می شود، آشنا هستند و کمابیش نظرگاه ایشان را در این خصوص میدانند. اخیرا به بهانه نقد برنامهای در شبکه دوم سیما یادداشتی از ایشان در سایت فرارو منتشرشد که به نظر میرسد با آثار قبلی که از وی دیده بودیم متفاوت است و بیشتر از یک نوشته نقادانه روشنفکری در باب روندهای اجتماعی- فرهنگی کشور به کینهجویی و تصفیه حسابی میماند که در بستری از هیجانزدگی و احساسات نوشته شده است. حال آنکه مسئولیت ایجاب میکرد در چنین شرایطی از اظهارنظرهای تند و هیجانزده خودداری شود.
مفروضات آقای فکوهی برای خوانندهای که کمی تا اندازهای با مسائل قومی کشور آشنا است، عجیب می نماید. ایشان این فرض را مسلم میداند که برنامههایی از این دست یا تصورات لمپنگونه در جامعه، ناشی از «شونیسم یا ناسیونالیسم افراطی» است و مسئولیت آن را نیز به طور غیر مستقیم به بزرگ ترین متفکر معاصر کشور می رساند.
هر عقل سلیمی میداند که جوکگفتن در خصوص گروههایقومی -دستکم در ایران- ناشی از نژادپرستی یا ناسیونالیسم نیست و احتیاط علمی اقتضاء میکند که در این خصوص از کلیگوبی و اطلاقکلام پرهیز شود. صدالبته اگر چنین شوخیهایی باعث رنجش و آزردگی یا توهین شود نه تنها به لحاظ ناشایست است بلکه به لحاظ حقوقی باید نیز مورد توجه قانونگذار قرار گیرد.
اما این بدان معنا نیست که آمال اندیشه سیاسی و ملی ایران، به دنبال مهندسی جوک، برای فشار اجتماعی و روانی بر بخشی از جامعهاست و صداوسیما نیز به صورت نظاممند یا تحت تاثیر این فضا، چنین روشی را انتخاب کرده باشد. بماند که بسیاری از عبارات سخیف یا تصورات قالبی از این دست، در جامه ی طنز، ابتدا در عثمانی و ترکیه باب شد و از آنجا به ایران رسید. مقاله «آسلی ارگون» با عنوان هویت عثمانی: ترک، رومی یا مسلمان در این خصوص بسیار راهگشا است.
دیگر ادعای غیرسلیم فکوهی، وابسته نشان دادن ایراندوستان به خارج و بری نشان دادن جریان شونیسم قومی از این نوع وابستگی است. با این تفاسیر باید پرسید نقش استالین در حمایت از فرقه دموکرات پیشه وری و قاضی محمد، نقش صدام حسین در حمایت از حزب دموکرات کردستان و جبهه خلقهای ایران و نقش عربستان و اسرائیل در روزگار فعلی، چگونه قابل توضیح است؟ بخشی از ادبیات سیاسی امروز ما از جمله ستیز با فردوسی، تاکید بر «فارس بودن» عده ای، عبارت هایی مانن شونیسم فارسی و… محصول امتزاج ادبیات حزب بعث با قومگرایان ایرانی است که توسط محمود پناهیان از شوروی به عراق منتقل شده بودند.
از جامعه شناسی مانند ایشان بعید است که وقایع و پدیدهها را به نفع ایدئولوژی مطلوب خود مصادره کند. یک برنامه طنز تلویزیونی چه ارتباطی با شونیسم و سیاست دارد؟ همه می دانیم که شونیسم مرتبهای غیر عقلانی از ناسیونالیسم است. من بعید می دانم عمو فیلیتهها به اقتضای کارشان اصلا با این مفاهیم آشنایی داشته باشند. تا چه رسد که آنرا مبنای کنشگری قرار دهند.
ایشان در همان ابتدای یادداشت، با قضاوتی غیرمنصفانه که با شأن آکادمیک همخوانی ندارد سعی کرد تصوری ارائه دهد تا احتمالا یکی از اندیشمندان حوزه ی فلسفه ی سیاسی را مقصر جلوه داده و مدام گلایه دارد که «چرا صدای ایشان از مراجع معتبر علمی و رسانهای شنیده میشود و حال که رسانه ها به وی مجال سخن می دهند نتیجهای جز آن چه رخ داد در انتظار نیست.»
در این جا طرح یک پرسش ضروری به نظر می رسد؛ زمانیکه برخی نویسندگان متوسط و نازل اقدام به نفرتپراکنی علیه بخش مهمی از جمعیت کشور میکردند و توهینهای شنیعی علیه مردم ایران یا فارسیزبانها داشتند، چرا دغدغههای روشنفکری آقای فکوهی به غلیان در نیامد؟ چرا زمانیکه شعار مرگ بر فارس نه از جانب افرادی غیرسیاسی که اتفاقا از سوی افراد سیاسی باب شد آقای فکوهی قلم بدست نبرد و هشدار را از آنجا آغاز نکرد؟ از قضا یکی از خصال نامحمود گروهی که فکوهی سعی دارد مبنای نظری برایشان دست و پا کند نفرت پراکنان قومی و نژادی است.
ترجیع بند نوشتههای آقای فکوهی محکومیت شونیسم از هر نوع و دو روی یک سکه قلمداد کردن شونیسم فارسی و شونیسم قومی است. غافل از اینکه خود جناب فکوهی در حال تبدیل شدن به بخشی از جریان «شونیسم قومی» است و همه عناصر فکری خوبان ضدایرانی را یکجا دارند! در نوشته سایت فرارو به راحتی میتوان چند مورد از اینها را نشان داد.
اشتراکات فکری جناب فکوهی که علاقهمند است خود را جایی در میانه جلوهدهد با جریان شونیسم قومی به حدی است که اگر اسم ایشان را از یادداشت فرارو حذف و اسم یکی از چهرههای قومیتگرا را بگذاریم کسی در اصالت نوشته شک نمیکند. بد نیست به برخی از اشتراکات در همان نوشته اشاره کنیم:
1- آقای فکوهی «ملت ایران» را برساخته عصر پهلوی می داند که در سایه ملتسازی یکباره ظهور کرده است. این نخستین و مهمترین گزارهای است که تقریبا همه جریانهایی از این دست به آن متوسل میشوند. پاسخ ادعاهایی از این دست بارها مستقیم و غیرمستقیم نوشته شده و در اینجا در پی نقد ماهوی نیستیم. این خط در سایر آثار و مصاحبههای ایشان قابل پیگیری است. بی اینکه بخواهیم بار دیگر به دلایل بی منبا بودن چنین اظهار نظرهایی اشاره کنیم همین قدر می گوییم که با کمال تاسف دریافت و اطلاع آقای فکوهی به عنوان استاد دانشگاه مادر از تاریخ ایران سخت ابتدایی است.
2- آقای فکوهی بدون ملاحظه و با شعارهای هیجانانگیز چپ که به آنارشیسم تنه میزند مخالفینش را به شونیسم، فاشیسم، دیکتاتوری، و … متهم میکند. بگذریم که این اصطلاح «شونیسم فارسی» هم از اختراعات دستگاه تبلیغاتی حزب بعث است که برای امثال ایشان به میراث ماندهاست.
3- اشتراک دیگر این که، نظام فکری ایشان مبتنی بر تقسیم جامعه به دو مقوله غیر تاریخی فارس و غیرفارس است و اصرار دارد که به قول ایشان غیرفارسها نباید از وحدت ملی و فرهنگ مشترک ایران دفاع کنند چون اصلا فارس نیستند!
4-فکوهی با تکیه بر توهم توطئه شرقشناسی علیه اقوام، در ادعای شگفت انگیز دیگری مدعی میشود، شرق شناسان موجب شده اند «غیرفارس ها» از خود بیگانه شوند و به فاشیسم فارس خدمت کنند. ادوارد سعید هنگامی که به انتقاد از شرق شناسی پرداخت هویت ملی خاصی برای فلسطین قائل بود و انتقاد وی متوجه این نکته بود که در نظر شرقشناسان غرب از انسجام و هویت برخوردار است اما شرق سرشار از بی هویتی و از هم گسیختگی است. این مساله در نظام فکری برخی از جامعه شناسان ما وارونه شده است و شرقیشناسی را متهم به تحکیم پایههای وحدت ملی در ایران کرده اند!
باید پرسید زمانی که نظامی گنجوی در ادامه سنت باستانی ایرانزمین «ایران را دل عالم»، می نامید نیز در خدمت شرق شناسان بود؟
برخی از روشنفکران بدون شناخت کافی از تاریخ و فکر ایرانی این جمله نظامی را خودمحورانه دانستهاند که از میان آنان باید به جناب مصطفی ملکیان اشاره کرد. هنگامی که نظامی گزاره همه عالم تن است و ایران دل را مطرح میکند لزوما در صدد ستایش از ایران نیست. بلکه نظام فکری چندهزار ساله را که به میراث برده در قالب شعر بیان میکند. نظام تقسیم جهان در اندیشه ایرانشهری بر اساس «کشور» و در یونان بر اساس «اقلیم» بود. ایرانیها جهان را به هفت کشور تقسیم می کردند و ایران کشور چهارم در میان و وسط همه کشورهای دیگر که به صورت دایره مشخص می شدند قرار داشت. نمونه ای از این نقشه در آثارالباقیه بیرونی وجود دارد. نظامی هنگامی که ایران را دل عالم میداند به نظام هفت کشور بیرونی و کشور مرکزی یعنی ایران اشاره میکند.
این نکته که حکیم گنجه درون نظام اندیشه ایرانشهری میاندیشید، هم حقیقت است و همزاده هیچ شرقشناسی نیست.
زمانی هم که شاه اسماعیل و شاهعباس در مسیر ترویج شاهنامه چه در حوزه نسخهبرداری، چه در حوزه نقالی و چه در حوزه نگارگری تلاش میکردند خود بودند نه بیگانه.
فکوهی در کمال تعجب دلبستگی اقوام ایرانی به زبان فارسی و هویت مشترک را پشت کردن به علایق ناحیه ای و زبان مادری ترجمه میکند! البته اگر نظری به نوشتههای پیشین ایشان داشته باشیم، بهتر می توان امتداد این گزارهها را سنجید و مخاطرات بسط چنین گفتاری را برای بقاء کشور و صلح و امنیت جامعه گوشزد کرد.
وی در کتاب همسازی سازی و تعارض می نویسد «در پیرانشهر شهرک «منگورها» را «جاش محله» میگویند»!!! منگورها چه کسانی هستند؟ منگورها یکی از وطنخواهترین طوایف کُرد ناحیه اند که همواره در کنار دولت بوده و در برابر گروههای تروریستی مدعی کردستان مقاومت کرده و برای پاسداری از امنیت و تمامیت ارضی کشور خون دادهاند. طبیعی است که اگر کشور ما قانونمندی و حقوق حاکمیت تمام داشت و قوانین انتشار کتاب و رسانه از همان قوانین «جنگل اینترنت» پیروی نمیکرد، جناب فکوهی را نیز «آن مَقام صواب نبود»!
اینجا است که می شود دریافت اصولا دغدغه فکوهی شونیسم و افراطیگری نیست. مگر منگورها کاری جز دفاع از تمامیتارضی و وفاداری به این دولت کردهاند؟ و مگر جز این است که دفاع مشروع «حق» همه است. بگذریم که ایشان در کتابی که نامش گذشت از ایدهآل و بهشتی به نام زندگی بدون دولتها صحبت میکنند.
متاسفانه فکوهی مانند قومیتگرایان این استدلال را پیش میکشد که هر کس آذری یا کُرد است لزوما باید دنبال «قومیت» وتضاد برود در غیر این صورت «جاش» خواهد بود.وی به پیروی از گفتمان قومیت نه تنها برای کسی حق انتخاب قائل نیست و فردیت شهروندان کشور را نشانه می رود بلکه در مقام تعیین تکلیف هم هست. مانند همه دیگر قومیتگرایان که فردیت را قربانی قومیت میخواهند. شاید ایشان چندفرهنگ گرایی را با قومیتگرایی اشتباه گرفتهاند. بله درست است که در چندفرهنگ گرایی برای ناسیونالیسمهای حاشیهای اصالتی قائل میشوند (و این خود تناقضی است) اما اینقدر در آن غرق نمی شوند که از خود آنان پیشی گیرند! بماند که نفس میدان دادن به افکاری از این دست « برگذر سیل خوابگه کردن » است.
آقای فکوهی در جایی احساس نگرانی میکند که مبادا «دشمنان بهانهای بیابند که به تنش و کینه توزی میان اقوام ایران دامن بزنند».
عجبا! که خود ایشان تا به امروز در اختلاف افکنی مبالغه بسیار داشته و اندک اهمالی را جایز ندانسته اند. برای مثال به چند گزاره از همان کتاب همسازی سازی و تعارض اشاره میکنم:
استاد مردمشناسی دانشگاه مادر کشور، ترکمنها را با عنوان آذری لحاظ میکند!آیا واقعا ترکمنها آذربایجانی هستند؟
فکوهی در صفحه 294 کتابش مینویسد: «در شهرستانی چون پیرانشهر که تمام ساکنان آن کُرد زبان هستند، حضور نیروهای آذری و غیر بومی برای اداره شهر بیش از نیروهای بومی بوده و هست»
بدون اینکه قادر باشد اثبات کند که آیا واقعا تمام مردم پیرانشهر کُرد هستند و آیا اکثریت نیروهای دولتی در آنجا غیربومی (آذری زبان) هستند!؟
پیرانشهر یکی از شهرهای قدیمی آذربایجان غربی است. چطور میتوان آذریهای این شهر را غیربومی دانست؟ نویسنده ای که این ادعاها را مطرح می کند نمی داند که چنین گزارههایی چه تاثیرات مخربی در اختلافات دارد؟
در جایی دیگر از همین کتاب چنانچه گفته شد از شهرک منگوریها در پیرانشهر را به دلیل وطنخواهی و مقاومت در برابر گروههای تروریست «جاش محله» و در مقابل از گروه های تروریستی به عنوان «آزادیخواه» نام برده است (ص309).
آقای فکوهی باید در این نکته به صورت جدی تامل کند که آزادیخواه نامیدن تروریستهای کومله و دموکرات که بیش از همه کُردها را مورد حمله و جنایت قرارداده است یکی دیگر از مصداقهای بارز شکستن «قبح» است. با این حساب باید منتظر بمانیم که ایشان در آیندهای نه چندان دور پیشنهاد دهند که کشور را خراج گذار قومگرایان اسلحه به دست و کمپ نشینی کنیم که دستشان به خون آلوده است.
جناب فکوهی مدام مینویسد «شونیسم فارسی و شونیسم قومی دو روی یک سکهاند». بله این گزاره به لحاظ نتیجه درست است. ولی آیا تا به امروز نقد جدی از سوی او در خصوص شونیسم قومی منتشر شده است؟ چرا جناب فکوهی بر علیه نظرسنجی و گزینه «اعدام فیتیله ها در میدان ساعت تبریز» در همان جنگل اینترنت عصیان نمیکند. آیا این خود نمونه آشکاری از افراطیگری و فقدان عقلانیت در یک جریان سیاسی مرتجع و مسموم نیست؟
جای تعجب نیست که یکی از شاگردان مکتب ایشان در مطلبی در روزنامه ابتکار و چند سایت دیگر چفیه عربزبانهای خوزستان را ملهم از پرچم عراق بداند (ابتکار،24 فروردین 1393). دست پرورده استادی از آن دست حتما شاگردانی از این فرقه خواهد بود که به دنبال دشمنایگی و عصبیت قبیلهای اند.
پیوند دادن چند بحث بی ارتباط به یکدیگر در یادداشت فکوهی ناشی از تلاش برای بهرهبرداری سیاسی است. باید پرسید موضوع جوکتوهین آمیز که بحثی در حوزه منزلت است چه ارتباطی با بحث به اصطلاح حق آموزش به زبان مادری دارد؟ اصولا منشاء این حق کجاست؟ اگر گفته شود منشاء آن، حقوق فطری و طبیعی است سخنی است لغو و بیهوده زیرا هیچ حقوقدانی آموزش و پرورش را جزو حقوق طبیعی لحاظ نکرده است چه رسد به آموزش زبان محلی. حقوق طبیعی به حقوقی چون اصل برائت، حق حیات، حق آزادی، صلح، عدالت، بیزاری از قتل و دزدی و تجاوز و… گفته می شود که با فطرت انسان در ارتباط است و خصیصه اصلی آن جهانی، ازلی و ابدی بودن آن است. یعنی زمان و مکان تاثیری در آن ندارد.
حقوق اساسی ما نیز صریحا از چنین حقی صحبت نکرده و آن را به ادبیات منحصر کرده و متن اصل 15 آنرا در زمره «آزادیها» قرار میدهد نه حقوق. همچنان که زمینه فراهم شدن «مسکن و کار» را نیز به نوعی و البته با شدت بیشتر بر عهده دولت گذاشته است. حقوق بین الملل نیز صراحتا بر «لزوم» این حق تاکید نکردهاست.
اصولا این بحث مساله اصلی دموکراسیها هم نیست و بیشتر موضوع عرصه سیاستگذاری است. میدانیم که محمد مصدق نیز به عنوان سیاستمداری که قائل به دموکراسی بود، با طرح آموزش زبانهای محلی در مدارس دولتی همواره مخالفت کرد.
یکی از رموز بقای ایران وحدتی است که در سایه کثرت حاصل شده است اما این کثرت زمانی ارزشمند است که مولد وحدت باشد. تعادل این «واحد متکثر» برای بقای کشور مهم است. تا آنجایی میدانم آقای سید جواد طباطبایی نیز در آثار خود به فرمولبندی کلیدی در این خصوص اشارهکرده است.
من در ایران هیچ جریانی را نمیشناسم که مخالف پخش برنامه های صداوسیمای استان به زبان محلی باشد. تا زمانی که رادیو حرف اول را در ایران میزد رادیوهایی به زبان کُردی (در تهران و کرمانشاه 1339)، آذری، ترکمنی وجود داشت. در عصر تلویزیون، شبکه های استانی به دو زبان محلی و ملّی به تولید و پخش برنامه پرداختند. حتی در مناطقی که استان نبودند مانند گرگان و مهاباد رادیو و تلویزیون مستقلی تاسیس شد. به خاطر ندارم از دهه هفتاد تا به امروز کسی با این برنامه ها مخالفت کرده باشد. اما زیادهخواهان زیادی را میشناسم که مایل به قطع برنامههای فارسی همین شبکه ها هستند. صحبت اینجا است کسی وجود اقوام را انکار نکرده است که عدهای رسالت یادآوری آن را برعهده بگیرند. از نظر ما اقوام ایرانی اصالت دارند، اما گفتمان قومی امری غیراصیل و وارداتی است که از بیرون به ما تحملی میشود. از سوی دیگر اگر نگاه باستانگرایانه تقلیل محور درگفتمان هویتی کشور رشد یابد صد البته که تولید اشکال خواهد کرد. نگارنده حداقل دو یادداشتی تحلیلی در نقد باستانگرایی نوشته است. اما نخست حدود باستانگرایی باید مشخص شود و هر کنشی به بهانه باستانگرایی تخطئه نشود. به جرات میتوان گفت در دوران پهلوی هیچ برنامه جدی از سوی دولت (خارج از نمادگرایی) در راستای بازتعریف هویت ملّی صورت نگرفت و بخشی از بحران هویت امروزی نیز ریشه در همینجا دارد. البته اگر جناب فکوهی سند راهبردی از اسناد حکومتی وقت دال بر برنامه ریزی پهلویها در زمینه هویتسازی در اختیار داشته باشند، همه استفاده خواهند کرد.
قانون ممنوعیت بکارگیری اسامی و عناوین بیگانه با زبان فارسی نه در زمان رضاشاه بلکه در سال 1375 خورشیدی به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. بر اساس تبصره دوم این قانون « نیروی انتظامی موظف است از نصب و استفاده از علایم به زبان و خط بیگانه توسط مراکز تولید، توزیع و صنوف جلوگیری نماید».
بر اساس این ماده واحده تمام نهادها ، دستگاهها و وزارتخانه ها موظف اند از بکاربردن کلمات و واژههای بیگانه در گزارشها و مکاتبات، سخنرانیها، مصاحبههای رسمی خودداری کنند و همچنین استفاده از این واژهها بر روی کلیهتولیدات داخلی اعم از بخشهای دولتی و غیر دولتی که در داخل کشور عرضه میشود ممنوع است.
***
هر نوع بررسی و واکاوی هویتی در آذربایجان بدون فهمیدن و خوانش درست از نوع رفتار سیاسی «تبریز» به عنوان شهری محافظهکار و بارزگان که در طول تاریخی یکی از کانون فرهنگی-سیاسی ایرانزمین بوده است عقیم خواهد ماند. کتاب «مکتب تبریز» تلاشی در این راستاست تا فکر و سیاست تبریز فهمیده شود. نویسنده آن در عین اینکه دین خود را به زادگاهش ادا می کند سعی دارد نقش این «کانون سیاسی» را در تحولات سیاسی تحلیل کند.
ولی ظاهرا برخی از فهم درست تبریز غافل مانده است به همین دلیل است که جناب فکوهی قادر به قرائت درست جایگاه جواد طباطبایی نخواهد بود و لاجرم در این سردرگمی به بیراهه خواهد رفت و انصاف زیر پا خواهد گذاشت. آذربایجان و به طور خاص تبریز در تاریخ معاصر با دو روایت متفاوت از هویت جمعی روبهرو بوده است. نخست، روایت نخبگان معاصر آذری بود که هویت اجتماعی این حوزه را در ذیل ایران تحت عنوان آذربایجانی یا آذری تعریف می کردند. روایت دوم که از قفقاز و عثمانی وارد شده بود سعی میکرد هویت جمعی آذربایجان را در پیوستگی با ناحیه ترکنشین قفقاز تعریف کند. اما آن چه در این جا اهمیت دارد صورتمسئله هویت درآذربایجان است. بهاین معنی که برخلاف آن چه گفتمان قومیت مدعی آن است، صورت مشکله هویتی در آذربایجان تنازع ترک- فارس نیست بلکه اختلاف در خوانش هویت «در میان خودِ نخبگان آذری» است. گفتمان نخست محصول و برآمده از تاریخ است که از سوی اندیشمندان آذری تولید شده و دومی برساختهای جدید است که بهقول فردیک بارث (انسانشناس نروژی) تمایل ندارد با استفاده از ویژگیهای واقعی به تعریف هویتی خود بپردازد بلکه از طریق مقایسه خود با «دگر» و نفی هرچه غیریت واجد آن است سعی در تعریف آنچه هویت مینامد، دارد.آیا کسی می تواند تعریفی از «ترک بودن» در ایران ارائه دهد؟ اجزاء تُرک بودن چیست و نظریه هویتی آن کجا است؟ گذشته اش چیست و عقیه تاریخی و ادبی اش در شهرهای مهم آذربایجان چگونه قابل ردیابی است؟ دقیقا به همین دلیل است که ما از آذربایجان و آذری بودن (نه ترک بود که عملا وجود ندارد) را ذیل ایران تعریف میکنیم.
این گفتمان بیش از آنکه پشتوانه تاریخی داشته باشد محصول و دستمایه سیاست است؛ سیاستی که شوروی در دوران لنین و استالین، هدایت آن را در دست داشت و بعد از فروپاشی شوروی و موج جهانیسازی، ایالات متحده به استفاده از آن روی آورد.
جواد طباطبایی در دسته نخست از اندیشمندان آذری است همانند حسن تقیزاده و صادق رضازاده شفق(دیپلمات تبریزی) و کسان دیگر که در دغدغه و مساله شان ایران بود. هنگامی که فکوهی از ذکر این جمله ایشان که «من خودم آذری ام» انتقاد می کند، معنای آذربایجانی بودن و جایگاهش در پاسداری و بقاء ایران را نمی داند.
متاسفانه جناب فکوهی چه در این یادداشت، چه در عتابش به فرهنگستان زبان فارسی -که هر دو بازگویی جدید از صورت حال اوست- در دام فرمولسازی ارتجاع قومی افتاده است و صورت مشکل را به صورت دوگانه ترک- فارس فهمیده است و بر اساس این پندار غلط به این نتیجه می رسد که اگر برخی از نخبگان از ایران و وحدت کشور صحبت کنند در زمین قدرت مرکزی بازی کرده اند!
به نظر نگارنده ی این سطور لازم است که یک دانشگاهی همواره از منظری «عالمانه» و مصلحانه به موضوع بنگرد نه اینکه با انکار مبنانی بقاء و وحدت سرزمینی در آثارش «حَسَب و نَسَب در من یزیدکند».
جناب فکوهی باید معلوم کند که کجا ایستاده است؟ و از چه منظر و با یاری کدامین ادبیات و مفاهیم می نویسد و می اندیشد. شوربختانه مواد فکری و ادبیات جناب فکوهی نشان از این دارد که ایشان مرز بندیهایش را با جریان قومگرا برداشته است و این مسلما بی گزند نیست و تهدید برای صلح و آرامش عمومی کشور است.