فردوسی٬ سلماس و هویت تاریخی ایران

۱۰ اسفند, ۱۳۹۳
فردوسی٬ سلماس و هویت تاریخی ایران

مجسمه فردوسی٬ سراینده شاهنامه را از میدانی که به نام او بوده برکنده  و به مکان دیگر برده اند. شهرداری سلماس برای این جابجاﺌﻰ دلیلی ذکر نکرده اما خوشبختانه دست اندرکاران دولت متوجه این خطا شده اند و دستور داده اند که مجسه به مکان خود بازگردانده شود و میدان به نام سراینده طوس باقی بماند. این کاری است صحیح و مهم٬ آن هم  در زمانی که ما شاهد تندروی ها و نابودی فرهنگ خاورمیانه توسط داعش و دیگر گروه های افراطی که ذره ای آشنایی با فرهنگ منطقه ندارند هستیم. به راستی اگر این داعشیان  چیزی شبیه شاهنامه داشتند، همانطور که دکتر خالقی مطلق عنوان کرده است٬ هرگز به چنین جنایات فرهنگی دست نمی زدند. اما باید گفت که عده ای در سلماس و نواحی آن گفته اند که نام فردوسی را دوست نمی دارند. آنها نیز دلیلی برای این ناخشنودی نداده اند. من نیز آشنایی با این دوستان نابخرد ندارم اما به نظر می رسد که این ﻤﺴﺌﻠﻪ  دید اشتباه آنهاست چون شاهنامه را ضد آذری یا ترک می دانند (البته این به خاطر نخواندن خود کتاب و فهم آن می باشد٬ وگرنه  هرگز این چنین نمی گفتند). باید گوشزد کرد که شکسپیر به خاطر دید منفی اش به کلیمیان و یا هومر به خاطر دید ضد زنانش٬ کتابهایشان منفور شناخته نشده اند و مانند شاهنامه فردوسی٬ تاجر ونیزی و ایلیاد جزو شاهکارهای ادبی و ملی انگلیس و یونان می باشند.
باید از دوستانی که دم از فرهنگ آذری می زنند پرسید که ارکان مهم آن چیست؟ در جواب می توان به عید نوروز اشاره کرد که هر چه با شکوهتر نه تنها در ایران٬ بلکه در جمهوری آذربایجان نیز جشن گرفته می شود. شاید بزرگترین سراینده آن منطقه٬ یعنی نظامی گنجوی باشد که در تمام نقاط جهان مجسمه ای از او ساخته می شود و از او و سروده هایش تجلیل می شود؟  از بناهای دیرینه تاریخ سلماس و تاریخی چطور؟ شاید بتوان به سنگنگاره اردشیر و شاپور ساسانی در سلماس اشاره کرد.

لازم است به این دوستان یادآوری کنم  مملکتی که شهر سلماس در آن واقع است ایران نام دارد. از هزار و هشتصد سال پیش فلات این سرزمین اینچنین نامگذاری شده است. نام آذربایجان نام آخرین ساتراپ هخامنشی پارسی است (پارسی باستان آتورپاد) که بر این منطقه تا مدتها از قرن چهارم میلادی حکمفرمایی می کرده. این گفته های بنده بر حسب عرق ملی و یا دید سیاسی من نیست٬ بلکه حقایق تاریخی است که تمام تاریخدانان و محققان بین المللی آن را قبول دارند و قابل انکار هم نیست. به هر دانشنامه موثقی سر بزنید این حقایق را می توانید بخوانید. اگر هم این داده های تاریخی را قبول ندارید٬ می توانید مابقی این مطلب را نخوانید و هر گونه که دوست دارید خیال پردازی کنید. برای بعضی ارابه خدایان اریش فن دنیکن هم تاریخ می با شد.

فردوسی طوسی با نوشتن شاهنامه مهمترین سند ملی ما و نام سرزمینی که ایران نام دارد را برای ما به جا گذاشته است. نه تنها فردوسی نام ایران را زنده نگه داشته  بلکه داده های تاریخی و فرهنگی باستانی ما را برای همیشه زنده نگه داشت است. به همین خاطر بود که ما فرهنگمان را از دست ندادیم و مانند بسیاری از مردم دیگر همجوار تمدن خود را فراموش نکردیم. اگر هر کسی در ایران و کشورهای تازه استقلال یافته همجوار ما بخواهد بداند که اسطوره پیدایش عید نوروز چیست٬ لازم است که به شاهنامه فردوسی رجوع کند تا فلسفه و روایت آن را دریابد. پس فرهنگ آذری که حقیقتا قسمت مهمی ازفرهنگ ایرانی نیز است لازم دارد که فردوسی را بخواند و تاریخ آن منطقه را دریابد.

اگر دوستان مایلند بدانند که هفت پیکر نظامی درباره چیست٬ می بایستی تاریخ ساسانی را بخوانند. یعنی شاهنشاهی که مملکتش را ایرانشهر می نامید و بهرام گور یکی از مهمترین شاهان آن بود. بنیانگذار این سلسله اردشیر بابکان و پسرش شاپور هستند که در همین سلماس است که سنگ نگاره آنان  به جا مانده است تا بدانیم که ایرانشهر کجاست و چه بزرگمردانی آن را بنیان نهاده اند. خود نظامی درکتاب هفت پیکرش که به پارسی سروده (و همچنین تمام دیگر کتابهایش)٬  به شاهنامه استناد می کند. پس چگونه می توان متنی و شاعری که خود در آذربایجان می زیسته و به شاهنامه چشم دارد به او ارج نهاده٬  به منبع او اشکال گرفت؟ با نفی فردوسی ما داریم نظامی و نوشته های او را نفی می کنیم!

درباره شاهنامه می توان گفت که اقوام ترک زبان از بدو ورودشان به فلات ایران زمین در قرن نهم و دهم میلای نه تنها نام ایران را با خود یدک کشیده اند٬ بلکه شاهنامه را نیز به عنوان یکی از مهمترین کتابهای ادبی و تاریخی دانسته اند و به آن احترام نهاده اند و در طول تاریخ دستور به تکثیر آن در آسیا داده اند. در قرن دهم٬ از همان نخست که محمود غزنوی و اقوام ترک زبان وارد ایران زمین شدند تا سلجوقیان که شاهنامه را به غرب ترین نقاط آسیا٬ یعنی آناتولی بردند همگی به شاهنامه احترام خاصی داشته اند و فرهنگ خود می پنداشتند و هیچ فردی یا دولتی آنها را مجبور به این کار نکرده است. در قرون سیزده و چهاردهم حتی نامهای فرمانروایان سلجوقی در آناتولی٬  کیکاوس و کیخسرو(هر دو نام در شاهنامه و اوستا)  بوده است و تا به این حد شاهنامه در میان ترکان حکمفرما فرهنگ ایرانی و آناتولی جای و مکان مهمی  داشته است.  در طول تاریخ٬ این زبان فارسی، زبان فرهنگی این منطقه بوده است و مردم با هر زبان مادری که داشته اند٬ از زبان فارسی استفاده کرده اند. امروزه نیز که در ایران دهها زبان وجود دارد٬ باز هم لازم است که زبان فارسی که هزاران سال است این نقش را داشته همچنان زبان ملی ما بماند تا با یکدیگر بتوانیم صحبت کنیم. این به آن معنی نیست که زبان مادری مردم ایران ترویج داده نشود٬ بلکه هر زبانی مهم می باشد. دولت صفویان که کرد و آذری بوده اند و خود را شاه ایران می دانستند و سلسله قاجار خود را شاهان ممالک محروسه ایران می شمردند. در تمام این زمان شاهنامه خوانده می شد و این دولتهای ایرانی٬ زبان فارسی و شاهنامه را  ترویج  می کردند. نام ایران و شاهنامه تا قرن بیستم مورد ارج و احترام همه  بوده است و حتی در مناطق همسایه نیز اینچنین بوده تا اینکه بلای ناسیونالیزم کاذب وبال ما در منطقه شد. از یک سو ناسیونالیزم کاذب ایران پرستی و در کنار آن ناسیونالیزم بی پایه پان ترکیزم وپان عربیزم٬ که همه را به جان همدیگر انداخت.

تاکید می کنم که همانطور که فردوسی می باستی بدرستی شناخته شود٬ زبان آذری که خود تاریخی بلند دارد باید نیز دانسته شود و به آن احترم و گذاشته شود. چه کسی می تواند به موسیقی آذری که خود گنجینه ایست گوش ندهد و در زیبایی آن شک کند. من ده ها بار فیلم عاشق غریب٬ ساخته شده فیلمساز ارمنی٬ پاراجانف که در گرجستان می زیسته و به دنیای آذربایجان و داستان زیبای آن بر می گردد دیده ام و هرگز از دیدنش سیر نمی شود. در کنار این سنت منطقه می بایستی فرهنگ ملی خود را نیز پاس داریم.

در اینجا لازم می بینم به تارنمای شهرداری سلماس اشاره کنم و بگویم که باعث حیرت می باشد که در کشور ایران چنین پیشینه جاهلانه و غیر منطقی و ضد تاریخی برای آن منطقه  نوشته شده باشد! در این تارنما گفته شده که:

“به تحقیق اولین قوم مشخص در سلماس اقوام سومری و بعدها اولاد سومریان پروتوتورک (ترکان باستانی) و سپس گوتیها و گلیزانی ها بودند.”

سپس این نوشته به اوراتورها (منظور باید اورارتو باشد) می پردازد. جالب اینجاست که نامی از هخامنشیان که نام آذربایجان را به این منطقه داده اند نمی رود. سپس شاهنشاهی اشکانیان را این گونه بازگو می کند:

“در دوره اشکانیان این نقطه بصورت حایل بین دو امپراتوری پارت و روم بود.”

بعد از آن:

“موسس سلسله ساسانی اردشیر بابکان پس از تصرف این منطقه آن را ضمیمه متصرفات خود کرده…”

اگر دانشجوی سال اول دانشگاهی که من در آن تدریس می کنم چنین توضیحی درباره پیشینه  سلماس می داد٬ بدون شک نمره قبولی دریافت نمی کرد٬ چون این نوشته نشان دهنده ندانستن تاریخ عمومی درباره این منطقه می باشد. از همه عجیب تر همین اشاره به سومریان به عنوان اولاد سومریان پروتوتورک (ترکان باستانی) است. این گفته همان قدر حقیقت دارد که بگوییم آریاها از همین فلات ایران برخاسته اند و یا از کره مریخ به فلات ایران آمده اند. زبان سومری به هیچ زبان دیگری ربط ندارد و تنها در کشور ترکیه بوده است که در این چند دهه عده ای برای حقانیت خود (که واقعا لازم نیست اینکار را بکنند)٬ چنین داستان سرایی هایی را انجام داده که نتیجه آن روبرو شدن با تمسخر محققان جهان می باشد. سومر تمدنی است که در کنار خلیج فارس در عراق امروزی واقع شده است و شامل چندین شهر باستانی می باشد (شهرهای اور و اوروک و نیپور). سلماس در نزدیکی دریای خزر است و نه خلیج فارس! دوم اینکه پروتوتورک ها (ترکان باستانی) تا نهصد سال پیش نه در فلات ایران بلکه در اورال آلتای در نزدیکی مغولستان و کره بصورت بدوی زیست می کردند. برای یافت پروتوتورکها لازم می باشد که به سیبری و مغولستان رفت تا جد آنها را یافت و نه فلات ایران را.
 من هرگز دوست ندارم  فردی را بدون مدرک متهم کنم و موضوع را به این گونه تعبیر می کنم که نویسنده این سطور فاقد سواد تاریخی بوده است و شاید تحت تاثیر کتابهای محلی که سعی در ترویج خرافه گویی و پان ترک بازی است واقع شده است. اما این کار بر روی تارنمای رسمی کشوری به نام ایران گذاشته شده است و این به خودی خود غیر قابل قبول می باشد! در ضمن اشکانیان منطقه را از سلوکیان تصاحب کردند که یونانیانی بودند که در آنجا حکومت سلوکی را بر فلات ایران پایه نهاده بودند. همچنین ساسانیان که نام کشورشان ایرانشهر بود سلماس را از اشکانیان گرفته و برای چهارصد سال از فرات تا جیحون را کنترل کرده و فرهنگ ایران را در این منطقه ترویج کردند. با خواندن قسمت تاریخی تارنمای شهرداری سلماس ناگهان انسان به این فکر می افتد که خدای نکرده این شهر در کشور دیگری قرار دارد و سعی در انکار تاریخ ایرانیان می باشد اما اطمینان دارم که دست اندرکاران شهر سلماس شاید توجه کاملی به این نوشتار نکرده بودند.

مایلم با این نکته سخنم را به پایان برسانم. من فکر می کنم که ایران همانند هند در طول تاریخ با داشتن اقوام متنوع و زبانها و سنتهای گوناگون با آرامش نسبی به عمر خود ادامه داده. دلیل این همزیستی که دوستان همسایه ما در صدد مغشوش کردن آن هستند٬ نیمی به خاطر ناآگاه بودن و نیمی به خاطر خصومت با تمدن و فرهنگ ایران است. در این میان با این نوشته های شهرداری سلماس و تکان دادن مجسمه فردوسی٬  بجز اغتشاشات قومی  در ایران کاری پیش نمی رود.
لازم می دانم که دو راهی که در پیش ما وجود دارد را عنوان کنم. به گفته جواهر لعل نهرو فرهنگ هند مانند یک روی نسخه خطی  است که در طول زمان فرهنگ ها و سنتهای مختلف بر آن نوشته شده و (جا دارد از دوستم رامین جهانبگلو برای اشاره به این نکته تشکر کنم) ایران نیز کاملا چنین تاریخی داشته است و فرهنگ های یونانی و ترکی و مغول و غربی را گرفته و فرهنگ ایرانی امروز از همه اینها تشکیل شده است. هر قوم و گروهی نیز که به ایران آمده اند مجذوب فرهنگ ایران شده اند و در فلات ایران مانده اند و به صحرا و استپ اورال آلتای برنگشته اند اما در مقابل آن می توان به آنچه بر همسایگان غربی ما گذشته بنگریم تا ببینیم آلترناتیو این دید همگانی چیست؟ یعنی زمانی که یک “قومی” در مکانی مانند آذربایجان که قدمت فراوان داشته و نخست اورارتیان و آشوریان و ارامنه و پس از آن کردها و ترکان در آن همزیستی می کنند٬ سعی به تشویش و برتری قومی کند چه بر سر آن می آید. نمونه بارز آن قتل عام یک میلیون و نیم ارمنی در صده گذشته می باشد٬ یا جنگهای قومی در یوگسلاوی و یا آنچه در جمهوری آذربایجان و ارمنستان گذشته است. این خطری است که باید بصورت جدی با آنانی که می خواهند از فرهنگ ایرانی که همه را در بر می گیرد و افکار پان ترکی یا پان ایرانی را ترویج دهند جلوگیری کرد. بله سلماس در ایران قرار دارد. ایران فرهنگی متنوع دارد که مختص به یک قوم نبوده و نیست. خوب است کمی تاریخ بخوانیم و گذشته را دریابیم تا آینده خوب و بدون خشونتی داشته باشیم. افراد قوم گرا و ﻨﮋادپرست کورکورانه و بدون عقل و منطق کاری جز خرابی و آزار نمی توانند بکنند. سلماس شهری است در آذربایجان و آذربایجان استانی است در کشور ایران که نه از زمان عمو جزف در قرن بیستم درست شده٬ بلکه از زمان ساتراپ پارسی آتورپات در قرن چهارم وجود داشته است و  قسمت مهمی از تمدن و حیطه فرهنگی ایران زمین بوده و خواهد بود