یکی از نشانههایش آنکه از توجه به زیبایی باز نمانده، یا لااقل حسرت آن را در دل نگاه داشته.
زیبایی از ترکیب یک سلسله اجزای هماهنگ، یا گاه متعارض شکل میگیرد که در نهایت به هنجار منتهی گردد. میدانیم که هنجار پایه کارهاست. گردش کاینات بر هنجار استوار است؛ یعنی ترکیب متوازن. برای نمونه نگاه کنیم به توالی منظم شب و روز و فصول. پس زیبایی آنگونه که ظاهرش مینماید، یک تجمل و تفنن نیست، یک اصل است، یک نیاز. هرچه در یک جامعه از بُرد آن کم شود، به همان نسبت حاکی از رویکرد انحطاط میگردد، و این انحطاط در سایر شئون هم، چون اقتصاد و اجتماع اثرگذار میشود.
خوشنویسی
در اینجا مجال نیست که وارد جزئیات موضوع شویم، خاصه آنکه کم و بیش در جاهای دیگر حرفش را به میان آوردهایم. تنها میخواهیم از یک نمونه ساده یاد کنیم و آن «زیبایی خط» است. این سالها به طرز نویدبخشی بر تعداد کتابهای نفیس افزوده گردیده، خوشنویسی رونق گرفته، و خط نستعلیق در میان هنرها، جای نمایانی یافته. آثار بزرگ ادب فارسی، چون سعدی و حافظ و شاهنامه و خیام، هریک چند بار به خط خوش، نگارش یافتهاند و خریدار فراوان هم داشتهاند.
یک نکته آن است که بشر برای اثبات وجود انسانی خود، احتیاج به آفرینش هنر دارد، و چون خطه هنر بیگناه است، یعنی وابسته به ایدئولوژی و مرام خاصی نیست، در هر شرایطی میتوان به آن روی برد.
از آنجا که ایرانی نمیتوانسته است از زیبایی چشم بپوشد، اگر یک راه بسته میشده، راه دیگری را در برابر میگشوده، و اینجا نیز چون نقش صورت، از دیدگاه مذهب مردود شناخته میشده، خط نستعلیق (و نیز شکسته) را جانشین آن کرده که ترکیبی نقشگونه دارند.
برای آنکه نموده شود که تا چه اندازه، خط از روحیه مردم خود حکایت دارد، نستعلیق را با نسخ مقایسه کنیم. نسخ، زاویهدار است؛ یعنی تیز و قاطع، در حالی که نستعلیق انحنایی است؛ یعنی نرم و گردان. هر یک از آن دو تاریخ قوم خود را بازگو میکنند.
نکته دیگر آنکه نستعلیق حالت زنده دارد؛ یعنی پیچ و خمهای آن نشأت گرفته از اجزای بدن آدمی است. در آن باریک شویم. انحناها و خمهای حروف آن، که پر از غنج و نازند، یادآور چشم و ابرو و کسمه و طرّه و دهان و لب و لاله گوش میگردند. خوشنویسان گذشته، به نحو آگاه یا نیمهآگاه به آن واقف بودهاند و به آن اشاره کردهاند. پیامی که از خط فارسی شنیده میشود، حاکی از نرمی و اعتدال است، و ارتباط رازگونه آن با اجزای بدن انسان، آن را با سرنوشت آدمی پیوند میدهد.
خط و کلام
موضوع دیگر ارتباط خط با کلام است. در غزل فارسی، خط به نقش نزدیک میشود و نقش به کلام، و کلام به نهاد انسانی. یک ارتباط سهگانه در مبانی آنها پدید میآید؛ بنابراین در این دنیای متصنع، برای شکار اندکی زیبایی ناب، میتوان بر هر دری کوفت. از این رو، نهتنها باید از هنرمند خوشنویس و نگارگر (تذهیبکار) قدرشناسی داشت، بلکه این قدرشناسی را شامل حال ناشرانی نیز کرد که سرمایه و همت خود را صرف نشر آثاری میکنند، که فضای دلگشایی در برابر مینهند.
فردوسی میگفت:
سخن چون برابر شود با خرد روان سراینده رامش برد
در اینجا، سخن با هنر برابر میشود و آن نیز پایگاه خود را دارد. در روزگاری که دلخوشیها پریدهرنگ شدهاند، رونق بازار خط، نشانه دلگرمکنندهای است.