. میگویند طاهرزاده در مکتب اصفهان میخواند در حالیکه استاد طاهرزاده دقیقاً دنبالهرو استاد دماوندی بودند که خود استاد دماوندی تهرانی بودند. میگویند استاد اقبالآذر مکتب تبریز میخوانده، در صورتیکه این درست نیست، آواز اقبالآذر تکمیل شدهی مرحوم سیداحمدخان بود که تهرانی بود.
– در تار چطور؟
در تار هم همینطور. ما در تار مکتب تبریز و اصفهان و … نداریم. مکتب معنی دارد. من یک مقاله نوشتم دربارهی همین موضوع که در مجلهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران چاپ شد و سمیناری هم برای آن دادم. من در تار سه مکتب بیشتر نمیشناسم، مکتب میرزا حسینقلی، مکتب شهنازی و مکتب وزیری. هرچه هست زیر مجموعهی اینها است. شیوه با مکتب فرق میکند. مرحوم بیگجهخانی در مکتب شهنازی و درویشخان و میرزا حسینقلی و به شیوهی خودشان ساز میزدند. مکتب باید سیلابس و رپرتوار داشته باشد. حتی درویشخان با شیوهی نوازندگی خود در مکتب میرزا حسینقلی ساز میزد. مکتب معنی دارد. همهی تارنوازهای تبریز در مکتب شهنازی تاز میزدند. از جواد آقا اردوبادی گرفته، تا برادر آقای بیگجهخانی و خود آقای بیگجهخانی.
– قدمت ساز تار به کدام تاریخ و کدام جغرافیا بازمیگردد؟
تار پیش از صفویه در متون وجود ندارد. یا تکمیلشدهی سازهای دیگر ایرانی است یا تکمیل شدهی سازی است که از جای دیگری وارد شده. قدیمیترین نوازندهی تار که از او در متون نامبرده شده، ملا عبدالجواد خالق اصفهانی است که نوشته شده در دوران صفویه تار میزده است. بعد تار خودش یک اسم عام است. مثلاً مرحوم حاج قربان سلیمانی که دوتار خراسان میزد و من به ایشان ارادت داشتم هیچ وقت نمیگفت دوتار، میگفت تار. یعنی به سازی که ما میگوییم دو تار خود ایشان تار میگفت. از طرفی در متون تاریخی هم اگر نگاه کنیم اسمها اینطور تغییر یافته: دوتار، سهتار، چهارتار و ششتار. دربارهی عبدالجواد اصفهانی هم نوشته شده که ششتار مینواخته. بعضی از پژوهشگران اعتقاد دارند در زمان نادرشاه این ساز از هندوستان آمده و تکمیل شده، من نظرم این است که نمیشود این ساز در زمان نادرشاه از هندوستان آمده باشد، چون قبلش از عبدالجواد اصفهانی نامبرده شده که تار(ششتار) میزده است. منتها در بده بستانهای فرهنگی که آن زمان خیلی بیشتر از حالا بود، ممکن است تکمیل شدهی یک ساز هندی باشد، چون هندیها سازی دارند به نام سارود که رویش پوست است و بلندتر از تار ما است. ممکن است ایرانیها آن را گرفته باشند و تکمیلش کرده باشند. ممکن است تار تکمیل شدهی سهتار باشد. چون سهتار خیلی قدیمی است و درمتون بسیار قدیمی هم به آن اشاره شده. ممکن است تار تکمیل شدهی سهتار باشد که برای صدا و رزونانس بیشتر آن را ساختهاند. اما اینها هیچکدام اثبات شده نیست. ولی نام تار نام کاملاً ایرانی است.
– ماجرای تار قفقاز یا تاری که در قفقاز مورد استفاده قرار میگیرد چیست؟
پیشتر گفتم، تاری به نام قفقاز اصلاً وجود نداشته. ببینید پیش از تجزیهی قفقاز از ایران، شخصی به نام میرزا علی شیرازی میرود به شوشا –این را هم مجدد خانشونسکی مینویسد- و در آنجا کلاس موسیقی برگزار میکند. در زمانی که هنوز قفقاز بخشی از خاک ایران بوده. درست مثل اینکه من امروز بروم در شیراز و تار درس بدهم. در آنجا شاگرد با استعدادی داشته به نام صادق داوود اوغلو. داووداوغلو یک سیم واخوان به تار اضافه میکند. الان هم شما نگاه کنید به تار قفقاز میبینید که فقط دو سیم واخوان برای تقویت صدا اضافه کردهاند. امروز آنها ادعای دیگری دارند. میگویند ما شکل تار را هم عوض کردیم. آن زمانی که تار را باکو به نام خودش ثبت کرد من اعتراض کردم. آنها گفتند شکل تار را عوض کردیم که آن هم دروغ است. برای اینکه تاری که در تصویر علی اکبر فراهانی در زمان قاجار در نقاشی صنیعالملک موجود است یا تاری که در موزهی لوور هست با عنوان یک ساز ایرانی، عین همان تاری است که الان بدون کوچکترین تفاوتی در شکل، در قفقاز مورد استفاده است. یعنی آنها شکل تار را هم عوض نکردند، بلکه خود ایرانیها شکل تار را تغییر دادند. اینجاست که میگویند «خوابند وکیلان و خرابند وزیران/ بردند به یغما همه سیم و زر ایران». آن موقع نمایندهی ما در یونسکو سرش را زیر برف کرده بود. من در جریانش هستم. در یونسکو وقتی میخواهند چیزی را به نام کشوری ثبت کنند به تمام نمایندهها اطلاع میدهند که شما روی این ثبت اعتراض دارید یا نه. نمایندهی ما نگاه نکرده و اعتراضی هم نکرده، آنها هم ثبت کردند به نام خودشان. من آن زمان اعتراض کردم و حتی گفتم نام آذربایجان برای آن منطقه جعلی است، در جراید هم چاپ شد. سفیر باکو با من جلسه گذاشت و گفت ما شکل تار را تغییر دادیم، گفتم شکل تار را هم شما تغییر ندادید. عکس تاری که در موزهی لوور با عنوان ساز ایرانی موجود است را نشان دادم. گفت همان تار ما است. گفتم این تار با عنوان ساز ایرانی در موزهی لوور موجود است.
– عین همان تاری که در قفقاز مورد استفاده قرار میگیرد؟
درست عین همان. شما را ارجاع میدهم به کتاب “سرگذشت موسیقی” روحالله خالقی. عکسی هست از آقا علی اکبر فراهانی که تار در دست دارد.
– این تار بدون دو سیم واخوان است؟
بله، بدون آن دو سیم. آنها فقط دو سیم واخوان را اضافه کردند. بعد ساز تار برای جنوب ایران است. دلیلش هم این است که پوست دارد و ساز پوستدار در آن زمان که امکانات سرمایشی و گرمایشی وجود نداشته نمیتوانسته در باکو ریشه داشته باشد. باکو کنار دریا بوده، چنانکه در شمال ما هم تار وجود نداشته. سازهای منطقهی شمال ما که در آنجا رطوبت زیاد بوده یا “نی” بوده، یا سازهای بدون پوست. تار برای جنوب ایران است و از جنوب ایران گسترش پیدا کرده و قدیمها هم به این تار، تار شیرازی گفته میشد. برای اینکه از آن سمت آمده و گسترش پیدا کرده است. برای اینکه درخت توت آنجا زیاد بوده و از آن ساخته شده و چون منطقهی خشکی بوده، رویش پوست کشیدهاند. درست است که الآن امکانات سرمایشی و گرمایشی هست و در رشت هم میتوان تار برد ولی آن زمان که این امکانات نبوده.
– پیشینهی موسیقی ایرانی به چه زمانی بازمی گردد؟
پیشینهی این موسیقی خیلی قدیمی است. ردیف موسیقی ایرانی که امروز با نام رپرتوار دستگاهی مطرح است، اطلاق نام رپرتوار به آن خیلی قدمت ندارد.
– پیش از آن براساس مقامات بوده؟
بله. مقامات خیلی قدمت دارد. من یک شعر مولانا را مثال میزنم که اسم اینها آمده. مولانا شعری دارد که در آن میگوید: «ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست / چون راست و بوسلیک خوش الحانم آرزوست». می بینید که مولانا گوشه های موسیقی را نام میبرد. بعد در ادامه میگوید: «در خواب کردهای ز رهاوی مرا کنون / بیدار کن به زنگلهام کانم آرزوست».
رهاوی را اگر اجرا کنید میبینید که حالت خلسه دارد و زنگوله حالت بیدارباش. وقتی مولانا 800 سال پیش از این گوشه ها اطلاع داشته، پس میتوان گفت این موسیقی دست کم 1000 سال قدمت دارد. این موسیقی را میتوان گفت که متعلق به قبل از اسلام است. برای همین رپرتواری [=چارچوب و مجموعه] که برای این موسیقی تعریف شده، درست است که نامهای مختلفی داشته و زمانی مقام نامیده شده و زمانی دستگاه، ولی از نظر محتوایی این موسیقی وجود داشته و اساس آن به دوران ساسانیان بازمیگردد که در طول زمان تغییراتی پیدا کرده و به ما منتقل شده.
– این مقامات در زمان قاجار در هفت دستگاه گنجانده شدند؟
چون متأسفانه رسالهای نداریم که دقیق مشخص کرده باشد نمیتوان با قاطعیت گفت، اما در اواخر زندیه و اوایل قاجار این اتفاق افتاده، قدیمیترین رسالهای که داریم که واژهی دستگاه در آن به کار رفته باشد، حورالالحان فرصتالدوله شیرازی است. قبل از آن از دستگاه نام برده نشده است. پس معلوم میشود در آن بازهی زمانی این رپرتوار را در مجموعهی دستگاه تعریف کردهاند. قبل از آن مقامات بود. دوازده مقام بود که به همین خاطر هم دوازده دستگاه تعریف کردند بعد که میبینند چهار دستگاه مشتق از شور است میآورند و در زیر مجموعه شور قرار میدهند و یکی را هم زیر مجموعهی همایون قرار میدهند که میشود هفت دستگاه.
– امروز وضعیت موسیقی در آذربایجان چطور است؟
الان وضعیت موسیقی در همهی ایران به هم ریخته است. ولی خوشبختانه آن متن فرهیختهی جامعه دنبال فرهنگ اصیل است. یکی از شاگردان من که آذربایجانی است و در تبریز هم کلاس موسیقی میگذارد به من میگفت چقدر در آذربایجان تعداد علاقمندان به موسیقی دستگاهی ایرانی و نوازندگان سازهای ایرانی به خصوص تار و سهتار زیاد شده است.
– پس چرا نمود بیرونی ندارد؟
کجا باید نمود داشته باشد؟
– در رسانه های دیداری و شنیداری مثل رادیو و تلویزیون
مگر ما را در رادیو و تلویزیون می بینید؟ سیاستگذاری رادیو و تلویزیون برای ما قابل قبول نیست و به همین خاطر در برنامههای رادیو و تلویزیون برای مصاحبه شرکت نمیکنیم. رادیو و تلویزیون دارد تیشه به ریشهی فرهنگ و موسیقی ایران میزند.
– اما با این حال به وضعیت موسیقی سنتی ایران امیدوار هستید؟
بله. من ده سال پیش ماهی یکبار تبریز میرفتم و شاگردهای بسیاری داشتم که امروز خودشان در تبریز موسیقی سنتی ایرانی و سازهای ایرانی را تدریس میکنند و از این جهت به آیندهی موسیقی سنتی ایران هم در تبریز و آذربایجان و هم در سایر مناطق ایران خوشبین هستم.