شاهنامه را بالاتر از شاهکار ادبی یک ملت، جزو شاهکارهای جهانی و بزرگترین حماسه عالم و از مواریث جاودانی بشری شمردهاند. و این را نه ما میگوییم، محققان و دانشمندان بزرگ خارجی که درباره شاهنامه تحقیق کردهاند، در مقایسه آن با شاهکارهای معروف جهانی به این نتیجه رسیدهاند؛ و به همین سبب آن را تقریباً به همه زبانهای زنده عالم (به سی زبان) ترجمه کردهاند
شاهنامه تجلی روح ملی ایران است؛ اما نباید تصور کرد که همه ارزش و اهمیت شاهنامه تنها به علت موضوع آن، حماسه ملی است. بلکه باید دانست که وسعت خیال فردوسی و عمق اندیشههای او و قدرت او در هنر شاعری، چیرهدستی او در دقایق داستانسرایی، توانایی او در آفرینش معانی لطیف در زمینههای گونهگون از حکمت و اخلاق و تغزل و وصف طبیعت، او را بزرگترینِ شاعران کرده است. اگر فردوسی به جای حماسه ملی و تاریخ گذشته ایران، در زمینههای دیگری هم شعر میسرود، اگرچه سخنش جلال و شکوه شاهنامه، و خود عزت و عظمت امروزی را نداشت، باز هم بزرگترین شاعر ایران بود. ایران شاعران بزرگی دارد که مایه سرافرازی این ملتاند: سعدی، حافظ، خیام، مولوی و نظامی و صدها شاعر کوچکتری که سخن هر یک رنگ و بوی خاص خود را دارد و به هیچ حال از سخن هیچ یک بینیاز نیستیم و قدر همه را میدانیم و در حفظ آثار همه آنها باید بکوشیم، اما سخن فردوسی چیز دیگری است.
من عاشق شعر حافظم و همیشه فکر میکنم که حافظشدن آسان نبوده، اما فردوسیشدن محال است. شعر حافظ، جلوه مینیاتورهای ایرانی، لطف و طراوت باغهای پرگل و لاله شیراز، تابناکی کاشیهای چشمنواز بناهای اصفهان، ظرافت قالیهای پرنقشونگار تبریز و اصفهان و کرمان و نایین را دارد، و شعر فردوسی، کاخ عظیم سر بر فلک افراشتهای است که شکوه و عظمت دماوند را دارد. از شعر حافظ، زمزمه مستیبخش جویباران بهاری به گوش میرسد، و از سخن فردوسی غریو و غرش امواج اقیانوس بیکران.
شاهنامه را بالاتر از شاهکار ادبی یک ملت، جزو شاهکارهای جهانی و بزرگترین حماسه عالم و از مواریث جاودانی بشری شمردهاند. و این را نه ما میگوییم، محققان و دانشمندان بزرگ خارجی که درباره شاهنامه تحقیق کردهاند، در مقایسه آن با شاهکارهای معروف جهانی به این نتیجه رسیدهاند؛ و به همین سبب آن را تقریباً به همه زبانهای زنده عالم (به سی زبان) ترجمه کردهاند و به هر زبان هم که ترجمه شده ارزندگی و والایی خود را حفظ کرده است؛ زیرا سخن فردوسی بیش از آنچه از زیبایی الفاظ مایه گیرد، از ژرفی و بلندی معنی و علو روح شاعر برخوردار است.
در میان داستانهای منظوم و منثور فارسی، شاید تنها داستانهای شاهنامه باشد که با معیارهای نقد ادبی جهان سازگار است، و به هر زبان که ترجمه شود ارزش والای خود را حفظ میکند؛ مثلاً داستانهای فردوسی را با داستانهای نظامی که در نوع خود کمنظیر و گوینده آنها پیشرو سرایندگان منظومههای غنایی و بزمی است، مقایسه کنید. شعر نظامی لبریز از خیالهای بدیع و رنگارنگ و مضمونهای باریک دلاویزی است که خواننده را سرمست لذت میسازد، اما مجموع داستان سلامت و استحکام و جاذبه داستانهای فردوسی را ندارد.
قدرت شگرف فردوسی در شناخت ژرفای روان انسانها، و تصویر عواطف و روحیات رنگارنگ بشری حیرتآور است. وقتی با نظر نقد علمی، برپایه اصولی که در دنیا برای فن نمایش مورد قبول است، در داستانهای شاهنامه مینگریم، میبینیم هر مرد و زن چهره روشن و مشخص و رفتار طبیعی با سن و سال و وضع و حال خود را دارد. هر قهرمان در هر مورد همان کاری را میکند و همان سخنی را بر زبان میآورد که از شخصیت او انتظار میرود. رفتار و گفتار رستم جلوههای فضیلت و خرد و جوانمردی و دلاوری و ایرانپرستی، و شایسته یک ایرانی آرمانی و درخور جهان پهلوان ایران است. سخن پدرش زال همه جا مظهر دانایی و خرد پیران است. اسفندیار همان را میگوید و میکند که برازنده یک شاهزاده جوان نامجوست. زندگی و شخصیت کاووس نمایش یک فرمانروای سبکسر، خودخواه و هوسباز است.
برخی از محققان به بهانه ستایش از امانت فردوسی در نقل مطالب و معانی، ادعا کردهاند که فردوسی به منابع خود وفادار بوده و عین «خداینامک» را به نظم درآورده است. این ادعا اگر در مورد بخش تاریخی (ساسانیان) تا حدودی درست باشد، در مورد داستانها خلاف واقع است و انکار هنر شاعری فردوسی است. به قرائنی که ذکر آنها به درازا میکشد، باید مطمئن باشیم که منابع فردوسی موجز و حاوی حوادث کلی و استخوانبندی داستانها بوده و پرداخت داستانها و آرایش و پیرایش صحنهها و گفتگوها میان قهرمانان حاصل آفرینندگی هنری و تخیل شاعرانه خود فردوسی است.
شاهنامه، نه تاریخ خشک حوادث و فرمانروایان، و نه افسانه و قصه محض است، بلکه سراسر آن بیان جهانبینی انسانی و خردمندانه فردوسی است.
فردوسی بالاتر از یک شاعر بزرگ، حکیم بزرگ و معلم بزرگ ملت ایران، و تجسم یک ایرانی بزرگ آرمانی است. هر داستان شاهنامه حکمت ژرفی در خود نهان دارد، و در سرآغاز و سرانجام داستان هم والاترین و ژرفترین اندیشههای حکیمانه به لحن مؤثری بیان شده است.
جهان سر به سر عبرت و حکمت است
چرا زو همه بهر ما غفلت است؟
شاهنامه داستان پیکار پایای نیکی و بدی، روشنایی و تاریکی، داد و ستم، آزادی و بندگی، و نبرد ایران و انیران است. سراسر شاهنامه ستایش فضیلت و خرد و دانش و راستی و نیکی و آزادگی و جوانمردی و دلیری و داد و دهش، و عشق به ایران و عشق به انسان است و بیزاری از بداندیشی و بدکاری و خشم و آز و غرور و ستم و دروغ و زبونی و تسلیم و نابخردی و سنگدلی و خونریزی.
شاهکار حکیم طوس، داستان نبردهای بیپایان ایرانیان با بیداد و تباهی و جنگ و ویرانی و نمودهای اهریمنی است؛ مثلاً در داستان ضحاک، چیرگی ناپایدار اهریمن و بیدادگری و خونخواری بیگانه را با مردم ایران میبینم. پس آنگاه حماسه جاودانه قیام کاوه، پیکار و ستیز ملت ما را با نیروهای اهریمنی، و پیروزی نهایی داد و راستی نشان میدهد؛ و این همه چکیده حکمت باستانی ایران است.
شاهنامه گنج بیکرانی از آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی است. از: زندگی طبقات مختلف مردم، آیین کشورداری و لشکرآرایی ایرانیان، سنتهای سیاسی و ترتیبات سفیر فرستادن و سفیر پذیرفتن، و بزم و رزم و نخجیر و هنرها و جشنهای ایرانی و صدها جنبه گونهگون که این همه با لطف مضمون و قدرت بیان سروده شده، و غنیترین منبع برای پژوهش محققان در شناخت گذشتههای دور جامعه ایرانی است و خواهد بود. استواری سخن فردوسی و تناسب هر بیت با محل نیز چنان است که وقتی به بیتهای الحاقی میرسیم، خیلی زود حس میکنیم که اصیل نیست و افزوده دیگران است.
شاهنامه پشتوانه زبان ماست. استاد طوس با تسلطی که بر زبان فارسی داشته، و با قدرت بیان و توانایی در آفرینش تعبیرات و ترکیبات، اساس زبان را استواری بخشیده و راه گویندگان بعد از خود را هموار ساخته است.
یک روز در مجمعی در خارج از کشور درباره زبان و ادب فارسی برای دوستداران فرهنگ ایران سخن میراندم. به اینجا رسیدم که گفتم امروز فارسیزبانان درس نخوانده و بیسواد هم شعر هزار سال پیش فردوسی را خوب میفهمند، در برخی نقاط ایران در قهوهخانه روستا یا در چادر ایلها، کسی داستانهایی از شاهنامه را میخواند و روستاییان و افراد قبیله با شوق و هیجان میشنوند و لذت میبرند.
سخنم که تمام شد، شنوندگان با همه کوششی که در مراعات دقایق مهماننوازی داشتند، با حیرت و ناباوری مرا به باد سؤال گرفتند که: ممگر ممکن است برای افراد درس نخوانده ملتی، آثار هزار سال پیش قابل فهم باشد؟!» حق داشتند. برای خود آنها درک نوشتههای پنجاه سال پیششان هم دشوار بود. جوابهایی دادم و دلایلی آوردم؛ ولی حس میکردم که همه حضار قانع نشدهاند و سکوتشان علامت رضا نیست، نشانه ادب و مهماننوازی است.
از آن به بعد مدام در این باره اندیشیدهام و به این نتیجه رسیدهام که واقعاً اینکه یک اثر هزارساله برای افراد ملتی مفهوم باشد یک چیز استثنایی است. این چیست؟ معجز سخن فردوسی است. نخست اینکه او از دشوارگویی پرهیز داشته و مطالب را به سادهترین زبان عصر خود بیان کرده است. و این نکته وقتی روشن میشود که سخن او را با آثار معاصران او یا یک نسل بعد از او مقایسه کنیم. آن وقت مثلاً میبینیم که «وامق و عذرا»ی عنصری یا «گرشاسبنامه» اسدی بهسادگی و روانی شاهنامه نیست. من از این نکته غافل نیستم که قدیمترین دستنویسهای شاهنامه بیش از دویستسال بعد از فردوسی بازنویسی شده و در نُسخ شاهنامه هم مثل هر متن کهن دیگر، کاتبان تعدادی از لغات و تعبیرات کهن را به الفاظ تازهتری بدل کردهاند و از بررسی دقیق دستنویسهای کهنتر تعدادی از واژههای کهن نامأنوس بهدست میآید. با این همه تعداد این واژهها و تعبیرات فراموش شده به حدی نیست که فهم شاهنامه را دشوار سازد.
دومین و اساسیترین علت آشنا ماندن زبان شاهنامه، این است که در هزار سال گذشته، مردم ایران مدام شاهنامه را خواندهاند و شنیدهاند و بیتهایی از آن را به خاطر سپردهاند، و تعبیرات آن را ناخودآگاه در گفتن و نوشتن به کار بردهاند، و از این راه نه تنها زبان شاهنامه از خطر فراموشی و نابودی رسته، بلکه زیربنای زبان فارسی قرار گرفته است. البته سیر تحول زبان هم از حرکت باز نایستاده، و بعدها لغاتی از آثار گویندگان دیگر یا از لهجههای محلی ایرانی یا زبانهای دیگر وارد زبان فارسی شده، و مجموع اینها این زبان را غنیتر و تواناتر ساخته است. اما زبان شاهنامه بهعنوان پایه و مایه زبان فارسی و پشتوانه اساسی آن برجای مانده است.
مرحوم استاد بدیعالزمان فروزانفر، که مظهر ذوق و دانش بود و نوشتههای سحرآسایش نمونه فصاحت و بلاغت و به تعبیر من «بهترین نمونه نثر فنی و آراسته امروزین» به شمار است، بارها میگفت: «ابتدا در زادگاه خود بشرویه، و بعد در مشهد به تحصیلات قدیمه پرداختم و به جایی رسیدم که خود را از استادان زمان بینیاز میدیدم. آنگاه به تهران آمدم. در اینجا وقتی در انجمنی نطق میکردم یا چیزی را که نوشته بودم میخواندم، احساس میکردم که سخنم برای شنوندگان خندهآور است و حالت مصنوعی و ترجمه از یک زبان دیگر را دارد. به اشارت یکی از ادیبان دانشمند آن روز به مطالعه شاهنامه پرداختم و آن را در یک سال، دو بار از اول تا آخر خواندم و ابیات نغز آن را به خاطر سپردم. تا روزی رسید که هر وقت چیزی مینوشتم یا نطقی میکردم، حس میکردم که حالا دیگر زبانم برای دیگران قابل قبول است».
بزرگترین جنبه شخصیت فردوسی که کمتر بدان توجه شده، همین است که او نه تنها بزرگترین شاعر ایران، بلکه در همان حال حکیم و متفکر و راهنمای فکری بزرگی است.
گفتیم که فردوسی بالاتر از اینکه شاعر بزرگی باشد، حکیم بزرگ و معلم بزرگ و تجسم یک ایرانی آرمانی است. بزرگترین جنبه شخصیت فردوسی که کمتر بدان توجه شده، همین است که او نه تنها بزرگترین شاعر ایران، بلکه در همان حال حکیم و متفکر و راهنمای فکری بزرگی است. رمز اینکه در صد و پنجاه سال اخیر، و بلافاصله بعد از ترجمه نخستین قطعات از شاهنامه، جهانیان این همه توجه به عظمت مقام فردوسی و ارزش کار او یافتهاند، و دانشمندان عالم این همه کتاب و مقاله درباره او منتشر کردهاند، همین است. عظمت تفکر فردوسی، همیشه دوست و دشمن را به تحسین واداشته است. در آن قرنهای تعصب و اختناق پیش از مغول، که اندیشه و حکمت بشدت زیر فشار بود، و مخصوصاً صوفیان با خرد و حکمت بر سر ستیز و عناد بودند و فلاسفه را تکفیر میکردند، افسون سخن فردوسی و قدرت اندیشه او سبب شده بود که صوفیان خردستیز هم، یا تحت تأثیر عظمت اندیشه او، یا از سرناچاری و به ملاحظه علاقه عامه مردم به او، ستایشش کنند و نمونه این ستایشها را از گفتههای احمد غزالی و احمد جام و اسفندیار جالیزبانی و عطار خواهیم دید.
وقتی من سخن از حکمت فردوسی میگویم، نظرم فقط به سخنان حکیمانه و اندرزهایی که در طی داستانها میآید، و احتمالاً بخشی از آنها از منابع اصلی و اندرزنامههای بازمانده از عصر ساسانی نقل شده، و نیز به آنچه دانای طوس در آغاز و انجام داستانها آورده ـ و اینها سخن دل و روح اوست ـ نیست. نظائر آنها را در سخن سایر شاعران هم بیشوکم توان یافت. آنچه از اینها مهمتر است و در آثار شاعران دیگر کمتر میبینیم، و مقام فردوسی را به عنوان یک حکیم بزرگ بالا میبرد، این است که: در ژرفای شاهنامه، در ساخت و پرداخت تکتک داستانها، حتی در بخشهای تاریخی و در شرح ساده چندبیتی جلوس و مرگ یک پادشاه، جداجدا، و در مجموع شاهنامه یکجا، ژرفاندیشی و جهانبینی حکیمانه فردوسی پدیدار است. و این تجلی روح بلند ژرفاندیش آرمانگرای شاعر است که شاهنامه را اگر چه محتوای آن داستانهای جدا جدا و پراکندهای است، وحدت و کلیت میبخشد.
عوفی در لباب الالباب در وصف سخن فردوسی میگوید: «کمال صنعت در آن است که از اول تا آخر بر یک نسق رانده است، و بر یک شیوه گفته، و مختتم او ذوق مفتتح دارد. و این کمال قدرت و غایت استادی بود».
عوفی ظاهراً استادی فردوسی در هنر شاعری، و همواری و یکدستی اسلوب بیان او را در نظر دارد که بجای خود صحیح است، اما از آن گذشته این داوری در همه جنبههای اندیشه و کار دانای طوس هم صادق است. به این معنی که جهانبینی و ژرفنگری فردوسی در سراسر شاهکار او جلوهگر است. گذشت سالها و رسیدن از جوانی به پیری تغییری در اندیشه و آرمان او نداده است. در کتابی به این عظمت، فراتر از حوادث و داستانهای متعدد و متنوع آن، به قول حکما آنچنان وحدتی در کثرت هست که مجموع به صورت داستان واحد به هم پیوستهای است که گویی همه در یک روز و در یک حال سروده شده است.
گفتیم سراسر شاهنامه ستایش خرد و داد و راستی و مردانگی و نیکی و مهربانی، و ستیز با پلیدی و تباهی و دروغ و بیخردی و سنگدلی مخصوصاً ستمگری غاصبان بیگانه است. فردوسی، نقاش چیرهدست حالات و رفتارهای گونهگون بشری است. تصویر قهرمانان شاهکار خود را آنچنان طبیعی و زنده و جاندار ترسیم کرده که هر یک در حافظه مشترک مردم ایران بهصورت شخصیت معینی قرار گرفته که آفریده هنر فردوسی است. در شخصیت رستم مجموعه صفات عالی انسانی را میبینم؛ در داستان سیاوش مظلومیت او را، در سرگذشت کاوس بیخردی و سبکسری او را، و در افسانه ضحاک بیدادگری غاصبان بیگانه را. تصویری که اندیشه و هنر فردوسی از آن تازی ماردوش پرداخته، در طول قرنها نه تنها در ایران بلکه در خارج از ایران هم در قلمروهای نفوذ فرهنگ ایرانی نماد و نمود ستمگری و مردمکشی بیگانه بوده است….
سراسر شاهنامه ستایش خرد و داد و راستی و مردانگی و نیکی و مهربانی، و ستیز با پلیدی و تباهی و دروغ و بیخردی و سنگدلی مخصوصاً ستمگری غاصبان بیگانه است.
وقتی که در نهصد سال بعد از فردوسی، اندیشههای او را در امپراتوری عثمانی تحمل نمیکردند، طبیعی است که در ایران عصر خود فردوسی ستمگران خودی و بیگانه نمیتوانستند شاهنامه را تحمل کنند. به همان نسبت که ایرانیان آزاده هواخواه فردوسی و سرودههای او بودند، عمال حکومت از کجتابی با او دریغ نمیکردند.
عظمت فردوسی در این است که او شاهکار خود را علیرغم سیاست فرهنگی حاکم بر ایران آن روز سروده است و بعد از فردوسی هم تا کابوس خلافت عربی بغداد دوام داشته او و اثرش مقبول فرمانروایان دستنشانده خلافت و قلم به دستان وابسته به آن دستگاهها نبوده است.