هنگامی که نخستین زمزمههای نوگرایی و نواندیشی و در پی آن اندیشه ناسیونالیسم در عصر قاجار-به دنبال برخورد ایرانیان با غرب-به گوش میرسید و خواب خوش دوشین جای خود را به بهت و ناباوری میداد، گروهی از درِ قبول و چارهاندیشی درآمدند و عدهای تردید و انکار پیشه کردند. همچون دیگر پدیدههای اجتماعی، ناسیونالیسم نیز از کشاکش بین این و آن در امان نماند و دچار انواع استحالهها گشت و هر کسی از ظن خود یارش شد. امروز اما، پس از گذشت بیش از یک سده از انقلاب مشروطه که دست به بازآفرینی احساسات ملیگرایانه زد، بیش از نیمقرن از فروپاشی پهلوی اول که پایههای خود را بر گفتمان ناسیونالیسم استوار کرده بود و بیش از چهار دهه از برآمدن انقلابیونی که امتگرایی را در کنار ملتگرایی میخواستند، اندیشه ناسیونالیسم دوباره جان گرفته و پژوهشگرانی به کندوکاو ریشههای تاریخی آن و بررسی چندوچون مسائل پیرامونش پرداختهاند.
پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاست بیجاسازی عنوان کتابی است از رضا ضیاءابراهیمی، دانشیار تاریخ در کینگزکالج لندن، که نشر مرکز ترجمه فارسی آن را به قلم حسن افشار در سال 1396 منتشر کرد.[1] نویسنده در پیشگفتار کتاب یادآوری میکند که ”حسرت شکوه و افتخارِ پیش از اسلامِ ایران در بسیاری از ایرانیان دید میشود،“ ”فضای مجازی ایرانیان پر است از نقوش تزئینی باستانی،“ ”قشرهایی از ایرانیان تاریخ ایران اسلامی را یک دوره دراز انحطاط میبینند“ و نزد آنان ”ورود اسلام به ایران رنگ نژادی پیدا میکند و حمله اعراب نامیده میشود“ و ”تعلق داشتن ایرانیان به نژاد آریایی را با غرور تمام در بوق و کرنا میکنند.“ سپس، عنوان میکند که ”این کتاب به این افکار میپردازد، اما نه همچون عناصر معقول بیتاریخی از روح جمعی ایرانیان، بلکه به عنوان مقولاتی تاریخی که نیاز به بررسی انتقادی دارند. این افکار را من مؤلفههای یک ایدئولوژی ناسیونالیستی میدانم که نامش را ناسیونالیسم بیجاساز میگذارم،“[2] با این توضیح که ”اصطلاح بیجاسازی را من به معنایی که در مطالعات دیاسپورا دارد، یعنی جابهجایی جغرافیایی که مثلاً مهاجران یا پناهندگان تجربه میکنند، به کار نمیبرم. بیجاسازی در اثر حاضر به عملی اطلاق میشود که در مخیّله انجام میگیرد.“[3]
ادعای ضیاء ابراهیمی این است که ”اولاً ناسیونالیسم بیجاساز ایدئولوژی جدیدی است، بیهیچ پیشینهای تا اواخر قرن نوزدهم میلادی.“ دوم اینکه ”ارتقای گذشته پیشااسلامی ایران به مقام مظهر ذات ایرانی نقش محوری تقابل ایرانی/آریایی با عرب/سامی و نژادیسازی تاریخ ایران را نه در سنتها یا روایتهای محلی، بلکه در شرقشناسی و نژادپژوهی قرن نوزدهم اروپا میتوان ریشهیابی کرد.“[4] همچنین، به گمان او عوامل اصلی این بیجاسازی در داخل ایران دو نفرند: ”ناسیونالیسم بیجاساز در دهههای 1240 تا 1270 شمسی در نوشتههای جریانساز میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی متولد شد.“[5] با اینکه نویسنده بر زوایای پنهان یا کمتر شناختهشده از تاریخ آن برهه دست گذاشته و باب گفتوگو را در این زمینه میگشاید-که باید قدر آن را دانست-اما از یکسونگری و یکجانبهگرایی که آفت تاریخنگاری است برکنار نبوده و در هنگام تحلیل دچار تقلیلگرایی و در زمان نتیجهگیری در بند مصادرهبهمطلوب گرفتار است. افزون بر این، در جایجای کتاب به نکاتی برمیخوریم که در بهترین حالت درباره آنها اتفاق نظر وجود ندارد و فقط میتواند برآمده از ایدئولوژی نویسنده باشد. در این مختصر مایلم به چند نکته در این باره اشاره کنم:
در آغاز کتاب و پیش از ورود به بحث اصلی، در صفحه 1، ”یادداشت نویسنده برای ترجمه فارسی اثر“ درج شده است. این یادداشت با عبارت ”این تنها ترجمه اثر من است که شخصاً آن را خوانده و تأیید کردهام“ به پایان میرسد. بنا بر همین جمله، برخی نواقص و اشتباهات متن کتاب از عهده مترجم خارج و متوجه خود نویسنده است. از آن میان، به ضبط نام ملکم، سیاستمدار دوره قاجار اشاره میکنم که در جایجای متن کتاب و به تکرار و تناوب به دو صورت ”ملکَم“به فتح کاف و ”ملکُم“ به ضمّ کاف آمده است.[6] همچنین، برخی از تبدیل تاریخها و شماره سالها غلط است و نیاز به بازبینی دارد. برای مثال، محمدرضا پهلوی کتاب پاسخ به تاریخ را در سال 1356 شمسی نوشت که معادل میلادی آن سال 1977 است، نه سال 1980.[7] از این دست اشتباهات را میتوان غلط تایپی و مشکل حروفچینی قلمداد کرد و امیدوار بود در ویراستهای بعدی کتاب ویرایش شوند. اما انتظار میرود در یک پژوهش تاریخی، دقتی فراتر از آنچه در این اثر خرج شده به کار رود، چنانکه در این کتاب نام دو شخصیت متفاوت تاریخی با یکدیگر خلط شده و در پی هم آمدهاند. باید توجه کرد که محمد بن خاوندشاه محمود، معروف به ”میرخواند،“ تاریخنگار سده نهم هجری است و اثر برجسته او روضهالصفا نام دارد. اما غیاثالدین بن همامالدین ملقب به ”خواندمیر،“ تاریخنگار سده دهم هجری است و تکمله روضهالصفا را نوشته. او نواده دختری میرخواند است و اثر برجسته او حبیبالسیر. در متن کتاب، نام این دو اشتباهاً به جای یکدیگر بهکار رفته است.[8]
تا ثابت کند که ناسیونالیسم ایرانی پدیدهای قرن نوزدهمی است و ایرانیان متقدم، بهویژه نخبگان و شاعران سدههای میانه، نیز بهدور از فضای تقابلهای ایرانی/عرب و آریایی/سامی بودهاند و در نظر آنها ایرانی و عرب تفاوتی ندارند، نظامی گنجوی را شاهد میآورد: ”شاعر بزرگ قرن ششم در هفتپیکر از بهرام گور میگوید که در دامان اعراب بزرگ شد و ما پیش از این در بحث فردوسی به او پرداختیم. در این اثر، نظامی داستانهای کهن عرب، مثل لیلی و مجنون را نقل میکند و مهمتر اینکه آمیزش نژادی را نهتنها تقبیح نمیکند، بلکه تحسین میکند.“[9] درباره علاقه نویسنده به ”بهرام گور“ و اشارهاش به این داستان در شاهنامه فردوسی هم خواهم نوشت و به آن بازمیگردم. اما درباره نظامی و لیلی و مجنون، ابیات مقدمه این منظومه و گفتار ”در سبب نظم کتاب“ از چشم نویسنده محترم دور افتاده است یا آگاهانه هیچ اشارهای به آن نمیکند. جایی که نظامی به صراحت بیمیلی و عدم رغبت خود را درباره به نظم کشیدن این داستان قوم عرب ابراز میکند،[10] و فقط درخواست پادشاه شروان او را به این کار وامیدارد. چنانکه خود گفته:
دهلیز فسانه چون بود تنگ
گردد سخن از شد آمدن لنگ
میدان سخن فراخ باید
تا طبع سواریای نماید
بر شیفتگی و بند و زنجیر
باشد سخن برهنه دلگیر
در مرحلهای که ره ندانم
پیداست که نکته چند رانم
نه باغ و نه بزم شهریاری
نه رود و نه می، نه کامکاری
بر خشکی رود و سختی کوه
تا چند سخن رود در اندوه[11]
از این دست مصادرهبهمطلوبها در مورد فردوسی و شاهنامه هم در این کتاب رخ میدهد و شخصیت محبوب ضیاء ابراهیمی در شاهنامه هم ”بهرام گور“ است، چرا که ”در دامان اعراب بزرگ شده.“ نویسنده هر جا در شاهنامه به بیتی برخورده که کوچکترین نشانهای درباره ملیگرایی فردوسی یا شائبهای درباره دیدگاه منفی فردوسی نسبت اعراب به دست دهد، با استناد به سخن شاهنامهپژوهان، آن را افزوده و منتسب معرفی میکند و در غیر این صورت بیت مذکور را زبان حال شخصیت داستان مینامد و نه موضع فردوسی، و نهایتاً در حالت سوم آن را به منبع فردوسی حواله میکند. با این همه، این معادلات درباره بهرام گور صدق نمیکند و او از شاهنامه مستقیماً برای اثبات عدم تعلق خاطر فردوسی به احساسات ملیگرایانه احضار میشود. چنین برخورد دوگانهای با شاهنامه و فردوسی باز هم از نویسنده کتاب سر میزند؛ جایی که از عبدالحسین شیخالملک اورنگ، یکی از هفت آموزگار رضاشاه، نقل میکند که ”یک بار گریه شاه برای این بود که اورنگ قصه روشنک، دختر داریوش سوم و نکاحش با اسکندر مقدونی را نقل کرد.“[12] ضیاءابراهیمی اینجا هم بیآنکه نسبت روشنک را به منابع فردوسی و امانتداری او ارجاع دهد، با کنایه اضافه میکند: ”دختر داریوش سوم (به گمان فردوسی، حال آنکه در واقع دختر یک فرمانروای سغدی بود).“[13]
نویسنده پیدایش ناسیونالیسم ایرانی به دنبال چنین مصادرهبهمطلوبهایی، دانسته یا نادانسته، تلویحاً یا از سر ناآگاهی، درباره مسائلی اساسی و نکاتی باریکتر از موی ابراز عقیده میکند که پیش از او بزرگانی در جهت اثبات خلافش قلمفرساییها کردهاند. مینویسد ”دیک دیویس، مترجم چاپ انگلیسی ’تحسینشده‘ شاهنامه، درباره ’دوپهلوگوییهای‘ دیگری هم در رویکرد فردوسی به عربها مینویسد؛“[14] و ادامه میدهد: ”دیویس به این نکته نیز اشاره میکند که شاهنامه در بخشهای ’افسانهای ‘ و بخشهای شبهتاریخی با مسئله هویت قومی به دو شکل متفاوت رفتار میکند.“[15] تأکیدها در نقل قول از من است. چه، به نظر میرسد بیش و پیش از آنکه نویسنده تفاوت میان اسطوره و افسانه را نداند-که در این صورت باید گمان برد که شناخت صحیحی از ژانر حماسه و در نتیجه از شاهنامه هم نزد او نیست- نوع کاربرد و انتخاب واژهها از سوی او قابل توجه است و بسامد این انتخابها بهناچار گمان سویهدار بودن دیدگاه نویسنده را تقویت میکند. تأکیدم بر عبارت ”تحسینشده،“ نه بهخاطر تردید و ارزشگذاری در ترجمه دیویس از شاهنامه، بلکه برای معطوف کردن توجه به نظریهای است که او درباره شاهنامه باور دارد و به پیروی از آن شهرت یافته است: نظریه منبع شفاهی. محمود امیدسالار در برابر چنین نظریههایی بوطیقا و سیاست در شاهنامه را منتشر کرده است. بوطیقا و سیاست در شاهنامه حاصل تلاشی روشمند برای شناخت و معرفی سیاستهای فرهنگی و پژوهشهای سیاستزده است و ”پاسخی به حملاتی که به عمد یا غیرعمد در نوشتههای بسیاری از نوشرقشناسان که معادلهای آکادمیک نومحافظهکاران غربی به شمار میروند“ خواهد بود. فرضیه اصلی پژوهش امیدسالار نقش قاطع سیاست در پژوهشهای حماسی و شاهنامهشناسی غربی است. بر همین مبنا اعتقاد دارد که
اکثر تحلیلهای امریکایی از ادب و فرهنگ ایران به گند پیشداوریهای دوران استعمار آلودهاند. اینها به لطایفالحیل میخواهند ادبیات ما را بر مبنای جهانبینی اروپامحور خودشان تحلیل کنند و همانند زیرنویسی به تاریخ ادبیات خودشان منضم سازند. مثلاً چون ادب حماسی غربی ریشه در بدیههسرایی مشتی خواننده دورهگرد قرون وسطایی دارد، فردوسی، شاعر ادیب و دانشمندی را که محصول دوران طلایی تمدن اسلامی است، تا حدّ امثال هومر و دیگر حماسهسراهای بیسواد خودشان فرومیکشند و فردوسی و هنر متعالی او را بر حسب هومر و اشعار دستوپا شکسته او میفهمند و میفهمانند.[16]
تأکیدم بر عبارت ”دوپهلوگویی،“ که ضیاءابراهیمی آن را آگاهانه یا ناآگاهانه اما دستودلبازانه از دیویس نقل میکند، برای بیان چنین توضیحی بود.
پژوهشگر تاریخ کینگز کالج جنبشهای ایرانی و شورشهای محلی، جعل احادیث و روایات از جانب هر دو گروه ایرانیان و اعراب برای اثبات حقانیت خود، تکاپوی ایرانیان برای رسمیت بخشیدن به زبان فارسی در دربار، نهضت ترجمه و تفسیر قرآن به فارسی، ظهور عصر شاهنامهسرایی و پدید آمدن شاهنامه فردوسی، برپایی آیینها و جشنهای باستانی از سوی ایرانیان و در یک کلام، چالش میان فارسی و عربی[17] را یکسره نادیده گرفته و آن را به ”مشتی از اشعار شعوبیه“[18] تقلیل میدهد.
نویسنده در خصوص تبار برخی از پهلوانان ایرانی شاهنامه نیز که از مادرانی انیرانی زاده میشوند،[19] شتابزده عمل میکند و پیوندهای زناشویی بین ایرانیان و غیرایرانیان را نشانهای از کمرنگ بودن مرزهای قومی و ملی میانگارد و در نتیجه، قائل شدن اندیشه ملیگرایی برای فردوسی را بیاعتبار میداند. اما چنین نیست. این مسئله با نقد اسطورهای و کهنالگویی قابل توضیح است. طبق دانش اسطورهشناسی و در متونی چون شاهنامه که شالودهای اساطیری دارند، خویشکاری زنان باروری و رونق و برکت است و از این جهت با نمادهایی چون درخت، ماه و زمین پیوند دارند و بخشی از حیات بشر را که دوران مادرسالاری است نمایندگی میکنند. مطابق مکتب روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، زنان نماد و نماینده عنصر مادینه در روان مرداناند و برخی از کنشهای قهرمانان داستان را توجیه میکنند. افزون بر این، هم در میان جوامع باستان و هم در دورههای تاریخی، ازدواجهای سیاسی خود از انگیزههای قومی و ملی برمیخیزند.
آنچه آمد، مختصری درباره وجوه ادبی و تاریخ ادبیاتی پیدایش ناسیونالیسم ایرانی بود و در این یادداشت بر آن نبودم تا جانب اندیشهای را بگیرم یا دیدگاهی را یکسره مردود قلمداد کنم. هدفم فقط تأملی بیطرفانه در پی ابهاماتی بود که در هنگام خواندن این اثر برایم بهوجود آمده بود؛ نکاتی که بهنظر میرسد آگاهانه و با استفاده از ”بار معنایی واژهها“ در زیر پوست متن گنجیدهاند و با کلماتی از جنس ”بیجاساز،“ ”افسانه،“ ”دوپهلوگویی،“ ”مورخ آماتور“ در توصیف ماشاالله آجودانی، ”مشتی از اشعار“در توصیف نهضت شعوبیه، ”زیارتگاه“در توصیف آرامگاه فردوسی، ”گزافهگویی“در توصیف نوشتههای آخوندزاده، و ”چاپلوسانه“ در توصیف تحلیلهای فریدون آدمیت در صدد القای معنا هستند، آن هم نه با استناد و استدلال.
* حامد مهراد دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی در گرایش ادبیات حماسی در دانشگاه فردوسی مشهد است. برخی از مقالات ایشان عبارتاند از ”تاریخ سرایش منظومۀ حماسی جهانگیرنامه،“ ”نظریۀ اسطورۀ گشتار و شیوههای ظهور آن در رمان فارسی،“ ”اهمیت ناموارگی در منظومۀ حماسی برزونامه“ و ”دگردیسی اسطوره در رمان فارسی.“
[1]رضا ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاست بیجاسازی، ترجمه حسن افشار (تهران: نشر مرکز، 1396)
[2]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 9.
[3]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 12.
[4]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 10.
[5]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 17.
[6]برای نمونه بنگرید به ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 52 تا 57.
[7]بنگرید به ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 302.
[8]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 52 و 53.
[9]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 181.
[10] برای مطالعۀ بیشتر در این باره بنگرید به یدالله بهمنی مطلق، ”کنشها و منشها در خسرو و شیرین و لیلی و مجنون،“ کتاب ماه ادبیات، سال 3، شماره 34، پیاپی 118 (1388)، 81-86؛ حشمت مؤید، ”در مدار نظامی (3): نقدی بر لیلی و مجنون نظامی،“ ایرانشناسی: پژوهش در تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران و زبان و ادبیات فارسی (تهران: بنیاد مطالعات ایران، 1371)؛ علیاکبر سعیدی سیرجانی، سیمای دو زن (چاپ 12؛ تهران: نشر پیکان، 1386).
[11]حسن وحید دستگردی، کلیات حکیم نظامی گنجوی (چاپ 2؛ تهران: مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1363)، 27.
[12]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 276.
[13]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 276.
[14]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 152.
[15]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 153.
[16]محمود امیدسالار، بوطیقا و سیاست در شاهنامه، ترجمه فرهاد اصلانی و معصومه پورتقی (تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همکاری نشر سخن، 1396)، .
[17]آذرتاش آذرنوش، چالش میان فارسی و عربی (تهران: نشر نی، 1385).
[18]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 161.
[19]ضیاءابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، 153.