پیتر چلکوسکی بتازگی شاعر نوپرداز معروف ایرانی،احمد شاملو،جامعهء ایرانیان را در غربت با اظهارات خود تکان داده است،زیرا در سـخنرانی خـود،بزرگترین شـخصیت منفی شاهنامهء فردوسی یعنی ضحاک را به مقام یک شخصیت مثبت رسانیده است.البته در ادبیات ایران تازگی نـدارد که از یک شخصیت بد شخصیت خوبی بسازند.
بنابراین جای تعجب نیست که اظهارات شاملو باعث بحثهای داغ و پرهیجانی بین ایرانیان شده باشد.این موضوع را تـنها مـیتوان با بحثهای مفصلی که اخیرا دربارهء حق سوزانیدن پرچم در امریکا پیشآمده است مقایسه کرد. جدال بر سر ضحاک در واقع به همان مسألهء مقدس بودن پرچم منتهی میشود. در مورد ضحاک،این پرچم همان درفش کاویانی کـاوهء آهـنگر است که یکی از مقدسترین سمبلهای ایران است،یعنی سمبل پیروزی خوبی بر بدی. در سایهء همین درفش کاویانی بود که ایرانیان ضحاک خونخوار را شکست دادند و دوران شادکامی تحت فرماندهی فریدون آغاز شد.بالا بـردن مـقام ضحاک درسـت مثل سوزانیدن درفش کاویانی است.
از طـرف دیـگر خـوانندهء شاهنامه ممکن است تعجب کند که چگونه فردوسی در حماسهء بزرگ خود از شکوه و جلال ایران در دورهء داریوش و کوروش و خشایار شاه حرفی نزده و تـقریبا تـمامی دورهـء هخامنشی را ندیده گرفته است. نکتهء مهم آن است که این شـاهان بـزرگ به تاریخ ایران تعلق دارند،همانطوری که اسکندر هم به تاریخ ایران متعلق است و هم به تاریخ جهان. در اینجا باید به ایـن مـوضوع مـهم توجه داشت که تاریخ را میتوان دستکاری کرد و موضوعی را بزرگتر یـا کوچکتر جلوه داد.ولی این نوع دستکاری در اسطورهها ممکن نیست.اسطورهها،چه مذهبی باشند،چه ملی و چه فرهنگی،مثل کد ژنتیک هستند. از طرف دیگر یـک واقـعیت تـاریخی میتواند اسطوره بشود ولی عکس آن ممکن نیست. اسطورهها را هم میتوان شاخ و برگ داد ولی هـستهء مـرکزیشان را نمیشود عوض کرد،بخصوص اسطورهای که با نور و ظلمت و با خوبی و بدی سروکار دارد. باتوجه به همین اصـل بـود کـه در جنگ دوم جهانی،متفقین از داستان ضحاک در شاهنامه برای تبلیغات خود و بمنظور همراه کردن ایـرانیان بـا خـود علیه هیتلر استفاده کردند.زیرا در جنگها علاوه بر لشکرکشی و گفتگوهای سیاسی و فشارهای اقتصادی، تبلیغات را خط اول جبهه مـیدانند.تبلیغات،جنگ روانـی اسـت و از رسانههای مختلف از آن بهرهبرداری میکنند.
موضوع این مقاله بهرهبرداری از هنرهای بصری(چند مینیاتور)در خدمت هنر آنتی آکسیس یـا ضـد متحدین(آلمان،ایتالیا،و ژاپن)است برای جلب کردن ایرانیان،در جنگ دوم جهانی به سود متفقین.
این مینیاتورها،تا آنجا کـه مـن مـیدانم،در دو اندازه هستند،یکی باندازهء 5/5*5/8 اینچ که میتوانسته مثل کارتپستال بزرگی مورد استفاده قرار گیرد و دیـگری بـاندازهء 8*12 اینچ که میتوانسته پوستر کوچکی باشد.تصاویر اول تا پنجم را که کوچکتر است آقای دکتر جـان مـعین( Dr.John Moyne )سـاکن نیویورک،و تصاویر ششم و هفتم را که بزرگتر است بترتیب کتابخانهء کنگرهء امریکا و بخش دستنوشتهها و آرشیو دانشگاه یـیل در اخـتیارم قرار دادهاند و با اجازهء ایشان آنها را در این مقاله مورد استفاده قرار میدهم.
در این مـینیاتورها بـجز عـلائم مشخصهء مدرن و صورتهای رهبران متفقین و متحدین در
جنگ دوم جهانی،نقاشی از بقیهء جهات کاملا سنّت مینیاتور ایرانی در اواخر قـرن 15 و اوایـل قـرن 16 را دنبال میکند.نقاش این تابلوها بیشک آشنایی کاملی به هنر مینیاتور ایرانی داشته و مـوفق شـده است عصارهء پیام موردنظرش را بشکلی که مطابق با سنّت و سلیقهء ایرانی است ابلاغ کند.امضای نقاش،« Kem »،کـه در تـصویرهای اول تا ششم،در سمت چپ بالا و یا در سمت راست پایین مینیاتورها دیده میشود در فـرهنگهای بـیوگرافی که من دیدهام شناخته شده نیست.خط فارسی ایـن مـینیاتورها،با ایـنکه خوب نوشته شده،بنظر میرسد که متعلق به یـک خـارجی است نه یک ایرانی محلی.
پس از ذکر این مقدمه،اکنون این نقاشیها را در دو قسمت معرفی میکنم:
الف-شش نقاشی مـربوط بـه ضحاک.
موضوع بحث ما در اینجا شش نـقاشی بـه سبک مـینیاتور ایـرانی اسـت که در آنها داستان ضحاک شاهنامه به سـبک مـدرن بازگو شده است.در این برداشت انگلیسی داستان،هیتلر تبدیل به ضحاک میشود و مارهایش چـهرهء مـوسولینی رهبر ایتالیا و هیروهیتو امپراطور ژاپن را دارند.وزیر بدطینت تـبلیغات هیتلر،جوزف گوبلز،هم کاریکاتوری است بـشکل مـیمون و شیطان.درباریان ضحاک افسران بیرحم گـشتاپو و اسـاس هستند.
علامت قدرت حزب نازی یعنی سواستیکا(صلیب شکسته)همهجا دیده میشود، روی بازوبند افسران نازی،روی عـمامهء هـیتلر و حتی روی نقش مرکزی فرش.سه جنگجویی کـه بـه خـواب ضحاک آمدهاند تـا از او انـتقام بگیرند،چرچیل، روزولت،و استالین هستند.هریک از این جـنگجویان هـم توتون خاص خودشان را میکشند،چرچیل سیگار برگش را،روزولت سیگارش را،و استالین پیپش را.استعمال دخانیات به جنگجویان متفقین نوعی آرامـش و راحـتی میدهد که برعکس خشونت و ناآرامی مـردان بد نـازی است.
پرچمها و پوشـش اسـبهای مـتفقین هم در مقابله با عـلامت سواستیکا است. برای نشان دادن رؤیای ضحاک از تکنیک مدرن غربی«بالون»که معمولا در مجلههای کمیک دیده میشود استفاده شـده است.
چون خـوانندگان این مقاله با داستان ضحاک در شـاهنامهء فـردوسی آشـنا هـستند، من در ایـنجا برای معرفی شـش نـقاشی که به آن اشاره کردم تنها قسمتهای مهم آن داستان را،در ارتباط با این نقاشیها،ذکر میکنم:
ابلیس پس از آنکه ضحاک را به کـشتن پدرش واداشـت،در لبـاس آشپز نزد او رفت و با پختن غذاهایی از زردهـء تـخممرغ و انـواع گـوشتها مـورد لطـف ضحاک قرار گرفت. ضحتاک به آشپز خود گفت هر تقاضایی دارد از او بکند.ابلیس اجازه خواست فقط دو شانهء ضحاک را ببوسد.شانههای او را بوسید و ناپدید شد و بر جای بوسههای او دو مار رویید که پزشکان از درمان آن عـاجز ماندند. (تصویر 1)
تصویر یک
بار دیگر ابلیس در لباس پزشک نزد ضحاک رفت و گفت دوای این درد،مغز مردم است.پس هرروز دو مرد جوان را میکشتند و مغز آنها را به ماران میخوراندند.از این ببعد ستمگری ضحاک حدی نداشت.(تصویر 2)
تصویر دو
ضحاک شبی در خواب سه شـاهزادهء جـنگجو را دید که یکی به سن کوچکتر از دو نفر دیگر بود.مردی که کوچکتر بود،گرز گاوسار خود را بر سر ضحاک کوفت و او را با بند بست و به کوه دماوند برد.(تصویر 3)
تصویر سه
یکی از موبدان و خوابگزاران به ضحاک گفت تـعبیر خـواب تو این است که جوانی به نام فریدون،که هنوز از مادر متولد نشده است،تو را در کوه دماوند به بند خواهد کشید. ضحاک برای بدست آوردن فریدون به هـر دری زد و چـون او را بدست نیاورد،روزی بزرگان کشور را بنزد خـود دعـوت کرد و از دشمن پنهانی خود یاد کرد و از آنها خواست تا گواهینامهای بنویسند دربارهء دادگری او،و همه آن را امضاء کنند.بزرگان از ترس ضحاک آن اعلامیه را امضاء کردند.در این موقع کاوهء آهنگر بـرای دادخـواهی به دربار وارد شد و بـه کـشتن فرزندانش اعتراض کرد و گفت تنها فرزندی را که برایم مانده است نیز میخواهند بکشند.ضحاک فرمان داد پسرش را به او برگردانند.(تصویر 4)
تصویر چهار
پس از پیروزی فریدون،ضحاک را در حالی که بر روی اسبی بسته بودند از شهر بیرون بردند.(تصویر 5).
تصویر پنج
فریدون میخواست ضحاک را بکشد،ولی فـرشتهای بـر او ظاهر شد و به او گفت ضحاک را مکش او را در کوه دماوند به بند کن.(تصویر 6)
تصویر شش
ب-آخرین نقاشی ظاهرا مربوط است به جنگ رستم با اشکبوس.باوجودی که فردوسی در شاهنامه گفته است،رستم پیاده به جنگ اشکبوس رفت و این دو نـفر بـتنهایی باهم جنگیدند تـا اشکبوس کشته شد،در این نقاشی باز،نقاش بجای رستم سه نفر رهبران کشورهای متفق را قرار داده است و بجای اشکبوس سـه نفر رهبران کشورهای متحد را،که البته با داستان شاهنامه تطبیق نمیکند.(تصویر 7)
تصویر هفت
شاهنا
در طـول جـنگ دوم جـهانی،تبلیغات اسلحهء پرقدرتی بود که توسط هردو طرف مورد استفاده قرار میگرفت.مینیاتورهای ایرانی مورد بحث در این مقاله میتوانند پاورقـی جالبی بـاشند بر آن سلاح جنگ روانی.