در چند ماه گذشته با حضور یک چهره جدید در برخی وب سایت ها و رسانه ها مواجه بودیم که ادعاهای ناهنجار زیادی مطالعات قومی است. این چهره جدید جواد میری نام دارد که طی مصاحبه با چند رسانه یا روزنامه نگار «تجزیه طلب» از جمله در وبسایت «فرارو» و «خبرگزاری مهر »، سعی کرده است ، از یک موضع خاص که به موضع جریان «تجزیه طلبی» نزدیک است وارد مسائل قومی شود.
آنچه که در چند مصاحبه مبسوط وی با رسانهها قابل مشاهده است، مجموعه از نظرات غیرمنسجم و آشفته است که پیش از هر چیز از «فقر روشی»، « عدم انسجام فکری» و زیاده روی در «اظهار فضل» رنج می برد. ذهن اقای میری به شدت فاقد انسجام است. به همین دلیل است که در مصاحبه ای به نام «عناصر اصلی هویت ملی ایرانیان» در دیماه 1394 از یک موضوع خاص پیرامون نام خلیج فارس که ظاهرا پرسش اساسی بحث است به دالانهای فکری مختلفی می رسد و در مورد هر چیزی صحبت می شود به جز خلیج فارس.
در درجه دوم نظرات ایشان پیش از آنکه ایجابی باشد، سلبی است. یعنی بدون آن به تشریح نظرات و مواضع بپردازد، سعی در نفی برخی از نظرات سیدجواد طباطبایی دارد. اشکال عمده این به اصطلاح نقدها در این است که منتقد نه بر اساس کتابها یا مقالات منتشر شده دکتر طباطبایی، بلکه بر اساس برخی سخنرانیها که به مناسبتهای خاص در نشست های تخصصی بیان می شود، به نقادی می پردازد. با توجه به آخرین مصاحبه که از ایشان که در خبرگزاری «مهر» منتشر شده است، به نظر نمی رسد که جناب میری پیش از نقد طباطبایی حتی یک بار نیز تورقی سطحی در آثار مورد انتقاد خود انجام داده باشد. برای نمونه در بخشی از مصاحبه میگوید:
« ما یک اسلامگرایی فقاهتی، یک اسلامگرایی دموکراتیک، یک اسلامگرایی لیبرالی، یک اسلامگرایی سوسیالیستی و یک اسلامگرایی سلفی داریم. ما الان در جهان اسلام یک رقیب سرسخت سلفی داریم که میخواهد کل جهان اسلام را به دوران سلف برگرداند که پروژه برگشت را مد نظر دارد و اتفاقا من اینجا قرابت زیادی بین پروژه آقای سیدجواد طباطبایی و سلفیون میبینم.
آنها سلف را سلف صالح مدینه میبینند آقای سیدجواد[طباطبایی]، سلف را باستان میبیند در حالی که راه به پیش این است که در جهان اسلام چگونه میشود نوعی قرائت از اسلامگرایی را مطرح کرد که با سازوکارهای دموکراتیک همخوانی داشته باشد».
تاریخ ایران دو بخش دارد، بخش پیش از اسلام، و بخش پس از اسلام. اتفاقا بیشتر آثار و نوشته های دکتر طباطبایی بر دوره پس از اسلام متمرکز شده است. هیچیک از کتابهای ایشان به طور خاص به بخش پیش از اسلام نمیپردازد. تاکید بر سیاستنامهها، مطالعه دوره سلجوقی، صفوی، خواجه نظام الملک و … همه در دوران پس از اسلام است و از قضا نگاه طباطبایی به این دوره نیز نگاه صفر یا صد نیست بلکه نگاهی انتقادی به سیر تحول اندیشه دارد و از امتناع و انحطاط اندیشه سیاسی پس از یک دوره مشخص سخن میگوید و جالب است که منتقد گرامی بدون توجه به این نکات مدعی رجعت باستانی در آثار طباطبایی می شود در حالی که « افسانه آنچه خود داشت» یکی از فرازهای مهم انتقادی در آثار طباطبایی است. بله این درست است که طباطبایی سعی دارد از مواد تاریخی همین کشور برای مسائل و بحرانهای آن راه حل پیدا کند به عبارتی دیگر پای جواد طباطبایی بر زمین است نه در عوالم سوررئال.
ولی ظاهرا آقای میری مخاطب خود را نادان و احمق فرض کرده است که تصور میکند که میتوان، مدرس کانت و هگل و مدعی خوانش درست ماکیاولی و هابز را به باستانگرایی یا سلفیگری متهم کرد! آقای میری یا فراموش کرده و یا اصلا نمی داند که از نظر طباطبایی تاریخ ایران تا زمان جنگهای ایران و روس که موجد بحران در وجدان و آگاهی ایرانی شد به سنت قدمایی تعلق دارد و این سنت دیگر قادر به پاسخ به پرسشهای عصر جدید نبود و به این دلیل ناچار از نو شدن بود. در نتیجه انقلاب مشروطه ای شکل گرفت که قصد داشت روحی تازه در کالبد قدیم بدمد.
آیا میتوان کسی که از نو شدن و سنت « تجددگرایی » دفاع میکند مرتجع یا خواهان بازگشت به سلف دانست؟ البته اگر انصاف را از کف بنهیم و ملاک نقد را « کینه » یا کسب « شهرت » قرار دهیم ، پاسخ مثبت است.
اقای میری در بخشی دیگری از مصاحبه خود با خبرگزاری مهر، از زبان های محلی ایرانی مانند بلوچی، کردی، آذری و عربی به عنوان زبان « ملی » نام می برد و مدعی میشود که آقای طباطبایی به دلیل عدم « توجه » به چهار سطح زبانی که خود اقای میری ابداع کرده است یعنی (زبان مادری، دیگری زبان ملی، دیگری زبان رسمی و دیگری هم زبان مشترک ) دچار مغلطه شده است. خوب بود جناب آقای میری که مدعی مطالعات زبانی است توضیح میداد که زبان بر اساس اصل 15 قانون اساسی که زبان فارسی را زبان «مشترک و رسمی» همه مردم ایران دانسته و 98 درصد ملت ایران نیز در رفراندمی به آن رای داده اند، کجای این طبقه بندی میتوان قرار دارد؟ بر اساس قانون اساسی ایران زبان «مشترک و رسمی» مترادف است اما اقای میری آن را در دسته بندی های جدا قرار داده است و البته پیش از هر چیز بهتر بود نشان داده که کدام فرد عاقلی غیر از خود او و احتمالا مصاحبه کننده، قائل به چنین طبقه بندی است و یا آنرا می پذیرد!
آقای میری ابتدا یک «گزاره غلط» را به کسانیکه قصد معارضه با آنها دارد نسبت میدهد و سپس از موضع مخالف دفاع میکند. مثلا میگوید: هویت ایرانی مساوی با زبان رسمی نیست!
خب اول باید نشان بدهد که چه کسانی مدافع مساوی پنداشتن زبان فارسی و هویت ایرانی اند! مگر کسی گفته است که هویت ایرانی مساوی با زبان فارسی است؟
بله هویت ایرانی از نظر کسانی که قائل به اصالت ملیت اند قابل تقلیل نیست و هیچ نویسنده مهمی از جمله جناب طباطبایی چنین ادعایی نکرده است هویت ایرانی از عناصر مختلف ساخته شده که قابل تفکیک به یکی از آنها نیست و تا جایی که می دانیم آقای طباطبایی اتفاقا زبانهایی مثل اردو و ترکی عثمانی را به الهام از یکی از خاورشناسان روس « ایرانی مآب» می داند.
کافی است آقای میری در دانشکدههای ادبیات دانشگاههای مهم کشور مانند علامه، تهران و بهشتی قدم بزند و از اساتید این دانشگاه بپرسد که آیا زبانهای محلی را همان زبان ملی میدانند؟ و آیا فارسی قابل تقلیل به زبان رسمی است؟
آقای میری پیش از این در یک مصاحبه دیگر در ادعای احساسی عنوان کرده بود که زبان ملی ما فقط زبان فارسی نیست، بلکه بقیه زبانهای محلی هم زبان ملی هستند!
چنین تعابیری که خود را به یک هنجار فکری مشخص پایبند نمیداند و تعاریف مرسوم و پذیرفته شده را در نظر نمی گیرد، مشخصا از اشفتگی و عدم انسجام فکری رنج می برد.
از نظر آقای میری در مصاحبه با «مهر» زبان فارسی، حتی زبان «مشترک» هم نیست. ظاهرا «مطالعات زبانی» که ایشان دارند، اجازه میدهد که رای مردم به رفراندم قانون اساسی را نادیده بگیریم. با این وجود مشخص نیست که چطور میتوان گفت فارسی در بیرون از مرزهای ایران (پهنه ایران فرهنگی) زبان مشترک است اما در خود ایران سیاسی فقط زبان «رسمی» است:
« ایران یک کشور چندقومی است و این چندقومی بودن مسئله چندزبانی را مطرح میکند. چیزی که حس میکنم آقای سیدجواد طباطبایی به آن توجه نکرده است تمایزی است که ما باید بین چهار مفهوم بسیار کلیدی قائل شویم. ما چهار مفهوم در حوزه مطالعات زبان داریم؛ یکی مفهوم زبان مادری، دیگری زبان ملی، دیگری زبان رسمی و دیگری هم زبان مشترک است. اگر این چهار مفهوم از همدیگر تمییز داده نشود ما به همان مغالطهای میافتیم که سیدجواد طباطبایی در نگرش به زبانهای دیگر افتاده است.
ولی اگر بهمعنای مدرن در نظر بگیریم در پهنه واحد سیاسی ایران امروز زبان ملی تمامی این زبانهایی است که ما اشاره کردیم و اتفاقا اگر قرار است فرهنگستانی هم بهوجود بیاید این فرهنگستان نباید فقط فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی باشد، بلکه باید فرهنگستان زبانهای ملی باشد که هرکدام از این زبانها در آن تدریس، تدوین و قاعدهمند شود تا از ظرفیت آنها بهره بگیریم…
چون در طول تاریخ نشان داده شده است که زبانها از ظرفیت همدیگر استفاده میکنند. آن چیزی که ما میتوانیم از منظر سیاسی به آن نگاه کنیم جایگاه زبان رسمی است. یعنی اینکه آیا منابع مالی، ساختارهای نهادی، آموزش عالی، آموزش و پرورش آنقدر رشد کرده که ما بتوانیم چند تا زبان رسمی داشته باشیم؟…
هویت ایرانی مساوی با زبان رسمی نیست و جالب است که بدانید فراسوی مرزهای سیاسی و همان ایران فرهنگی ما یک زبان مشترکی هم داشتیم که شامل سه زبان ترکی، فارسی و عربی بوده است و بعد از ورود روسها و چینیها به این منطقه دو زبان روسی و چینی هم به این اضافه شده است. …کسانی که در فرهنگستان زبان و ادب فارسی مشغولند به این نتیجه نرسیدهاند که زبان رسمی متمایز از زبان ملی است».
بیشتر آثار و نوشته های دکتر طباطبایی بر دوره پس از اسلام متمرکز شده است. هیچیک از کتابهای ایشان به طور خاص به بخش پیش از اسلام نمیپردازد. تاکید بر سیاستنامهها، مطالعه دوره سلجوقی، صفوی، خواجه نظام الملک و … همه در دوران پس از اسلام است و از قضا نگاه طباطبایی به این دوره نیز نگاه صفر یا صد نیست بلکه نگاهی انتقادی به سیر تحول اندیشه دارد و از امتناع و انحطاط اندیشه سیاسی پس از یک دوره مشخص سخن میگوید و جالب است که منتقد گرامی بدون توجه به این نکات مدعی رجعت باستانی در آثار طباطبایی می شود در حالی که « افسانه آنچه خود داشت» یکی از فرازهای مهم انتقادی در آثار طباطبایی است. بله این درست است که طباطبایی سعی دارد از مواد تاریخی همین کشور برای مسائل و بحرانهای آن راه حل پیدا کند
کند به عبارتی دیگر پای جواد طباطبایی بر زمین است نه در عوالم سورئال. اما استفاده از عبارت رجعت سلفی برای این شیوه صحیح نشان از عدم حسن نیت دارد.
بخشی دیگری از کوشش طاقت فرسای اقای میری در ابتدای مصاحبه با «خبرگزاری مهر» به دفاع از کشور بودن «امارات متحده عربی» بر میگردد. آسمان و ریسمان بافی برای اینکه اثبات کند امارات خیلی خوب است و ایرانیها « واپسگرا و سلفی » اند. جالب است که همه اهداف «میری» در قبح یا تایید با هدفهای گفتارهای ضد ایرانی معاصر همپوشانی دارد. از ترکپنداشتن صفویه و مصادره آن توسط تاریخ نگاری پان ترکیستی در ترکیه تا عرب پنداشتن خلیج فارس. تلاش برای توجیه امارات متحده عربی از طریق پول و ثروت باعث حیرت است و لابد بجا است که خبرگزاری مهر و خود آقای میری به دلیل چنین کوشش جوایز نفیسی از شیخهای اماراتی دریافت کنند:
« من فکر میکنم کسانی که به این گفتوگوها دامن میزنند یقینا از واقعیات جهان معاصر بیاطلاع هستند. اگر شما از همین تهران به کشورهایی بروید که آقای سیدجواد طباطبایی میگوید اینها اصلا کشور نیستند (مشخصا امارات متحده عربی) وقتی وارد فرودگاه دبی میشوید، تقریبا مثل یک شهری است که شما باید حداقل چهار یا پنج روز در این فرودگاه بچرخید تا بتوانید همه فرودگاه را ببینید. چیزی که توجه را جلب میکند این است که تنها اینگونه نیست که آنجا فقط یک ساختمانی شکل گرفته است، وقتی به کارکنان این فرودگاه عظیم نگاهی میاندازیم میبینیم که از رنگها و نژادها و کشورها و ادیان مختلف در پوششهای گوناگون در این فرودگاه کار میکنند.
حالا آن فرودگاه را با فرودگاه بهتعبیر آقای طباطبایی امپراتوری ایرانزمین مقایسه کنید به یک نتیجه میرسید، اینکه این فقط تفاوت دو شیوه ساختمانسازی نیست بلکه تفاوت دو بینش است. یک بینش اینگونه شکل گرفته است که ما در یک دنیایی زندگی میکنیم که تکثر جزئی از آن است با اینکه امارات متحده عربی بهگفته آقای طباطبایی عقبه تاریخی ایران را ندارد ولی این شعور را پیدا کرده است که در دنیای امروز خودش را با شرایط موجود انطباق بدهد و بتواند از مدیریت مدرن برای استمرار، نهادینه کردن و تدبیر امور استفاده کند ولی وقتی به فرودگاهی که در ایران است نگاه میکنید میبینید که یک مدیریت سنتی واپسگرا که هیچ اثری از آن امپراتوری بزرگ که شرق و غرب عالم را میچرخاند، وجود ندارد».
عجیب است که تحصیلکرده رشته جامعه شناسی «خرید» محصولات مدرن را با خرید فکر مدرن تفکیک نمیکند و در یک سفسطه آشکار مدعی تکثر فرهنگی در امارات و در نتیجه مدافع کشور بودن این امیر نشان می شود. بحث طباطبایی در خصوص کشور نبودن برخی از واحدهای سیاسی نوظهور، بحثی است در حوزه جغرافیای سیاسی و نه جامعه شناسی یا حقوق بین الملل. از نظر جغرافیای سیاسی کشورها برای تاسیس و استمرار بقای خود نیاز به « علت وجودی» و بنیان فسلفی ملت دارد. به گفته دره میرحیدر، تاریخ یا مالکیت تاریخی مهم ترین مبنای وجودی است. واحدهای سیاسی حاشیه خلیج فارس تا پیش از جنگ جهانی اول تحت استعمار بودند و پس از آن نیز تحت الحمایه قرار شدند. مبنای تشکیل این دست از کشورها (Artificial State) نه قیام یا خواست ملی بلکه تصمیم و اراده کسانی لرد کرزنها، ژرژ پیکوها، مارک سایکسها بودند. به عبارت بهتر این واحدهای سیاسی محصول سیاست بین الملل بودند نه روندی اجتماعی برای کسب استقلال ملی.
شیخ نشینهای جنوب خلیج فارس تا دهه 1340 خورشیدی تحت الحمایه انگلستان قرار داشتند و پس از آن نیز با قراردادهای نظامی و امنیتی بزرگ اداره حاکمیت خود را تا دهه ها در اختیار امریکا یا بریتانیا قراردادند.
عجیب است که تحصیلکرده رشته جامعه شناسی «خرید» محصولات مدرن را با خرید فکر مدرن تفکیک نمیکند و در یک سفسطه آشکار مدعی تکثر فرهنگی در امارات و یا مدافع کشور بودن این امیر نشان می شود. بحث طباطبایی در خصوص کشور نبودن برخی از واحدهای سیاسی نوظهور، بحثی است در حوزه جغرافیای سیاسی و نه جامعه شناسی یا حقوق بین الملل. از نظر جغرافیای سیاسی کشورها برای تاسیس و استمرار بقای خود نیاز به « علت وجودی» و بنیان فسلفی ملت دارد.
واحدهای سیاسی حاشیه خلیج فارس تا پیش از جنگ جهانی اول تحت استعمار بودند و پس از آن نیز تحت الحمایه قرار شدند. مبنای تشکیل این دست از کشورها (Artificial State) نه قیام یا خواست ملی بلکه تصمیم و اراده کسانی لرد کرزنها، ژرژ پیکوها، مارک سایکسها بودند. به عبارت بهتر این واحدهای سیاسی محصول سیاست بین الملل بودند نه روندی اجتماعی برای کسب استقلال ملی.
جواد میری حتی به خود این زحمت را نمیدهد که لختی در خصوص نام رسمی جایی که از آن دفاع میکند، بیاندیشد. نام رسمی«امارات متحده عربی» یادآور نام یک «کشور» به معنایی که در جغرافیای سیاسی از آن یاد می شود نیست. «امیرنشین» یک مفهوم قبیله ای از دولت/کشور است. یعنی حتی خود اماراتیها سرزمینشان را در بعد سیاسی به عنوان یک «امیرنشین» تلقی میکنند ولی اقای میری ظاهرا به مثابه «کاسه داغتر از آش» سعی دارد از زرق و برق فرودگاههای دبی « فلسفه وجودی کشور» بسازد و این چیزی نیست ما انتظار داریم از فردی که عنوان هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی را یدک می کشد بشنویم. این تحلیل که فردوگاههای امارات چنین و چنان هستند، را در بقالی و یا تاکسی می توان شنید و تحلیل تاکسی گونه از این زرق و برق ارائه داد اما جای این تحلیل در عرصههای جدی و علمی نمیتواند باشد.
ایشان در مصاحبه مشابهی که در فرارو منتشر شده بود به ادعای عجیب دیگری دست می زده و صفویان را منادی «ترکیت» (ترکگرایی؟) دانسته بود! ظاهرا علاقه به شنا کردن در خلاف جهت آب تخصص آقای میری است و الا از شاه اسماعیلی که شاهنامه را طهماسبی را سفارش دارد و از سام میرزا و طهماسب میرزایی که کتابهایشان را به زبان فارسی نوشته اند و شاه عباسی که میرعماد و رضا عباسی را مسئول خطاطی شاهنامه کرده و شاهنامه را به قهوه خانه ها ( بطن توده آن روزگار) برد و به طور کلی صفویانی که فارسی را زبان رسمی مکاتبه کردند ، «ترکیت» بیرون نمی آید. نه تنها از صوفیان بلکه در عثمانیهایی که پادشاهان شان به فارسی شعر میگویند و فاقد سو گیری قومی یا ملی مشخصی به نفع کسی هستند عنصر ترکیت مفقود است. مفهوم ترکیت یا آگاهی قومی ترک در ترکیه امری جدید و معاصر است که با ظهور ترکان جوان بروز میکند، مگر اینکه آقای میری قصد داشته باشد در اینجا نیز نقش کاتولیکتر از پاپ را بازی کند.
اقای میری در ادامه مصاحبه خود با خبرگزاری مهر می گوید:
« اینکه شما امروز بنشینید و بر اساس توهمات خودتان یک موضوعی را تصور کنید و بعد آن را بهعنوان یک تئوری و استراتژی تعریف کنید اینها بهجای اینکه راهکار باشد، راهچاه است»
اقای میری هنوز از گرد راه نرسید طبق طبق ادعا دارد و مخاطب خود را فاقد «شعور» تصور کرده است و لابد تصور میکند فرقی با مصاحبه کننده بی نام و نشان ندارد. مصاحبه کننده ای که به دروغ مدعی می شود: « آقای دکتر داوود فیرحی معتقد است که اساسا اندیشه ایرانشهری بالذات وجود ندارد و آقای طباطبایی با طرح نادرست این اندیشهها به ساخت بنایی بیبنیاد پرداخته که در نهایت به ظهور مکتب ایرانی در عرصه سیاست ایران منجر شده است».
ولی همه میدانند که چنین مصاحبه هایی نازلی آنهم با پست ترین گروههای سیاسی، جز بی آبرویی دستاور دیگری ندارد. بهتر بود جواد میری بخت خود را در زمین دیگری بیازماید و کسب شهرت به هر قیمت را در اولویت قرار ندهد. تنها یک نگاه گذرا به کتاب تحولات قفقاز شمالی و امنیت ملی ( که هیچگاه جدی گرفته نشد) نشان میدهد که نویسنده (میری) سعی کرده است از سفر بسیار کوتاه خود را به آن منطقه حداکثر استفاده را کرده باشد و یک کتاب پر از بی دقتی و بی ملاحظگی عرضه کند. آقای میری چند روزی به امارات سفر میکند و شیفته فردوگاهش می شود و نظریه سیاسی صادر میکند و یا چند روزی به قفقاز شمالی می رود و تکلیف امنیت ملی را یکسره میکند و سپس در مصاحبه با رسانهها بقیه را متهم میکند.
نکته تاسف بار اینکه اقای میری به جای انتقاد صحیح از آرای جواد طباطبایی که حتما قابل نقد است و مانند هر اندیشمند دیگری از نقاط ضعف یا قوت برخوردار است، سعی دارد کار با به جنجال و بی حرمتی بکشاند و بدتر از همه به جای نقد اصولی آرای وی، به نقد ایران و ایرانیت روی بیاورد و در موضع مشترک با تجزیه طلبان قرار گیرد.