▫️در میان جشنها و آیینهای شادمانی که پرشمار نیز بودهاند، تنها آیین و جشن نوروز است که هنوز ایرانیان آن را هر سال با شکوه و باورمندی بسیار برگزار میکنند، زیرا این جشن و آیین، جشن و آیین فراگیر همه ایرانیان شده و نه تنها در ایران کنونی آن را بزرگ میدارند، که در جغرافیای بسیار پهناورتر که جغرافیای فرهنگی ایران است نیز جشن نوروز روایی دارد. هم ایرانیانی که هماکنون در کشوری بیرون از جغرافیای سیاسی ایران میزیند، نوروز را گرامی میدارند.
▫️نوروز به برترین و نیرومندترین درفش فرهنگی ایرانی دگرگون شده و می توانیم بیگمان باشیم که در هر جایی نشانی از نوروز هست فرهنگ ایرانی تا بدان جای راه برده است.
▫️نوروز تنها جشن و آیینی در کنار دیگر آیینها و جشنهای ایرانی نیست، نوروز خود به تنهایی گونهای از فرهنگ است و بیهیچ بیمی میتوانیم از فرهنگ نوروز سخن بگوییم.
▫️این فرهنگ بدان سان که گفته شد برترین و درخشانترین نشانه و نماد و نمود فرهنگ ایرانی است، پس ما ایرانیان که برترین پاسداران فرهنگ ایرانی در جهان امروز هستیم برای دیگر کسانی که پیوندی با تاریخ و فرهنگ ایران دارند، نمونهای ناب شمرده میتوانیم شد.
▫️نوروز را میباید با پروا و شور و باوری بسیار بیشتر ارج بنهیم و برپای بداریم. باید از شگردها و شیوههای گوناگون رسانهای و آگاهیدهی در شناسانیدن نوروز به جهانیان بکوشیم تا بتوانیم پرتوی از فرهنگ گرانسنگ و منش والا و تاریخ دیرینه و نازش خیز ایرانی را در جهان بیفکنیم و شکوه و شگرفی و شادابی این فرهنگ را به همگان بشناسانیم. از همین روست که برگزاری جشن و آیین نوروز کاری است که میتوانیم آن را کاری ساختاری و بنیادین و ناگزیر در شناسانیدن ایران و فرهنگ ایرانی به جهانیان بدانیم.
متن گفتگوی هنرآنلاین با میرجلالالدین کزازی
شما می توانید نوروز را سنجه فرهنگ ایران بدانید. بی گمان باشید هر جا در پهنه گیتی نشانی، نمود یا کارکردی از نوروز هست، فرهنگ ایرانی تا بدانجای راه برده است. این دیگرگونیهایی که نوروز در درازنای زمان یافته به سود نوروز بوده است، به همان سان به سود فرهنگ ایرانی و آن را بیش از پیش ژرفا، مایه و توان داده است.
جناب کزازی به عنوان سوال اول بفرمایید “نوروز” در ادبیات کلاسیک ما چقدر نمود داشته است، چه در متون منظوم و چه در متون منثور؟
بازتاب نوروز در سخن پارسی از نگاهی بسیار گسترده و کلان به دو گونه میتواند بود: یکی آن گفتهها، سرودهها و نوشتههایی که در آن یکسره به نوروز پرداخته شده و از پیشینه نوروز، ویژگیها، هنجارها و آیینها در آنها سخن رفته است. برای نمونه آن بخشی که درباره چگونگی پیدایی نوروز در شاهنامه آورده شده است یا در کتابهایی که بخشی از آنها یا حتی به یکبارگی در زمینه نوروز نوشته شده اند، پر آوازه ترینشان -اگر بخواهم نمونه ای بیاورم- نوروزنامه است که نوشته سخنور و دانشمند نامبردار ایرانی – خیام- است.
گونه دیگر آن است که از نوروز چونان بخشی از بهار سخن رفته است، آنجا که سراینده یا نویسندهای میخواسته است از بهار و زیبایی و دلآراییهای آن یاد بیاورد از نوروز نیز سخن گفته است زیرا که نوروز و بهار در فرهنگ ایرانی دو یار ناگسستنیاند؛ هر زمان از نوروز سخن میرود، میتوان از بهار نیز سخن گفت یا وارونه آن.
از سوی دیگر چون نورزوز -به گونه ای می توان گفت- نماد یا نماد گونه روزگار بهی، فرهی، مِهی ست، بهترین روزهای سال، روزهای نوروزی ست، از همین روست که ویژگی بنیادین نوروز، هم به پاس کارکرد نماد شناختی آن و هم به پاس ریخت واژه پیروز شده است. هنگامی که از نوروز سخن می رود این واژه را با فروزه و ویژگی آن که پیروز است به کار میبرند. میگویند: نوروز پیروز.
این پیروزی هم کارکرد نمادشناختی دارد هم کارکرد زیبا شناختی زیرا که نوروزو در پی آن بهار به راستی روزگار پیروزیست؛ روزگار چیرگی روشنایی، گرما، پدیدههای خجسته اهورایی بر تاریکی، سرما، پیدیدهای گجسته اهریمنی است. این است که نوروز و بهار دوشادوش یکدیگرند زیرا آغاز نوروز آنچنان که همه ایرانیان و آگاهان از فرهنگ ایرانی می دانند همراه است با آغاز نوروز . این دو بازتاب را از آن نگاه کلان ما می توانیم از نوروز در پهنه ادب پارسی بیابیم. چامههایی هست که درباره نوروز سروده شدهاند که می توانیم آنها را نوروزانه یا نوروزنامه بدانیم…
این چامهها صرفا محوریتشان نوروز بوده…
نوروز و بهار …
از شاعران بنام یا …
کمابیش شما هر دیوان سخن پارسی را بگشایید سروده ای در ستایش نوروز و بهار در آن خواهید یافت. به ویژه هر چه ما به روزگاران کهنتر بازمی گردیم؛ به ادب سامانی و غزنوی، زیرا که این ادب، ادبی ست بیشتر شادمانه و در پیوند با زیباییهای برونی و گیتیگ از همین روست که بهار و نوروز بازتابی گسترده تر در چامه های این روزگار یافتهاند. اما اندک اندک که سخن پارسی روی به سوی درونی شدن میآورد؛ از جهان برون میگسلد و به جهان درون راه میجوید. پیداست چون نوروز و بهار پیدیده هایی گیتیگ و برونیاند کمتر در سرودههای این سخنوران بازتاب یافتهاند.
با این توضیح میشود گفت از دورهای که سبک عراقی نمود پیدا میکند این بهاریهها کمتر میشود؟
از نگاهی بسیار فراخ میتوانیم به این دید و داوری برسیم اما در همه گونهها و کالبدهای سخن پارسی، نوروز و بهار جایگاه ویژه ای دارد. سخن در این است که این جایگاه چگونه است. در سروده های کهن جایگاه، جایگاهی است برین و بنیادین، اما در سرودههای سپسین، آن بنیادینی و برینی کاستی میپذیرد.
آنچنان که گفتم هر دیوان سخن پارسی را که بگشایید به هر روی نمودی، نشانی از بهار و نوروز در آن خواهید دید. در سرودهای سخنوران غزلسرای اگر از نوروز و بهار سخنی می رود بیشتر در بیتی ست، کمتر غزلی را مییابیم که از آغاز تا انجام نوروزانه باشد یا بهارانه، اما در سروده های بلند مانند چامه یا دوگانه (مثنوی) می توانیم بخشهای گستردهتری را بیابیم.
فرخی از این دست قصاید زیاد داشته …
فرخی ، منوچهری و… چامههای بلند سرودهاند در ستایش نوروز و بهار…
جناب کزازی در طول تاریخ ما، بسیاری از جشنها از حافظه مردم رخت بربسته، به نظر شما چرا نوروز در تمامی این دوران از گزند این فراموشی جان سالم بدر برده و همچنان به عنوان مهمترین جشن ایرانیان هر ساله برگزار میشود؟ راز ماندگاری نوروز چه بوده؟
این پرسشی است بنیادین که من بارها به آن پاسخ دادهام . همچنان اگر بسیار فراخ و فراگیر بنگریم این کارکرد فرهنگی و نمادشناختی و تاریخی نوروز که تاکنون پایدار مانده است برمی گردد به دو خواستگاه: یکی خواستگاه جهان شناختی ست؛ خواستگاهی که نوروز را با اندیشه های جهان شاسانه ایرانی پیوند میدهد. دو دیگر این است که نوروز به راستی به آن شیوهای که ما در این روزگار آن را برمی گزاریم آمیزهای از چند جشن وآیین کهن ایرانی است. من اگر بخواهم این دو زمینه را بشکافم سخن به درازا میانجامد. سخت کوتاه در این باره سخن خواهم گفت.
نوروز خواستگاههای گوناگون یافته است و گونه ای فرهنگ را میتوانیم گفت پدید آورده است و در خود نهفته میدارد: فرهنگ نوروز. “فرهنگ” پیداست ویژگیها، بنیادها، هنجارها و بنمایههای گوناگون دارد. هنگامی که پدیدههای گوناگون تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و روانشناختی فرایندهایی پایدار را پدید میآورند و به هنجارهایی فراگیر دیگرگونی میبابند، فرهنگ پدید میآید. فرهنگ فرآیندی ست که از آن خواستگاهها، پارهها و بن مایههای پراکنده بسیار سرانجام فرادست میآید. ما این ساز و کار را کمابیش در نوروز میبینیم. از همین روست که من از “فرهنگ نوروز” یاد میکنم اما فرهنگی که ناگفته پیداست دامنه آن تنگتر است؛ فرهنگی تنگ و کرانمند در دل فرهنگ فراگیر ایرانی. خواست من این است که نوروز پیچیده تر، مایه ورتر و چند سویه تر از آن است که تنها جشنی باشد مانند جشنهای دیگر.
این یکی از رازهای پایداری نوروز است. از دید من از همین روست که نوروز جشن فراگیر میهنی ایرانیان شده است. هیچ یک از دیگر جشن های پر شمار ایرانی بختی چنین بلند و ارجمند را نتوانستهاند یافت. ایران ما سرزمین جشنهای بسیار بوده است. دست کم در فرهنگهایی که من میشناسم هیچ فرهنگی را نمیتوان یافت که به اندازه فرهنگ ایرانی در پیوند باشد با جشن و آیین های شادمانی.
ایرانیان در هر ماه چندین جشن را برمیگزاردهاند. دست کم در هر ماه جشنی بزرگ برپای داشته می شده است؛ جشنی که از گاهشماری ایرانی برآمده است.
در گاهشماری کهن ایرانی پایه بر روز است و ماه و سال، هفته را ما از دیگران ستاندهایم؛ از سامیان. از همین روست که واژهای که روزهای هفته را نشان میدهد، واژه ای ایرانی نیست؛ واژه ای است در بن عبرانی: واژه شنبه. شنبه در زبان عبرانی شبات بوده است که در زبان تازی سبت شده است. از این واژه در زبانهای اروپایی -سبت یا سبتیکال- هنوز به کار برده میشود؛ به معنی روز آسودگی. روزی که در آن کسی به کاری دست نمییازد.
تنها روز آیینی که در زبان پارسی نامی ایرانی یافته روز آدینه است. آدینه به راستی به معنی آیینی ست. اما شما واژه شنبه را در روزهای دیگر هفته نیز می یابید و این خود نشانهای است از اینکه “هفته” هنجاری به نابی ایرانی نیست.
یعنی هر روز از روزهای ماه در فرهنگ ایرانی نامی به خصوص داشته؟
هر کدام از روزهای ماه نامی ویژه خود داشته است. هنگامی که میخواستهاند زمان را نشان بدهند، می گفتند فلان روز از فلان ماه از فلان سال. این نامها از سپندترین، گرامی ترین و والاترین نام ها برگزیده میشده است.
نام ماههای سال هم در شمار این نامها جای داشته است. 12 ماه سال که هر کدام نام ویژه خود دارند در شمار نامهای روزهای هر ماه دیده میشوند؛ پس در هر ماه روزی بوده است که با آن ماه همنام میافتاده است. نیاکان ما این همنامی را خجسته میدانستند، به پاس آن جشنی بزرگ میآراستند. اما سخن این نبود که ما به شمار روزهای سال نام داریم، به شمار روزهای ماه که از اورمزد روز آغاز می شده است، سپس نام 6 فرشته مهین در آیین باستانی ایران بر روزها نهاده میشده است از وهومنه یا بهمن تا امرداد. در پی آن هم نام ایزدان- دیگر پدیدههای سپند و مینوی در آیین باستانی ایران- آورده میشده است. گذشته از این جشنها ، جشنهای بسیار دیگر هم که خواستگاه آیینی، اسطوره شناختی، گیتیگ، طبیعی داشته اند، در فرهنگ ایرانی کاربرد داشته است. پس ایرانیان در هر ماه چندین جشن را میآراستهاند و به پاس آن بزمهای شادمانی را سامان میدادهاند. پارهای از این جشنها در نوروز هنوز به یادگار مانده است. آن جشنها روزگاری به کناری نهاده شده است. آنها را ما ایرانیان جداگانه بر نمیگزاریم اما در دل نوروز همچنان بر جای ماندهاند.
جناب کزازی در طول دورههای مختلفی که ایرانیان جشن نوروز را برگزار میکردند، این جشن تا چه میزان دچار استحاله شده است؟
من شایسته نمیدانم که دیگرگونیهایی را که در نوروز رخ داده ما با واژه “استحاله” نشان بدهیم چون “استحاله” درست است که به معنی از حالی به حال دیگر درآمدن (در زبان تازی) به کار برده میشود اما کارکرد نکوهیده و ناپسند یافته. این دیگرگونیها، دیگرگونیهایی ست که نوروز را به آن “فرهنگ” رسانیده. نوروز بدین سان برترین نماد یا نمودار فرهنگ ایرانی شده است. من بارها گفته و نوشتهام که درفش فرهنگ ایران، نوروز است.
ما صدها و هزاران نماد و نمودار داریم که هر کدام از آنها بخشی از فرهنگ، منش و تاریخ ایران را به نمود میآورند اما اگر بخواهیم یکی را برگزینیم چونان درفش فرهنگ ایرانی (یعنی برترین آن) نمایانترین نماد از دید من، آن مگر نوروز نیست.
شما می توانید نوروز را سنجه فرهنگ ایران بدانید. بی گمان باشید هر جا در پهنه گیتی نشانی، نمود یا کارکردی از نوروز هست، فرهنگ ایرانی تا بدانجای راه برده است. این دیگرگونیهایی که نوروز در درازنای زمان یافته به سود نوروز بوده است، به همان سان به سود فرهنگ ایرانی و آن را بیش از پیش ژرفا، مایه و توان داده است.
ما میدانیم که خواستگاه نخستین جشن نوروز شاید جشن بهار بوده است که در بابل، با شکوه بسیار آن را بر می گزاردهاند. بابلیان هم آن را از کلدانیان و سومریان به وام ستانده بودند اما هنگامی که نوروز یا جشن بهار به ایران میآید -اگر ما این انگاره را بپذیریم- به یکبارگی رنگ و ریخت فرهنگ ایرانی را به خود میپذیرد. آن جشن بهار تنها بهانهای می شود برای پیدایی جشن آیین نوروز که سرانجام به برترین نماد فرهنگ ایران فرا می رود.
نوروز آنچنان در ایران کهن ارزشمند و گرامی بوده است که شهریار بزرگ نامدار هخامنشی- داریوش- شهری را به پاس نوروز پی میافکند که بزرگترین، نازش خیزترین و شگفتآورترین یادگاری ست که از ایران کهن به جای مانده؛ شهری که ما امروز آن را تخت جمشید مینامیم. میتوان انگاشت که این شهر به پاس آن که آیین نوروز در آن برگزار بشود، پدید آمده است. تخت جمشید شهری نبوده است که شهریاران هخامنشی همواره در آن بزیند، بیارمند و باشنده باشند.
برهان و نشان آن هم این است که بیشترین سنگ نگاره ای که در تخت جمشید میبینیم گویای رسم و راه های نوروزی است؛ فرمانروای بزرگ ایران بر اورنگ نشسته است، نمایندگانی از کشورهای گوناگون که بخشی از جهانشاهی هخامنشی را میسازند به رده ایستاده اند تا به نزد او بار بیابند و ارمغان نوروزی خود را به وی پیشکش کنند. هیچ جشنی تا بدان پایه در ایران ارزشمند نبوده است که به پاس آن شهری را پی افکنند.
جناب کزازی کدام بخش نوروز برای شما خوشایندترین بخش است؟
همه بخشهای نوروز آن چنان در چشم من گرامی و دلپذیر است که به دشواری میتوانم یکی را چونان بهترین بخش برگزینم،اما پیداست اگر ناچار باشم بدین گزینش، بخشی که شاید بتوانم برگزینم، نشستن بر گرد خوان نورزی است وُ چشم به راه سال نو ماندن. آن دمها، دمهایی ست که در گونه خود بیهمتاست.
استاد یک خاطره نوروزی هم برای ما نقل کنید… اگر از دوران کودکیتان باشد بهتر…
نوروز- می توانم گفت- قلمرو یادمان هاست، به ویژه برای کودکان، زیرا در نوروز ویژگیهایی هست بسیار دل انگیز. کودک بی تاب و ناشکیب فرارسیدن روزهای نوروزی را چشم می دارد. آن تب و تاب، آن تلاش و تکاپوی در این روزها که در هر خانه ایرانی دیده میشود برای کودک خوشایند است؛ دیدار خویشان، دوستان یا کسانی که گاهی تنها یکبار در سال در روزهای نوروزی دیده می شوند، نورزانه ای که کودک می ستاند، همه انگیزههای شادمانی کودکانند.
اما من همچنان اگر بخواهم به ناچار یکی از این یادمانها را یاد کنم یادمانی که پیش از این هم از آن سخن گفتهام این است که مهینه نیای مادر من یا به سخنی دیگر مادربزرگم، نوادگان خود را بسیار گرامی میداشت، به ویژه مرا که نواده مهین او بودم. به یاد دارم که در یکی از نوروزها که من کودکی خرد بودم مادربزرگ -خدایش بیامرزاد وجایی برین در بهشت بلند به او بدهاد- بانویی بود گشاده دست. به هر کس از راه میرسید و به آهنگ فرخ باد به خانه در میآمد اسکناسی میداد چونان نوروزانه و عیدی. در آن سالیان من نمیتوانستم این اسکناسها را از یکدیگر باز بشناسم؛ ارزش ریالی آنها بر من یکسره پوشیده بود اما چون این اسکناسها رنگهای گوناگون داشت این رنگارنگی خوشایند من میافتاد . مادربزرگ برای اینکه خواست مرا برآورد از همه این اسکناسها به من داد، با اینکه میدانست من ارزش آنها را نمیدانم. این رفتارِ بسیار مهرآمیز از همان سالیان در یاد من مانده است چونان -شاید بتوانم گفت- برترین یادمان نوروزی.
و سخن آخر.
در پایان این گفتار که برای من هم دلنشین بود، من بر خود بایسته میدانم که فرارسیدن نوروزِ پیروز و بهار دل افروز را …به یکایک ایرانیان فرخ باد بگویم و آرزو ببرم که در این سال بیش از سالیان پیش کامگار باشند و بخت یار.